Site uses cookies to provide basic functionality.

OK
JOHN
Up
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21
Toggle notes
Chapter 1
John FarHezar 1:1  در آغاز کلام بود و کلام با خدا بود و کلام، خدا بود؛
John FarHezar 1:3  همه چیز به‌‌واسطة او پدید آمد، و از هر‌‌آنچه پدید آمد، هیچ‌چیز بدون او پدیدار نگشت.
John FarHezar 1:4  در او حیات بود و آن حیات، نور آدمیان بود.
John FarHezar 1:5  این نور در تاریکی می‌درخشد و تاریکی آن را درنیافته است.
John FarHezar 1:6  مردی آمد که از جانب خدا فرستاده شده بود؛ نامش یحیی بود.
John FarHezar 1:7  او برای شهادت دادن آمد، شهادت بر آن نور، تا همه به‌‌واسطة او ایمان آورند.
John FarHezar 1:8  او خودْ آن نور نبود، بلکه آمد تا بر آن نور شهادت دهد.
John FarHezar 1:9  آن نور حقیقی که بر هر انسانی روشنایی می‌افکَنَد براستی به جهان می‌آمد.
John FarHezar 1:10  او در جهان بود، و جهان به‌‌واسطة او پدید آمد؛ امّا جهان او را نشناخت.
John FarHezar 1:11  به مُلک خویش آمد، ولی قومِ خودش او را نپذیرفتند.
John FarHezar 1:12  امّا به همة کسانی که او را پذیرفتند، این اقتدار را بخشید که فرزندان خدا شوند، یعنی به هر کس که به نام او ایمان آورد؛
John FarHezar 1:13  آنان که نه با زادنی بشری، نه از خواهشِ تن و نه از خواستة یک مرد، بلکه از خدا زاده شدند.
John FarHezar 1:14  و کلام، انسان خاکی شد و در میان ما مسکن گزید. و ما بر جلال او نگریستیم، جلالی در خور آن پسر یگانه که از جانب پدر آمد، پر از فیض و راستی.
John FarHezar 1:15  یحیی بر او شهادت می‌داد و ندا می‌کرد که «این است کسی که درباره‌اش گفتم: ‹آن که پس از من می‌آید بر من برتری یافته، زیرا که پیش از من وجود داشته است›.»
John FarHezar 1:16  از پُری او ما همه بهره‌مند شدیم، فیض از پی فیض.
John FarHezar 1:17  زیرا شریعت به‌‌واسطة موسی داده شد، و فیض و راستی به‌‌واسطة عیسی مسیح آمد.
John FarHezar 1:18  هیچ‌کس هرگز خدا را ندیده است. امّا آن خدای یگانه که در بَرِ پدر است، همان او را شناساند.
John FarHezar 1:19  این است شهادت یحیی آنگاه که یهودیان، کاهنان و لاویان را از اورشلیم نزدش فرستادند تا از او بپرسند که «تو کیستی؟»
John FarHezar 1:20  او معترف شده، انکار نکرد، بلکه اذعان داشت که «من مسیح نیستم.»
John FarHezar 1:21  پرسیدند: «پس چه؟ آیا الیاسی؟» پاسخ داد: «نیستم.» پرسیدند: «آیا آن پیامبری؟» پاسخ داد: «نه!»
John FarHezar 1:22  آنگاه او را گفتند: «پس کیستی؟ بگو چه پاسخی برای فرستندگان خود ببریم؟ دربارة خود چه می‌گویی؟»
John FarHezar 1:23  یحیی طبق آنچه اِشَعْیای پیامبر بیان کرده بود، گفت: «من صدای آن ندا‌‌کننده در بیابانم که می‌گوید، ‹راه خداوند را هموار سازید.› »
John FarHezar 1:24  شماری از آن فرستادگان که از فَریسیان بودند،
John FarHezar 1:25  از او پرسیدند: «اگر تو نه مسیحی، نه الیاس، و نه آن پیامبر، پس چرا تعمید می‌دهی؟»
John FarHezar 1:26  یحیی در پاسخ گفت: «من با آب تعمید می‌د‌هم، امّا در میان شما کسی ایستاده که شما او را نمی‌شناسید،
John FarHezar 1:27  همان که پس از من می‌آید و من لایق گشودن بند کفشش نیستم.»
John FarHezar 1:28  اینها همه در بیت‌عَنْیا واقع در آن سوی رود اردن رخ داد، آنجا که یحیی تعمید می‌داد.
John FarHezar 1:29  فردای آن روز، یحیی چون عیسی را دید که به‌‌سویش می‌آید، گفت: «این است برة خدا که گناه از جهان بر‌‌می‌گیرد!
John FarHezar 1:30  این است آن که درباره‌اش گفتم ‹پس از من مردی می‌آید که بر من برتری یافته، زیرا که پیش از من وجود داشته است.›
John FarHezar 1:31  من خود نیز او را نمی‌شناختم، امّا برای همین آمده‌ام و با آب تعمید داده‌ام که او بر اسرائیل ظاهر شود.»
John FarHezar 1:32  پس یحیی شهادت داده، گفت: «روح را دیدم که چون کبوتری از آسمان فرود آمد و بر او قرار گرفت.
John FarHezar 1:33  من خود نیز او را نمی‌شناختم، امّا همان که مرا فرستاد تا با آب تعمید دهم، مرا گفت: ‹هر‌‌گاه دیدی روح بر کسی فرود آمد و بر او قرار گرفت، بدان او همان است که با روح‌القدس تعمید خواهد داد.›
John FarHezar 1:34  و من دیده‌ام و شهادت می‌دهم که این است پسر خدا.»
John FarHezar 1:35  فردای آن روز، دیگر‌‌بار یحیی با دو تن از شاگردانش ایستاده بود.
John FarHezar 1:36  او بر عیسی که راه می‌رفت، چشم دوخت و گفت: «این است برة خدا!»
John FarHezar 1:37  چون آن دو شاگرد این سخن را شنیدند، از پی عیسی به‌‌راه افتادند.
John FarHezar 1:38  عیسی روی گرداند و دید که از پی او می‌آیند. ایشان را گفت: «چه می‌خواهید؟» گفتند: «رَبّی (یعنی ای استاد)، کجا منزل داری؟»
John FarHezar 1:39  پاسخ داد: «بیایید و ببینید.» پس رفتند و دیدند کجا منزل دارد و آن روز را با او به‌‌سر بردند. آن‌‌وقت، ساعت دهم از روز بود.
John FarHezar 1:40  یکی از آن دو که با شنیدن سخن یحیی از پی عیسی رفت، آندریاس، برادر شَمعون پِطرُس بود.
John FarHezar 1:41  او نخست، برادر خود شَمعون را یافت و به او گفت: «ما مسیح را (که معنی آن ‹مسح شده› است) یافته‌ایم،»
John FarHezar 1:42  و او را نزد عیسی برد. عیسی بر او نگریست و گفت: «تو شَمعونْ پسر یوحنایی، امّا ‹کیفا› خوانده خواهی شد (که معنی آن صخره است).»
John FarHezar 1:43  روز بعد، عیسی بر آن شد که به جلیل برود. او فیلیپُس را یافت و به او گفت: «از پی من بیا!»
John FarHezar 1:44  فیلیپُس اهل بیت‌صِیْدا، شهر آندریاس و پِطرُس بود.
John FarHezar 1:45  او نَتَنائیل را یافت و به او گفت: «آن‌‌کس را که موسی در تورات بدو اشاره کرده، و پیامبران نیز درباره‌اش نوشته‌اند، یافته‌ایم! او عیسی، پسر یوسف، از شهر ناصره است!»
John FarHezar 1:46  نَتَنائیل به او گفت: «مگر می‌شود از ناصره هم چیزی خوب بیرون بیاید؟» فیلیپُس پاسخ داد: «بیا و ببین.»
John FarHezar 1:47  چون عیسی دید نَتَنائیل به‌‌سویش می‌آید، درباره‌اش گفت: «براستی که این مردی اسرائیلی است که در او هیچ فریب نیست!»
John FarHezar 1:48  نَتَنائیل به او گفت: «مرا از کجا می‌شناسی؟» عیسی پاسخ داد: «پیش از آن که فیلیپُس تو را بخواند، هنگامی که هنوز زیر آن درخت انجیر بودی، تو را دیدم.»
John FarHezar 1:49  نَتَنائیل پاسخ داد: «استاد، تو پسر خدایی! تو پادشاه اسرائیلی!»
John FarHezar 1:50  عیسی در جواب گفت: «آیا به‌‌خاطر همین که گفتم زیر آن درخت انجیر تو را دیدم، ایمان می‌آوری؟ از این پس، چیزهای بزرگتر خواهی دید.»
John FarHezar 1:51  سپس گفت: «آمین، آمین، به شما می‌گویم که آسمان را گشوده و فرشتگان خدا را در حال صعود و نزول بر پسر انسان خواهید دید.»
Chapter 2
John FarHezar 2:1  روز سوّم، در قانای جلیل عروسی بود و مادر عیسی نیز در آنجا حضور داشت.
John FarHezar 2:2  عیسی و شاگردانش نیز به عروسی دعوت شده بودند.
John FarHezar 2:3  چون شرابْ کم آمد، مادر عیسی به او گفت: «دیگر شراب ندارند!»
John FarHezar 2:4  عیسی به او گفت: «بانو، مرا با این امر چه‌کار است؟ ساعت من هنوز فرا‌نرسیده.»
John FarHezar 2:5  مادرش خدمتکاران را گفت: «هر‌‌چه به شما گوید، بکنید.»
John FarHezar 2:6  در آنجا شش خمرة سنگی بود که برای آداب تطهیر یهودیان به‌‌کار می‌رفت، و هر کدام گنجایش دو یا سه پیمانه داشت.
John FarHezar 2:7  عیسی خدمتکاران را گفت: «این خمره‌ها را از آب پر کنید.» پس آنها را لبالب پر کردند.
John FarHezar 2:8  سپس به ایشان گفت: «حال اندکی از آن بر‌‌گیرید و نزد میهماندار ببرید.» آنها چنین کردند.
John FarHezar 2:9  میهماندار نمی‌دانست آن را از کجا آورده‌اند، ولی خدمتکارانی که آب را بر‌‌گرفته بودند، می‌دانستند. او چون آب را که شراب شده بود، چشید، داماد را فرا‌خواند
John FarHezar 2:10  و به او گفت: «همه نخست با شراب ناب پذیرایی می‌کنند و چون میهمانان مست شدند، شراب ارزانتر را می‌آورند؛ امّا تو شراب ناب را تا این دم نگاه داشته‌ای!»
John FarHezar 2:11  بدین‌‌سان عیسی نخستین آیت خود را در قانای جلیل به‌‌ظهور آورد و جلال خویش را آشکار ساخت و شاگردانش به او ایمان آوردند.
John FarHezar 2:12  سپس با مادر و برادران و شاگردان خود به کَفَرناحوم رفت، و روزهایی چند در آنجا ماندند.
John FarHezar 2:13  چون عید پِسَح یهود نزدیک بود، عیسی به اورشلیم رفت.
John FarHezar 2:14  در صحن معبد، دید که عده‌ای به فروش گاو و گوسفند و کبوتر مشغولند، و صرّافان نیز به‌‌کسب نشسته‌اند.
John FarHezar 2:15  پس تازیانه‌ای از طناب ساخت و همة آنها را همراه با گوسفندان و گاوان، از معبد بیرون راند. و سکه‌های صرّافان را بر زمین ریخت و تختهایشان را واژگون کرد،
John FarHezar 2:16  و کبوترفروشان را گفت: «اینها را از اینجا بیرون برید، و خانة پدر مرا محل کسب مسازید!»
John FarHezar 2:17  آنگاه شاگردان او به یاد آوردند که نوشته شده است: «غیرت برای خانة تو مرا خواهد سوزانید.»
John FarHezar 2:18  پس یهودیان در برابر این عمل او گفتند: «چه آیتی به ما می‌نمایانی تا بدانیم اجازة چنین کارها را داری؟»
John FarHezar 2:19  عیسی در پاسخ ایشان گفت: «این معبد را ویران کنید که من سه روزه آن را باز بر‌‌پا خواهم داشت.»
John FarHezar 2:20  یهودیان گفتند: «بنای این معبد چهل و شش سال به‌‌طول انجامیده است، و حال تو می‌خواهی سه روزه آن را بر‌‌پا کنی؟»
John FarHezar 2:21  لیکن معبدی که او از آن سخن می‌گفت پیکر خودش بود.
John FarHezar 2:22  پس هنگامی که از مردگان برخاست، شاگردانش این گفتة او را به یاد آورده، به کتب مقدّس و سخنان او ایمان آوردند.
