Site uses cookies to provide basic functionality.

OK
MARK
Up
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16
Toggle notes
Chapter 1
Mark FarHezar 1:1  آغاز خبر خوش دربارة عیسی مسیح، پسر خدا.
Mark FarHezar 1:2  در کتاب اِشَعْیای نبی نوشته شده است: «اینک رسول خود را پیشاپیش تو می‌فرستم، که راهت را هموار خواهد کرد؛
Mark FarHezar 1:3  ندای آن که در بیابان فریاد برمی‌آورد: ‹راه را برای خداوند آماده کنید! مسیر او را هموار سازید!› »
Mark FarHezar 1:4  مطابق این نوشته، یحیای تعمید‌دهنده در بیابان ظهور کرده، به تعمید توبه برای آمرزش گناهان موعظه می‌کرد.
Mark FarHezar 1:5  اهالی دیار یهودیه و مردمان اورشلیم، همگی نزد او می‌رفتند و به گناهان خود اعتراف کرده، در رود اردن از دست او تعمید می‌گرفتند.
Mark FarHezar 1:6  یحیی جامه از پشم شتر بر تن می‌کرد و کمربندی چرمین بر کمر می‌بست، و ملخ و عسل صحرایی می‌خورد.
Mark FarHezar 1:7  او موعظه می‌کرد و می‌گفت: «پس از من کسی تواناتر از من خواهد آمد که من حتی شایسته نیستم خم شوم و بند کفشهایش را بگشایم.
Mark FarHezar 1:8  من شما را با آب تعمید داده‌ام، اما او با روح‌القدس تعمیدتان خواهد داد.»
Mark FarHezar 1:9  در آن روزها، عیسی از ناصره جلیل آمد و از دست یحیی در رود اردن تعمید گرفت.
Mark FarHezar 1:10  چون عیسی از آب برمی‌آمد، در‌ دم دید که آسمان گشوده شده و «روح» همچون کبوتری بر او فرود می‌آید.
Mark FarHezar 1:11  و ندایی از آسمان در‌‌رسیدکه «تو پسر محبوب من هستی و من از تو خشنودم.»
Mark FarHezar 1:12  روح بیدرنگ عیسی را به بیابان برد.
Mark FarHezar 1:13  عیسی چهل روز در بیابان بود و شیطان وسوسه‌اش می‌کرد. او با حیوانات وحشی به‌‌سر می‌برد و فرشتگان خدمتش می‌کردند.
Mark FarHezar 1:14  عیسی پس از گرفتار شدن یحیی، به جلیل رفت. او خبر خوش خدا را موعظه می‌کرد
Mark FarHezar 1:15  و می‌گفت: «زمان به‌‌کمال رسیده و پادشاهی خدا نزدیک شده است. توبه کنید و به خبر خوش ایمان آورید.»
Mark FarHezar 1:16  چون عیسی از کناره دریای جلیل می‌گذشت، شمعون و برادرش آندریاس را دید که تور به دریا می‌افکندند، زیرا ماهیگیر بودند.
Mark FarHezar 1:17  به آنان گفت: «از پی من آیید که شما را صیاد مردمان خواهم ساخت.»
Mark FarHezar 1:18  آنها بیدرنگ تورهای خود را وا‌‌نهادند و از پی او روانه شدند.
Mark FarHezar 1:19  چون کمی پیشتر رفت، یعقوب پسر زِبِدی و برادرش یوحنا را دید که در قایقی تورهای خود را آماده می‌کردند.
Mark FarHezar 1:20  بیدرنگ ایشان را فرا‌‌خواند. پس آنان پدر خود زِبِدی را با کارگران در قایق ترک گفتند و از پی او روانه شدند.
Mark FarHezar 1:21  آنها به کَفَرناحوم رفتند. چون روز شَبّات فرا‌‌رسید، عیسی بیدرنگ به کنیسه رفت و به تعلیم دادن پرداخت.
Mark FarHezar 1:22  مردم از تعلیم او در شگفت شدند، زیرا با اقتدار تعلیم می‌داد، نه همچون علمای دین.
Mark FarHezar 1:23  در آن هنگام، در کنیسه آنها مردی بود که روح پلید داشت. او فریاد برآورد:
Mark FarHezar 1:24  «ای عیسای ناصری، تو را با ما چه کار است؟ آیا آمده‌ای نابودمان کنی؟ می‌دانم کیستی! تو آن قدّوس خدایی!»
Mark FarHezar 1:25  عیسی او را نهیب زد و گفت: «خاموش باش و از او بیرون بیا.»
Mark FarHezar 1:26  آنگاه روح پلید آن مرد را سخت تکان داد و نعره‌زنان از او بیرون آمد.
Mark FarHezar 1:27  مردم همه چنان شگفتزده شده بودند که از یکدیگر می‌پرسیدند: «این چیست؟ تعلیمی جدید و با اقتدار! او حتی به ارواح پلید نیز فرمان می‌دهد و آنها اطاعتش می‌کنند.»
Mark FarHezar 1:28  پس دیری نپایید که آوازه او در سرتاسر سرزمین جلیل پیچید.
Mark FarHezar 1:29  چون عیسی کنیسه را ترک گفت، بیدرنگ به اتفاق یعقوب و یوحنا به خانه شمعون و آندریاس رفت.
Mark FarHezar 1:30  مادرزن شمعون تب داشت و در بستر بود. آنها بیدرنگ عیسی را از حال وی آگاه ساختند.
Mark FarHezar 1:31  پس عیسی به بالین او رفت و دستش را گرفت و کمک کرد تا برخیزد. آنگاه تب او قطع شد و شروع به پذیرایی ازآنها کرد.
Mark FarHezar 1:32  شامگاهان، پس ازغروب آفتاب، همة بیماران و دیوزدگان را نزد عیسی آوردند.
Mark FarHezar 1:33  مردمان شهر همگی در برابر دَر گرد آمده بودند!
Mark FarHezar 1:34  عیسی بسیاری را که به بیماریهای گوناگون دچار بودند، شفا داد و نیز دیوهای بسیاری را بیرون راند، اما نگذاشت دیوها سخنی گویند، زیرا او را می‌شناختند.
Mark FarHezar 1:35  بامدادان که هوا هنوز تاریک بود، عیسی برخاست و خانه را ترک کرده، به خلوتگاهی رفت و در آنجا به دعا مشغول شد.
Mark FarHezar 1:36  شمعون و همراهانش به جستجوی او پرداختند.
Mark FarHezar 1:37  چون او را یافتند، به وی گفتند: «همه در جستجوی تو هستند!»
Mark FarHezar 1:38  عیسی ایشان را گفت: «بیایید به آبادیهای مجاور برویم تا در آنجا نیز موعظه کنم، زیرا برای همین آمده‌ام.»
Mark FarHezar 1:39  پس روانه شده، در سراسر جلیل در کنیسه‌های ایشان موعظه می‌کرد و دیوها را بیرون می‌راند.
Mark FarHezar 1:40  مردی جذامی نزد عیسی آمده، زانو زد و لابه‌کنان گفت: «اگر بخواهی، می‌توانی پاکم سازی.»
Mark FarHezar 1:41  عیسی با شفقت دست خود را دراز کرده، آن مرد را لمس نمود و گفت: «می‌خواهم، پاک شو!»
Mark FarHezar 1:42  در دم، جذامْ ترکش گفت و او پاک شد.
Mark FarHezar 1:43  عیسی بیدرنگ او را مرخص کرد و با تأکید بسیار
Mark FarHezar 1:44  به وی فرمود: «آگاه باش که در این‌ باره به کسی چیزی نگویی؛ بلکه برو و خود را به کاهن بنما و برای تطهیر خود، قربانیهایی را که موسی امر کرده است، تقدیم کن تا برای آنها گواهی باشد.»
Mark FarHezar 1:45  اما آن مرد چون بیرون رفت، دربارة این واقعه به آزادی سخن گفت و خبر آن را پخش کرد. از این‌‌رو عیسی دیگر نتوانست آشکارا به شهر درآید، بلکه در جاهای دورافتاده بیرون از شهر می‌ماند. با این‌ حال، مردم از همه‌ جا نزد او می‌آمدند.
Chapter 2
Mark FarHezar 2:1  پس از چند روز، چون عیسی دیگر‌ بار به کَفَرناحوم درآمد، مردم آگاه شدند که او به خانه آمده است.
Mark FarHezar 2:2  گروهی بسیار گرد‌ آمدند، آن‌‌گونه که حتی جلو در نیز جایی نبود، و او برای آنها کلام را موعظه می‌کرد.
Mark FarHezar 2:3  در این هنگام، جمعی از راه رسیدند و مردی مفلوج را که چهار نفر حمل می‌کردند، پیش آوردند.
Mark FarHezar 2:4  اما چون به‌‌سبب ازدحام جمعیت نتوانستند او را نزد عیسی بیاورند، شروع به برداشتن سقف بالای سر عیسی کردند. پس از گشودن سقف، تُشَکی را که مفلوج بر آن خوابیده بود، پایین فرستادند.
Mark FarHezar 2:5  چون عیسی ایمان آنها را دید، مفلوج را گفت: «ای فرزند، گناهانت آمرزیده شد.»
Mark FarHezar 2:6  برخی از علمای دین که آنجا نشسته بودند، با خود اندیشیدند:
Mark FarHezar 2:7  «چرا این مرد چنین سخنی بر زبان می‌راند؟ این کفر است! چه کسی جز خدا می‌تواند گناهان را بیامرزد؟»
Mark FarHezar 2:8  عیسی در دم در روح خود دریافت که با خود چه می‌اندیشند و به ایشان گفت: «چرا در دل چنین می‌اندیشید؟
Mark FarHezar 2:9  گفتن کدام‌‌یک به این مفلوج آسانتر است، اینکه ‹گناهانت آمرزیده شد› یا اینکه ‹برخیز و تخت خود را بردار و راه برو›؟
Mark FarHezar 2:10  حال تا بدانید که پسر انسان بر زمین اقتدار آمرزش گناهان را دارد...» – به مفلوج گفت:
Mark FarHezar 2:11  «به تو می‌گویم، برخیز، تُشَک خود را بردار و به خانه برو!»
Mark FarHezar 2:12  آن مرد برخاست و بیدرنگ تُشَک خود را برداشت و در برابر چشمان همه، از آنجا بیرون رفت. همه در شگفت شدند و خدا را تمجید کرده، گفتند: «هرگز چنین چیزی ندیده بودیم.»
Mark FarHezar 2:13  عیسی بار دیگر به کنار دریا رفت. مردم همه نزدش گرد می‌آمدند و او آنان را تعلیم می‌داد.
Mark FarHezar 2:14  هنگامی که قدم می‌زد، لاوی پسر حَلْفای را دید که در خراجگاه نشسته بود. به او گفت: «از پی من بیا.» او برخاست و از پی عیسی روان شد.
Mark FarHezar 2:15  چون عیسی در خانه لاوی بر سفره نشسته بود، بسیاری از خراجگیران و گناهکاران با او و شاگردانش همسفره بودند، زیرا شمار زیادی از آنها او را پیروی می‌کردند.
Mark FarHezar 2:16  چون علمای دین که فَریسی بودند، عیسی را دیدند که با گناهکاران و خراجگیران همسفره است، به شاگردان وی گفتند: «چرا با خراجگیران و گناهکاران غذا می‌خورد؟»
Mark FarHezar 2:17  عیسی با شنیدن این سخن به ایشان گفت: «بیمارانند که به طبیب نیاز دارند، نه تندرستان. من برای دعوت پارسایان نیامده‌ام، بلکه آمده‌ام تا گناهکاران را دعوت کنم.»
Mark FarHezar 2:18  زمانی که شاگردان یحیی و فَریسیان روزه‌دار بودند، عده‌ای نزد عیسی آمدند و گفتند: «چرا شاگردان یحیی و شاگردان فَریسیان روزه می‌گیرند، اما شاگردان تو روزه نمی‌گیرند؟»
Mark FarHezar 2:19  عیسی پاسخ داد: «آیا ممکن است میهمانان عروسی تا زمانی که داماد با ایشان است، روزه بگیرند؟ تا وقتی داماد با آنهاست نمی‌توانند روزه بگیرند.
Mark FarHezar 2:20  اما زمانی خواهد رسید که داماد از ایشان گرفته شود. در آن ایام روزه خواهند گرفت.
Mark FarHezar 2:21  «هیچ‌کس پارچه نو را بر جامه کهنه وصله نمی‌زند. اگر چنین کند، وصله از آن کنده شده، نو از کهنه جدا می‌شود، و پارگی بدتر می‌گردد.
Mark FarHezar 2:22  و نیز هیچ‌کس شراب نو را در مَشکهای کهنه نمی‌ریزد. اگر چنین کند، آن شراب مَشکها را پاره می‌کند، و این‌‌گونه، شراب و مَشکها هر دو تباه خواهند شد. شراب نو را در مَشکهای نو باید ریخت.»
Mark FarHezar 2:23  در یکی از روزهای شَبّات، عیسی از میان مزارع گندم می‌گذشت و شاگردانش در حین رفتن، شروع به چیدن خوشه‌های گندم کردند.
Mark FarHezar 2:24  فَریسیان به او گفتند: «چرا شاگردانت کاری انجام می‌دهندکه در روز شَبّات جایز نیست؟»
Mark FarHezar 2:25  او پاسخ داد: «مگر تا به‌ حال نخوانده‌اید که داوود چه کرد آنگاه که خود و یارانش محتاج و گرسنه بودند؟
Mark FarHezar 2:26  او در زمان اَبیاتار، کاهن اعظم، به خانه خدا درآمد و نان تقدیمی را خورد و به یارانش نیز داد، هر‌‌چند خوردن آن تنها برای کاهنان جایز است.»
Mark FarHezar 2:27  آنگاه به ایشان گفت: «شَبّات برای انسان مقرر شده، نه انسان برای شَبّات.
Mark FarHezar 2:28  بنابراین، پسر انسان حتی صاحب شَبّات است.»
Chapter 3
Mark FarHezar 3:1  عیسی بار دیگر به کنیسه رفت. در آنجا مردی بود که یک دستش خشک شده بود.
Mark FarHezar 3:2  حاضران عیسی را زیر نظر داشتند تا اگر در روز شَبّات آن مرد را شفا بخشد، بهانه‌ای برای اتهام زدن به او بیابند.
Mark FarHezar 3:3  عیسی به مردی که دستش خشک شده بود گفت: «در برابر همه بایست.»
Mark FarHezar 3:4  آنگاه از ایشان پرسید: «آیا در روز شَبّات نیکی کردن جایز است یا بدی کردن؟ جان کسی را نجات دادن یا کشتن؟» اما آنان خاموش ماندند.
Mark FarHezar 3:5  عیسی خشمگین به کسانی که پیرامونش بودند نگریست و بسیار غمگین از سنگدلی ایشان، به آن مرد گفت: «دستت را دراز کن.» او دست خود را دراز کرد و دستش سالم شد.
Mark FarHezar 3:6  آنگاه فَریسیان بیرون رفتند و بیدرنگ با هیرودیان توطئه کردند که چگونه عیسی را از میان بردارند.
Mark FarHezar 3:7  سپس عیسی با شاگردان خود در ساحل دریا کناره جست. انبوهی از جلیلیان نیز در پی او روانه شدند.
Mark FarHezar 3:8  و نیز، گروهی بسیار از مردم یهودیه و اورشلیم و اِدومیه و نواحیِ آن سوی رود اردن و حوالی صور و صیدون، چون خبر همة کارهای او را شنیدند، نزد وی آمدند.
Mark FarHezar 3:9  به‌سبب کثرت جمعیت، عیسی به شاگردان خود فرمود قایقی برایش آماده کنند، تا مردم بر او ازدحام نکنند.
Mark FarHezar 3:10  از آنجا که بسیاری را شفا داده بود، دردمندان بر او هجوم می‌آوردند تا لمسش کنند.
