GENESIS
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
48
49
50
Chapter 28
Gene | FarTPV | 28:2 | به بینالنهرین به خانهٔ پدربزرگت بتوئیل برو و با یكی از دختران دایی خود لابان ازدواج كن. | |
Gene | FarTPV | 28:3 | تا خدای قادر مطلق ازدواج تو را بركت دهد و فرزندان زیاد به تو بدهد. بنابراین تو پدر ملّتهای بسیار خواهی شد. | |
Gene | FarTPV | 28:4 | تا خدا همانطور كه ابراهیم را بركت داد، تو و فرزندان تو را نیز بركت دهد تا تو مالک این سرزمینی كه در آن زندگی میكنی و خدا آن را به ابراهیم داده است، بشوی.» | |
Gene | FarTPV | 28:5 | اسحاق، یعقوب را به بینالنهرین به نزد لابان پسر بتوئیل اَرامی فرستاد. لابان برادر ربكا -مادر یعقوب و عیسو- بود. | |
Gene | FarTPV | 28:6 | عیسو فهمید كه اسحاق برای یعقوب دعای بركت خوانده و او را به بینالنهرین فرستاده است تا برای خود زن بگیرد. او همچنین فهمید، وقتی اسحاق برای یعقوب دعای بركت میخواند به او دستور داد كه با دختران كنعانی ازدواج نكند. | |
Gene | FarTPV | 28:7 | او اطّلاع داشت كه یعقوب دستور پدر و مادرش را اطاعت كرده و به بینالنهرین رفته است. | |
Gene | FarTPV | 28:9 | پس به نزد اسماعیل، پسر ابراهیم رفت و با محلت دختر اسماعیل كه خواهر نبایوت بود، ازدواج كرد. | |
Gene | FarTPV | 28:12 | در خواب دید، پلّكانی در آنجا هست كه یک سرش بر زمین و سر دیگرش در آسمان است و فرشتگان از آن بالا و پایین میروند. | |
Gene | FarTPV | 28:13 | و خداوند در كنار آن ایستاده و میگوید: «من هستم خدای ابراهیم و اسحاق. من این زمینی را كه روی آن خوابیدهای به تو و به فرزندان تو خواهم داد. | |
Gene | FarTPV | 28:14 | نسل تو مانند غبار زمین زیاد خواهد شد. آنها قلمرو خود را از هر طرف توسعه خواهند داد. من به وسیلهٔ تو و فرزندان تو، همهٔ ملّتها را بركت خواهم داد. | |
Gene | FarTPV | 28:15 | به خاطر داشته باش كه من با تو خواهم بود. و هر جا بروی تو را محافظت خواهم كرد و تو را به این زمین باز خواهم آورد. تو را ترک نخواهم كرد تا همهٔ چیزهایی را كه به تو وعده دادهام به انجام برسانم.» | |
Gene | FarTPV | 28:16 | یعقوب از خواب بیدار شد و گفت: «خداوند در اینجاست. او در این مكان است و من این را نمیدانستم.» | |
Gene | FarTPV | 28:17 | او ترسید و گفت: «این چه جای ترسناكی است. این جا باید خانهٔ خدا باشد. اینجا دروازهٔ آسمان است.» | |
Gene | FarTPV | 28:18 | یعقوب روز بعد، صبح زود برخاست. او سنگی را كه زیر سر خود گذاشته بود برداشت و آن را به عنوان یک ستون یادبود در آنجا گذاشت. بر روی آن روغن زیتون ریخت تا به این وسیله آن را برای خدا وقف كند. | |
Gene | FarTPV | 28:20 | بعد از آن یعقوب برای خداوند نذر كرد و گفت: «اگر تو با من باشی و مرا در این سفر محافظت نمایی، به من خوراک و لباس بدهی | |