John FarHezar 2:23  در مدتی که او برای عید پِسَح در اورشلیم بود، بسیاری با دیدن آیاتی که از او صادر می‌شد، به نام او ایمان آوردند.
John FarHezar 2:24  امّا عیسی را بر ایمانشان اعتماد نبود، زیرا همه را می‌شناخت
John FarHezar 2:25  و نیازی نداشت کسی دربارة انسان چیزی به او بگوید، زیرا خود می‌دانست در درون انسان چیست.
Chapter 3
John FarHezar 3:1  مردی بود از فَریسیان، نیقودیموس نام، از بزرگان یهود.
John FarHezar 3:2  او شبی نزد عیسی آمد و به وی گفت: «استاد! می‌دانیم تو معلّمی هستی که از سوی خدا آمده است، زیرا هیچ‌کس نمی‌تواند آیاتی را که تو به انجام می‌رسانی، به عمل آورد، مگر آنکه خدا با او باشد.»
John FarHezar 3:3  عیسی در پاسخ گفت: «آمین، آمین، به تو می‌گویم، تا کسی از نو زاده نشود، نمی‌تواند پادشاهی خدا را ببیند.»
John FarHezar 3:4  نیقودیموس به او گفت: «کسی که سالخورده است، چگونه می‌تواند زاده شود؟ آیا می‌تواند دیگر بار به رحم مادرش بازگردد و به دنیا آید؟»
John FarHezar 3:5  عیسی جواب داد: «آمین، آمین، به تو می‌گویم تا کسی از آب و روح زاده نشود، نمی‌تواند به پادشاهی خدا راه یابد.
John FarHezar 3:6  آنچه از بشرِ خاکی زاده شود، بشری است؛ امّا آنچه از روح زاده شود، روحانی است.
John FarHezar 3:7  عجب مدار که گفتم باید از نو زاده شوید!
John FarHezar 3:8  باد هر کجا که بخواهد می‌وزد؛ صدای آن را می‌شنوی، امّا نمی‌دانی از کجا می‌آید و به کجا می‌رود. چنین است هر کس نیز که از روح زاده شود.»
John FarHezar 3:9  نیقودیموس از او پرسید: «چنین چیزی چگونه ممکن است؟»
John FarHezar 3:10  عیسی پاسخ داد: «تو معلّم اسرائیلی و این چیزها را درنمی‌یابی؟
John FarHezar 3:11  آمین، آمین، به تو می‌گویم که ما از آنچه می‌دانیم سخن می‌گوییم و بر آنچه دیده‌ایم شهادت می‌دهیم، امّا شما شهادتمان را نمی‌پذیرید.
John FarHezar 3:12  اگر هنگامی که دربارة امور زمینی با شما سخن گفتم باور نکردید، چگونه باور خواهید کرد اگر از امور آسمانی به شما بگویم؟
John FarHezar 3:13  هیچ‌کس به آسمان بالا نرفته است، مگر آن که از آسمان فرود آمد، یعنی پسر انسان.
John FarHezar 3:14  همان‌‌گونه که موسی ‹مار› را در بیابان بر‌‌افراشت، پسر انسان نیز باید بر‌‌افراشته شود،
John FarHezar 3:15  تا هر که به او ایمان آوَرَد، حیات جاویدان داشته باشد.
John FarHezar 3:16  «زیرا خدا جهان را آنقدر محبت کرد که پسر یگانة خود را داد تا هر که به او ایمان آوَرَد هلاک نگردد، بلکه حیات جاویدان یابد.
John FarHezar 3:17  زیرا خدا پسر را به جهان نفرستاد تا جهانیان را محکوم کند، بلکه فرستاد تا به‌‌واسطة او نجات یابند.
John FarHezar 3:18  هر که به او ایمان دارد محکوم نمی‌شود، امّا هر که به او ایمان ندارد، هم‌اینک محکوم شده است، زیرا به نام پسر یگانة خدا ایمان نیاورده است.
John FarHezar 3:19  و محکومیت در این است که نور به جهان آمد، امّا مردمان تاریکی را بیش از نور دوست داشتند، چرا که اعمالشان بد است.
John FarHezar 3:20  زیرا هر آن که بدی را به‌جا می‌آورد از نور نفرت دارد و نزد نور نمی‌آید، مبادا کارهایش آشکار شده، رسوا گردد.
John FarHezar 3:21  امّا آن که راستی را به‌‌عمل می‌آورد نزد نور می‌آید تا آشکار شود که کارهایش به‌‌یاری خدا انجام شده است.»
John FarHezar 3:22  پس از آن، عیسی و شاگردانش به نواحی روستایی سرزمین یهودیه رفتند. او ایامی چند در آنجا با آنان به‌‌سر برده، مردم را تعمید می‌داد.
John FarHezar 3:23  یحیی نیز در عِیْنون، نزدیک سالیم، تعمید می‌داد، زیرا در آنجا آب فراوان بود و مردم آمده، تعمید می‌گرفتند.
John FarHezar 3:24  این پیش از آن بود که یحیی به زندان بیفتد.
John FarHezar 3:25  باری، بین شاگردان یحیی و یک یهودی بحثی بر سر آداب تطهیر درگرفت.
John FarHezar 3:26  پس نزد یحیی آمده، به او گفتند: «استاد، آن که با تو در آن سوی رود اردن بود، و تو بر او شهادت دادی، اکنون خودْ تعمید می‌دهد و همگان نزد او می‌روند.»
John FarHezar 3:27  یحیی در پاسخ گفت: «هیچ‌کس نمی‌تواند چیزی به‌‌دست آورد، جز آنچه از آسمان به او عطا شود.
John FarHezar 3:28  شما خود شاهدید که من گفتم مسیح نیستم، بلکه پیشاپیش او فرستاده شده‌ام.
John FarHezar 3:29  عروس از آنِ داماد است، امّا دوست داماد که در کناری ایستاده به او گوش می‌دهد، از شنیدن صدای داماد شادی بسیار می‌کند. شادی من نیز به همین‌‌گونه به‌‌کمال رسیده است.
John FarHezar 3:30  او باید ارتقا یابد و من باید کوچک شوم.
John FarHezar 3:31  «او که از بالا می‌آید، برتر از همه است، امّا آن که از زمین است، زمینی است و از چیزهای زمینی سخن می‌گوید. او که از آسمان می‌آید، برتر از همه است.
John FarHezar 3:32  او بر آنچه دیده و شنیده است شهادت می‌دهد، امّا هیچ‌کس شهادتش را نمی‌پذیرد.
John FarHezar 3:33  آن که شهادت او را می‌پذیرد، بر راستی خدا مُهر تأیید زده است.
John FarHezar 3:34  زیرا آن‌‌کس که خدا فرستاد، کلام خدا را بیان می‌کند، چرا که خدا روح را به‌‌میزان معین [به او] عطا نمی‌کند.
John FarHezar 3:35  پدر، به پسر مِهر می‌ورزد و همه چیز را به‌‌دست او سپرده است.
John FarHezar 3:36  آن که به پسر ایمان دارد، حیات جاویدان دارد؛ امّا آن که از پسر اطاعت نمی‌کند، حیات را نخواهد دید، بلکه خشم خدا بر او برقرار می‌ماند.»
Chapter 4
John FarHezar 4:1  چون عیسی دریافت که فَریسیان شنیده‌اند او بیش از یحیی پیرو یافته، تعمیدشان می‌دهد
John FarHezar 4:2  – گرچه شاگردان عیسی تعمید می‌دادند نه خودش –
John FarHezar 4:3  یهودیه را ترک گفت و دیگر بار رهسپار جلیل شد.
John FarHezar 4:4  و می‌بایست از سامره بگذرد.
John FarHezar 4:5  پس به شهری از سامره به نام سوخار رسید، نزدیک قطعه زمینی که یعقوب به پسر خود یوسف داده بود.
John FarHezar 4:6  چاه یعقوب در آنجا بود و عیسی خسته از سفر در کنار چاه نشست. حدود ساعتِ ششم از روز بود.
John FarHezar 4:7  در این هنگام، زنی از مردمان سامره برای آب کشیدن آمد. عیسی به او گفت: «جرعه‌ای آب به من بده،»
John FarHezar 4:8  زیرا شاگردانش برای تهیه خوراک به شهر رفته بودند.
John FarHezar 4:9  زن به او گفت: «چگونه تو که یهودی هستی، از من که زنی سامری‌ام آب می‌خواهی؟» زیرا یهودیان با سامریان مراوده نمی‌کنند.
John FarHezar 4:10  عیسی در پاسخ گفت: «اگر موهبت خدا را درمی‌یافتی و می‌دانستی چه کسی از تو آب می‌خواهد، تو خود از او می‌خواستی، و به تو آبی زنده عطا می‌کرد.»
John FarHezar 4:11  زن به او گفت: «سرورم، سطل نداری و چاه عمیق است، پس آب زنده از کجا می‌آوری؟
John FarHezar 4:12  آیا تو از پدر ما یعقوب بزرگتری که این چاه را به ما داد، و خود و پسران و گله‌هایش از آن می‌آشامیدند؟»
John FarHezar 4:13  عیسی گفت: «هر که از این آب می‌نوشد، باز تشنه می‌شود.
John FarHezar 4:14  امّا هر که از آن آب که من به او دهم بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد، زیرا آبی که من می‌دهم در او چشمه‌ای می‌شود که تا به حیات جاویدان جوشان است.»
John FarHezar 4:15  زن گفت: «سرورم، از این آب به من بده، تا دیگر تشنه نشوم و برای آب کشیدن به اینجا نیایم.»
John FarHezar 4:16  عیسی گفت: «برو، شوهرت را بخوان و بازگرد.»
John FarHezar 4:17  زن پاسخ داد: «شوهر ندارم.» عیسی گفت: «راست می‌گویی که شوهر نداری،
John FarHezar 4:18  زیرا پنج شوهر داشته‌ای و آن که هم‌اکنون داری، شوهرت نیست. آنچه گفتی راست است!»
John FarHezar 4:19  زن گفت: «سرورم، می‌بینم که نبی هستی.
John FarHezar 4:20  پدران ما در این کوه پرستش می‌کردند، امّا شما می‌گویید جایی که در آن باید پرستش کرد اورشلیم است.»
John FarHezar 4:21  عیسی گفت: «ای زن، باور کن، زمانی فرا خواهد رسید که پدر را نه در این کوه پرستش خواهید کرد، نه در اورشلیم.
John FarHezar 4:22  شما آنچه را نمی‌شناسید می‌پرستید، امّا ما آنچه را می‌شناسیم می‌پرستیم، زیرا نجات به‌‌واسطة قوم یهود فراهم می‌آید.
John FarHezar 4:23  امّا زمانی می‌رسد، و هم‌اکنون فرا‌رسیده است، که پرستندگانِ راستین، پدر را در روح و راستی پرستش خواهند کرد، زیرا پدر جویای چنین پرستندگانی است.
John FarHezar 4:24  خدا روح است و پرستندگانش باید او را در روح و راستی بپرستند.»
John FarHezar 4:25  زن گفت: «می‌دانم که مسیح (که معنی آن ‹مسح شده› است) خواهد آمد؛ چون او آید، همه چیز را برای ما بیان خواهد کرد.»
John FarHezar 4:26  عیسی به او گفت: «من که با تو سخن می‌گویم، همانم.»
John FarHezar 4:27  همان دم، شاگردان عیسی از راه رسیدند و تعجب کردند که با زنی سخن می‌گوید. امّا هیچ‌یک نپرسید «چه می‌خواهی؟» یا «چرا با او سخن می‌گویی؟»
John FarHezar 4:28  آنگاه زن، کوزة خویش بر جای گذاشت و به شهر رفت و به مردم گفت:
John FarHezar 4:29  «بیایید مردی را ببینید که هر‌آنچه تا کنون کرده بودم، به من بازگفت. آیا ممکن نیست او مسیح باشد؟»
John FarHezar 4:30  پس آنها از شهر بیرون آمده، نزد عیسی روانه شدند.
John FarHezar 4:31  در این میان، شاگردان از او خواهش کرده، گفتند: «استاد، چیزی بخور.»
John FarHezar 4:32  امّا عیسی به آنان گفت: «من خوراکی برای خوردن دارم که شما از آن چیزی نمی‌دانید.»
John FarHezar 4:33  شاگردان به یکدیگر گفتند: «مگر کسی برای او خوراک آورده است؟»
John FarHezar 4:34  عیسی به ایشان گفت: «خوراک من این است که ارادة فرستندة خود را به‌جا آورم و کار او را به‌‌کمال رسانم.