Mark FarHezar 3:11  هر‌‌گاه ارواح پلید او را می‌دیدند، در برابرش به خاک می‌افتادند و فریاد می‌زدند: «تو پسر خدایی!»
Mark FarHezar 3:12  اما او ایشان را سخت برحذر می‌داشت که به دیگران نگویند او کیست.
Mark FarHezar 3:13  عیسی به کوهی بر‌آمد و آنانی را که خواست به حضور خویش فرا‌‌خواند و آنها به نزدش آمدند.
Mark FarHezar 3:14  او دوازده تن را تعیین کرد و آنان را رسول خواند، تا همراه وی باشند و آنها را برای موعظه بفرستد،
Mark FarHezar 3:15  و از این اقتدار برخوردار باشند که دیوها را بیرون برانند.
Mark FarHezar 3:16  آن دوازده تن که او تعیین کرد عبارت بودند از: شمعون (که وی را پطرس خواند)؛
Mark FarHezar 3:17  یعقوب پسر زِبِدی و برادر وی یوحنا (که آنها را «بوآنِرجِس»، یعنی «پسران رعد» لقب داد)؛
Mark FarHezar 3:18  آندریاس، فیلیپُس، بَرتولْما، مَتّی، توما، یعقوب پسر حَلْفای، تَدّای، شمعون غَیور،
Mark FarHezar 3:19  و یهودا اِسْخَریوطی که عیسی را تسلیم دشمن کرد.
Mark FarHezar 3:20  روزی دیگر عیسی به خانه رفت و باز جماعتی گرد آمدند، به‌‌گونه‌ای که او و شاگردانش را حتی مجال غذا خوردن نبود.
Mark FarHezar 3:21  چون خویشان عیسی این را شنیدند، روانه شدند تا او را برداشته با خود ببرند، زیرا می‌گفتند: «از خود بیخود شده است.»
Mark FarHezar 3:22  علمای دین نیز که از اورشلیم آمده بودند می‌گفتند: « بَعَلزِبول دارد و دیوها را به یاری رئیس دیوها بیرون می‌راند.»
Mark FarHezar 3:23  عیسی آنها را فرا‌‌خواند و مَثَلهایی برایشان آورد و گفت: «چگونه ممکن است شیطان شیطان را بیرون براند؟
Mark FarHezar 3:24  اگر حکومتی بر‌‌ضد خود تجزیه شود، ممکن نیست پا‌‌بر‌‌جا ماند.
Mark FarHezar 3:25  همچنین است خانه‌ای که بر‌‌ضد خود تجزیه شود: نمی‌تواند پا‌‌بر‌‌جا بماند.
Mark FarHezar 3:26  شیطان نیز اگر بر‌‌ضد خود قیام کند و تجزیه شود، ممکن نیست دوام آورد، بلکه پایانش فرا‌‌رسیده است.
Mark FarHezar 3:27  بواقع هیچ‌کس نمی‌تواند به خانه مردی نیرومند درآید و اموالش را غارت کند، مگر اینکه نخست آن مرد را ببندد. پس از آن می‌تواند خانه او را غارت کند.
Mark FarHezar 3:28  «آمین، به شما می‌گویم که تمام گناهان انسان و هر کفری که بگوید آمرزیده می‌شود؛
Mark FarHezar 3:29  اما هر که به روح‌القدس کفر گوید، هرگز آمرزیده نخواهد شد، بلکه مجرم به گناهی ابدی است.»
Mark FarHezar 3:30  این سخن عیسی از آن سبب بود که می‌گفتند روح پلید دارد.
Mark FarHezar 3:31  آنگاه مادر و برادران عیسی آمدند. آنان بیرون ایستاده، کسی را فرستادند تا او را فرا‌‌خواند.
Mark FarHezar 3:32  جماعتی که گرد عیسی نشسته بودند، به او گفتند: «مادر و برادرانت بیرون ایستاده‌اند و تو را می‌جویند.»
Mark FarHezar 3:33  عیسی پاسخ داد: «مادر و برادران من چه کسانی هستند؟»
Mark FarHezar 3:34  آنگاه به آنان که گردش نشسته بودند، نظر افکند و گفت: «اینانند مادر و برادران من.
Mark FarHezar 3:35  هر که خواست خدا را به‌جای‌ آورد، برادر و خواهر و مادر من است.»
Chapter 4
Mark FarHezar 4:1  دیگر‌ بار عیسی در کنار دریا به تعلیم دادن آغار کرد. جمعیت انبوهی او را احاطه کرده بودند چندان که بناچار سوار قایقی شد که در دریا بود و بر آن بنشست، در حالی که تمام مردم در ساحل دریا بودند.
Mark FarHezar 4:2  آنگاه با مَثَلها، بسیار چیزها به آنها آموخت. او در تعلیم خود به ایشان گفت:
Mark FarHezar 4:3  «گوش فرا‌‌دهید. روزی برزگری برای بذرافشانی بیرون رفت.
Mark FarHezar 4:4  چون بذر می‌پاشید، برخی در راه افتاد و پرندگان آمدند و آنها را خوردند.
Mark FarHezar 4:5  برخی دیگر بر زمین سنگلاخ افتاد که خاک چندانی نداشت، پس زود سبز شد، چرا‌‌که خاک کم‌عمق بود.
Mark FarHezar 4:6  اما چون خورشید برآمد، همه سوخت و خشکید، زیرا ریشه نداشت.
Mark FarHezar 4:7  برخی نیز میان خارها افتاد. خارها نمو کرده، آنها را خفه نمودند و ثمری از آنها برنیامد.
Mark FarHezar 4:8  اما بقیه بذرها بر زمین نیکو افتاد و جوانه زده، نمو کرد و بار آورده، زیاد شد، بعضی سی، بعضی شصت و بعضی حتی صد برابر.»
Mark FarHezar 4:9  سپس گفت: «هر که گوش شنوا دارد، بشنود.»
Mark FarHezar 4:10  هنگامی که عیسی تنها بود، آن دوازده تن و کسانی که بر گردش بودند، دربارة مَثَلها از او پرسیدند.
Mark FarHezar 4:11  به ایشان گفت: «سِرّ پادشاهی خدا به شما عطا شده است، اما برای مردمِ بیرون، همه‌ چیز به صورت مَثَل است؛
Mark FarHezar 4:12  تا: « ‹بنگرند، اما درک نکنند، بشنوند، اما نفهمند، مبادا بازگشت کنند و آمرزیده شوند.›
Mark FarHezar 4:13  آنگاه بدیشان گفت: «آیا این مَثَل را درک نمی‌کنید؟ پس چگونه مَثَلهای دیگر را درک خواهید کرد؟
Mark FarHezar 4:15  بعضی مردم همچون بذرهای کنار راهند، آنجا که کلام کاشته می‌شود. به محض اینکه آنها کلام را می‌شنوند، شیطان می‌آید و کلامی را که در آنها کاشته شده، می‌رباید.
Mark FarHezar 4:16  دیگران، همچون بذرهای کاشته شده بر سنگلاخند. آنان کلام را می‌شنوند و بیدرنگ آن را با شادی می‌پذیرند،
Mark FarHezar 4:17  اما چون در خود ریشه ندارند، تنها اندک‌ زمانی دوام می‌آورند. ولی وقتی به‌‌سبب کلام، سختی یا آزاری بروز می‌کند، در‌ دم میفتند.
Mark FarHezar 4:18  عده‌ای دیگر، همچون بذرهای کاشته شده در میان خارهایند؛ کلام را می‌شنوند،
Mark FarHezar 4:19  اما نگرانیهای این دنیا و فریبندگی ثروت و هوسِ چیزهای دیگر در آنها رسوخ می‌کند و کلام را خفه کرده، آن را بی‌ثمر می‌سازد.
Mark FarHezar 4:20  دیگران، همچون بذرهای کاشته شده در زمین نیکویند؛ کلام را شنیده، آن را می‌پذیرند و سی، شصت و حتی صد برابر آنچه کاشته شده، بار می‌آورند.»
Mark FarHezar 4:21  عیسی به آنها گفت: «آیا چراغ را می‌آورید تا آن را زیر کاسه یا تخت بگذارید؟ آیا آن را بر چراغدان نمی‌نهید؟
Mark FarHezar 4:22  زیرا چیزی پنهان نیست مگر برای آشکار شدن، و چیزی مخفی نیست مگر برای به‌‌ظهور آمدن.
Mark FarHezar 4:23  هر که گوش شنوا دارد، بشنود.»
Mark FarHezar 4:24  سپس ادامه داده، گفت: «به آنچه می‌شنوید، بدقّت دل بسپارید. با همان پیمانه که وزن کنید، برای شما وزن خواهد شد، و حتی بیشتر.
Mark FarHezar 4:25  زیرا به آن که دارد، بیشتر داده خواهد شد و از آن که ندارد، همان که دارد نیز گرفته خواهد شد.»
Mark FarHezar 4:26  نیز گفت: «پادشاهی خدا مردی را مانَد که بر زمین بذر می‌افشانَد.
Mark FarHezar 4:27  شب و روز، چه او در خواب باشد و چه بیدار، دانه سبز می‌شود و نمو می‌کند. چگونه؟ نمی‌داند.
Mark FarHezar 4:28  زیرا زمین به خودی خود بار می‌دهد: نخست ساقه، سپس خوشه سبز و آنگاه خوشه پر از دانه.
Mark FarHezar 4:29  چون دانه برسد، برزگر بیدرنگ داس را به‌‌کار می‌گیرد، زیرا فصل درو فرا‌‌رسیده است.»
Mark FarHezar 4:30  عیسی دیگر بار گفت: «پادشاهی خدا را به چه چیز مانند کنیم، یا با چه مَثَلی آن را شرح دهیم؟
Mark FarHezar 4:31  همچون دانه خردل است. خردل، کوچکترین دانه‌ای است که در زمین می‌کارند،
Mark FarHezar 4:32  ولی چون کاشته شد، می‌روید و از همه گیاهان باغ بزرگتر شده، شاخه‌های بزرگ می‌آورد، چندان که پرندگان آسمان می‌آیند و در سایه آن آشیانه می‌سازند.»
Mark FarHezar 4:33  عیسی با مَثَلهای بسیار از این‌‌گونه، تا آنجا که می‌توانستند درک کنند، کلام را برایشان بیان می‌کرد.
Mark FarHezar 4:34  او جز با مَثَل چیزی به آنها نمی‌گفت؛ اما هنگامی که با شاگردان خود در خلوت بود، همه‌ چیز را برای آنها شرح می‌داد.
Mark FarHezar 4:35  آن روز چون غروب فرا‌‌رسید، عیسی به شاگردان خود گفت: «به آن سوی دریا برویم.»
Mark FarHezar 4:36  آنها جمعیت را ترک گفتند و عیسی را در همان قایقی که بود، با خود بردند. چند قایق دیگر نیز او را همراهی می‌کرد.
Mark FarHezar 4:37  ناگاه تندبادی شدید برخاست. امواج چنان به قایق برمی‌خورد که نزدیک بود از آب پر شود.
Mark FarHezar 4:38  اما عیسی در عقب قایق، سر بر بالشی نهاده و خفته بود. شاگردان او را بیدار کردند و گفتند: «استاد، تو را باکی نیست که غرق شویم؟»
Mark FarHezar 4:39  عیسی برخاست و باد را نهیب زد و به دریا فرمود: «ساکت شو! آرام باش!» آنگاه باد فرو‌ نشست و آرامش کامل حکمفرما شد.
Mark FarHezar 4:40  سپس به شاگردان خود گفت: «چرا اینچنین ترسانید؟ آیا هنوز ایمان ندارید؟»
Mark FarHezar 4:41  آنها بسیار هراسان شده، به یکدیگر می‌گفتند: «این کیست که حتی باد و دریا هم از او فرمان می‌برند!»
Chapter 5
Mark FarHezar 5:1  سپس به آن سوی دریا، به ناحیه جِراسیان رفتند.
Mark FarHezar 5:2  چون عیسی از قایق پیاده شد، مردی که گرفتار روح پلید بود، از گورستان بیرون آمد و بدو برخورد.
Mark FarHezar 5:3  آن مرد در گورها به‌‌سر می‌برد و کسی را دیگر توان آن نبود که او را حتی با زنجیر در بند نگاه دارد.
Mark FarHezar 5:4  زیرا بارها او را با زنجیر و پابندِ آهنین بسته بودند، اما زنجیرها را گسیخته و پابندهای آهنین را شکسته بود. هیچ‌کس را یارای رام کردن او نبود.
Mark FarHezar 5:5  شب و روز در میان گورها و بر تپه‌ها فریاد برمی‌آورد و با سنگ خود را زخمی می‌کرد.
Mark FarHezar 5:6  چون عیسی را از دور دید، دوان دوان آمد و روی بر زمین نهاده،
Mark FarHezar 5:7  با صدای بلند فریاد زد: «ای عیسی، پسر خدای متعال، تو را با من چه کار است؟ تو را به خدا سوگند می‌دهم که عذابم ندهی!»
Mark FarHezar 5:8  زیرا عیسی به او گفته بود: «ای روح پلید، از این مرد به‌‌در آ!»
Mark FarHezar 5:9  آنگاه عیسی از او پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد: «نامم لِژیون است؛ زیرا بسیاریم.»
Mark FarHezar 5:10  و به عیسی التماس بسیار کرد که آنها را از آن ناحیه بیرون نکند.
Mark FarHezar 5:11  در تپه‌های آن حوالی، گله بزرگی از خوک در حال چرا بود.
Mark FarHezar 5:12  دیوها از عیسی خواهش کرده، گفتند: «ما را به درون خوکها بفرست؛ بگذار به آنها درآییم.»
Mark FarHezar 5:13  عیسی اجازه داد. پس ارواح پلید بیرون آمدند و به درون خوکها رفتند. گله‌ای که شمار آن حدود دو هزار خوک بود، از سراشیبی تپه به درون دریا هجوم برد و در آب غرق شد.
Mark FarHezar 5:14  خوکبانان گریختند و این واقعه را در شهر و روستا باز‌گفتند، چندان‌که مردم بیرون آمدند تا آنچه را رخ داده بود، ببینند.
Mark FarHezar 5:15  آنها نزد عیسی آمدند و چون دیدند آن مرد دیو‌زده، که پیشتر گرفتار لِژیون بود اکنون جامه به‌‌تن کرده و عاقل در آنجا نشسته است، وحشت کردند.
Mark FarHezar 5:16  کسانی که ماجرا را به چشم دیده بودند، آنچه را بر مرد دیو‌زده و خوکها گذشته بود، برای مردم بازگفتند.
Mark FarHezar 5:17  آنگاه مردم از عیسی خواهش کردند که سرزمین ایشان را ترک گوید.
Mark FarHezar 5:18  چون عیسی سوار قایق می‌شد، مردی که پیشتر دیوزده بود، تمنا کرد که همراه وی برود.
Mark FarHezar 5:19  اما عیسی اجازه نداد و گفت: «به خانه، نزد خویشان خود برو و به آنها بگو که خداوند برای تو چه کرده و چگونه بر تو رحم نموده است.»
Mark FarHezar 5:20  پس آن مرد رفت و در سرزمین دِکاپولیس، به اعلام هر‌‌آنچه عیسی برای او کرده بود، آغاز کرد و مردم همه در شگفت می‌‌شدند.
Mark FarHezar 5:21  عیسی بار دیگر با قایق به آن سوی دریا رفت. در کنار دریا، جمعیتی انبوه نزدش گرد آمدند.
Mark FarHezar 5:22  یکی از رئیسان کنیسه که یایروس نام داشت نیز به آنجا آمد و با دیدن عیسی به پایش افتاد
Mark FarHezar 5:23  و التماس‌کنان گفت: «دختر کوچکم در حال مرگ است. تمنا دارم آمده، دست خود را بر او بگذاری تا شفا یابد و زنده مانَد.»