John FarHezar 4:35  آیا این سخن را نشنیده‌اید که ‹چهار ماهْ بیشتر به موسم درو نمانده است›؟ امّا من به شما می‌گویم، چشمان خود را بگشایید و ببینید که هم‌اکنون کشتزارها آمادة درو است.
John FarHezar 4:36  هم‌اکنون، دروگر مزد خود را می‌ستاند و محصولی برای حیات جاویدان گرد می‌آورد، تا کارنده و دروکننده با هم شادمان گردند.
John FarHezar 4:37  در اینجا این گفته صادق است که ‹یکی می‌کارد و دیگری می‌دِروَد›.
John FarHezar 4:38  من شما را فرستادم تا محصولی را درو کنید که دسترنج خودتان نیست. دیگران سخت کار کردند و شما دسترنج آنان را برداشت می‌کنید.»
John FarHezar 4:39  پس در پی شهادت آن زن که گفته بود «هر‌‌آنچه تا کنون کرده بودم، به من بازگفت،» بسیاری از سامریانِ ساکنِ آن شهر به عیسی ایمان آوردند.
John FarHezar 4:40  چون آن سامریان نزد عیسی آمدند، از او خواستند نزدشان بماند. پس دو روز در آنجا ماند.
John FarHezar 4:41  و بسیاری دیگر به‌‌سبب شنیدن سخنانش ایمان آوردند.
John FarHezar 4:42  ایشان به آن زن می‌گفتند: «دیگر تنها به‌‌خاطر سخن تو ایمان نمی‌آوریم، زیرا خودْ سخنان او را شنیده‌ایم و می‌دانیم که این مرد براستی نجات‌دهندة عالم است.»
John FarHezar 4:43  پس از آن دو روز، عیسی از آنجا به جلیل رفت،
John FarHezar 4:44  زیرا خودْ گفته بود که «نبی را در دیار خود حرمتی نیست.»
John FarHezar 4:45  چون به جلیل رسید، جلیلیان او را بگرمی پذیرفتند، زیرا آنها نیز برای عید به اورشلیم رفته و آنچه را عیسی در آنجا کرده بود، دیده بودند.
John FarHezar 4:46  سپس دیگر بار به قانای جلیل رفت، همان جا که آب را شراب کرده بود. در آنجا یکی از درباریان بود که پسری بیمار در کَفَرناحوم داشت.
John FarHezar 4:47  چون شنید عیسی از یهودیه به جلیل آمده است، به دیدار او شتافت و تمنا کرد که فرود آید و پسر او را شفا دهد، زیرا در آستانة مرگ بود.
John FarHezar 4:48  عیسی به او گفت: «تا آیات و عجایب نبینید، ایمان نمی‌آورید.»
John FarHezar 4:49  آن مرد گفت: «سرورم، پیش از آنکه فرزندم بمیرد، بیا.»
John FarHezar 4:50  عیسی به او گفت: «برو؛ پسرت زنده می‌ماند.» آن مرد کلام عیسی را پذیرفت و به‌‌راه افتاد.
John FarHezar 4:51  هنوز در راه بود که خدمتکارانش به استقبال او آمده، گفتند: «پسرت زنده و تندرست است.»
John FarHezar 4:52  از آنها پرسید: «از چه ساعت بهبود یافت؟» گفتند: «دیروز، در هفتمین ساعت روز تبْ او را رها کرد.»
John FarHezar 4:53  آنگاه پدر دریافت که این همان ساعت بود که عیسی به او گفته بود: «پسرت زنده می‌ماند.» پس خود و همة اهل خانه‌اش ایمان آوردند.
John FarHezar 4:54  این دوّمین آیتی بود که عیسی هنگامی که از یهودیه به جلیل آمد، به‌‌ظهور رسانید.
Chapter 5
John FarHezar 5:1  چندی بعد، عیسی برای یکی از اعیاد یهود، به اورشلیم رفت.
John FarHezar 5:2  در اورشلیم، در کنار «دروازة گوسفند» حوضی است که در زبان عبرانیان آن را «بیت‌حِسْدا» گویند و پنج رواق دارد.
John FarHezar 5:3  در آنها گروهی بسیار از علیلان، همچون کوران، شلان و مفلوجان می‌خوابیدند [و منتظر حرکت آب بودند.
John FarHezar 5:4  زیرا هر از چندی یکی از فرشتگان خداوند نازل می‌شد و آب را حرکت می‌داد؛ اوّلین کسی که پس از جنبش آب وارد حوض می‌شد، از هر مرضی که داشت شفا می‌یافت.]
John FarHezar 5:5  در آن میان، مردی بود که سی و هشت سال زمینگیر بود.
John FarHezar 5:6  چون عیسی او را در آنجا خوابیده دید و دریافت که دیری است بدین‌‌حال دچار است، از او پرسید: «آیا می‌خواهی سلامت خود را بازیابی؟»
John FarHezar 5:7  مرد علیل گفت: «سرورم، کسی را ندارم که چون آب به حرکت می‌آید، مرا به‌‌درون حوض بَرَد، و تا خود را به آنجا می‌رسانم، دیگری پیش از من داخل شده است.»
John FarHezar 5:8  عیسی به او گفت: «برخیز، بستر خود را بر‌‌گیر و راه برو.»
John FarHezar 5:9  آن مرد در همان دم سلامت خود را بازیافت و بستر خود را بر‌‌گرفته، راه رفتن آغاز کرد. آن روز، شَبّات بود.
John FarHezar 5:10  پس یهودیان به مرد شفا یافته گفتند: «امروز شَبّات است و بر تو جایز نیست که بستر خود را حمل کنی.»
John FarHezar 5:11  او پاسخ داد: «آن که مرا شفا داد به من گفت، ‹بسترت را بر‌‌گیر و راه برو›.»
John FarHezar 5:12  از او پرسیدند: «آن که به تو گفت بسترت را بر‌‌گیری و راه بروی، که بود؟»
John FarHezar 5:13  امّا مرد شفا یافته نمی‌دانست او کیست، زیرا عیسی در میان جمعیتِ آنجا ناپدید شده بود.
John FarHezar 5:14  اندکی بعد، عیسی او را در معبد یافت و به او گفت: «حال که سلامت خود را بازیافته‌ای، دیگر گناه مکن تا به حال بدتر دچار نشوی.»
John FarHezar 5:15  آن مرد رفت و به یهودیان گفت: «آن که مرا شفا داد، عیسی است.»
John FarHezar 5:16  به همین سبب بود که یهودیان عیسی را آزار می‌کردند، زیرا در شَبّات دست به چنین کارها می‌زد.
John FarHezar 5:17  پاسخ عیسی این بود که «پدر من هنوز کار می‌کند، من نیز کار می‌کنم.»
John FarHezar 5:18  از همین‌‌رو، یهودیان بیش از پیش در صدد قتل او بر‌‌آمدند، زیرا نه‌‌تنها شَبّات را می‌شکست، بلکه خدا را نیز پدر خود می‌خواند و خود را با خدا برابر می‌ساخت.
John FarHezar 5:19  پاسخ عیسی چنین بود: «آمین، آمین، به شما می‌گویم که پسر از خود کاری نمی‌تواند کرد مگر کارهایی که می‌بیند پدرش انجام می‌دهد؛ زیرا هر‌چه پدر می‌کند، پسر نیز می‌کند.
John FarHezar 5:20  زیرا پدر، پسر را دوست می‌دارد و هر‌آنچه می‌کند به او می‌نمایاند و کارهای بزرگتر از این نیز به او خواهد نمایاند تا به شگفت آیید.
John FarHezar 5:21  زیرا همان‌‌گونه که پدر مردگان را برمی‌خیزاند و به آنها حیات می‌بخشد، پسر نیز به هر که بخواهد، حیات می‌بخشد.
John FarHezar 5:22  و پدر بر کسی داوری نمی‌کند، بلکه تمام کار داوری را به پسر سپرده است.
John FarHezar 5:23  تا همه پسر را حرمت گذارند، همان‌‌گونه که پدر را حرمت می‌نهند. زیرا کسی که پسر را حرمت نمی‌گذارد، به پدری که او را فرستاده است نیز حرمت ننهاده است.
John FarHezar 5:24  آمین، آمین، به شما می‌گویم، هر که کلام مرا به گوش گیرد و به فرستندة من ایمان آورد، حیات جاویدان دارد و به داوری نمی‌آید، بلکه از مرگ به حیات منتقل شده است.
John FarHezar 5:25  آمین، آمین، به شما می‌گویم، زمانی فرا‌می‌رسد، بلکه هم‌اکنون است، که مردگان صدای پسر خدا را می‌شنوند و کسانی که به گوش گیرند، زنده خواهند شد.
John FarHezar 5:26  زیرا همان‌‌گونه که پدر در خود حیات دارد، به پسر نیز عطا کرده است که در خود حیات داشته باشد،
John FarHezar 5:27  و به او این اقتدار را بخشیده که داوری نیز بکند، زیرا پسرِ انسان است.
John FarHezar 5:28  از این سخنان در شگفت مباشید، زیرا زمانی فرا‌می‌رسد که همة آنان که در قبرند، صدای او را خواهند شنید و بیرون خواهند آمد.
John FarHezar 5:29  آنان که نیکی کرده باشند، برای قیامتی که به حیات می‌انجامد، و آنان که بدی کرده باشند، برای قیامتی که مکافات در پی دارد.
John FarHezar 5:30  من از خود کاری نمی‌توانم کرد، بلکه بنا بر آنچه می‌شنوم داوری می‌کنم و داوری من عادلانه است، زیرا در پی انجام خواست خود نیستم، بلکه انجام خواست فرستندة خود را خواهانم.
John FarHezar 5:31  «اگر خود بر خویشتن شهادت دهم، شهادتم معتبر نیست.
John FarHezar 5:32  امّا دیگری هست که بر من شهادت می‌دهد و می‌دانم شهادتش دربارة من معتبر است.
John FarHezar 5:33  البته شما کسانی نزد یحیی فرستادید و او بر حقیقت شهادت داد.
John FarHezar 5:34  نه اینکه من شهادت انسان را بپذیرم، بلکه این سخنان را می‌گویم تا نجات یابید.
John FarHezar 5:35  او چراغی بود سوزان و فروزان، و شما خواستید دمی در نورش خوش باشید.
John FarHezar 5:36  امّا من شهادتی استوارتر از شهادت یحیی دارم، زیرا کارهایی که پدر به من سپرده تا به‌‌کمال رسانم، یعنی همین کارها که می‌کنم، خودْ بر من شهادت می‌دهند که مرا پدر فرستاده است.
John FarHezar 5:37  و همان پدری که مرا فرستاد، خودْ بر من شهادت می‌دهد. شما هرگز صدای او را نشنیده و روی او را ندیده‌اید
John FarHezar 5:38  و کلام او در شما ساکن نیست، زیرا به فرستادة او ایمان ندارید.
John FarHezar 5:39  شما کتب مقدّس را می‌کاوید، زیرا می‌پندارید به‌‌واسطة آن حیات جاویدان دارید، حال آنکه همین کتابها بر من شهادت می‌دهند.
John FarHezar 5:40  امّا نمی‌خواهید نزد من آیید تا حیات یابید.
John FarHezar 5:41  «جلال از انسانها نمی‌پذیرم،
John FarHezar 5:42  امّا شما را خوب می‌شناسم که محبت خدا را در دل ندارید.
John FarHezar 5:43  من به نام پدر خود آمدم، ولی شما مرا نمی‌پذیرید. امّا اگر دیگری به نام خود آید، او را خواهید پذیرفت.
John FarHezar 5:44  چگونه می‌توانید ایمان آورید در حالی که جلال از یکدیگر می‌پذیرید، امّا در پی جلالی که از خدای یکتا باشد، نیستید؟
John FarHezar 5:45  مپندارید منم که در حضور پدرْ شما را متهم خواهم کرد؛ متهم‌کنندة شما موسی است، همان که به او امید بسته‌اید.
John FarHezar 5:46  زیرا اگر موسی را تصدیق می‌کردید، مرا نیز تصدیق می‌کردید، چرا که او دربارة من نوشته است.
John FarHezar 5:47  امّا اگر نوشته‌های او را باور ندارید، چگونه سخنان مرا خواهید پذیرفت؟»
Chapter 6
John FarHezar 6:1  چندی بعد، عیسی به آن سوی دریاچة جلیل که همان دریاچة تیبِریه است، رفت.
John FarHezar 6:2  گروهی بسیار از پی او روانه شدند، زیرا آیاتی را که با شفای بیماران به‌‌ظهور می‌رسانید، دیده بودند.
John FarHezar 6:3  پس عیسی به تپه‌ای بر‌‌آمد و با شاگردان خود در آنجا بنشست.
John FarHezar 6:5  چون عیسی نگریست و دید که گروهی بسیار به‌‌سویش می‌آیند، فیلیپُس را گفت: «از کجا نان بخریم تا اینها بخورند؟»
John FarHezar 6:6  این را برای آزمایش به او گفت، زیرا خود نیک می‌دانست چه خواهد کرد.
John FarHezar 6:7  فیلیپُس پاسخ داد: «دویست دینار نان نیز کفافشان نمی‌کند، حتی اگر هر یک فقط اندکی بخورند.»
John FarHezar 6:8  یکی دیگر از شاگردان به نام آندریاس، که برادر شَمعون پِطرُس بود، گفت:
John FarHezar 6:9  «پسرکی اینجاست که پنج نان جو و دو ماهی دارد، امّا این کجا این گروه را کفایت می‌کند؟»
John FarHezar 6:10  عیسی گفت: «مردم را بنشانید.» در آنجا سبزة بسیار بود. پس ایشان که نزدیک پنج هزار مرد بودند، نشستند.
John FarHezar 6:11  آنگاه عیسی نانها را بر‌‌گرفت، و پس از شکرگزاری، میان نشستگان تقسیم کرد؛ و ماهیها را نیز به‌‌قدری که می‌خواستند به ایشان داد.
John FarHezar 6:12  چون سیر شدند، به شاگردان گفت: «پاره‌نانهای باقی‌مانده را جمع کنید تا چیزی هدر نرود.»
John FarHezar 6:13  پس آنها را گرد آوردند و از پاره‌های باقی‌ماندة آن پنج نان جو که جماعت خورده بودند، دوازده سبد پر شد.
John FarHezar 6:14  مردم با دیدن این آیت که از عیسی به‌‌ظهور رسید، گفتند: «براستی که او همان پیامبر است که می‌باید به جهان بیاید.»
John FarHezar 6:15  عیسی چون دریافت که قصد دارند او را بر‌‌گرفته، بزور پادشاه کنند، آنجا را ترک گفت و بار دیگر تنها به کوه رفت.
John FarHezar 6:16  هنگام غروب، شاگردانش به‌‌سوی دریا فرود آمدند
John FarHezar 6:17  و سوار قایق شده، به آن سوی دریا، به‌‌جانب کَفَرناحوم روانه شدند. هوا تاریک شده بود، امّا عیسی هنوز به آنان نپیوسته بود.
John FarHezar 6:18  در این حین، دریا به‌‌سبب وزش بادی سخت به‌‌تلاطم آمد.
John FarHezar 6:19  چون به اندازة بیست و پنج یا سی پرتاب‌تیر پارو زده بودند، عیسی را دیدند که بر روی دریا راه می‌رود و به قایق نزدیک می‌شود. پس به هراس افتادند.
John FarHezar 6:20  امّا او به آنها گفت: «من هستم؛ مترسید.»
John FarHezar 6:21  آنگاه خواستند او را سوار قایق کنند، که قایق همان دم به‌‌جایی که عازمش بودند، رسید.
John FarHezar 6:22  روز بعد، جماعتی که آن سوی دریا مانده بودند، دریافتند که به‌‌جز یک قایق، قایقی دیگر در آنجا نبوده است، و نیز می‌دانستند که عیسی با شاگردانش سوار آن نشده بود، بلکه شاگردان به‌تنهایی رفته بودند.
John FarHezar 6:23  آنگاه قایقهای دیگری از تیبِریه آمدند و نزدیک جایی رسیدند که آنها پس از شکرگزاریِ خداوند، نان خورده بودند.
John FarHezar 6:24  چون مردم دریافتند که نه عیسی آنجاست و نه شاگردانش، بر آن قایقها سوار شدند و در جستجوی عیسی به کَفَرناحوم رفتند.
John FarHezar 6:25  چون او را آن سوی دریا یافتند، به وی گفتند: «استاد، کِی به اینجا آمدی؟»
John FarHezar 6:26  عیسی پاسخ داد: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، مرا می‌جویید نه به‌‌سبب آیاتی که دیدید، بلکه به‌‌خاطر آن نان که خوردید و سیر شدید.
John FarHezar 6:27  کار کنید، امّا نه برای خوراک فانی، بلکه برای خوراکی که تا حیات جاویدان باقی است، خوراکی که پسر انسان به شما خواهد داد. زیرا بر اوست که خدای پدر مُهر تأیید زده است.»
John FarHezar 6:28  آنگاه از او پرسیدند: «چه کنیم تا کارهای پسندیدة خدا را انجام داده باشیم؟»
John FarHezar 6:29  عیسی در پاسخ گفت: «کار پسندیدة خدا آن است که به فرستادة او ایمان آورید.»
John FarHezar 6:30  گفتند: «چه آیتی به ما می‌نمایانی تا با دیدن آن به تو ایمان آوریم؟ چه می‌کنی؟
John FarHezar 6:31  پدران ما در بیابان مَنّا خوردند، چنانکه نوشته شده است: ‹او از آسمان به آنها نان داد تا بخورند.›
John FarHezar 6:32  عیسی پاسخ داد: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، موسی نبود که آن نان را از آسمان به شما داد، بلکه پدر من است که نان حقیقی را از آسمان به شما می‌دهد.
John FarHezar 6:33  زیرا نان خدا آن است که از آسمان نازل شده، به جهان حیات می‌بخشد.»
John FarHezar 6:34  پس گفتند: «این نان را همواره به ما بده.»
John FarHezar 6:35  عیسی به آنها گفت: «نان حیات من هستم. هر که نزد من آید، هرگز گرسنه نشود، و هر که به من ایمان آوَرَد هرگز تشنه نگردد.
John FarHezar 6:36  ولی چنانکه به شما گفتم، هر چند مرا دیده‌اید، امّا ایمان نمی‌آورید.
John FarHezar 6:37  هر‌‌آنچه پدر به من بخشد، نزد من آید؛ و آن که نزد من آید، او را هرگز از خود نخواهم راند.
John FarHezar 6:38  زیرا از آسمان فرود نیامده‌ام تا به‌‌خواست خود عمل کنم، بلکه آمده‌ام تا خواست فرستندة خویش را به‌‌انجام رسانم.
John FarHezar 6:39  و خواست فرستندة من این است که از آن‌‌کسان که او به من بخشیده، هیچ‌یک را از دست ندهم، بلکه آنان را در روز بازپسین برخیزانم.
John FarHezar 6:40  زیرا خواست پدر من این است که هر که به پسر بنگرد و به او ایمان آوَرَد، از حیات جاویدان برخوردار شود، و من در روز بازپسین او را بر خواهم خیزانید.»
John FarHezar 6:41  آنگاه یهودیان دربارة او همهمه آغاز کردند، چرا که گفته بود «منم آن نان که از آسمان نازل شده است.»
John FarHezar 6:42  می‌گفتند: «مگر این مرد عیسی پسر یوسف نیست که ما پدر و مادرش را می‌شناسیم؟ پس چگونه می‌گوید، ‹از آسمان نازل شده‌ام›؟»
John FarHezar 6:43  عیسی در پاسخ گفت: «با یکدیگر همهمه مکنید.
John FarHezar 6:44  هیچ‌کس نمی‌تواند نزد من آید مگر آنکه پدری که مرا فرستاد او را جذب کند، و من در روز بازپسین او را بر خواهم خیزانید.
John FarHezar 6:45  در کتب پیامبران آمده است که ‹همه از خدا تعلیم خواهند یافت.› پس هر که از خدا بشنود و از او تعلیم یابد، نزد من می‌آید.
John FarHezar 6:46  نه اینکه کسی پدر را دیده باشد، مگر آن‌‌کس که از خداست؛ او پدر را دیده است.
John FarHezar 6:47  آمین، آمین، به شما می‌گویم، هر که ایمان دارد، از حیات جاویدان برخوردار است.
John FarHezar 6:49  پدران شما، مَنّا را در بیابان خوردند، و با این‌‌همه مردند.
John FarHezar 6:50  امّا نانی که از آسمان نازل می‌شود چنان است که هر که از آن خورَد، نخواهد مرد.
John FarHezar 6:51  منم آن نان زنده که از آسمان نازل شد. هر کس از این نان بخورَد، تا ابد زنده خواهد ماند. نانی که من برای حیات جهان می‌بخشم، بدن من است.»
John FarHezar 6:52  پس جدالی سخت در میان یهودیان در‌‌گرفت که «این مرد چگونه بدن خود را به ما تواند داد تا بخوریم؟»
John FarHezar 6:53  عیسی به ایشان گفت: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، که تا بدن پسر انسان را نخورید و خون او را ننوشید، در خود حیات ندارید.
John FarHezar 6:54  هر که بدن مرا بخورَد و خون مرا بنوشد، حیات جاویدان دارد، و من در روز بازپسین او را بر خواهم خیزانید.
John FarHezar 6:55  زیرا بدن من خوردنی حقیقی و خونم آشامیدنی حقیقی است.
John FarHezar 6:56  کسی که بدن مرا می‌خورَد و خون مرا می‌نوشد، در من ساکن می‌شود و من در او.
John FarHezar 6:57  همان‌‌گونه که پدرِ زنده مرا فرستاد و من به‌‌سبب پدر زنده‌ام، آن که مرا می‌خورد نیز به‌‌سبب من زنده خواهد بود.
John FarHezar 6:58  این است نانی که از آسمان نازل شد؛ نه مانند آنچه پدران شما خوردند، و با این‌‌حال مردند؛ بلکه هر کس از این نان بخورد، تا ابد زنده خواهد ماند.»
John FarHezar 6:59  عیسی این سخنان را زمانی گفت که در کنیسه‌ای در کَفَرناحوم تعلیم می‌داد.
John FarHezar 6:60  بسیاری از شاگردان او با شنیدن این سخنان گفتند: «این تعلیم سخت است، چه کسی می‌تواند آن را بپذیرد؟»
John FarHezar 6:61  عیسی، آگاه از اینکه شاگردانش در این‌‌باره همهمه می‌کنند، بدیشان گفت: «آیا این سبب لغزش شما می‌شود؟
John FarHezar 6:62  پس اگر پسر انسان را ببینید که به‌‌جای نخست خود صعود می‌کند، چه خواهید کرد؟
John FarHezar 6:63  روح است که زنده می‌کند؛ جسم را فایده‌ای نیست. سخنانی که من به شما گفتم، روح و حیات است.
John FarHezar 6:64  امّا برخی از شما هستند که ایمان نمی‌آورند.» زیرا عیسی از آغاز می‌دانست چه کسانی ایمان نمی‌آورند و کیست آن که او را تسلیم دشمن خواهد کرد.
John FarHezar 6:65  سپس افزود: «از همین‌‌رو به شما گفتم که هیچ‌کس نمی‌تواند نزد من آید، مگر آنکه از جانب پدر به او عطا شده باشد.»
John FarHezar 6:66  از این زمان، بسیاری از شاگردانش برگشته، دیگر او را همراهی نکردند.
John FarHezar 6:67  پس عیسی به آن دوازده تن گفت: «آیا شما نیز می‌خواهید بروید؟»
John FarHezar 6:68  شَمعون پِطرُس پاسخ داد: «سرور ما، نزد که برویم؟ سخنان حیات جاویدان نزد توست.
John FarHezar 6:69  و ما ایمان آورده و دانسته‌ایم که تویی آن قدّوسِ خدا.»
John FarHezar 6:70  عیسی به آنان پاسخ داد: «مگر شما دوازده تن را من برنگزیده‌ام؟ با این‌‌حال، یکی از شما ابلیسی است.»
John FarHezar 6:71  او به یهودا، پسر شَمعون اِسْخَریوطی، اشاره می‌کرد، زیرا او که یکی از آن دوازده تن بود، پس از چندی عیسی را تسلیم دشمن می‌کرد.
Chapter 7
John FarHezar 7:1  پس از این، عیسی چندی در جلیل می‌گشت، زیرا نمی‌خواست در یهودیه باشد، چرا که یهودیان در پی کشتنش بودند.
John FarHezar 7:2  چون عید «خیمه‌ها» که از اعیاد یهود بود، نزدیک شد،
John FarHezar 7:3  برادران عیسی به او گفتند: «اینجا را ترک کن و به یهودیه برو تا پیروانت کارهایی را که می‌کنی ببینند،
John FarHezar 7:4  زیرا هر که بخواهد شناخته شود، در نهان کار نمی‌کند. تو که این کارها را می‌کنی، خود را به جهان بنما.»
John FarHezar 7:5  زیرا حتی برادرانش نیز به او ایمان نیاورده بودند.