Mark FarHezar 5:24  پس عیسی با او رفت. گروهی بسیار نیز از پی عیسی به‌‌راه افتادند. آنها سخت بر او ازدحام می‌کردند.
Mark FarHezar 5:25  در آن میان، زنی بود که دوازده سال دچار خونریزی بود.
Mark FarHezar 5:26  او تحت درمان طبیبانِ بسیار، رنج فراوان کشیده و همه دارایی خود را خرج کرده بود؛ اما به‌جای آنکه بهبود یابد، بدتر شده بود.
Mark FarHezar 5:27  پس چون درباره عیسی شنید، از میان جمعیت به پشت سر او آمد و ردای وی را لمس کرد.
Mark FarHezar 5:28  زیرا با خود گفته بود: «اگر حتی به ردایش دست بزنم، شفا خواهم یافت.»
Mark FarHezar 5:29  در همان دم خونریزی او قطع شد و در بدن خود احساس کرد که از آن بلا شفا یافته است.
Mark FarHezar 5:30  عیسی در حالْ دریافت که نیرویی از او صادر شده است. پس در میان جمعیت روی گرداند و پرسید: «چه کسی جامه مرا لمس کرد؟»
Mark FarHezar 5:31  شاگردان او پاسخ دادند: «می‌بینی که مردم بر تو ازدحام می‌کنند. آنگاه می‌پرسی، ‹چه کسی مرا لمس کرد؟› »
Mark FarHezar 5:32  اما عیسی به اطراف می‌نگریست تا ببیند چه کسی این کار را کرده است.
Mark FarHezar 5:33  پس آن زن که می‌دانست بر او چه گذشته است، لرزان و هراسان آمده، به‌‌پای عیسی افتاد و حقیقت را به‌‌تمامی به او گفت.
Mark FarHezar 5:34  آنگاه عیسی به وی گفت: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است. بسلامت برو و از این بلا آزاد باش!»
Mark FarHezar 5:35  او هنوز سخن می‌گفت که عده‌ای از خانه یایروس، رئیس کنیسه، آمدند و گفتند: «دخترت مُرد! دیگر چرا استاد را زحمت می‌دهی؟»
Mark FarHezar 5:36  عیسی چون سخن آنها را شنید، به رئیس کنیسه گفت: «مترس! فقط ایمان داشته باش.»
Mark FarHezar 5:37  عیسی اجازه نداد جز پطرس و یعقوب و یوحنا، برادر یعقوب، کسی دیگر از پی او برود.
Mark FarHezar 5:38  چون به خانه رئیس کنیسه رسیدند، دید غوغایی به‌‌پاست و عده‌ای با صدای بلند می‌گریند و شیون می‌کنند.
Mark FarHezar 5:39  پس داخل شد و به آنها گفت: «این غوغا و شیون برای چیست؟ دختر نمرده، بلکه در خواب است.»
Mark FarHezar 5:40  اما آنها به او خندیدند. پس از اینکه همه آنها را بیرون کرد، پدر و مادر دختر و همچنین شاگردانی را که همراهش بودند با خود برگرفت و به جایی که دختر بود، داخل شد.
Mark FarHezar 5:41  آنگاه دست دختر را گرفت و به وی گفت: «تالیتا کوم»، یعنی: «ای دختر کوچک، به تو می‌گویم برخیز!»
Mark FarHezar 5:42  او بیدرنگ برخاست و راه رفتن آغاز کرد. آن دختر دوازده ساله بود. آنها از این واقعه بینهایت شگفتزده شدند.
Mark FarHezar 5:43  عیسی به آنان دستور اکید داد که نگذارند کسی از این واقعه آگاه شود و فرمود چیزی به آن دختر بدهند تا بخورد.
Chapter 6
Mark FarHezar 6:1  سپس عیسی آنجا را ترک گفت و با شاگردان خود به شهر خویش رفت.
Mark FarHezar 6:2  چون روز شَبّات فرا‌‌رسید، به تعلیم دادن در کنیسه پرداخت. بسیاری با شنیدن سخنان او در شگفت شدند. آنها می‌گفتند: «این مرد همة اینها را از کجا کسب کرده است؟ این چه حکمتی است که به او عطا شده؟ و این چه معجزاتی است که به‌‌دست او انجام می‌شود؟
Mark FarHezar 6:3  مگر او آن نجّار نیست؟ مگر پسر مریم و برادرِ یعقوب، یوشا، یهودا و شمعون نیست؟ مگر خواهران او اینجا، در میان ما زندگی نمی‌کنند؟» پس در نظرشان ناپسند آمد.
Mark FarHezar 6:4  عیسی بدیشان گفت: «نبی بی‌حرمت نباشد جز در دیار خود و در میان خویشان و در خانه خویش!»
Mark FarHezar 6:5  او نتوانست در آنجا هیچ معجزه‌ای انجام دهد، جز آنکه دست خود را بر چند بیمار گذاشت و آنها را شفا بخشید.
Mark FarHezar 6:6  او از بی‌ایمانی ایشان در حیرت بود. سپس، عیسی در روستاهای اطراف می‌گشت و مردم را تعلیم می‌داد.
Mark FarHezar 6:7  او دوازده شاگردش را نزد خود فرا‌‌خواند و آنها را دو به دو فرستاد و به ایشان بر ارواح پلید اقتدار بخشید.
Mark FarHezar 6:8  به آنان دستور داد که: «برای سفر، جز یک چوبدستی چیزی با خود برندارید؛ نه نان، نه کوله‌بار و نه پول در کمربندهای خود.
Mark FarHezar 6:9  پای‌افزار به‌‌پا کنید، اما جامه اضافی نپوشید.
Mark FarHezar 6:10  چون به خانه‌ای وارد شدید، تا زمانی که در آن شهر هستید، در آن خانه بمانید.
Mark FarHezar 6:11  و اگر در جایی شما را نپذیرند، یا به شما گوش فرا ندهند، آنجا را ترک کنید و خاک پاهایتان را نیز بتکانید، تا شهادتی باشد بر‌‌ضد آنها.»
Mark FarHezar 6:12  پس آنها رفته، به مردم موعظه می‌کردند که باید توبه کنند.
Mark FarHezar 6:13  ایشان دیوهای بسیار را بیرون راندند و بیماران بسیار را با روغن تدهین کرده، شفا بخشیدند.
Mark FarHezar 6:14  و اما خبر این وقایع به گوش هیرودیسِ پادشاه رسید، زیرا نام عیسی شهرت یافته بود. بعضی از مردم می‌گفتند: «یحیای تعمید‌‌دهنده از مردگان برخاسته و از همین‌‌روست که این قدرتها از او به‌‌ظهور می‌رسد.»
Mark FarHezar 6:15  دیگران می‌گفتند: « الیاس است.» عده‌ای نیز می‌گفتند: «پیامبری است مانند پیامبران دیرین.»
Mark FarHezar 6:16  اما چون هیرودیس این را شنید، گفت: «این همان یحیی است که من سرش را از تن جدا کردم و اکنون از مردگان برخاسته است!»
Mark FarHezar 6:17  زیرا به‌‌دستور هیرودیس یحیی را گرفته و او را بسته و به زندان افکنده بودند. هیرودیس این کار را به‌‌خاطر هیرودیا کرده بود. هیرودیا پیشتر زن فیلیپُس، برادر هیرودیس بود و اکنون هیرودیس او را به زنی گرفته بود.
Mark FarHezar 6:18  یحیی به هیرودیس گفته بود: «حلال نیست که تو با زن برادرت باشی.»
Mark FarHezar 6:19  پس هیرودیا از یحیی کینه به‌‌دل داشت و می‌خواست او را بکشد، اما نمی‌توانست.
Mark FarHezar 6:20  زیرا هیرودیس از یحیی می‌ترسید، چرا‌‌که او را مردی پارسا و مقدس می‌دانست و از این‌‌رو از او محافظت می‌کرد. هر‌‌گاه سخنان یحیی را می‌شنید، بسیار سرگشته و حیران می‌شد. با این حال، گوش فرا‌دادن به سخنان او را دوست می‌داشت.
Mark FarHezar 6:21  سرانجام فرصت مناسب فرا‌‌رسید. هیرودیس در روز میلاد خود ضیافتی به‌‌پا کرد و درباریان و فرماندهان نظامی خود و والامرتبگان ایالت جلیل را دعوت نمود.
Mark FarHezar 6:22  دختر هیرودیا به مجلس درآمد و رقصید و هیرودیس و میهمانانش را شادمان ساخت. آنگاه پادشاه به دختر گفت: «هر‌‌چه می‌خواهی از من درخواست کن که آن را به تو خواهم داد.»
Mark FarHezar 6:23  همچنین سوگند خورده، گفت: «هر‌‌چه از من بخواهی، حتی نیمی از مملکتم را، به تو خواهم داد.»
Mark FarHezar 6:24  او بیرون رفت و به مادر خود گفت: «چه بخواهم؟» مادرش پاسخ داد: «سَرِ یحیای تعمید‌دهنده را.»
Mark FarHezar 6:25  دختر بیدرنگ بشتاب نزد پادشاه بازگشت و گفت: «از تو می‌خواهم هم‌اکنون سر یحیای تعمید‌دهنده را بر طَبَقی به من بدهی.»
Mark FarHezar 6:26  پادشاه بسیار اندوهگین شد، اما به‌‌پاس سوگند خود و به احترام میهمانانش نخواست درخواست او را رد کند.
Mark FarHezar 6:27  پس بیدرنگ جلادی فرستاد و دستور داد سر یحیی را بیاورد. او رفته، سر یحیی را در زندان از تن جدا کرد
Mark FarHezar 6:28  و آن را بر طَبَقی آورد و به دختر داد. او نیز آن را به مادرش داد.
Mark FarHezar 6:29  چون شاگردان یحیی این را شنیدند، آمدند و بدن او را برداشته، به خاک سپردند.
Mark FarHezar 6:30  و اما رسولان نزد عیسی گرد آمدند و آنچه کرده و تعلیم داده بودند به او بازگفتند.
Mark FarHezar 6:31  عیسی ایشان را گفت: «با من به خلوتگاهی دورافتاده بیایید و اندکی بیارامید.» زیرا آمد و رفت مردم چندان بود که مجال نان خوردن هم نداشتند.
Mark FarHezar 6:32  پس تنها، با قایق عازم مکانی دورافتاده شدند.
Mark FarHezar 6:33  اما به هنگام عزیمت، گروهی بسیار ایشان را دیدند و شناختند. پس مردم، از همه شهرها پای پیاده به آن محل شتافتند و پیش از ایشان به آنجا رسیدند.
Mark FarHezar 6:34  چون عیسی از قایق پیاده شد، جمعیتی بیشمار دید و دلش بر حال آنان به‌‌رحم آمد، زیرا همچون گوسفندانی بی‌شبان بودند. پس به تعلیم آنان پرداخت و چیزهای بسیار به ایشان آموخت.
Mark FarHezar 6:35  نزدیک غروب، شاگردان نزدش آمدند و گفتند: «اینجا مکانی است دورافتاده و دیر‌‌وقت نیز هست.
Mark FarHezar 6:36  مردم را روانه کن تا به روستاها و مزارع اطراف بروند و برای خود خوراک بخرند.»
Mark FarHezar 6:37  عیسی در جواب فرمود: «شما خود به ایشان خوراک دهید.» گفتند: «آیا می‌خواهی برویم و دویست دینار نان بخریم و به آنها بدهیم تا بخورند؟»
Mark FarHezar 6:38  فرمود: «بروید و ببینید چند نان دارید.» پس پرس و جو کردند و به او گفتند: «پنج نان و دو ماهی.»
Mark FarHezar 6:39  آنگاه به شاگردان خود فرمود تا مردم را دسته دسته بر سبزه بنشانند.
Mark FarHezar 6:40  بدین‌‌گونه مردم در دسته‌های صد و پنجاه نفری بر زمین نشستند.
Mark FarHezar 6:41  آنگاه پنج نان و دو ماهی را برگرفت و به آسمان نگریست و شکر به‌جای آورد. سپس نانها را پاره کرد و به شاگردان خود داد تا پیش مردم بگذارند و دو ماهی را نیز میان همه تقسیم کرد.
Mark FarHezar 6:43  و از خرده‌های نان و ماهی، دوازده سبد پر گرد آوردند.
Mark FarHezar 6:44  شمار مردانی که نان خوردند پنج هزار بود.
Mark FarHezar 6:45  عیسی بیدرنگ شاگردان خود را بر‌‌آن داشت که در آن حال که او مردم را مرخص می‌کرد، سوار قایق شوند و پیش از او به بیت‌صِیْدا در آن سوی دریا بروند.
Mark FarHezar 6:46  پس از روانه کردن مردم، خود به کوه رفت تا دعا کند.
Mark FarHezar 6:47  چون غروب شد، قایق به میانه دریا رسید و عیسی در خشکی تنها بود.
Mark FarHezar 6:48  دید که شاگردان به‌‌زحمت پارو می‌زنند، زیرا بادِ مخالف می‌وزید. در حدود پاس چهارم از شب، عیسی گام‌زنان بر روی آب به‌‌سوی آنان رفت و خواست از کنارشان بگذرد.
Mark FarHezar 6:49  اما چون شاگردان او را در حال راه رفتن بر آب دیدند، گمان کردند شَبَحی است. پس همگی فریاد برآوردند،
Mark FarHezar 6:50  زیرا از دیدن او بسیار وحشت کرده بودند. اما عیسی بیدرنگ با ایشان سخن گفت و فرمود: «دل قوی دارید، من هستم. مترسید!»
Mark FarHezar 6:51  سپس نزد ایشان به قایق برآمد و باد فرو نشست. ایشان بی‌اندازه شگفتزده شده بودند
Mark FarHezar 6:52  چرا‌‌که معجزه نانها را درک نکرده بودند، بلکه دلشان سخت شده بود.
Mark FarHezar 6:53  چون به کرانه دیگر رسیدند، در سرزمین جِنیسارِت فرود آمدند و در آنجا لنگر انداختند.
Mark FarHezar 6:54  از قایق که پیاده شدند، مردم در دم عیسی را شناختند
Mark FarHezar 6:55  و دوان دوان به سرتاسر آن منطقه رفتند و بیماران را بر تختها گذاشته، به هر جا که شنیدند او آنجاست، بردند.
Mark FarHezar 6:56  عیسی به هر روستا یا شهر یا مزرعه‌ای که می‌رفت، مردم بیماران را در میدانها می‌گذاشتند و از او تمنا می‌کردند اجازه دهد دست‌‌کم گوشه ردایش را لمس کنند؛ و هر که لمس می‌کرد، شفا می‌یافت.
Chapter 7
Mark FarHezar 7:1  فَریسیان به همراه برخی از علمای دین که از اورشلیم آمده بودند، نزد عیسی گرد آمدند
Mark FarHezar 7:2  و دیدند برخی از شاگردان او با دستهای نجس، یعنی ناشسته، غذا می‌خورند.
Mark FarHezar 7:3  فَریسیان و نیز تمامی یهودیان، به سنت مشایخ خود پایبندند و تا دستهای خود را طبق آداب تطهیر نشویند، خوراک نمی‌خورند.
Mark FarHezar 7:4  چون از بازار می‌آیند، تا شستشو نکنند چیزی نمی‌خورند. و بسیار سنن دیگر را نیز نگاه می‌دارند، همچون شستن پیاله‌ها، دیگها و ظروف مسی.
Mark FarHezar 7:5  پس فَریسیان و علمای دین از عیسی پرسیدند: «چرا شاگردان تو طبق سنت مشایخ رفتار نمی‌کنند، و با دستهای نجس غذا می‌خورند؟»
Mark FarHezar 7:6  او پاسخ داد: «اِشَعْیا درباره شما ریاکاران چه خوب پیشگویی کرد! چنانکه نوشته شده است، « ‹این قوم با لبها‌ی خود مرا حرمت می‌دارند، اما دلشان از من دور است.
Mark FarHezar 7:7  آنان بیهوده مرا عبادت می‌کنند، و تعلیمشان چیزی جز فرایض بشری نیست.›
Mark FarHezar 7:8  شما احکام خدا را کنار گذاشته‌اید و سنتهای بشری را نگاه می‌دارید.»
Mark FarHezar 7:9  سپس گفت: «شما زیرکانه حکم خدا را کنار می‌گذارید تا سنّت خود را نگاه دارید!
Mark FarHezar 7:10  زیرا موسی گفت، ‹پدر و مادر خود را گرامی دار،› و نیز ‹هر که پدر یا مادر خود را ناسزا گوید، باید کشته شود.›
Mark FarHezar 7:11  اما شما می‌گویید شخص می‌تواند به پدر یا مادرش بگوید: ‹هر کمکی که ممکن بود از من دریافت کنید، قربان – یعنی وقف خدا – است›
Mark FarHezar 7:12  و بدین‌‌گونه نمی‌گذارید هیچ کاری برای پدر یا مادرش بکند.
Mark FarHezar 7:13  شما اینچنین با سنّتهای خود، که آنها را به دیگران نیز منتقل می‌کنید، کلام خدا را باطل می‌شمارید و از این‌‌گونه کارها بسیار انجام می‌دهید.»
Mark FarHezar 7:14  عیسی دیگر بار آن جماعت را نزد خود فرا‌‌خواند و گفت: «همة شما به من گوش فرا‌‌دهید و این را دریابید:
Mark FarHezar 7:15  هیچ چیزی بیرون از آدمی نیست که بتواند با داخل شدن به او، وی را نجس سازد، بلکه آنچه از درون آدمی بیرون می‌آید، وی را نجس می‌سازد. [ هر که گوش شنوا دارد، بشنود!]»
Mark FarHezar 7:17  پس از آنکه جماعت را ترک گفت و به خانه درآمد، شاگردانش معنی مَثَل را از او پرسیدند.
Mark FarHezar 7:18  گفت: «آیا شما نیز درک نمی‌کنید؟ آیا نمی‌دانید که آنچه از بیرون به آدمی داخل می‌شود، نمی‌تواند او را نجس سازد؟
Mark FarHezar 7:19  زیرا به دلش راه نمی‌یابد، بلکه به درون شکمش می‌رود و سپس دفع می‌شود.» عیسی با این سخن، همه خوراکها را پاک اعلام کرد.
Mark FarHezar 7:20  او ادامه داد: «آنچه از درون آدمی بیرون می‌آید، آن است که او را نجس می‌سازد.
Mark FarHezar 7:21  زیرا اینهاست آنچه از درون و دل انسان بیرون می‌آید: افکار پلید، بی‌عفتی، دزدی، قتل، زنا،
Mark FarHezar 7:22  طمع، بدخواهی، حیله، هرزگی، حسادت، تهمت، تکبر و حماقت.
Mark FarHezar 7:23  این بدیها همه از درون سرچشمه می‌گیرد و آدمی را نجس می‌سازد.»
Mark FarHezar 7:24  عیسی آنجا را ترک گفت و به حوالی صور رفت. به خانه‌ای درآمد؛ اما نمی‌خواست کسی با‌خبر شود. با این حال نتوانست حضور خود را پنهان دارد.
Mark FarHezar 7:25  زنی که دختر کوچکش روح پلید داشت، چون شنید او آنجاست، بیدرنگ آمد و به پاهای او افتاد.
Mark FarHezar 7:26  آن زن که یونانی و از مردمان فینیقیة سوریه بود، از عیسی تمنا کرد دیو را از دخترش بیرون کند.
Mark FarHezar 7:27  عیسی به او گفت: «بگذار نخست فرزندان سیر شوند، زیرا نان فرزندان را گرفتن و پیش سگان انداختن روا نیست.»
Mark FarHezar 7:28  زن پاسخ داد: «بله، سرورم، اما سگان نیز در پای سفره از خرده‌های نان فرزندان می‌خورند.»
Mark FarHezar 7:29  عیسی به او گفت: «به‌‌خاطر این سخنت، برو که دیو از دخترت بیرون آمد!»
Mark FarHezar 7:30  آن زن چون به خانه رسید، دید که دخترش بر بستر دراز کشیده و دیو از او بیرون شده است.
Mark FarHezar 7:31  عیسی از سرزمین صور بازگشت و از راه صیدون به‌‌سوی دریا رفته، از میان قلمرو دِکاپولیس عبور می‌کرد.
Mark FarHezar 7:32  در آنجا مردی را نزد او آوردند که هم کَر بود و هم لکنت زبان داشت. از عیسی التماس کردند دست خویش را بر او بنهد.
Mark FarHezar 7:33  عیسی آن مرد را از میان جماعت بیرون آورده، به‌‌کناری برد و انگشتان خود را در گوشهای او گذاشت. سپس آب‌‌دهان انداخت و زبان آن مرد را لمس کرد.
Mark FarHezar 7:34  آنگاه به‌‌سوی آسمان نظر کرده، آه عمیقی کشید و گفت: « اِفَّتَح!» – یعنی «باز شو!»
Mark FarHezar 7:35  در دم گوشهای آن مرد باز شد و گرفتگی زبانش برطرف گردید و توانست براحتی سخن گوید.
Mark FarHezar 7:36  اما عیسی آنها را قدغن کرد که این موضوع را به کسی نگویند. ولی هر‌‌چه بیشتر قدغنشان می‌کرد، بیشتر از این واقعه سخن می‌گفتند.
Mark FarHezar 7:37  مردم با حیرت بسیار می‌گفتند: «هر‌‌چه او کرده، نیکوست؛ حتی کران را شنوا و گنگان را گویا می‌کند!»
Chapter 8
Mark FarHezar 8:1  در آن روزها، باز جمعیتی انبوه گرد آمدند و چون چیزی برای خوردن نداشتند، عیسی شاگردان خود را فرا‌‌خواند و به ایشان فرمود:
Mark FarHezar 8:2  «دلم بر حال این مردم می‌سوزد، زیرا اکنون سه روز است که با مَنَند و چیزی برای خوردن ندارند.
Mark FarHezar 8:3  اگر آنها را گرسنه روانه کنم تا به خانه‌های خود بروند، در راه از پا در‌‌خواهند افتاد، زیرا برخی از ایشان از راهِ دور آمده‌اند.»
Mark FarHezar 8:4  شاگردان در پاسخ گفتند: «در این بیابان از کجا کسی می‌تواند برای سیر کردن آنها نان فراهم آورد؟»
Mark FarHezar 8:5  عیسی پرسید: «چند نان دارید؟» گفتند: «هفت نان.»
Mark FarHezar 8:6  آنگاه جماعت را فرمود تا بر زمین بنشینند. سپس هفت نان را گرفت و پس از شکرگزاری، پاره کرده، به شاگردانِ خود داد تا پیش مردم بگذارند؛ و شاگردان نیز چنین کردند.
Mark FarHezar 8:7  چند ماهی کوچک نیز داشتند. پس عیسی برای آنها نیز شکرگزاری کرد و فرمود تا پیش مردم بگذارند.
Mark FarHezar 8:8  همه خوردند و سیر شدند و هفت زنبیل پر از خرده‌های باقیمانده نیز گرد آوردند.
Mark FarHezar 8:9  در آنجا حدود چهار هزار تن بودند. سپس عیسی جماعت را مرخص کرد
Mark FarHezar 8:10  و بیدرنگ با شاگردان سوار قایق شد و به ناحیه دَلمانوته رفت.
Mark FarHezar 8:11  فَریسیان نزد عیسی آمدند و با او به مباحثه نشستند. آنها برای آزمایش، آیتی آسمانی از او خواستند.
Mark FarHezar 8:12  اما عیسی آهی از دل برآورد و گفت: «چرا این نسل خواستار آیت است؟ آمین، به شما می‌گویم که هیچ آیتی به آنها داده نخواهد شد.»
Mark FarHezar 8:13  سپس ایشان را ترک گفت و باز سوار قایق شد و به آن سوی دریا رفت.
Mark FarHezar 8:14  اما شاگردان فراموش کرده بودند با خود نان بردارند، و در قایق بیش از یک نان نداشتند.
Mark FarHezar 8:15  عیسی به آنان هشدار داد و فرمود: «آگاه باشید و از خمیرمایه فَریسیان و خمیرمایه هیرودیس دوری کنید.»
Mark FarHezar 8:16  اما شاگردان در میان خود گفتگو کرده، می‌گفتند: «از آن‌‌رو چنین گفت که با خود نان نداریم.»
Mark FarHezar 8:17  عیسی که این را دریافته بود، به آنها گفت: «چرا دربارة اینکه نان ندارید با هم بحث می‌کنید؟ آیا هنوز نمی‌دانید و درک نمی‌کنید؟ آیا دل شما هنوز سخت است؟
Mark FarHezar 8:18  آیا چشم دارید و نمی‌بینید و گوش دارید و نمی‌شنوید؟ و آیا به یاد ندارید؟
Mark FarHezar 8:19  هنگامی که پنج نان را برای پنج هزار تن پاره کردم، چند سبد پر از تکه نانهای باقیمانده جمع کردید؟» گفتند: «دوازده سبد.»
Mark FarHezar 8:20  «و چون هفت نان را برای چهار هزار تن پاره کردم، چند زنبیل پر از تکه نانهای باقیمانده جمع کردید؟» گفتند: «هفت زنبیل.»
Mark FarHezar 8:21  آنگاه عیسی بدیشان فرمود: «آیا هنوز درک نمی‌کنید؟»
Mark FarHezar 8:22  و چون به بیت‌صِیْدا رسیدند، عده‌ای مردی نابینا را نزد عیسی آورده، تمنا کردند که بر او دست بگذارد.
Mark FarHezar 8:23  عیسی دست آن مرد را گرفت و او را از دهکده بیرون برد. سپس آب‌‌دهان بر چشمان او انداخت و دستهای خود را بر او نهاد و پرسید: «چیزی می‌بینی؟»
Mark FarHezar 8:24  آن مرد سر بلند کرد و گفت: «مردم را همچون درختانی در حرکت می‌بینم.»
Mark FarHezar 8:25  پس عیسی دیگر بار دستهای خود را بر چشمان او نهاد. آنگاه چشمانش باز شده، بینایی خود را بازیافت، و همه چیز را بخوبی می‌دید.
Mark FarHezar 8:26  عیسی او را روانة خانه کرد و فرمود: «به دهکده بازنگرد.»
Mark FarHezar 8:27  عیسی با شاگردان خود به روستاهای اطراف قیصریه فیلیپُس رفت. در راه، از شاگردان خود پرسید: «به گفته مردم من کِه هستم؟»
Mark FarHezar 8:28  پاسخ دادند: «بعضی می‌گویند یحیای تعمید‌دهنده هستی، عده‌ای می‌گویند الیاسی و عده‌ای دیگر نیز می‌گویند یکی از پیامبران هستی.»
Mark FarHezar 8:29  از آنان پرسید: «شما چه می‌گویید؟ به نظر شما من که هستم؟» پطرس پاسخ داد: «تو مسیح هستی.»
Mark FarHezar 8:30  اما عیسی ایشان را منع کرد که درباره او به کسی چیزی نگویند.
Mark FarHezar 8:31  آنگاه عیسی به تعلیم دادن آنها درباره این حقیقت آغاز کرد که لازم است پسر انسان زحمت بسیار بیند و از سوی مشایخ و سران کاهنان و علمای دین رد شده، کشته شود و پس از سه روز برخیزد.
Mark FarHezar 8:32  چون عیسی این را آشکارا اعلام کرد، پطرس او را به کناری برد و شروع به سرزنش او کرد.
Mark FarHezar 8:33  اما عیسی روی برگردانیده، به شاگردان خود نگریست و پطرس را سرزنش کرد و گفت: «دور شو از من، ای شیطان! زیرا افکار تو انسانی است، نه الهی.»
Mark FarHezar 8:34  آنگاه جماعت را با شاگردان خود فرا‌‌خواند و به آنان گفت: «اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند، باید خود را انکار کرده، صلیب خویش را برگیرد و از پی من بیاید.
Mark FarHezar 8:35  زیرا هر که بخواهد جان خود را نجات دهد، آن را از دست خواهد داد؛ اما هر که به‌‌خاطر من و به‌‌خاطر انجیل جان خود را از دست بدهد، آن را نجات خواهد داد.
Mark FarHezar 8:36  انسان را چه سود که تمامی دنیا را بِبَرد اما جان خود را ببازد؟
Mark FarHezar 8:37  انسان برای بازیافتن جان خود چه می‌تواند بدهد؟
Mark FarHezar 8:38  زیرا هر که در میان این نسلِ زناکار و گناهکار از من و سخنانم عار داشته باشد، پسر انسان نیز آنگاه که در جلال پدر خود همراه با فرشتگان مقدس آید، از او عار خواهد داشت.»
Chapter 9
Mark FarHezar 9:1  نیز ایشان را فرمود: «آمین، به شما می‌گویم، برخی اینجا ایستاده‌اند که تا آمدن نیرومندانة پادشاهی خدا را نبینند، طعم مرگ را نخواهند چشید.»
Mark FarHezar 9:2  شش روز بعد، عیسی پطرس و یعقوب و یوحنا را برگرفت و آنها را تنها با خود بر فراز کوهی بلند برد تا خلوت کنند. در آنجا، در حضور ایشان، سیمای او دگرگون گشت.
Mark FarHezar 9:3  جامه‌اش درخشان و بسیار سفید شد، آن‌‌گونه که در جهان هیچ مادّه‌ای نمی‌تواند جامه‌ای را چنان سفید گرداند.
Mark FarHezar 9:4  در آن هنگام، الیاس و موسی در برابر چشمان ایشان ظاهر شدند و با عیسی به گفتگو پرداختند.
Mark FarHezar 9:5  پطرس به عیسی گفت: «استاد، بودن ما در اینجا نیکوست. پس بگذار سه سرپناه بسازیم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای الیاس.»
Mark FarHezar 9:6  پطرس نمی‌دانست چه بگوید، زیرا سخت ترسیده بودند.
Mark FarHezar 9:7  آنگاه ابری آنها را در بر گرفت و ندایی از ابر در‌‌رسید که، «این است پسر محبوبم، به او گوش فرا‌‌دهید.»
Mark FarHezar 9:8  به‌‌ناگاه، چون به اطراف نگریستند، جز عیسی هیچ‌کس را نزد خود ندیدند.
Mark FarHezar 9:9  هنگامی که از کوه فرود می‌آمدند، عیسی به ایشان فرمان داد که آنچه دیده‌اند برای کسی بازگو نکنند تا زمانی که پسر انسان از مردگان برخیزد.
Mark FarHezar 9:10  آنان این ماجرا را بین خود نگاه داشتند، اما از یکدیگر می‌پرسیدند که «برخاستن از مردگان» چیست.
Mark FarHezar 9:11  آنگاه از عیسی پرسیدند: «چرا علمای دین می‌گویند نخست باید الیاس بیاید؟»
Mark FarHezar 9:12  عیسی پاسخ داد: «البته که نخست الیاس می‌آید تا همه چیز را اصلاح کند. اما چرا در مورد پسر انسان نوشته شده است که باید رنج بسیار کشد و تحقیر شود؟
Mark FarHezar 9:13  بعلاوه، من به شما می‌گویم که الیاس، همان‌‌گونه که دربارة او نوشته شده است، آمد و آنان هر‌‌آنچه خواستند با وی کردند.»
Mark FarHezar 9:14  چون نزد بقیه شاگردان رسیدند، دیدند گروهی بیشمار گردشان ایستاده‌اند و علمای دین نیز با ایشان مباحثه می‌کنند.
Mark FarHezar 9:15  جماعت تا عیسی را دیدند، همگی غرق در حیرت شدند و دوان دوان آمده، او را سلام دادند.