John FarHezar 7:6  پس عیسی به ایشان گفت: «هنوز وقت من فرا‌نرسیده، امّا برای شما هر وقتی مناسب است.
John FarHezar 7:7  جهان نمی‌تواند از شما متنفر باشد امّا از من نفرت دارد، زیرا من شهادت می‌دهم که کارهایش بد است.
John FarHezar 7:8  شما خود برای عید بروید، من [فعلاً] به این عید نمی‌آیم، زیرا وقت من هنوز فرا‌نرسیده است.»
John FarHezar 7:10  امّا پس از آن که برادرانش برای آن عید رفتند، خود نیز رفت، امّا نه آشکارا بلکه در نهان.
John FarHezar 7:11  پس یهودیان، هنگام عید او را جُسته، می‌پرسیدند: «آن مرد کجاست؟»
John FarHezar 7:12  و دربارة او بین مردم همهمة بسیار بود. بعضی می‌گفتند: «مردی است نیک.» امّا بعضی دیگر می‌گفتند: «نه! بلکه مردم را گمراه می‌کند.»
John FarHezar 7:13  لیکن چون از یهودیان می‌ترسیدند، هیچ‌کس دربارة او آشکارا سخن نمی‌گفت.
John FarHezar 7:14  امّا چون نیمی از عید گذشته بود، عیسی به صحن معبد آمد و به تعلیم دادن آغاز کرد.
John FarHezar 7:15  یهودیان در شگفت شده، می‌پرسیدند: «این مرد که علمِ دین نیاموخته، چگونه می‌تواند از چنین دانشی برخوردار باشد؟»
John FarHezar 7:16  عیسی در جواب ایشان گفت: «تعالیم من از خودم نیست، بلکه از اوست که مرا فرستاده است.
John FarHezar 7:17  اگر کسی براستی بخواهد ارادة او را به‌‌عمل آورد، در خواهد یافت که آیا این تعالیم از خداست یا من از خود می‌گویم.
John FarHezar 7:18  آن که از خود می‌گوید، در پی جلال خویشتن است، امّا آن که خواهان جلال فرستنده خویش است، راستگوست و در او هیچ ناراستی نیست.
John FarHezar 7:19  آیا موسی شریعت را به شما نداد؟ امّا هیچ‌یک از شما بدان عمل نمی‌کند. از چه رو کمر به قتل من بسته‌اید؟»
John FarHezar 7:20  مردم پاسخ دادند: «تو دیوزده‌ای! کیست که در پی کشتن تو باشد؟»
John FarHezar 7:21  عیسی در پاسخ ایشان گفت: «من یک معجزه کردم و شما همگی از آن در شگفت شده‌اید.
John FarHezar 7:22  موسی حکم ختنه را به شما داد – البته این نه از موسی بلکه از پدران قوم بود – و بر این پایه، در روز شَبّات نیز پسران را ختنه می‌کنید.
John FarHezar 7:23  پس اگر انسان در روز شَبّات نیز ختنه می‌شود تا شریعت موسی شکسته نشود، چرا خشمگینید از اینکه تمام بدن انسانی را در روز شَبّات سلامتی بخشیدم؟
John FarHezar 7:24  به ظاهر داوری مکنید، بلکه بحق داوری کنید.»
John FarHezar 7:25  پس، برخی از اورشلیمیان گفتند: «آیا این همان نیست که قصد کشتنش دارند؟
John FarHezar 7:26  ببینید چگونه آشکارا سخن می‌گوید و بدو هیچ نمی‌گویند! آیا ممکن است بزرگان قوم براستی دریافته باشند که او همان مسیح است؟
John FarHezar 7:27  ما می‌دانیم این مرد از کجا آمده است، حال آن که چون مسیح ظهور کند، کسی نخواهد دانست از کجا آمده است.»
John FarHezar 7:28  آنگاه عیسی به‌‌هنگام تعلیم در معبد، ندا در‌‌داد که: «مرا می‌شناسید و می‌دانید از کجایم. امّا من از جانب خود نیامده‌ام. او که مرا فرستاده، حق است؛ و شما او را نمی‌شناسید.
John FarHezar 7:29  امّا من او را می‌شناسم، زیرا من از اویم و او مرا فرستاده است.»
John FarHezar 7:30  پس خواستند گرفتارش کنند، امّا هیچ‌کس بر او دست دراز نکرد، چرا که ساعت او هنوز فرا‌نرسیده بود.
John FarHezar 7:31  با این‌‌حال، بسیاری از آن جماعت بدو ایمان آوردند. آنان می‌گفتند: «آیا چون مسیح بیاید، بیش از این مرد معجزه خواهد کرد؟»
John FarHezar 7:32  امّا به گوش فَریسیان رسید که مردم دربارة او چنین همهمه می‌کنند. پس سران کاهنان و فَریسیان، نگهبانان معبد را فرستادند تا او را گرفتار سازند.
John FarHezar 7:33  آنگاه عیسی گفت: «اندک زمانی دیگر با شما هستم، و سپس نزد فرستندة خود می‌روم.
John FarHezar 7:34  مرا خواهید جُست، امّا نخواهید یافت؛ و آنجا که من هستم، شما نمی‌توانید آمد.»
John FarHezar 7:35  پس یهودیان به یکدیگر می‌گفتند: «این مرد کجا می‌خواهد برود که ما نمی‌توانیم او را بیابیم؟ آیا می‌خواهد نزد یهودیانِ پراکنده در میان یونانیان برود و یونانیان را تعلیم دهد؟
John FarHezar 7:36  مقصودش چه بود که گفت، ‹مرا خواهید جُست، امّا نخواهید یافت؛ و آنجا که من هستم، شما نمی‌توانید آمد›؟»
John FarHezar 7:37  در روز آخر که روز بزرگ عید بود، عیسی ایستاد و به بانگ بلند ندا در‌‌داد: «هر که تشنه است، نزد من آید و بنوشد.
John FarHezar 7:38  هر که به من ایمان آوَرَد، همان‌‌گونه که کتاب می‌گوید، از بطن او نهرهای آب زنده روان خواهد شد.»
John FarHezar 7:39  این سخن را دربارة «روح» گفت، که آنان که به او ایمان بیاورند، آن را خواهند یافت؛ زیرا «روح» هنوز عطا نشده بود، از آن‌‌رو که عیسی هنوز جلال نیافته بود.
John FarHezar 7:40  برخی از جماعت، با شنیدن این سخنان گفتند: «براستی که این مرد همان پیامبر موعود است.»
John FarHezar 7:41  دیگران می‌گفتند: «او مسیح است.» امّا گروهی دیگر می‌پرسیدند: «مگر مسیح از جلیل ظهور می‌کند؟
John FarHezar 7:42  آیا کتاب نگفته است که مسیح از نسل داوود خواهد بود و از بیت‌لِحِم، دهکده‌ای که داوود در آن می‌زیست، ظهور خواهد کرد؟»
John FarHezar 7:43  پس دربارة عیسی بین مردم اختلاف افتاد.
John FarHezar 7:44  عده‌ای می‌خواستند او را گرفتار کنند، امّا هیچ‌کس بر او دست دراز نکرد.
John FarHezar 7:45  پس نگهبانان معبد نزد سران کاهنان و فَریسیان بازگشتند. ایشان از آنها پرسیدند: «چرا او را نیاوردید؟»
John FarHezar 7:46  نگهبانان پاسخ دادند: «تا کنون، کسی چون این مرد سخن نگفته است!»
John FarHezar 7:47  پس فَریسیان گفتند: «مگر شما نیز فریب خورده‌اید؟
John FarHezar 7:48  آیا از بزرگان قوم یا فَریسیان کسی هست که به او ایمان آورده باشد؟
John FarHezar 7:49  البته که نه! امّا این مردمِ عامی که چیزی از شریعت نمی‌دانند، ملعونند.»
John FarHezar 7:50  نیقودیموس، که پیشتر نزد عیسی رفته و یکی از آنها بود، گفت:
John FarHezar 7:51  «آیا شریعت ما کسی را محکوم می‌کند بدون اینکه نخست سخن او را بشنود و دریابد چه کرده است؟»
John FarHezar 7:52  در پاسخ گفتند: «مگر تو نیز جلیلی هستی؟ تحقیق کن و ببین که هیچ پیامبری از جلیل برنخاسته است.»
John FarHezar 7:53  سپس هر یک به خانة خویش رفتند.
Chapter 8
John FarHezar 8:1  امّا عیسی به کوه زیتون رفت.
John FarHezar 8:2  سحرگاهان، عیسی باز به صحن معبد آمد. در آنجا مردم همه بر وی گرد آمدند؛ و او نشسته، به تعلیم ایشان پرداخت.
John FarHezar 8:3  در این هنگام، علمای دین و فَریسیان، زنی را که در حین زنا گرفتار شده بود آوردند، و او را در میان مردم به‌‌پا داشته،
John FarHezar 8:4  به عیسی گفتند: «استاد، این زن در حین زنا گرفتار شده است.
John FarHezar 8:5  موسی در شریعت به ما حکم کرده که این‌‌گونه زنان سنگسار شوند. حال، تو چه می‌گویی؟»
John FarHezar 8:6  این را گفتند تا او را بیازمایند و موردی برای متهم کردن او بیابند. امّا عیسی سر به زیر افکنده، با انگشت خود بر زمین می‌نوشت.
John FarHezar 8:7  ولی چون آنها همچنان از او سؤال می‌کردند، عیسی سر بلند کرد و بدیشان گفت: «از میان شما، هر آن‌‌کس که بی‌گناه است، نخستین سنگ را به او بزند.»
John FarHezar 8:8  و باز سر به زیر افکنده، بر زمین می‌نوشت.
John FarHezar 8:9  با شنیدن این سخن، آنها یکایک، از بزرگترین شروع کرده، آنجا را ترک گفتند و عیسی تنها به‌‌جا ماند، با آن زن که در میان ایستاده بود.
John FarHezar 8:10  آنگاه سر بلند کرد و به او گفت: «ای زن، ایشان کجایند؟ هیچ‌کس تو را محکوم نکرد؟»
John FarHezar 8:11  پاسخ داد: «هیچ‌کس، ای سرورم.» عیسی به او گفت: «من هم تو را محکوم نمی‌کنم. برو و دیگر گناه مکن.»
John FarHezar 8:12  سپس عیسی دیگر بار با مردم سخن گفته، فرمود: «من نور جهانم. هر که از من پیروی کند، هرگز در تاریکی راه نخواهد پیمود، بلکه از نورِ زندگی برخوردار خواهد بود.»
John FarHezar 8:13  پس فَریسیان به او گفتند: «تو خود بر خویشتن شهادت می‌دهی، پس شهادتت معتبر نیست.»
John FarHezar 8:14  عیسی در پاسخ ایشان گفت: «هر‌‌چند من خود بر خویشتن شهادت می‌دهم، ولی شهادتم معتبر است، زیرا می‌دانم از کجا آمده‌ام و به کجا می‌روم. امّا شما نمی‌دانید من از کجا آمده‌ام و به کجا می‌روم.
John FarHezar 8:15  شما با معیارهای انسانی داوری می‌کنید، امّا من بر کسی داوری نمی‌کنم.
John FarHezar 8:16  ولی حتی اگر هم بکنم، داوری من درست است، زیرا تنها نیستم، بلکه پدری که مرا فرستاده است نیز با من است.
John FarHezar 8:17  در شریعت شما نوشته شده که شهادت دو شاهد معتبر است.
John FarHezar 8:18  من خود بر خویشتن شهادت می‌دهم، و پدری نیز که مرا فرستاده است، بر من شهادت می‌دهد.»
John FarHezar 8:19  آنگاه بدو گفتند: «پدر تو کجاست؟» عیسی پاسخ داد: «نه مرا می‌شناسید و نه پدر مرا. اگر مرا می‌شناختید پدرم را نیز می‌شناختید.»
John FarHezar 8:20  عیسی این سخنان را آنگاه که در خزانة معبد تعلیم می‌داد، بیان کرد. امّا هیچ‌کس او را گرفتار نکرد، زیرا ساعت او هنوز فرا‌نرسیده بود.
John FarHezar 8:21  سپس دیگر بار به آنان گفت: «من می‌روم و شما مرا جستجو خواهید کرد، امّا در گناه خویش خواهید مرد. آنجا که من می‌روم، شما نمی‌توانید آمد.»
John FarHezar 8:22  پس یهودیان گفتند: «آیا قصد کشتن خویش دارد که می‌گوید ‹آنجا که من می‌روم، شما نمی‌توانید آمد›؟»
John FarHezar 8:23  عیسی به ایشان گفت: «شما از پایینید، من از بالا. شما از این جهانید، امّا من از این جهان نیستم.