Mark FarHezar 9:16  عیسی پرسید: «دربارة چه چیز با آنها بحث می‌کنید؟»
Mark FarHezar 9:17  مردی از میان جمعیت پاسخ داد: «استاد، پسرم را نزدت آورده‌ام. او گرفتار روحی است که قدرت سخن گفتن را از وی بازگرفته است.
Mark FarHezar 9:18  چون او را می‌گیرد، به زمینش می‌افکند، به‌‌گونه‌ای که دهانش کف می‌کند و دندانهایش به هم فشرده شده، بدنش خشک می‌شود. از شاگردانت خواستم آن روح را بیرون کنند، اما نتوانستند.»
Mark FarHezar 9:19  عیسی در پاسخ گفت: «ای نسل بی‌ایمان، تا به کی با شما باشم و تحملتان کنم؟ او را نزد من بیاورید.»
Mark FarHezar 9:20  پس او را آوردند و روح چون عیسی را دید، در دم پسر را به تشنج افکند به‌‌گونه‌ای که بر زمین افتاد و در همان حال که کف بر دهان آورده بود، بر خاک غلتان شد.
Mark FarHezar 9:21  عیسی از پدر او پرسید: «چند وقت است که به این وضع دچار است؟» پاسخ داد: «از کودکی.
Mark FarHezar 9:22  و بارها این روح او را در آب یا آتش افکنده تا هلاکش کند. اگر می‌توانی بر ما شفقت فرما و یاریمان ده.»
Mark FarHezar 9:23  عیسی گفت: «اگر می‌توانی؟ برای کسی که ایمان دارد همه چیز ممکن است.»
Mark FarHezar 9:24  پدرِ آن پسر بیدرنگ با صدای بلند گفت: «ایمان دارم؛ یاریم ده تا بر بی‌ایمانی خود غالب آیم!»
Mark FarHezar 9:25  چون عیسی دید که گروهی دوان دوان به آن سو می‌آیند، بر روح پلید نهیب زده، گفت: «ای روح کَر و لال، به تو دستور می‌دهم از او بیرون آیی و دیگر هرگز به او داخل نشوی!»
Mark FarHezar 9:26  روح نعره‌ای برکشید و پسر را سخت تکان داده، از وی بیرون آمد. پسر همچون پیکری بی‌جان شد، به‌‌گونه‌ای که بسیاری گفتند: «مرده است.»
Mark FarHezar 9:27  اما عیسی دستِ پسر را گرفته، او را برخیزانید، و پسر بر‌‌پا ایستاد.
Mark FarHezar 9:28  چون عیسی به خانه رفت، شاگردانش در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن روح را بیرون کنیم؟»
Mark FarHezar 9:29  پاسخ داد: «این جنس جز به دعا بیرون نمی‌آید.»
Mark FarHezar 9:30  آنها آن مکان را ترک کردند و از میان جلیل گذشتند. عیسی نمی‌خواست کسی بداند او کجاست،
Mark FarHezar 9:31  زیرا شاگردان خود را تعلیم می‌داد و در این باره بدیشان سخن می‌گفت که: «پسر انسان به‌‌دست مردم تسلیم خواهد شد و او را خواهند کشت. اما سه روز پس از کشته شدن، بر‌‌خواهد خاست.»
Mark FarHezar 9:32  ولی منظور او را درنیافتند و می‌ترسیدند از او سؤال کنند.
Mark FarHezar 9:33  سپس به کَفَرناحوم آمدند. هنگامی که در خانه بودند، عیسی از شاگردان پرسید: «بین راه، دربارة چه چیز بحث می‌کردید؟»
Mark FarHezar 9:34  ایشان خاموش ماندند، زیرا در راه در این باره بحث می‌کردند که کدامیک از آنها بزرگتر است.
Mark FarHezar 9:35  عیسی بنشست و آن دوازده تن را فرا‌‌خواند و گفت: «هر که می‌خواهد نخستین باشد، باید آخرین و خادم همه باشد.»
Mark FarHezar 9:36  سپس کودکی را برگرفته، در میان ایشان قرار داد و در آغوشش کشیده، به آنها گفت:
Mark FarHezar 9:37  «هر که چنین کودکی را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است؛ و هر که مرا بپذیرد، نه مرا، بلکه فرستنده مرا پذیرفته است.»
Mark FarHezar 9:38  یوحنا گفت: «استاد، شخصی را دیدیم که به نام تو دیو اخراج می‌کرد، اما چون از ما نبود، او را بازداشتیم.»
Mark FarHezar 9:39  عیسی گفت: «بازَش مدارید، زیرا کسی نمی‌تواند به نام من معجزه کند و دمی بعد، در حق من بد بگوید.
Mark FarHezar 9:40  زیرا هر که بر‌‌ضد ما نیست، با ماست.
Mark FarHezar 9:41  آمین، به شما می‌گویم، هر که از آن سبب که به مسیح تعلق دارید حتی جامی آب به نام من به شما بدهد، بی‌گمان بی‌پاداش نخواهد ماند.
Mark FarHezar 9:42  «و هر که سبب شود یکی از این کوچکان که به من ایمان دارند لغزش خورَد، او را بهتر آن می‌بود که سنگ آسیابی بزرگ به گردنش بیاویزند و به دریا افکنند!
Mark FarHezar 9:43  اگر دستت تو را می‌لغزاند، آن را قطع کن. زیرا تو را بهتر آن است که علیل به حیات راه یابی تا آنکه با دو دست به دوزخ روی، به آتشی که هرگز خاموش نمی‌شود. [ جایی که کرم آنها نمی‌میرد و آتش آن خاموش نمی‌شود.]
Mark FarHezar 9:45  و اگر پایت تو را می‌لغزاند، آن را قطع کن. زیرا تو را بهتر آن است که لنگ به حیات راه یابی، تا آنکه با دو پا به دوزخ افکنده شوی. [ جایی که کرم آنها نمی‌میرد و آتش آن خاموش نمی‌شود.]
Mark FarHezar 9:47  و اگر چشمت تو را می‌لغزاند، آن را به‌‌در آر، زیرا تو را بهتر آنکه با یک چشم به پادشاهی خدا راه یابی، تا آنکه با دو چشم به دوزخ افکنده شوی،
Mark FarHezar 9:48  جایی که « ‹کرم آنها نمی‌میرد و آتش، خاموشی نمی‌پذیرد.›
Mark FarHezar 9:49  «زیرا همه با آتش نمکین خواهند شد.
Mark FarHezar 9:50  نمک نیکوست، اما اگر خاصیتش را از دست بدهد، چگونه می‌توان آن را نمکین ساخت؟ شما نیز در خود نمک داشته باشید و با یکدیگر در صلح و صفا به‌‌سر برید.»
Chapter 10
Mark FarHezar 10:1  عیسی آن مکان را ترک کرد و به نواحی یهودیه و آن سوی رود اردن رفت. دیگر بار جماعتها نزد او گرد آمدند، و او بنا‌‌به روال همیشة خود، به آنها تعلیم می‌داد.
Mark FarHezar 10:2  شماری از فَریسیان نزدش آمدند و برای آزمایش از او پرسیدند: «آیا جایز است که مرد زن خود را طلاق دهد؟»
Mark FarHezar 10:3  عیسی در پاسخ گفت: «موسی چه حکمی به شما داده است؟»
Mark FarHezar 10:4  گفتند: «موسی اجازه داده که مرد طلاقنامه‌ای بنویسد و زن خود را رها کند.»
Mark FarHezar 10:5  عیسی به آنها فرمود: «موسی به‌‌سبب سختدلی شما این حکم را برایتان نوشت.
Mark FarHezar 10:6  اما از آغاز خلقت، خدا ‹ایشان را مرد و زن آفرید.›
Mark FarHezar 10:7  و ‹از این سبب مرد پدر و مادر خود را ترک گفته، به زن خویش خواهد پیوست،
Mark FarHezar 10:8  و آن دو یک تن خواهند شد.› بنابراین، از آن پس دیگر دو نیستند، بلکه یک تن می‌باشند.
Mark FarHezar 10:9  پس آنچه را خدا پیوست، انسان جدا نسازد.»
Mark FarHezar 10:10  چون در خانه بودند، شاگردان دیگر بار درباره این موضوع از عیسی سؤال کردند.
Mark FarHezar 10:11  عیسی فرمود: «هر که زن خود را طلاق دهد و زنی دیگر اختیار کند، نسبت به زن خود مرتکب زنا شده است.
Mark FarHezar 10:12  و اگر زنی از شوهر خود طلاق گیرد و شوهری دیگر اختیار کند، مرتکب زنا شده است.»
Mark FarHezar 10:13  مردم کودکان را نزد عیسی آوردند تا بر آنها دست بگذارد. اما شاگردان مردم را برای این کار سرزنش کردند.
Mark FarHezar 10:14  عیسی چون این را دید، خشمگین شد و به شاگردان خود گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند؛ آنان را بازمدارید، زیرا پادشاهی خدا از آن چنین کسان است.
Mark FarHezar 10:15  آمین، به شما می‌گویم، هر که پادشاهی خدا را همچون کودکی نپذیرد، هرگز بدان راه نخواهد یافت.»
Mark FarHezar 10:16  آنگاه کودکان را در آغوش کشیده، بر آنان دست نهاد و ایشان را برکت داد.
Mark FarHezar 10:17  چون عیسی به‌‌راه افتاد، مردی دوان دوان آمده، در برابرش زانو زد و پرسید: «استاد نیکو، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟»
Mark FarHezar 10:18  عیسی پاسخ داد: «چرا مرا نیکو می‌خوانی؟ هیچ‌کس نیکو نیست جز خدا فقط.
Mark FarHezar 10:19  احکام را می‌دانی: ‹قتل مکن، زنا مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، فریبکاری مکن، پدر و مادر خود را گرامی دار.› »
Mark FarHezar 10:20  آن مرد در پاسخ گفت: «استاد، همه اینها را از کودکی به‌جا آورده‌ام.»
Mark FarHezar 10:21  عیسی به او نگریست و محبتش کرد و گفت: «تو را یک چیز کم است؛ برو آنچه داری بفروش و بهایش را به تنگدستان بده که در آسمان گنج خواهی داشت. آنگاه بیا و از من پیروی کن.»
Mark FarHezar 10:22  مرد از این سخن نومید شد و اندوهگین از آنجا رفت، زیرا ثروت بسیار داشت.
Mark FarHezar 10:23  عیسی به اطراف نگریسته، به شاگردان خود گفت: «چه دشوار است راهیابی ثروتمندان به پادشاهی خدا!»
Mark FarHezar 10:24  شاگردان از سخنان او در شگفت شدند. اما عیسی بار دیگر به آنها گفت: «ای فرزندان، راه یافتن به پادشاهی خدا چه دشوار است!
Mark FarHezar 10:25  گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا.»
Mark FarHezar 10:26  شاگردان که بسیار شگفتزده بودند، به یکدیگر می‌گفتند: «پس چه کسی می‌تواند نجات یابد؟»
Mark FarHezar 10:27  عیسی بدیشان چشم دوخت و گفت: «برای انسان ناممکن است، اما برای خدا چنین نیست؛ زیرا همه چیز برای خدا ممکن است.»
Mark FarHezar 10:28  آنگاه پطرس سخن آغاز کرد و گفت: «اینک ما همه چیز را ترک گفته‌ایم و از تو پیروی می‌کنیم.»
Mark FarHezar 10:29  عیسی فرمود: «آمین، به شما می‌گویم، کسی نیست که به‌‌خاطر من و به‌‌خاطر انجیل، خانه یا برادران یا خواهران یا مادر یا پدر یا فرزندان یا املاک خود را ترک کرده باشد،
Mark FarHezar 10:30  و در این عصر صد برابر بیشتر خانه‌ها و برادران و خواهران و مادران و فرزندان و املاک – و همراه آن، آزارها – به‌‌دست نیاورد، و در عصر آینده نیز از حیات جاویدان بهره‌مند نگردد.
Mark FarHezar 10:31  اما بسیاری که اولین هستند آخرین خواهند شد و آخرینها اولین!»
Mark FarHezar 10:32  آنان در راه اورشلیم بودند و عیسی پیشاپیش ایشان راه می‌پیمود. شاگردان در شگفت بودند و کسانی که از پی آنها می‌رفتند، هراسان. عیسی دیگر بار آن دوازده تن را به‌‌کناری برد و آنچه را می‌بایست بر او بگذرد، برایشان بیان کرد.
Mark FarHezar 10:33  فرمود: «اینک به اورشلیم می‌رویم. در آنجا پسر انسان را به سران کاهنان و علمای دین تسلیم خواهند کرد. آنان او را به مرگ محکوم خواهند نمود و به غیریهودیان خواهند سپرد.
Mark FarHezar 10:34  ایشان استهزایش کرده، بر وی آب‌‌دهان خواهند انداخت و تازیانه‌اش زده، خواهند کشت. اما پس از سه روز بر‌‌خواهد خاست.»
Mark FarHezar 10:35  یعقوب و یوحنا پسران زِبِدی نزد او آمدند و گفتند: «استاد، تقاضا داریم آنچه از تو می‌خواهیم، برایمان به‌جای آوری!»
Mark FarHezar 10:36  بدیشان گفت: «چه می‌خواهید برایتان به‌جای آورم؟»
Mark FarHezar 10:37  گفتند: «عطا فرما که در جلال تو، یکی بر جانب راست و دیگری بر جانب چپ تو بنشینیم.»
Mark FarHezar 10:38  عیسی به آنها فرمود: «شما نمی‌دانید چه می‌خواهید. آیا می‌توانید از جامی که من می‌نوشم، بنوشید و تعمیدی را که من می‌گیرم، بگیرید؟»
Mark FarHezar 10:39  گفتند: «آری، می‌توانیم.» عیسی فرمود: «شکی نیست که از جامی که من می‌نوشم، خواهید نوشید و تعمیدی را که من می‌گیرم، خواهید گرفت.
Mark FarHezar 10:40  اما بدانید که نشستن بر جانب راست و چپِ من، در اختیار من نیست تا آن را به کسی ببخشم. این جایگاه از آنِ کسانی است که برایشان فراهم شده است.»
Mark FarHezar 10:41  چون ده شاگرد دیگر از این امر آگاه شدند، بر یعقوب و یوحنا خشم گرفتند.
Mark FarHezar 10:42  عیسی ایشان را فرا‌‌خواند و گفت: «شما می‌دانید آنان که حاکمان دیگر قومها شمرده می‌شوند بر ایشان سروری می‌کنند و بزرگانشان بر ایشان فرمان می‌رانند.
Mark FarHezar 10:43  اما در میان شما چنین نباشد. هر که می‌خواهد در میان شما بزرگ باشد، باید خادم شما شود.
Mark FarHezar 10:44  و هر که می‌خواهد در میان شما اوّل باشد، باید غلام همه گردد.
Mark FarHezar 10:45  چنانکه پسر انسان نیز نیامد تا خدمتش کنند، بلکه آمد تا خدمت کند و جانش را چون بهای رهایی به عوض بسیاری بدهد.»
Mark FarHezar 10:46  آنگاه به اَریحا آمدند. و چون عیسی با شاگردان خود و جمعیتی انبوه اَریحا را ترک می‌گفت، گدایی کور به نام بارتیمائوس، پسر تیمائوس، در کنار راه نشسته بود.
Mark FarHezar 10:47  چون شنید که عیسای ناصری است، فریاد برکشید که: «ای عیسی، پسر داوود، بر من رحم کن!»
Mark FarHezar 10:48  بسیاری از مردم بر او عتاب کردند که خاموش شود، اما او بیشتر فریاد می‌زد: «ای پسر داوود، بر من رحم کن!»
Mark FarHezar 10:49  عیسی ایستاد و فرمود: «او را فرا‌‌خوانید.» پس آن مرد کور را فرا‌‌خوانده، به وی گفتند: «دل قوی دار! برخیز که تو را می‌خواند.»
Mark FarHezar 10:50  او بیدرنگ عبای خود را به کناری انداخته، از جای برجست و نزد عیسی آمد.
Mark FarHezar 10:51  عیسی از او پرسید: «چه می‌خواهی برایت بکنم؟» پاسخ داد: «استاد، می‌خواهم بینا شوم.»
Mark FarHezar 10:52  عیسی به او فرمود: «برو که ایمانت تو را شفا داده است.» آن مرد، در دم بینایی خود را بازیافت و از پی عیسی در راه روانه شد.
Chapter 11
Mark FarHezar 11:1  چون به بیت‌فاجی و بیت‌عَنْیا رسیدندکه نزدیک اورشلیم در دامنه کوه زیتون بود، عیسی دو تن از شاگردان خود را فرستاد
Mark FarHezar 11:2  و به آنان فرمود: «به دهکده‌ای که پیش روی شماست، بروید. به‌‌محض ورود، کره الاغی را بسته خواهید یافت که تا‌‌ کنون کسی بر آن سوار نشده است. آن را باز کنید و بیاورید.
Mark FarHezar 11:3  اگر کسی از شما پرسید: ‹چرا چنین می‌کنید؟› بگویید: ‹خداوند بدان نیاز دارد و بیدرنگ آن را به اینجا باز خواهد فرستاد.› »
Mark FarHezar 11:4  آن دو رفتند و بیرون، در کوچه‌ای کره الاغی را یافتند که مقابل دری بسته شده بود. پس آن را باز کردند.
Mark FarHezar 11:5  در همان هنگام، بعضی از کسانی که آنجا ایستاده بودند پرسیدند: «چرا کره الاغ را باز می‌کنید؟»
Mark FarHezar 11:6  آن دو همان‌‌گونه که عیسی بدیشان فرموده بود، پاسخ دادند؛ پس گذاشتند آنها بروند.
Mark FarHezar 11:7  آنگاه کره الاغ را نزد عیسی آورده، رداهای خود را بر آن افکندند، و عیسی سوار شد.
Mark FarHezar 11:8  بسیاری از مردم نیز رداهای خود را بر سر راه گستردند و عده‌ای نیز شاخه‌هایی را که در مزارع بریده بودند، در راه می‌گستردند.
Mark FarHezar 11:9  کسانی که پیشاپیش او می‌رفتند و آنان که از پس او می‌آمدند، فریاد‌کنان می‌گفتند: «هوشیعانا!» «خجسته باد او که به نام خداوند می‌آید!»
Mark FarHezar 11:10  «خجسته باد پادشاهی پدر ما داوود که فرا‌‌می‌رسد!» «هوشیعانا در عرش برین!»
Mark FarHezar 11:11  پس عیسی به اورشلیم درآمد و به معبد رفت. در آنجا همه چیز را ملاحظه کرد، اما چون دیر‌‌وقت بود همراه با آن دوازده تن به بیت‌عَنْیا رفت.
Mark FarHezar 11:12  روز بعد، به هنگام خروج از بیت‌عَنْیا، عیسی گرسنه شد.
Mark FarHezar 11:13  از دور درخت انجیری دید که برگ داشت؛ پس پیش رفت تا ببیند میوه دارد یا نه. چون نزدیک شد، جز برگ چیزی بر آن نیافت، زیرا هنوز فصل انجیر نبود.
Mark FarHezar 11:14  پس خطاب به درخت گفت: «مباد که دیگر هرگز کسی از تو میوه خورَد!» شاگردانش این را شنیدند.
Mark FarHezar 11:15  چون به اورشلیم رسیدند، عیسی به صحن معبد درآمد و به بیرون راندن کسانی آغاز کرد که در آنجا داد و ستد می‌کردند. او تختهای صرّافان و بساط کبوترفروشان را واژگون کرد
Mark FarHezar 11:16  و اجازه نداد کسی برای حمل کالا از میان صحن معبد عبور کند.
Mark FarHezar 11:17  سپس به آنها تعلیم داد و گفت: «مگر نوشته نشده است که، « ‹خانة من خانه دعا برای همه قومها خوانده خواهد شد› ؟ اما شما آن را ‹لانة دزدان› ساخته‌اید. »
Mark FarHezar 11:18  سران کاهنان و علمای دین چون این را شنیدند در پی راهی برای کشتن او برآمدند، زیرا از او می‌ترسیدند، چرا‌‌که همة جمعیت از تعالیم او در شگفت بودند.
Mark FarHezar 11:19  چون غروب شد، عیسی و شاگردان از شهر بیرون رفتند.
Mark FarHezar 11:20  بامدادان، در راه، درخت انجیر را دیدند که از ریشه خشک شده بود.
Mark FarHezar 11:21  پطرس ماجرا را به یاد آورد و به عیسی گفت: «استاد، بنگر! درخت انجیری که نفرین کردی، خشک شده است.»
Mark FarHezar 11:22  عیسی پاسخ داد: «به خدا ایمان داشته باشید.
Mark FarHezar 11:23  آمین، به شما می‌گویم که اگر کسی به این کوه بگوید، ‹از جا کنده شده، به دریا افکنده شو،› و در دل خود شک نکند بلکه ایمان داشته باشد که آنچه می‌گوید روی خواهد داد، برای او انجام خواهد شد.
Mark FarHezar 11:24  پس به شما می‌گویم، هر‌‌آنچه در دعا درخواست کنید، ایمان داشته باشید که آن را یافته‌اید، و از آن شما خواهد بود.
Mark FarHezar 11:25  «پس هر‌‌گاه به دعا می‌ایستید، اگر نسبت به کسی چیزی به دل دارید، او را ببخشید تا پدر شما نیز که در آسمان است، خطاهای شما را ببخشاید. [ اما اگر شما نبخشید، پدر شما نیز که در آسمان است، خطاهای شما را نخواهد بخشید.]»
Mark FarHezar 11:27  آنها بار دیگر به اورشلیم آمدند. هنگامی که عیسی در صحن معبد گام می‌زد، سران کاهنان و علمای دین و مشایخ نزد او آمده،
Mark FarHezar 11:28  پرسیدند: «به چه اجازه‌‌ای این کارها را می‌کنی؟ چه کسی حق انجام این کارها را به تو داده است؟»
Mark FarHezar 11:29  عیسی در پاسخ گفت: «من نیز از شما پرسشی دارم. به من پاسخ دهید تا من نیز به شما بگویم به چه اجازه‌ای این کارها را می‌کنم.
Mark FarHezar 11:30  تعمید یحیی از آسمان بود یا از انسان؟ پاسخ دهید.»
Mark FarHezar 11:31  آنها بین خود بحث کرده، گفتند: «اگر بگوییم، ‹از آسمان بود›، خواهد گفت: ‹پس چرا به او ایمان نیاوردید؟›
Mark FarHezar 11:32  اگر بگوییم، ‹از انسان بود›...» – از مردم بیم داشتند، زیرا همه یحیی را پیامبری راستین می‌دانستند.
Mark FarHezar 11:33  پس به عیسی پاسخ دادند: «نمی‌دانیم.» عیسی گفت: «من نیز به شما نمی‌گویم به چه اجازه‌ای این کارها را می‌کنم.»
Chapter 12
Mark FarHezar 12:1  سپس عیسی به مَثَلها با ایشان سخن آغاز کرد و گفت: «مردی تاکستانی غَرس کرد و گِرد آن دیوار کشید و حوضچه‌ای برای گرفتن آب‌انگور کَند و برجی بنا کرد. سپس تاکستان را به چند باغبان اجاره داد و خود به سفر رفت.
Mark FarHezar 12:2  در موسم برداشت محصول، غلامی نزد باغبانان فرستاد تا مقداری از میوه تاکستان را از آنها بگیرد.
Mark FarHezar 12:3  اما آنها غلام را گرفته، زدند و دست خالی بازگرداندند.
Mark FarHezar 12:4  سپس غلامی دیگر نزد آنها فرستاد، ولی باغبانان سَرش را شکستند و با او بیحرمتی کردند.
Mark FarHezar 12:5  باز غلامی دیگر فرستاد، اما او را کشتند. و به همین‌‌گونه با بسیاری دیگر رفتار کردند؛ بعضی را زدند و بعضی را کشتند.
Mark FarHezar 12:6  او تنها یک تن دیگر داشت که بفرستد و آن، پسر محبوبش بود. پس او را آخر همه روانه کرد و با خود گفت: ‹پسرم را حرمت خواهند داشت.›
Mark FarHezar 12:7  اما باغبانان به یکدیگر گفتند: ‹این وارث است؛ بیایید او را بکشیم تا میراث از آن ما شود.›
Mark FarHezar 12:8  پس او را گرفته، کشتند و از تاکستان بیرون افکندند.
Mark FarHezar 12:9  حال، صاحب تاکستان چه خواهد کرد؟ خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده، تاکستان را به دیگران خواهد سپرد.
Mark FarHezar 12:10  مگر در کتب مقدس نخوانده‌اید که: « ‹همان سنگی که معماران رد کردند، سنگ اصلی بنا شده است؛
Mark FarHezar 12:11  خداوند چنین کرده و در نظر ما شگفت می‌نماید› ؟»
Mark FarHezar 12:12  آنگاه بر‌‌آن شدند عیسی را گرفتار کنند، زیرا دریافتند که این مَثَل را درباره آنها گفته است، اما از جمعیت بیم داشتند؛ پس او را ترک کردند و رفتند.
Mark FarHezar 12:13  سپس بعضی از فَریسیان وهیرودیان را نزد عیسی فرستادند تا او را با سخنان خودش به دام اندازند.
Mark FarHezar 12:14  آنها نزد او آمدند و گفتند: «استاد، می‌دانیم مردی صادق هستی و از کسی باک نداری، زیرا بر صورت ظاهر نظر نمی‌کنی، بلکه راه خدا را بدرستی می‌آموزانی. آیا پرداخت خراج به قیصر رواست یا نه؟
Mark FarHezar 12:15  آیا باید بپردازیم یا نه؟» اما عیسی به ریاکاری آنها پی برد و گفت: «چرا مرا می‌آزمایید؟ دیناری نزد من بیاورید تا آن را ببینم.»
Mark FarHezar 12:16  سکه‌ای آوردند. از ایشان پرسید: «نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟» پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.»
Mark FarHezar 12:17  عیسی به آنها گفت: «پس مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا.» آنها از سخنان او حیران ماندند.
Mark FarHezar 12:18  سپس صَدّوقیان که منکر قیامتند، نزد وی آمدند و سؤالی از او کرده، گفتند:
Mark FarHezar 12:19  «استاد، موسی برای ما نوشت که اگر برادر مردی بمیرد و همسرش فرزندی نداشته باشد، آن مَرد باید او را به زنی بگیرد تا نسلی برای برادر خود باقی گذارد.
Mark FarHezar 12:20  باری، هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت، و بی‌فرزند مُرد.
Mark FarHezar 12:21  پس برادر دوم آن بیوه را به زنی گرفت، اما او نیز بی‌فرزند مرد. برادر سوم نیز چنین شد.
Mark FarHezar 12:22  به همین‌‌سان، هیچ‌‌یک از هفت برادر فرزندی به‌جا نگذاشت. سرانجام، آن زن نیز مُرد.
Mark FarHezar 12:23  حال، در قیامت، آن زن همسر کدام‌یک از آنها خواهد بود، زیرا هر هفت برادر او را به زنی گرفته بودند؟»
Mark FarHezar 12:24  عیسی به ایشان فرمود: «آیا گمراه نیستید، از آن‌‌رو که نه از کتب مقدس آگاهید و نه از قدرت خدا؟
Mark FarHezar 12:25  زیرا هنگامی که مردگان بر‌خیزند، نه زن می‌گیرند و نه شوهر اختیار می‌کنند؛ بلکه همچون فرشتگان آسمان خواهند بود.
Mark FarHezar 12:26  اما دربارة برخاستن مردگان، آیا در کتاب موسی نخوانده‌اید که در ماجرای بوته، چگونه خدا به او فرمود: ‹من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب› ؟
Mark FarHezar 12:27  او نه خدای مردگان، بلکه خدای زندگان است. شما براستی بسیار گمراهید!»
Mark FarHezar 12:28  یکی از علمای دین به آنجا نزدیک شد و گفتگوی آنها را شنید. چون دید که عیسی پاسخی نیکو به آنها داد، از او پرسید: «کدام حکم شریعت، مهمترینِ همه است؟»
Mark FarHezar 12:29  عیسی به او فرمود: «مهمترین حکم این است: ‹بشنو ای اسرائیل، خداوندْ خدای ما، خداوندِ یکتاست.
Mark FarHezar 12:30  خداوندْ خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی فکر و با تمامی قوت خود دوست بدار.›
Mark FarHezar 12:31  دومین حکم این است: ‹همسایه‌ات را همچون خویشتن دوست بدار.› بزرگتر از این دو حکمی نیست.»
Mark FarHezar 12:32  آن عالم دین به او گفت: «نیکو فرمودی، استاد! براستی که خدا یکی است و جز او خدایی نیست،
Mark FarHezar 12:33  و به او با تمامی دل و با تمامی عقل و با تمامی قوت خود مهر ورزیدن و همسایة خود را همچون خویشتن دوست داشتن، از همه هدایای سوختنی و قربانیها مهمتر است.»
Mark FarHezar 12:34  چون عیسی دید که عاقلانه پاسخ داد، به او فرمود: «از پادشاهی خدا دور نیستی.» از آن پس، دیگر هیچ‌کس جرأت نکرد چیزی از او بپرسد.
Mark FarHezar 12:35  هنگامی که عیسی در صحن معبد تعلیم می‌داد، پرسید: «چگونه است که علمای دین می‌گویند مسیح پسر داوود است؟
Mark FarHezar 12:36  داوود، خود به الهامِ روح‌القدس گفته است: « ‹خداوند به خداوند من گفت: «به دست راست من بنشین تا آن هنگام که دشمنانت را کرسی زیر پایت سازم.»›
Mark FarHezar 12:37  اگر داوود خود، او را خداوند می‌خوانَد، او چگونه می‌تواند پسر داوود باشد؟» انبوه جمعیت با خوشی به سخنان او گوش فرا‌‌می‌دادند.
Mark FarHezar 12:38  پس در تعلیم خود فرمود: «از علمای دین برحذر باشید که دوست می‌دارند در قبای بلند راه بروند و مردم در کوچه و بازار آنها را سلام گویند،
Mark FarHezar 12:39  و در کنیسه‌ها بهترین جای را داشته باشند و در ضیافتها بر صدر مجلس بنشینند.
Mark FarHezar 12:40  از سویی خانه‌های بیوه‌زنان را غارت می‌کنند و از دیگر سو، برای تظاهر، دعای خود را طول می‌دهند. مکافات اینان بسی سخت‌تر خواهد بود.»
Mark FarHezar 12:41  عیسی در برابر صندوق بیت‌المال معبد به تماشای مردمی نشسته بود که پول در صندوق می‌انداختند. بسیاری از ثروتمندان مبالغ هنگفت می‌دادند.
Mark FarHezar 12:42  سپس بیوه‌زنی فقیر آمد و دو سکه ناچیز مسی که به تقریب برابر یک ربع می‌شد، در صندوق انداخت.
Mark FarHezar 12:43  آنگاه عیسی شاگردان خود را فرا‌‌خواند و به ایشان فرمود: «آمین، به شما می‌گویم که این بیوه‌زن فقیر بیش از همه آنها که در صندوق پول انداختند، هدیه داده است.
Mark FarHezar 12:44  زیرا آنان جملگی از فزونی دارایی خویش دادند، اما این زن در تنگدستی خود، هر‌‌آنچه داشت داد، یعنی تمامی روزی خویش را.»
Chapter 13
Mark FarHezar 13:1  هنگامی که عیسی معبد را ترک می‌کرد، یکی از شاگردانش به او گفت: «استاد، بنگر! چه سنگها و چه بناهای با‌شکوهی!»