John FarHezar 8:24  به شما گفتم که در گناهان خویش خواهید مرد، زیرا اگر ایمان نیاورید که من هستم، در گناهانتان خواهید مرد.»
John FarHezar 8:25  به او گفتند: «تو کیستی؟» عیسی پاسخ داد: «همان که از آغاز به شما گفتم.
John FarHezar 8:26  بسیار چیزها دارم که دربارة شما بگویم و محکومتان کنم. امّا آن که مرا فرستاد، بر‌‌حق است و من آنچه را از او شنیده‌ام، به جهان بازمی‌گویم.»
John FarHezar 8:27  آنان درنیافتند که از پدر با ایشان سخن می‌گوید.
John FarHezar 8:28  پس عیسی بدیشان گفت: «آنگاه که پسر انسان را بر‌‌افراشتید، در خواهید یافت که من هستم و از خود کاری نمی‌کنم، بلکه فقط آن را می‌گویم که پدر به من آموخته است.
John FarHezar 8:29  و او که مرا فرستاد، با من است. او مرا تنها نگذاشته، زیرا من همواره آنچه را که مایة خشنودی اوست، انجام می‌دهم.»
John FarHezar 8:30  با این سخنان، بسیاری به او ایمان آوردند.
John FarHezar 8:31  سپس عیسی به یهودیانی که به او ایمان آورده بودند، گفت: «اگر در کلام من بمانید، براستی شاگرد من خواهید بود.
John FarHezar 8:32  و حقیقت را خواهید شناخت، و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد.»
John FarHezar 8:33  به او پاسخ دادند: «ما فرزندان ابراهیم هستیم و هرگز غلام کسی نبوده‌ایم. پس چگونه است که می‌گویی آزاد خواهیم شد؟»
John FarHezar 8:34  عیسی پاسخ داد: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، کسی که گناه می‌کند، غلام گناه است.
John FarHezar 8:35  غلام جایگاهی همیشگی در خانه ندارد، امّا پسر را جایگاهی همیشگی است.
John FarHezar 8:36  پس اگر پسر شما را آزاد کند، براستی آزاد خواهید بود.
John FarHezar 8:37  «می‌دانم که فرزندان ابراهیم‌اید، امّا در پی کشتن من هستید، زیرا کلام من در شما جایی ندارد.
John FarHezar 8:38  من از آنچه در حضور پدر دیده‌ام سخن می‌گویم و شما آنچه را از پدر خود شنیده‌اید، انجام می‌دهید.»
John FarHezar 8:39  گفتند: «پدر ما ابراهیم است.» عیسی گفت: «اگر فرزندان ابراهیم بودید، همچون ابراهیم رفتار می‌کردید.
John FarHezar 8:40  امّا شما در پی کشتن من هستید؛ و من آنم که حقیقتی را که از خدا شنیدم به شما بازگفتم. ابراهیم چنین رفتار نکرد.
John FarHezar 8:41  لیکن شما اعمال پدر خود را انجام می‌دهید.» گفتند: «ما حرامزاده نیستیم! یک پدر داریم که همانا خداست.»
John FarHezar 8:42  عیسی به ایشان گفت: «اگر خدا پدر شما بود، مرا دوست می‌داشتید، زیرا من از جانب خدا آمده‌ام و اکنون در اینجا هستم. من از جانب خود نیامده‌ام، بلکه او مرا فرستاده است.
John FarHezar 8:43  از چه رو سخنان مرا درنمی‌یابید؟ از آن‌‌رو که نمی‌توانید کلام مرا بپذیرید.
John FarHezar 8:44  شما به پدرتان ابلیس تعلق دارید و در پندی انجام خواسته‌های اویید. او از آغاز قاتل بود و با حقیقت نسبتی نداشت، زیرا هیچ حقیقتی در او نیست. هر گاه دروغ می‌گوید، از ذات خود می‌گوید؛ چرا که دروغگو و پدر همة دروغهاست.
John FarHezar 8:45  امّا شما سخنم را باور نمی‌کنید، از آن‌‌رو که حقیقت را به شما می‌گویم.
John FarHezar 8:46  کدام‌‌یک از شما می‌تواند مرا به گناهی محکوم کند؟ پس اگر حقیقت را به شما می‌گویم، چرا سخنم را باور نمی‌کنید؟
John FarHezar 8:47  کسی که از خداست، کلام خدا را می‌پذیرد؛ امّا شما نمی‌پذیرید، از آن‌‌رو که از خدا نیستید.»
John FarHezar 8:48  یهودیان در پاسخ او گفتند: «آیا درست نگفتیم که سامری هستی و دیو داری؟»
John FarHezar 8:49  عیسی جواب داد: «من دیوزده نیستم، بلکه پدر خود را حرمت می‌دارم، امّا شما به من بی‌حرمتی می‌کنید.
John FarHezar 8:50  من در پی جلال خود نیستم. ولی کسی هست که در پی آن است، و داوری با اوست.
John FarHezar 8:51  آمین، آمین، به شما می‌گویم، اگر کسی کلام مرا نگاه دارد، مرگ را تا به ابد نخواهد دید.»
John FarHezar 8:52  یهودیان به او گفتند: «اکنون دیگر یقین دانستیم که دیوزده‌ای! ابراهیم و پیامبران مردند، و حال تو می‌گویی، ‹اگر کسی کلام مرا نگاه دارد، طعم مرگ را تا به ابد نخواهد چشید!›
John FarHezar 8:53  آیا تو از پدر ما ابراهیم هم بزرگتری؟ او مُرد، و پیامبران نیز مردند. خود را که می‌پنداری؟»
John FarHezar 8:54  عیسی گفت: «اگر من خود را جلال دهم، جلال من ارزشی ندارد. آن که مرا جلال می‌دهد، پدر من است، همان که شما می‌گویید، خدای ماست.
John FarHezar 8:55  هر چند شما او را نمی‌شناسید، امّا من او را می‌شناسم. اگر بگویم او را نمی‌شناسم، همچون شما دروغگو خواهم بود. امّا من او را می‌شناسم و کلام او را نگاه می‌دارم.
John FarHezar 8:56  پدر شما ابراهیم شادی می‌کرد که روز مرا ببیند؛ و آن را دید و شادمان شد.»
John FarHezar 8:57  یهودیان به او گفتند: «هنوز پنجاه سال نداری و ابراهیم را دیده‌ای؟»
John FarHezar 8:58  عیسی به ایشان گفت: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، پیش از آنکه ابراهیم باشد، من هستم!»
John FarHezar 8:59  پس سنگ برداشتند تا سنگسارش کنند، امّا عیسی خود را پنهان کرد و از محوطة معبد بیرون رفت.
Chapter 9
John FarHezar 9:1  در راه که می‌رفت، کوری مادرزاد دید.
John FarHezar 9:2  شاگردانش از او پرسیدند: «استاد، گناه از کیست که این مرد کور به دنیا آمده است؟ از خودش یا از والدینش؟»
John FarHezar 9:3  عیسی پاسخ داد: «نه از خودش، و نه از والدینش؛ بلکه چنین شد تا کارهای خدا در او نمایان شود.
John FarHezar 9:4  تا روز است باید کارهای فرستندة خود را به‌‌انجام رسانم؛ شب نزدیک می‌شود، که در آن کسی نمی‌تواند کار کند.
John FarHezar 9:5  تا زمانی که در جهان هستم، نور جهانم.»
John FarHezar 9:6  این بگفت و آبِ‌‌دهان بر زمین افکنده، گِل ساخت و آن را بر چشمان آن مرد مالید
John FarHezar 9:7  و او را گفت: «برو و در حوض سْیلوحا (که به معنی ‹فرستاده› است) شستشوی کن.» پس رفت و شستشوی کرده، از آنجا بینا بازگشت.
John FarHezar 9:8  همسایگان و کسانی که پیشتر او را در حال گدایی دیده بودند، پرسیدند: «مگر این همان نیست که می‌نشست و گدایی می‌کرد؟»
John FarHezar 9:9  بعضی گفتند: «همان است.» دیگران گفتند: «شبیه اوست.» امّا او خود به تأکید می‌گفت: «من همانم.»
John FarHezar 9:10  پس، از او پرسیدند: «چگونه چشمانت باز شد؟»
John FarHezar 9:11  پاسخ داد: «مردی عیسی نام، گِلی ساخت و بر چشمانم مالید و گفت ‹به حوض سْیلوحا برو و شستشوی کن.› پس رفته، شستشو کردم و بینا گشتم.»
John FarHezar 9:12  از او پرسیدند: «او کجاست؟» پاسخ داد: «نمی‌دانم.»
John FarHezar 9:13  پس آن مرد را که پیشتر کور بود، نزد فَریسیان آوردند.
John FarHezar 9:14  آن روز که عیسی گِل ساخته و چشمان او را باز کرده بود، شَبّات بود.
John FarHezar 9:15  آنگاه فَریسیان نیز از او پرس و جو کردند که چگونه بینایی یافته است. پاسخ داد: «بر چشمانم گِل مالید و شستم و اکنون بینا شده‌ام.»
John FarHezar 9:16  پس بعضی فَریسیان گفتند: «آن مرد از جانب خدا نیست، زیرا شَبّات را نگاه نمی‌دارد.» امّا دیگران گفتند: «چگونه شخصی گناهکار می‌تواند چنین آیاتی پدیدار سازد؟» و بین آنها اختلاف افتاد.
John FarHezar 9:17  پس دیگر بار از آن کور پرسیدند: «تو خود دربارة او چه می‌گویی؟ زیرا او چشمان تو را گشود.» پاسخ داد: «پیامبری است.»
John FarHezar 9:18  امّا یهودیان هنوز باور نداشتند که او کور بوده و بینا شده است، تا اینکه والدینش را فراخواندند
John FarHezar 9:19  و از آنان پرسیدند: «آیا این پسر شماست، همان که می‌گویید نابینا زاده شده است؟ پس چگونه اکنون می‌تواند ببیند؟»
John FarHezar 9:20  پاسخ دادند: «می‌دانیم که پسر ماست، و نیز می‌دانیم که نابینا به دنیا آمده است.
John FarHezar 9:21  امّا این که چگونه بینا شده، و یا چه کسی چشمان او را گشوده است، ما نمی‌دانیم. از خودش بپرسید. او بالغ است و خود دربارة خویشتن سخن خواهد گفت.»
John FarHezar 9:22  ایشان از آن سبب چنین گفتند که از یهودیان می‌ترسیدند. زیرا یهودیان پیشتر همداستان شده بودند که هر کس اعتراف کند عیسی همان «مسیح» است، او را از کنیسه اخراج کنند.
John FarHezar 9:23  از همین‌‌رو بود که والدینش گفتند، «او بالغ است؛ از خودش بپرسید.»
John FarHezar 9:24  پس بار دیگر آن مرد را که پیشتر کور بود، فراخوانده، به او گفتند: «خدا را تجلیل کن! ما می‌دانیم که او مردی گناهکار است.»
John FarHezar 9:25  پاسخ داد: «گناهکار بودنش را نمی‌دانم. تنها یک چیز می‌دانم، و آن اینکه کور بودم، و اکنون بینا گشته‌ام.»
John FarHezar 9:26  پرسیدند: «با تو چه کرد؟ چگونه چشمانت را گشود؟»
John FarHezar 9:27  پاسخ داد: «من که به شما گفتم، امّا شما گوش نمی‌دهید؛ چرا می‌خواهید دوباره بشنوید؟ مگر شما نیز می‌خواهید شاگرد او شوید؟»
John FarHezar 9:28  ایشان دشنامش داده، گفتند: «تو خود شاگرد اویی! ما شاگرد موساییم.
John FarHezar 9:29  ما می‌دانیم که خدا با موسی سخن گفته است. امّا این شخص، نمی‌دانیم از کجاست.»
John FarHezar 9:30  آن مرد در پاسخ ایشان گفت: «شگفتا! با اینکه چشمان مرا گشوده، نمی‌دانید از کجاست.
John FarHezar 9:31  ولی ما می‌دانیم که خدا دعای گناهکاران را نمی‌شنود، امّا اگر کسی خداترس باشد و خواست او را به‌جا آورد، خدا دعای او را می‌شنود.
John FarHezar 9:32  از آغاز جهان تا کنون شنیده نشده که کسی چشمان کوری مادرزاد را گشوده باشد.
John FarHezar 9:33  اگر این مرد از جانب خدا نبود، کاری از وی بر‌‌نمی‌آمد.»
John FarHezar 9:34  ایشان در پاسخ او گفتند: «تو سراپا در گناه زاده شده‌ای. حال، ما را درس می‌دهی؟» پس او را اخراج کردند.
John FarHezar 9:35  چون عیسی شنید که آن مرد را اخراج کرده‌اند، او را یافت و از وی پرسید: «آیا به پسر انسان ایمان داری؟»
John FarHezar 9:36  پاسخ داد: «سرورم، بگو کیست تا به او ایمان آورم.»
John FarHezar 9:37  عیسی به وی گفت: «تو او را دیده‌ای! او همان است که اکنون با تو سخن می‌گوید.»
John FarHezar 9:38  گفت: «سرورم، ایمان دارم.» و در برابرش روی بر زمین نهاد.
John FarHezar 9:39  عیسی گفت: «من برای داوری به این جهان آمده‌ام، تا کوران بینا و بینایان کور شوند.»
John FarHezar 9:40  بعضی از فَریسیان که با او بودند، چون این را شنیدند، پرسیدند: «آیا ما نیز کوریم؟»
John FarHezar 9:41  عیسی به ایشان گفت: «اگر کور بودید گناهی نمی‌داشتید؛ امّا حال که ادعا می‌کنید بینایید، گناهکار باقی می‌مانید.
Chapter 10
John FarHezar 10:1  «آمین، آمین، به شما می‌گویم، آن که از در به آغل گوسفندان داخل نشود، بلکه از راهی دیگر فرا رود، دزد و راهزن است.
John FarHezar 10:2  امّا آن که از در به درون آید، شبان گوسفندان است.
John FarHezar 10:3  دربان، در بر او می‌گشاید و گوسفندان به صدای او گوش می‌دهند؛ او گوسفندان خویش را به نام می‌خواند، و آنها را بیرون می‌برد.
John FarHezar 10:4  چون همة گوسفندان خود را بیرون بَرَد، پیشاپیش آنها گام برمی‌دارد و گوسفندان از پی او می‌روند، زیرا صدای او را می‌شناسند.
John FarHezar 10:5  امّا هرگز از پی بیگانه نمی‌روند، بلکه از او می‌گریزند، زیرا صدای بیگانگان را نمی‌شناسند.»
John FarHezar 10:6  عیسی این تمثیل را برای ایشان بیان کرد، امّا آنان درنیافتند بدیشان چه می‌گوید.
John FarHezar 10:7  پس بار دیگر بدیشان گفت: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، من برای گوسفندان، ‹در› هستم؛
John FarHezar 10:8  آنان که پیش از من آمدند، همگی دزد و راهزنند، امّا گوسفندان به آنان گوش ندادند.
John FarHezar 10:9  من ‹در› هستم؛ هر که از راه من داخل شود نجات خواهد یافت، و آزادانه به درون خواهد آمد و بیرون خواهد رفت و چراگاه خواهد یافت.
John FarHezar 10:10  دزد نمی‌آید جز از بهر دزدیدن و کشتن و نابود کردن؛ من آمده‌ام تا ایشان حیات داشته باشند و از آن بفراوانی بهره‌مند شوند.
John FarHezar 10:11  «من شبان نیکویم. شبان نیکو جان خود را در راه گوسفندان می‌نهد.
John FarHezar 10:12  مزدور، چون شبان نیست و گوسفندان از آنِ او نیستند، هر گاه بیند گرگ می‌آید، گوسفندان را واگذاشته می‌گریزد و گرگ بر آنها حمله می‌برد و آنها را می‌پراکَنَد.
John FarHezar 10:13  مزدور می‌گریزد، چرا که مزدوری بیش نیست و به گوسفندان نمی‌اندیشد.
John FarHezar 10:14  من شبان نیکویم. من گوسفندان خویش را می‌شناسم و گوسفندان من مرا می‌شناسند،
John FarHezar 10:15  همان‌‌گونه که پدر مرا می‌شناسد و من پدر را می‌شناسم. من جان خود را در راه گوسفندان می‌نهم.
John FarHezar 10:16  گوسفندانی دیگر نیز دارم که از این آغل نیستند. آنها را نیز باید بیاورم و آنها نیز به صدای من گوش خواهند داد. آنگاه یک گله خواهند شد با یک شبان.
John FarHezar 10:17  پدر، مرا از این‌‌رو دوست می‌دارد که من جان خود را می‌نهم تا آن را بازستانم.
John FarHezar 10:18  هیچ‌کس آن را از من نمی‌گیرد، بلکه من به میل خود آن را می‌دهم. اختیار دارم آن را بدهم و اختیار دارم آن را بازستانم. این حکم را از پدر خود یافته‌ام.»
John FarHezar 10:19  به‌‌سبب این سخنان، دیگر بار میان یهودیان اختلاف افتاد.
John FarHezar 10:20  بسیاری از ایشان گفتند: «او دیوزده و دیوانه است؛ چرا به او گوش می‌دهید؟»
John FarHezar 10:21  امّا دیگران گفتند: «اینها سخنان یک دیوزده نیست. آیا دیو می‌تواند چشمان کوران را بگشاید؟»
John FarHezar 10:22  زمان برگزاری عید وقف در اورشلیم فرا‌رسیده بود. زمستان بود
John FarHezar 10:23  و عیسی در محوطة معبد، در ایوان سلیمان راه می‌رفت.
John FarHezar 10:24  یهودیان بر او گرد آمدند و گفتند: «تا به کِی می‌خواهی ما را در تردید نگاه داری؟ اگر ‹مسیح› هستی، آشکارا به ما بگو.»
John FarHezar 10:25  عیسی پاسخ داد: «به شما گفتم، امّا باور نمی‌کنید. کارهایی که من به نام پدر خود می‌کنم، بر من شهادت می‌دهند.
John FarHezar 10:26  امّا شما ایمان نمی‌آورید، زیرا از گوسفندان من نیستید.
John FarHezar 10:27  گوسفندان من به صدای من گوش می‌دهند؛ من آنها را می‌شناسم و آنها از پی من می‌آیند.
John FarHezar 10:28  من به آنها حیات جاویدان می‌بخشم، و به‌‌یقین هرگز هلاک نخواهند شد. کسی آنها را از دست من نخواهد ربود.
John FarHezar 10:29  پدر من که آنها را به من بخشیده از همه بزرگتر است، و هیچ‌کس نمی‌تواند آنها را از دست پدر من برُباید.
John FarHezar 10:31  آنگاه بار دیگر یهودیان سنگ برداشتند تا او را سنگسار کنند.
John FarHezar 10:32  عیسی به ایشان گفت: «کارهای نیکِ بسیار از جانب پدر خود به شما نمایانده‌ام. به‌‌سبب کدامین یک از آنها می‌خواهید سنگسارم کنید؟»
John FarHezar 10:33  پاسخ دادند: «به‌سبب کار نیک سنگسارت نمی‌کنیم، بلکه از آن‌‌رو که کفر می‌گویی، زیرا انسانی و خود را خدا می‌خوانی.»
John FarHezar 10:34  عیسی به آنها پاسخ داد: «مگر در تورات شما نیامده است که ‹من گفتم، شما خدایانید› ؟
John FarHezar 10:35  اگر آنان که کلام خدا به ایشان رسید، ‹خدایان› خوانده شده‌اند – و هیچ بخش از کتب مقدّس از اعتبار ساقط نمی‌شود –
John FarHezar 10:36  چگونه می‌توانید به کسی که پدر وقف کرده و به جهان فرستاده است، بگویید ‹کفر می‌گویی،› تنها از آن‌‌رو که گفتم پسر خدا هستم؟
John FarHezar 10:37  اگر کارهای پدرم را به‌جا نمی‌آورم، کلامم را باور نکنید.
John FarHezar 10:38  امّا اگر به‌جا می‌آورم، حتی اگر کلامم را باور نمی‌کنید، دستِ کم به آن کارها ایمان آورید تا بدانید و باور داشته باشید که پدر در من است و من در پدر.»
John FarHezar 10:39  آنگاه دیگر بار خواستند گرفتارش سازند، امّا از دست ایشان به‌‌در شد.
John FarHezar 10:40  سپس باز به آن سوی رود اردن رفت، آنجا که یحیی پیشتر تعمید می‌داد، و در آنجا ماند.
John FarHezar 10:41  بسیاری نزدش آمدند. ایشان می‌گفتند: «هر‌‌چند یحیی هیچ معجزه نکرد، امّا هر‌‌آنچه دربارة این شخص گفت، راست بود.»
John FarHezar 10:42  پس بسیاری در آنجا به او ایمان آوردند.
Chapter 11
John FarHezar 11:1  مردی ایلعازَر نام بیمار بود. او از مردمان بیت‌عَنْیا، دهکدة مریم و خواهرش مارتا بود.
John FarHezar 11:2  مریم همان زنی بود که خداوند را با عطر تدهین کرد و با گیسوانش پاهای او را خشک نمود. اینک برادرش ایلعازَر بیمار شده بود.
John FarHezar 11:3  پس خواهرانِ ایلعازَر برای عیسی پیغام فرستاده، گفتند: «سرور ما، دوست عزیزت بیمار است.»
John FarHezar 11:4  عیسی چون این خبر را شنید، گفت: «این بیماری با مرگ پایان نمی‌پذیرد، بلکه برای تجلیل خداست، تا پسر خدا به‌‌واسطة آن جلال یابد.»
John FarHezar 11:5  عیسی، مارتا و خواهرش و ایلعازَر را دوست می‌داشت.
John FarHezar 11:6  پس چون شنید که ایلعازَر بیمار است، دو روز دیگر در جایی که بود، ماند.
John FarHezar 11:7  سپس به شاگردان خود گفت: «بیایید باز به یهودیه برویم.»
John FarHezar 11:8  شاگردانش گفتند: «استاد، دیری نمی‌گذرد که یهودیان می‌خواستند سنگسارت کنند، و تو باز می‌خواهی بدانجا بروی؟»
John FarHezar 11:9  عیسی پاسخ داد: «مگر روز، دوازده ساعت نیست؟ آن که در روز راه رود، نمی‌لغزد، زیرا نور این جهان را می‌بیند.
John FarHezar 11:10  امّا آن که در شب راه رود، خواهد لغزید، زیرا نوری ندارد.»
John FarHezar 11:11  پس از این سخنان بدانها گفت: «دوست ما ایلعازَر خفته است، امّا می‌روم تا او را بیدار کنم.»
John FarHezar 11:12  پس شاگردان به او گفتند: «سرور ما، اگر خفته است، بهبود خواهد یافت.»
John FarHezar 11:13  امّا عیسی از مرگ او سخن می‌گفت، حال آنکه شاگردان گمان می‌کردند به خواب او اشاره می‌کند.
John FarHezar 11:14  آنگاه عیسی آشکارا به آنان گفت: «ایلعازَر مرده است.
John FarHezar 11:15  و به‌‌خاطر شما شادمانم که آنجا نبودم، تا ایمان آورید. امّا اکنون نزد او برویم.»
John FarHezar 11:16  پس توما، که به دوقلو ملقّب بود، به شاگردان دیگر گفت: «بیایید ما نیز برویم تا با او بمیریم.»
John FarHezar 11:17  چون عیسی بدانجا رسید، دریافت چهار روز است که ایلعازَر را در قبر نهاده‌اند.
John FarHezar 11:18  بیت‌عَنْیا پانزده پرتاب تیر با اورشلیم فاصله داشت.
John FarHezar 11:19  یهودیانِ بسیار نزد مریم و مارتا آمده بودند تا آنان را در مرگ برادرشان تسلی دهند.
John FarHezar 11:20  پس چون مارتا شنید که عیسی بدانجا می‌آید به استقبالش رفت، امّا مریم در خانه ماند.
John FarHezar 11:21  مارتا به عیسی گفت: «سرورم، اگر اینجا بودی برادرم نمی‌مرد.
John FarHezar 11:22  امّا می‌دانم که هم‌اکنون نیز هر‌‌چه از خدا بخواهی، به تو خواهد داد.»
John FarHezar 11:23  عیسی به او گفت: «برادرت بر خواهد خاست.»
John FarHezar 11:24  مارتا به او گفت: «می‌دانم که در روز قیامت بر خواهد خاست.»
John FarHezar 11:25  عیسی گفت: «قیامت و حیات منم. آن که به من ایمان آوَرَد، حتی اگر بمیرد، باز زنده خواهد شد.
John FarHezar 11:26  و هر که زنده است و به من ایمان دارد، به‌‌یقین تا به ابد نخواهد مرد؛ آیا این را باور می‌کنی؟»
John FarHezar 11:27  مارتا گفت: «آری، سرورم، من ایمان آورده‌ام که تویی ‹مسیح› پسر خدا، همان که باید به جهان می‌آمد.»