Mark FarHezar 13:2  اما عیسی به او فرمود: «همة این بناهای بزرگ را می‌بینی؟ بدان که سنگی بر سنگ دیگر باقی نخواهد ماند، بلکه همه فرو خواهد ریخت.»
Mark FarHezar 13:3  و چون عیسی بر کوه زیتون روبروی معبد نشسته بود، پطرس و یعقوب و یوحنا و آندریاس در خلوت از او پرسیدند:
Mark FarHezar 13:4  «به ما بگو این وقایع کِی روی خواهد داد و نشانة نزدیک شدن زمان تحقق آنها چیست؟»
Mark FarHezar 13:5  عیسی بدیشان فرمود: «بهوش باشید تا کسی گمراهتان نکند.
Mark FarHezar 13:6  بسیاری به نام من آمده، خواهند گفت، ‹من همانم› و بسیاری را گمراه خواهند کرد.
Mark FarHezar 13:7  چون درباره جنگها می‌شنوید و خبر جنگها به گوشتان می‌رسد، مشوش مشوید. چنین وقایعی می‌باید رخ دهد، ولی هنوز پایان فرا نرسیده است.
Mark FarHezar 13:8  قومی بر قوم دیگر و حکومتی بر حکومت دیگر بر‌‌خواهند خاست. زلزله‌ها در جایهای گوناگون خواهد آمد و قحطیها خواهد شد. اما این تنها به منزله آغاز درد زایمان است.
Mark FarHezar 13:9  «و اما دربارة خودتان باید بهوش باشید، زیرا شما را به محاکم خواهند سپرد و در کنیسه‌ها خواهند زد و به‌‌خاطر من در حضور والیان و پادشاهان خواهید ایستاد تا در برابر آنان شهادت دهید.
Mark FarHezar 13:10  نخست باید انجیل به همة قومها موعظه شود.
Mark FarHezar 13:11  پس هر‌‌گاه شما را گرفتار کنند و به محاکمه کشند، پیشاپیش نگران نباشید که چه بگویید، بلکه هر‌‌آنچه در آن زمان به شما داده شود، آن را بگویید؛ زیرا گوینده شما نیستید بلکه روح‌القدس است.
Mark FarHezar 13:12  برادر، برادر را و پدر، فرزند را تسلیم مرگ خواهد کرد. فرزندان بر والدین برخاسته، اسباب کشته شدن آنها را فراهم خواهند آورد.
Mark FarHezar 13:13  همه به‌‌خاطر نام من از شما نفرت خواهند داشت؛ اما هر که تا به پایان پایدار بماند، نجات خواهد یافت.
Mark FarHezar 13:14  «اما چون آن ‹مکروه ویرانگر› را در مکانی که نباید باشد، بر‌‌پا ببینید – خواننده دقت کند – آنگاه آنان که در یهودیه‌اند، به کوهها بگریزند؛
Mark FarHezar 13:15  و هر که بر بام خانه باشد، برای برداشتن چیزی، فرود نیاید و وارد خانه نشود؛
Mark FarHezar 13:16  و هر که در مزرعه باشد، برای برگرفتن قبای خود به خانه باز‌نگردد.
Mark FarHezar 13:17  وای بر زنان آبستن و مادران شیرده در آن روزها!
Mark FarHezar 13:18  دعا کنید که این وقایع در زمستان روی ندهد.
Mark FarHezar 13:19  زیرا که در آن روزها چنان مصیبتی روی خواهد داد که مانندش از آغاز عالمی که خدا آفرید تا‌‌کنون روی نداده و هرگز نیز روی نخواهد داد.
Mark FarHezar 13:20  و اگر خداوند آن روزها را کوتاه نمی‌کرد، هیچ بشری جان سالم به‌‌در نمی‌برد. اما به‌‌خاطر برگزیدگان، که خودْ آنها را انتخاب کرده، آن روزها را کوتاه کرده است.
Mark FarHezar 13:21  در آن زمان، اگر کسی به شما گوید: ‹بنگر، مسیح اینجاست›، یا ‹بنگر، او آنجاست!› باور مکنید.
Mark FarHezar 13:22  زیرا مسیحان کاذب و پیامبران دروغین برخاسته، آیات و معجزات به‌‌ظهور خواهند‌آورد تا اگر ممکن باشد، برگزیدگان را گمراه کنند.
Mark FarHezar 13:23  پس هشیار باشید، زیرا پیشاپیش، همة اینها را به شما گفتم.
Mark FarHezar 13:24  «اما در آن روزها، پس از آن مصیبت، « ‹خورشید تاریک خواهد شد و ماه دیگر نور نخواهد افشاند.
Mark FarHezar 13:25  ستارگان از آسمان فرو خواهند ریخت و نیروهای آسمان به‌‌لرزه در‌ خواهد آمد.›
Mark FarHezar 13:26  آنگاه مردم پسر انسان را خواهند دید که با قدرت و جلال عظیم در ابرها می‌آید.
Mark FarHezar 13:27  او فرشتگان را خواهد فرستاد و برگزیدگانش را از چهار گوشه جهان، از کرانهای زمین تا کرانهای آسمان، گرد هم خواهد آورد.
Mark FarHezar 13:28  «حال، از درخت انجیر این درس را فرا‌‌گیرید: چون شاخه‌های آن جوانه زده، برگ می‌دهد، درمی‌یابید که تابستان نزدیک است.
Mark FarHezar 13:29  به همین‌‌گونه، هر‌‌گاه یبینید که این چیزها رخ می‌دهد، درمی‌یابید که او نزدیک، بلکه بر در است.
Mark FarHezar 13:30  آمین، به شما می‌گویم که تا این همه روی ندهد، این نسل نخواهد گذشت.
Mark FarHezar 13:31  آسمان و زمین زایل خواهد شد، اما سخنان من هرگز زوال نخواهد پذیرفت.
Mark FarHezar 13:32  «هیچ‌کس آن روز و ساعت را نمی‌داند جز پدر؛ حتی فرشتگان آسمان و پسر نیز از آن آگاه نیستند.
Mark FarHezar 13:33  پس بیدار و هشیار باشید، زیرا نمی‌دانید آن زمان کِی فرا‌‌می‌رسد.
Mark FarHezar 13:34  همچون کسی است که به سفر رفته و به هنگام عزیمت، خادمانش را به ادارة خانة خود گماشته باشد، و به هر یک وظیفه‌ای خاص سپرده و به دربان نیز دستور داده باشد که بیدار بماند.
Mark FarHezar 13:35  پس شما نیز بیدار باشید، زیرا نمی‌دانید صاحبخانه کی خواهد آمد، شب یا نیمه‌شب، به هنگام بانگ خروس یا در سپیده‌دم.
Mark FarHezar 13:36  مبادا که او ناگهان بیاید و شما را در خواب بیند.
Mark FarHezar 13:37  آنچه به شما می‌گویم، به همه می‌گویم: بیدار باشید!»
Chapter 14
Mark FarHezar 14:1  دو روز به عید پِسَح و فَطیر مانده بود، و سران کاهنان و علمای دین در جستجوی راهی بودند که عیسی را به نیرنگ گرفتار کنند و به قتل رسانند،
Mark FarHezar 14:2  زیرا می‌گفتند: «نه در ایام عید، مبادا مردم شورش کنند.»
Mark FarHezar 14:3  در آن هنگام که عیسی در بیت‌عَنْیا در خانه شمعون جذامی بر سفره نشسته بود، زنی با ظرفی مرمرین از عطری بسیار گرانبها، از سنبل خالص، نزد عیسی آمد و ظرف را شکست و عطر را بر سر او ریخت.
Mark FarHezar 14:4  اما بعضی از حاضران به خشم آمده، با یکدیگر گفتند: «چرا باید این عطر این‌‌گونه تلف شود؟
Mark FarHezar 14:5  می‌شد آن را به بیش از سیصد دینار فروخت و بهایش را به فقیران داد.» وآن زن را سخت سرزنش کردند.
Mark FarHezar 14:6  اما عیسی بدیشان گفت: «او را به حال خود بگذارید. چرا او را می‌رنجانید؟ او کاری نیکو در حق من کرده است.
Mark FarHezar 14:7  فقیران را همیشه با خود دارید و هر‌‌گاه بخواهید می‌توانید به آنها کمک کنید، اما من همیشه نزد شما نخواهم بود.
Mark FarHezar 14:8  این زن آنچه در توان داشت، انجام داد. او با این کار، بدن مرا پیشاپیش برای تدفین، تدهین کرد.
Mark FarHezar 14:9  آمین، به شما می‌گویم، در تمام جهان، هر جا که انجیل موعظه شود، کار این زن نیز به یاد او بازگو خواهد شد.»
Mark FarHezar 14:10  آنگاه یهودای اِسْخَریوطی که یکی از آن دوازده تن بود، نزد سران کاهنان رفت تا عیسی را به آنها تسلیم کند.
Mark FarHezar 14:11  آنها چون سخنان یهودا را شنیدند، شادمان شدند و به او وعدة پول دادند. پس او در پی فرصت بود تا عیسی را تسلیم کند.
Mark FarHezar 14:12  در نخستین روز عید فَطیر که بره پِسَح را قربانی می‌کنند، شاگردان عیسی از او پرسیدند: «کجا می‌خواهی برویم و برایت تدارک ببینیم تا شام پِسَح را بخوری؟»
Mark FarHezar 14:13  او دو تن از شاگردان خود را فرستاد و به آنها گفت: «به شهر بروید؛ در آنجا مردی با کوزه‌ای آب به شما برمی‌خورد. از پی او بروید.
Mark FarHezar 14:14  هر جا که وارد شد، به صاحب آن خانه بگویید، ‹استاد می‌گوید: میهمانخانه من کجاست تا شام پِسَح را با شاگردانم بخورم؟›
Mark FarHezar 14:15  و او بالاخانه‌ای بزرگ و مفروش و آماده به شما نشان خواهد داد. در آنجا برای ما تدارک ببینید.»
Mark FarHezar 14:16  آنگاه شاگردان به شهر رفته، همه چیز را همان‌‌گونه که به ایشان گفته بود یافتند و پِسَح را تدارک دیدند.
Mark FarHezar 14:17  چون شب فرا‌‌رسید، عیسی با دوازده شاگرد خود به آنجا رفت.
Mark FarHezar 14:18  هنگامی که بر سفره نشسته، غذا می‌خوردند، عیسی گفت: «آمین، به شما می‌گویم که یکی از شما که با من غذا می‌خورد مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.»
Mark FarHezar 14:19  آنها غمگین شدند و یکی پس از دیگری از او پرسیدند: «من که آن کس نیستم؟»
Mark FarHezar 14:20  عیسی گفت: «یکی از شما دوازده تن است، همان که نان خود را با من در کاسه فرو می‌برد.
Mark FarHezar 14:21  پسر انسان همان‌‌گونه که درباره او نوشته شده، خواهد رفت، اما وای بر آن کس که پسر انسان را تسلیم دشمن می‌کند. او را بهتر آن می‌‌بود که هرگز زاده نمی‌شد.»
Mark FarHezar 14:22  هنوز مشغول خوردن بودند که عیسی نان را برگرفت و پس از شکرگزاری، پاره کرد و به شاگردان داد و فرمود: «بگیرید، این است بدن من.»
Mark FarHezar 14:23  سپس جام را برگرفت و پس از شکرگزاری، به آنها داد و همه از آن نوشیدند.
Mark FarHezar 14:24  و بدیشان گفت: «این است خون من برای عهد [جدید] که به‌‌خاطر بسیاری ریخته می‌شود.
Mark FarHezar 14:25  آمین، به شما می‌گویم که از محصول مو دیگر نخواهم نوشید تا روزی که آن را در پادشاهی خدا، تازه بنوشم.»
Mark FarHezar 14:26  آنگاه پس از خواندن سرودی، به سمت کوه زیتون به راه افتادند.
Mark FarHezar 14:27  عیسی به آنان گفت: «همة شما خواهید لغزید زیرا نوشته شده، « ‹شبان را خواهم زد و گوسفندان پراکنده خواهند شد.›
Mark FarHezar 14:28  اما پس از آنکه برخاستم، پیش از شما به جلیل خواهم رفت.»
Mark FarHezar 14:29  پطرس به او گفت: «حتی اگر همه بلغزند، من هرگز نخواهم لغزید.»
Mark FarHezar 14:30  عیسی به او گفت: «آمین، به تو می‌گویم که امروز، آری همین امشب، پیش از آنکه خروس دو بار بانگ زند، سه بار مرا انکار خواهی کرد!»
Mark FarHezar 14:31  اما پطرس با تأکید بسیار گفت: «اگر لازم باشد با تو بمیرم، انکارت نخواهم کرد.» سایر شاگردان نیز چنین گفتند.
Mark FarHezar 14:32  آنگاه به مکانی به نام جِتْسیمانی رفتند و در آنجا عیسی به شاگردان خود گفت: «در اینجا بنشینید، تا من دعا کنم.»
Mark FarHezar 14:33  سپس پطرس و یعقوب و یوحنا را با خود برد و پریشان و مضطرب شده، بدیشان گفت:
Mark FarHezar 14:34  «از فرط اندوه، به حال مرگ افتاده‌ام. در اینجا بمانید و بیدار باشید.»
Mark FarHezar 14:35  سپس قدری پیش رفته، بر خاک افتاد و دعا کرد که اگر ممکن باشد آن ساعت از او بگذرد.
Mark FarHezar 14:36  او چنین گفت: «اَبّا، پدر، همه چیز برای تو ممکن است. این جام را از من دور کن، اما نه به خواست من بلکه به اراده تو.»
Mark FarHezar 14:37  چون بازگشت، آنان را در خواب یافت. پس به پطرس گفت: «شمعون، خوابیده‌ای؟ آیا نمی‌توانستی ساعتی بیدار بمانی؟
Mark FarHezar 14:38  بیدار باشید و دعا کنید تا در آزمایش نیفتید. روح مشتاق است اما جسم ناتوان.»
Mark FarHezar 14:39  پس دیگر بار رفت و همان دعا را کرد.
Mark FarHezar 14:40  چون بازگشت، ایشان را همچنان در خواب یافت، زیرا چشمانشان بسیار سنگین شده بود. آنها نمی‌دانستند چه به او بگویند.
Mark FarHezar 14:41  آنگاه عیسی سومین بار نزد شاگردان آمد و بدیشان گفت: «آیا هنوز در خوابید و استراحت می‌کنید؟ دیگر بس است! ساعت مقرر فرا‌‌رسیده. اینک پسر انسان به‌‌دست گناهکاران تسلیم می‌شود.
Mark FarHezar 14:42  برخیزید، برویم. اینک تسلیم‌کنندة من از راه می‌رسد.»
Mark FarHezar 14:43  عیسی همچنان سخن می‌گفت که ناگاه یهودا، یکی از آن دوازده، همراه با گروهی مسلح به چماق و شمشیر، از سوی سران کاهنان و علمای دین و مشایخ آمدند.
Mark FarHezar 14:44  تسلیم‌کنندة او به همراهان خود علامتی داده و گفته بود: «آن کس را که ببوسم، همان است؛ او را بگیرید و با مراقبت کامل ببرید.»
Mark FarHezar 14:45  پس چون به آن مکان رسید، بیدرنگ به عیسی نزدیک شد و گفت: «استاد!» و او را بوسید.
Mark FarHezar 14:46  آنگاه آن افراد بر سر عیسی ریخته، او را گرفتار کردند.
Mark FarHezar 14:47  اما یکی از حاضران شمشیر بر‌کشیده، ضربه‌ای به خدمتکار کاهن اعظم زد و گوش او را برید.
Mark FarHezar 14:48  عیسی به آنها گفت: «مگر من راهزنم که با چماق و شمشیر به گرفتنم آمده‌اید؟
Mark FarHezar 14:49  هر روز در حضور شما در معبد تعلیم می‌دادم و مرا نگرفتید. اما کتب مقدس می‌باید تحقق یابد.»
Mark FarHezar 14:50  آنگاه همه شاگردان ترکش کرده، گریختند.
Mark FarHezar 14:51  جوانی که فقط پارچه‌ای به تن پیچیده بود، در پی عیسی به راه افتاد. او را نیز گرفتند،
Mark FarHezar 14:52  اما او آنچه بر تن داشت رها کرد و عریان گریخت.
Mark FarHezar 14:53  عیسی را نزد کاهن اعظم بردند. در آنجا همة سران کاهنان و مشایخ و علمای دین گرد آمده بودند.
Mark FarHezar 14:54  پطرس نیز دورادور از پی عیسی رفت تا به حیاط خانه کاهن اعظم رسید. پس در آنجا، کنار آتش، با نگهبانان نشست تا خود را گرم کند.
Mark FarHezar 14:55  سران کاهنان و تمامی اهل شورا در پی یافتن دلایل و شواهدی علیه عیسی بودند تا او را بکشند. ولی هیچ نیافتند.
Mark FarHezar 14:56  زیرا هر‌‌چند بسیاری شهادتهای دروغ علیه عیسی دادند، اما شهادتهای ایشان با هم وفق نداشت.
Mark FarHezar 14:57  آنگاه عده‌ای پیش آمدند و به دروغ علیه او شهادت داده، گفتند:
Mark FarHezar 14:58  «ما خود شنیدیم که می‌گفت، ‹این معبد را که ساخته دست بشر است خراب خواهم کرد و ظرف سه روز، معبدی دیگر خواهم ساخت که ساخته دست بشر نباشد.› »
Mark FarHezar 14:59  اما شهادتهای آنها نیز ناموافق بود.
Mark FarHezar 14:60  آنگاه کاهن اعظم برخاست و در برابر همه از عیسی پرسید: «هیچ پاسخ نمی‌گویی؟ این چیست که علیه تو شهادت می‌دهند؟»
Mark FarHezar 14:61  اما عیسی همچنان خاموش ماند و پاسخی نداد. دیگر بار کاهن اعظم از او پرسید: «آیا تو مسیح، پسر خدای متبارک هستی؟»
Mark FarHezar 14:62  عیسی بدو گفت: «هستم، و پسر انسان را خواهید دید که به‌‌دست راست قدرت نشسته، با ابرهای آسمان می‌آید.»
Mark FarHezar 14:63  آنگاه کاهن اعظم گریبان خود را چاک زد و گفت: «دیگر چه نیاز به شاهد است؟
Mark FarHezar 14:64  کفرش را شنیدید. حکمتان چیست؟» آنها همگی فتوا دادند که سزایش مرگ است.
Mark FarHezar 14:65  آنگاه بعضی شروع کردند به آب‌‌دهان بر او انداختن؛ آنها چشمانش را بستند و در حالی که او را می‌زدند، می‌گفتند: «نبوت کن!» نگهبانان نیز او را گرفتند و زدند.
Mark FarHezar 14:66  هنگامی که پطرس هنوز پایین، در حیاط بود، یکی از خادمه‌های کاهن اعظم نیز به آنجا آمد
Mark FarHezar 14:67  و او را دید که در کنار آتش خود را گرم می‌کرد. آن زن با دقّت بر وی نگریست و گفت: «تو نیز با عیسای ناصری بودی.»
Mark FarHezar 14:68  اما پطرس انکار کرد و گفت: «نمی‌دانم و در‌نمی‌یابم چه می‌گویی!» این را گفت و به سرسرای خانه رفت. در همین هنگام خروس بانگ زد.
Mark FarHezar 14:69  دیگر بار، چشم آن کنیز به او افتاد و به کسانی که آنجا ایستاده بودند، گفت: «این مرد یکی از آنهاست.»
Mark FarHezar 14:70  اما پطرس باز انکار کرد. کمی بعد، کسانی که آنجا ایستاده بودند، بار دیگر به پطرس گفتند: «بی‌گمان تو نیز یکی از آنهایی، زیرا جلیلی هستی.»
Mark FarHezar 14:71  اما پطرس لعن کردن آغاز کرد، و قسم خورده، گفت: «این مرد را که می‌گویید، نمی‌شناسم!»
Mark FarHezar 14:72  در همان دم، خروس بار دوم بانگ زد. آنگاه پطرس سخنان عیسی را به یاد آورد که به او گفته بود: «پیش از آنکه خروس دو بار بانگ زند، سه بار مرا انکار خواهی کرد». پس دلش ریش شد و بگریست.
Chapter 15
Mark FarHezar 15:1  بامدادان، بیدرنگ، سران کاهنان همراه با مشایخ و علمای دین و تمامی اعضای شورای یهود به مشورت نشستند و عیسی را دست بسته بردند و به پیلاتُس تحویل دادند.
Mark FarHezar 15:2  پیلاتُس از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودی؟» عیسی پاسخ داد: «چنین است که می‌گویی!»
Mark FarHezar 15:3  سران کاهنان اتهامات بسیار بر او می‌زدند.
Mark FarHezar 15:4  پس پیلاتُس باز از او پرسید: «آیا هیچ پاسخی نداری؟ ببین چقدر بر تو اتهام می‌زنند!»
Mark FarHezar 15:5  ولی عیسی باز هیچ پاسخ نداد، چندان‌‌که پیلاتُس در شگفت شد.
Mark FarHezar 15:6  رسم پیلاتُس بر این بود که هنگام عید یک زندانی را به تقاضای مردم آزاد کند.
Mark FarHezar 15:7  در میان شورشیانی که به جرم قتل در یک بلوا به زندان افتاده بودند، مردی بود بارْاَبّا نام.
Mark FarHezar 15:8  مردم نزد پیلاتُس آمدند و از او خواستند که رسم معمول را برایشان به‌جای آورد.
Mark FarHezar 15:9  پیلاتُس از آنها پرسید: «آیا می‌خواهید پادشاه یهود را برایتان آزاد کنم؟»
Mark FarHezar 15:10  این را از آن‌‌رو گفت که دریافته بود سران کاهنان عیسی را از سر رَشک به او تسلیم کرده‌اند.
Mark FarHezar 15:11  اما سران کاهنان جمعیت را برانگیختند تا از پیلاتُس بخواهند که به‌جای عیسی، بارْاَبّا را برایشان آزاد کند.
Mark FarHezar 15:12  آنگاه پیلاتُس بار دیگر از آنها پرسید: «پس با مردی که شما او را پادشاه یهود می‌خوانید، چه کنم؟»
Mark FarHezar 15:13  دیگر بار فریاد برآوردند که: «بر صلیبش کن!»
Mark FarHezar 15:14  پیلاتُس از آنها پرسید: «چرا؟ چه بدی کرده است؟» اما آنها بلندتر فریاد زدند: «بر صلیبش کن!»
Mark FarHezar 15:15  پس پیلاتُس که می‌خواست مردم را خشنود سازد، بارْاَبّا را برایشان آزاد کرد و عیسی را تازیانه زده، سپرد تا بر صلیبش کِشند.
Mark FarHezar 15:16  آنگاه سربازان، عیسی را به صحن کاخ، یعنی کاخ والی، بردند و همه گروه سربازان را نیز گرد هم فرا‌‌خواندند.
Mark FarHezar 15:17  سپس خرقه‌ای ارغوانی بر او پوشانیدند و تاجی از خار بافتند و بر سرش نهادند.
Mark FarHezar 15:18  آنگاه شروع به تعظیم کرده، می‌گفتند: «درود بر پادشاه یهود!»
Mark FarHezar 15:19  و با چوب بر سرش می‌زدند و آب‌‌دهان بر او انداخته، در برابرش زانو می‌زدند و ادای احترام می‌کردند.
Mark FarHezar 15:20  پس از آنکه استهزایش کردند، خرقه ارغوانی را از تنش به‌‌در ‌آورده، جامه خودش را بر او پوشاندند. سپس وی را بیرون بردند تا بر صلیبش کشند.
Mark FarHezar 15:21  آنها رهگذری شمعون نام از مردم قیرَوان را که پدر اسکندر و روفُس بود و از مزارع می‌آمد، وا‌داشتند تا صلیب عیسی را حمل کند.
Mark FarHezar 15:22  پس عیسی را به مکانی بردند به نام جُلجُتا، که به معنی مکان جمجمه است.
Mark FarHezar 15:23  آنگاه به او شراب آمیخته به مُرّ از روز بود که او را بر صلیب کردند.
Mark FarHezar 15:26  بر تقصیرنامه او نوشته شد: «پادشاه یهود.»
Mark FarHezar 15:27  دو راهزن را نیز با وی بر صلیب کشیدند، یکی در سمت راست و دیگری در سمت چپ او.
Mark FarHezar 15:29  رهگذران سرهای خود را تکان داده، ناسزاگویان می‌گفتند: «ای تو که می‌خواستی معبد را ویران کنی و سه روزه آن را باز‌‌بسازی،
Mark FarHezar 15:30  خود را نجات ده و از صلیب فرود آ!»
Mark FarHezar 15:31  سران کاهنان و علمای دین نیز در میان خود استهزا یش می‌کردند و می‌گفتند: «دیگران را نجات داد اما خود را نمی‌تواند نجات دهد!
Mark FarHezar 15:32  بگذار مسیح، پادشاه اسرائیل اکنون از صلیب فرود آید تا ببینیم و ایمان بیاوریم.» آن دو تن که با او بر صلیب شده بودند نیز به او اهانت می‌کردند.
Mark FarHezar 15:33  از ساعت ششم تا نهم، را فرا‌‌گرفت.
Mark FarHezar 15:34  در ساعت نهم، عیسی با صدای بلند فریاد زد: «ایلویی، ایلویی، لَما سَبَقْتَنی؟» یعنی «خدای من، خدای من، چرا مرا وا‌گذاشتی؟»
Mark FarHezar 15:35  برخی از حاضران چون این را شنیدند، گفتند: «گوش دهید، الیاس را می‌خواند.»
Mark FarHezar 15:36  پس شخصی پیش دوید و اسفنجی را از شراب تُرشیده پر کرد و بر سر چوبی نهاده، پیش دهان عیسی برد تا بنوشد، و گفت: «او را به حال خود واگذارید تا ببینیم آیا الیاس می‌آید تا او را از صلیب پایین آورد؟»
Mark FarHezar 15:37  پس عیسی به بانگ بلند فریادی برآورد و دَمِ آخر برکشید.
Mark FarHezar 15:38  آنگاه پرده محرابگاه از بالا تا پایین دو‌‌پاره شد.
Mark FarHezar 15:39  چون فرمانده سربازان که در برابر عیسی ایستاده بود، دید او چگونه جان سپرد، گفت: «براستی این مرد پسر خدا بود.»
Mark FarHezar 15:40  شماری از زنان نیز از دور نظاره می‌کردند. در میان آنان مریم مَجْدَلیّه، مریم مادر یعقوب کوچک و یوشا، و سالومه بودند.
Mark FarHezar 15:41  این زنان هنگامی که عیسی در جلیل بود، او را پیروی و خدمت می‌کردند. بسیاری از زنان دیگر نیز که همراه او به اورشلیم آمده بودند، در آنجا بودند.
Mark FarHezar 15:42  آن روز، روز «تهیه» یعنی روز پیش از شَبّات بود. پس هنگام غروب
Mark FarHezar 15:43  یوسف نامی از مردم رامه، که عضوی محترم از شورای یهود بود و انتظار پادشاهی خدا را می‌کشید، شجاعانه نزد پیلاتُس رفت و پیکر عیسی را طلب کرد.
Mark FarHezar 15:44  پیلاتُس که باور نمی‌کرد عیسی بدین زودی درگذشته باشد، فرمانده سربازان را فرا‌‌خواند تا ببیند عیسی جان سپرده است یا نه.
Mark FarHezar 15:45  چون از او دریافت که چنین است، پیکر عیسی را به یوسف سپرد.
Mark FarHezar 15:46  یوسف نیز پارچه‌ای کتانی خرید و جسد را از صلیب پایین آورده، در کتان پیچید و در مقبره‌ای که در صخره تراشیده شده بود، نهاد. سپس سنگی جلو دهانه مقبره غلتانید.
Mark FarHezar 15:47  مریم مَجْدَلیّه و مریم مادر یوشا دیدند که عیسی کجا گذاشته شد.
Chapter 16
Mark FarHezar 16:1  چون روز شَبّات گذشت، مریم مَجْدَلیّه و سالومه و مریم مادر یعقوب، حنوط خریدند تا بروند و بدن عیسی را تدهین کنند.
Mark FarHezar 16:2  پس در نخستین روز هفته، سحرگاهان، هنگام طلوع آفتاب، به‌‌سوی مقبره روانه شدند.
Mark FarHezar 16:3  آنها به یکدیگر می‌گفتند: «چه کسی سنگ را برای ما از جلو مقبره خواهد غلتانید؟»
Mark FarHezar 16:4  اما چون نگریستند، دیدند که آن سنگ که بسیار بزرگ بود، از جلو مقبره به کناری غلتانیده شده است.
Mark FarHezar 16:5  چون وارد مقبره شدند، جوانی را دیدند که بر سمت راست نشسته بود و ردایی سفید بر تن داشت. از دیدن او هراسان شدند.
Mark FarHezar 16:6  جوان به ایشان گفت: «مترسید. شما در جستجوی عیسای ناصری هستید که بر صلیبش کشیدند. او برخاسته است؛ در اینجا نیست. جایی که پیکر او را نهاده بودند، بنگرید.
Mark FarHezar 16:7  حال، بروید و به شاگردان او و پطرس بگویید که او پیش از شما به جلیل می‌رود؛ در آنجا او را خواهید دید، چنانکه پیشتر به شما گفته بود.»
Mark FarHezar 16:8  پس زنان بیرون آمده، از مقبره گریختند، زیرا لرزه بر تنشان افتاده بود و حیران بودند. آنها به هیچ‌کس چیزی نگفتند، چرا‌‌که می‌ترسیدند.
Mark FarHezar 16:10  مریم نیز رفت و به یاران او که در ماتم و زاری بودند، خبر داد.
Mark FarHezar 16:11  اما آنها چون شنیدند که عیسی زنده شده و مریم او را دیده است، باور نکردند.
Mark FarHezar 16:12  پس از آن، عیسی با سیمایی دیگر بر دو تن از ایشان که به مزارع می‌رفتند، ظاهر شد.
Mark FarHezar 16:13  آن دو بازگشتند و دیگران را از این امر آگاه ساختند، اما سخن ایشان را نیز باور نکردند.
Mark FarHezar 16:14  سپس عیسی بر آن یازده تن، در حالی که به غذا نشسته بودند، ظاهر شد و آنها را به‌‌سبب بی‌ایمانی و سختدلیشان توبیخ کرد، زیرا سخن کسانی را که او را پس از رستاخیزش دیده بودند، باور نکردند.
Mark FarHezar 16:15  آنگاه بدیشان فرمود: «به سرتاسر جهان بروید و خبر خوش
Mark FarHezar 16:16  هر که ایمان آوَرَد و تعمید گیرد، نجات خواهد یافت. اما هر که ایمان نیاورد، محکوم خواهد شد.
Mark FarHezar 16:17  و این آیات همراه ایمانداران خواهد بود که به نام من دیوها را بیرون کنند و به زبانهای تازه سخن گویند
Mark FarHezar 16:18  و مارها را با دستهایشان برگیرند، و هر‌‌گاه زهری کشنده بنوشند، گزندی به آنها نرسد، و دستها بر بیماران بنهند و آنها شفا یابند.»
Mark FarHezar 16:19  عیسای خداوند پس از آنکه این سخنان را بدیشان فرمود، به آسمان بالا برده شد و به‌‌دست راست خدا بنشست.
Mark FarHezar 16:20  پس ایشان بیرون رفته، در همه جا موعظه می‌کردند، و خداوند با ایشان عمل می‌کرد و کلام خود را با آیاتی که همراه ایشان بود، ثابت می‌نمود.]