John FarHezar 11:28  این را گفت و رفت و خواهر خود مریم را فرا‌خوانده، در خلوت به او گفت: «استاد اینجاست و تو را می‌خواند.»
John FarHezar 11:29  مریم چون این را شنید، بی‌درنگ برخاست و نزد او شتافت.
John FarHezar 11:30  عیسی هنوز وارد دهکده نشده بود، بلکه همان جا بود که مارتا به دیدارش رفته بود.
John FarHezar 11:31  یهودیانی که با مریم در خانه بودند و او را تسلی می‌دادند، چون دیدند مریم با شتاب برخاست و بیرون رفت، از پی او روانه شدند. گمان می‌کردند که بر سر قبر می‌رود تا در آنجا زاری کند.
John FarHezar 11:32  چون مریم به آنجا که عیسی بود رسید و او را دید، به پاهای او در‌‌افتاد و گفت: «سرورم، اگر اینجا بودی برادرم نمی‌مرد.»
John FarHezar 11:33  چون عیسی زاری مریم و یهودیانِ همراه او را دید، در روح برآشفت و سخت منقلب گشت.
John FarHezar 11:34  پرسید: «او را کجا گذاشته‌اید؟» گفتند: «سرور ما، بیا و ببین.»
John FarHezar 11:35  اشک از چشمان عیسی سرازیر شد.
John FarHezar 11:36  پس یهودیان گفتند: «بنگرید چقدر او را دوست می‌داشت!»
John FarHezar 11:37  امّا بعضی گفتند: «آیا کسی که چشمان آن مرد کور را گشود، نمی‌توانست مانع از مرگ ایلعازَر شود؟»
John FarHezar 11:38  سپس عیسی، باز در حالی که برآشفته بود، بر سر قبر آمد. قبر، غاری بود که بر دهانه‌اش سنگی نهاده بودند.
John FarHezar 11:39  فرمود: «سنگ را بردارید.» مارتا خواهرِ متوفا گفت: «سرورم، اکنون دیگر بوی ناخوش می‌دهد، زیرا چهار روز گذشته است.»
John FarHezar 11:40  عیسی به او گفت: «مگر تو را نگفتم که اگر ایمان آوری، جلال خدا را خواهی دید؟»
John FarHezar 11:41  پس سنگ را برداشتند. آنگاه عیسی به بالا نگریست و گفت: «پدر، تو را شکر می‌گویم که مرا شنیدی،
John FarHezar 11:42  و می‌دانستم که همیشه مرا می‌شنوی. امّا این را به‌‌خاطر کسانی گفتم که در اینجا حاضرند، تا ایمان آورند که تو مرا فرستاده‌ای.»
John FarHezar 11:43  این را گفت و سپس به بانگ بلند ندا در‌‌داد: «ایلعازَر، بیرون بیا!»
John FarHezar 11:44  پس آن مرده، دست و پا در کفن بسته و دستمالی گِرد صورت پیچیده، بیرون آمد. عیسی به ایشان گفت: «او را باز کنید و بگذارید برود.»
John FarHezar 11:45  پس بسیاری از یهودیان که به دیدار مریم آمده و کار عیسی را دیده بودند، به او ایمان آوردند.
John FarHezar 11:46  امّا برخی نزد فَریسیان رفتند و آنها را از آنچه عیسی کرده بود، آگاه ساختند.
John FarHezar 11:47  پس سرانِ کاهنان و فَریسیان به مشورت نشسته، گفتند: «چه کنیم؟ آیات بسیار از این مرد به‌‌ظهور می‌رسد.
John FarHezar 11:48  اگر بگذاریم همچنان پیش رود، همه به او ایمان خواهند آورد، و رومیان آمده، این مکان و این قوم را از دست ما خواهند ستاند.»
John FarHezar 11:49  امّا یکی از آنها، قیافا نام، که در آن سال کاهن اعظم بود، به دیگران گفت: «شما هیچ نمی‌دانید
John FarHezar 11:50  و نمی‌اندیشید که صلاحتان در این است که یک تن برای قوم بمیرد، تا آنکه همة قوم نابود شوند.»
John FarHezar 11:51  امّا این سخن از خودش نبود، بلکه چون در آن سال کاهن اعظم بود، چنین نبوّت کرد که عیسی برای قوم خواهد مرد،
John FarHezar 11:52  و نه‌‌تنها برای قوم، بلکه برای گرد آوردن و یگانه ساختن فرزندان خدا که پراکنده‌اند.
John FarHezar 11:53  پس، از همان روز توطئه قتل او را چیدند.
John FarHezar 11:54  از این‌‌رو عیسی دیگر آشکارا در میان یهودیان رفت و آمد نمی‌کرد، بلکه به شهری به نام اِفْرایم در ناحیه‌ای نزدیک به بیابان رفت و با شاگردان خود در آنجا ماند.
John FarHezar 11:55  چون عید پِسَح یهود نزدیک شد، گروهی بسیار از نواحی مختلف به اورشلیم رفتند تا آیین تطهیرِ قبل از پِسَح را به‌‌جا آورند.
John FarHezar 11:56  آنها در جستجوی عیسی بودند و در همان حال که در صحن معبد ایستاده بودند، به یکدیگر می‌گفتند: «چه گمان می‌برید؟ آیا هیچ به عید نخواهد آمد؟»
John FarHezar 11:57  امّا سران کاهنان و فَریسیان دستور داده بودند که هر گاه کسی بداند عیسی کجاست، خبر دهد تا گرفتارش سازند.
Chapter 12
John FarHezar 12:1  شش روز پیش از عید پِسَح، عیسی به بیت‌عَنْیا، محل زندگی ایلعازَر آمد، همان که عیسی او را از مردگان برخیزانیده بود.
John FarHezar 12:2  در آنجا برای تجلیل او شام دادند. مارتا پذیرایی می‌کرد و ایلعازَر از‌‌جمله کسانی بود که با عیسی بر سفره نشسته بود.
John FarHezar 12:3  در آن هنگام، مریم عطری گرانبها از سنبل خالص را که حدود یک لیترا بود بر‌‌گرفت و پاهای عیسی را با آن عطرآگین کرد و با گیسوانش خشک نمود، چنانکه خانه از رایحة عطر آکنده شد.
John FarHezar 12:4  امّا یهودای اِسْخَریوطی، یکی از شاگردان عیسی، که بعدها او را تسلیم دشمن کرد، گفت:
John FarHezar 12:5  «چرا این عطر به سیصد دینار فروخته نشد، تا بهایش به فقرا داده شود؟»
John FarHezar 12:6  او این را نه از سر دلسوزی برای فقرا، بلکه از آن‌‌رو می‌گفت که دزد بود؛ او مسئول دخل و خرج بود و از پولی که نزد او گذاشته می‌شد، می‌دزدید.
John FarHezar 12:7  پس عیسی گفت: «او را به حال خود بگذارید! زیرا این عطر را برای روز دفن من نگاه داشته بود.
John FarHezar 12:8  فقیران را همیشه با خود دارید، امّا مرا همیشه ندارید.»
John FarHezar 12:9  جمع کثیری از یهودیان، چون شنیدند عیسی آنجاست، آمدند تا نه‌‌تنها عیسی، بلکه ایلعازَر را نیز که زنده کرده بود، ببینند.
John FarHezar 12:10  پس، سران کاهنان بر آن شدند ایلعازَر را نیز بکشند،
John FarHezar 12:11  زیرا سبب شده بود بسیاری از یهودیان از ایشان رویگردان شوند و به عیسی ایمان آورند.
John FarHezar 12:12  بامدادان، جمعیتی بسیار که برای عید آمده بودند، چون شنیدند عیسی به اورشلیم می‌آید،
John FarHezar 12:13  شاخه‌های نخل در دست به پیشباز او رفتند. آنان فریادکنان می‌گفتند: «هوشیعانا! خجسته باد او که به نام خداوند می‌آید، خجسته باد پادشاه اسرائیل!»
John FarHezar 12:14  آنگاه عیسی کره الاغی یافت و بر آن سوار شد؛ چنانکه نوشته شده است:
John FarHezar 12:15  «مترس! ای دختر صهیون، هان پادشاه تو می‌آید، سوار بر کره الاغی!»
John FarHezar 12:16  شاگردان او نخست این چیزها را درنیافتند، امّا چون عیسی جلال یافت، به یاد آوردند که اینها همه دربارة او نوشته شده بود و همان‌‌گونه نیز با او به‌‌عمل آورده بودند.
John FarHezar 12:17  آن جماعت که به‌‌هنگام فرا‌خواندن ایلعازَر از قبر و برخیزانیدنش از مردگان با عیسی بودند، همچنان بر این واقعه شهادت می‌دادند.
John FarHezar 12:18  بسیاری از مردم نیز به همین سبب به پیشباز او رفتند، زیرا شنیده بودند چنین آیتی از او به‌‌ظهور رسیده است.
John FarHezar 12:19  پس فَریسیان به یکدیگر گفتند: «ببینید که راه به جایی نمی‌برید؛ بنگرید که همة دنیا از پی او رفته‌اند.»
John FarHezar 12:20  در میان کسانی که برای عبادت در عید آمده بودند، شماری یونانی بودند.
John FarHezar 12:21  آنها نزد فیلیپُس، که اهل بیت‌صِیْدای جلیل بود، آمدند و به او گفتند: «سرور ما، می‌خواهیم عیسی را ببینیم.»
John FarHezar 12:22  فیلیپُس آمد و به آندریاس گفت، و آنها هر دو رفتند و به عیسی گفتند.
John FarHezar 12:23  عیسی به آنان گفت: «ساعتِ جلال یافتن پسر انسان فرا‌رسیده است.
John FarHezar 12:24  آمین، آمین، به شما می‌گویم، اگر دانة گندم در خاک نیفتد و نمیرد، تنها می‌ماند؛ امّا اگر بمیرد بارِ بسیار می‌آورد.
John FarHezar 12:25  کسی که جان خود را دوست بدارد، آن را از دست خواهد داد. امّا کسی که در این جهان از جان خود نفرت داشته باشد، آن را تا حیات جاویدان حفظ خواهد کرد.
John FarHezar 12:26  آن که بخواهد مرا خدمت کند، باید از من پیروی کند؛ و جایی که من باشم، خادمم نیز خواهد بود. کسی که مرا خدمت کند، پدرم او را سرافراز خواهد کرد.
John FarHezar 12:27  «اکنون جان من مضطرب است. چه بگویم؟ آیا بگویم، ‹پدر! مرا از این ساعت رهایی ده›؟ امّا برای همین منظور به این ساعت رسیده‌ام.
John FarHezar 12:28  پدر، نام خود را جلال ده!» آنگاه ندایی از آسمان در‌‌رسید که: «جلال داده‌ام و باز خواهم داد.»
John FarHezar 12:29  پس مردمی که آنجا بودند و این را شنیدند، گفتند: «رعد بود.» دیگران گفتند: «فرشته‌ای با او سخن گفت.»
John FarHezar 12:30  عیسی گفت: «این ندا برای شما بود، نه برای من.
John FarHezar 12:31  اکنون زمان داوری بر این دنیاست؛ اکنون رئیس این جهان بیرون افکنده می‌شود.
John FarHezar 12:32  و من چون از زمین بر‌‌افراشته شوم، همه را به‌‌سوی خود خواهم کشید.»
John FarHezar 12:33  او با این سخن، به چگونگی مرگی اشاره می‌کرد که انتظارش را می‌کشید.
John FarHezar 12:34  مردم گفتند: «بنا بر آنچه از تورات شنیده‌ایم، ‹مسیح› تا ابد باقی خواهد ماند، پس چگونه است که می‌گویی پسر انسان باید بر‌‌افراشته شود؟ این پسر انسان کیست؟»
John FarHezar 12:35  عیسی به ایشان گفت: «تا اندک زمانی دیگر، نور با شماست. پس تا زمانی که هنوز نور را دارید، راه بروید، مبادا تاریکی شما را فرو‌گیرد. آن که در تاریکی راه می‌رود، نمی‌داند کجا می‌رود.
John FarHezar 12:36  تا زمانی که نور را دارید، به نور ایمان آورید تا فرزندان نور گردید.» چون این سخنان را گفت، از آنجا رفت و خود را از ایشان پنهان کرد.
John FarHezar 12:37  با اینکه عیسی آیاتی چنین بسیار در برابر چشمان آنان به‌‌ظهور رسانیده بود، به او ایمان نیاوردند.
John FarHezar 12:38  بدین‌‌سان سخنان اِشَعْیای نبی به حقیقت پیوست که گفته بود: «کیست، ای خداوند، که پیام ما را باور کرده، و کیست که بازوی خداوند بر او آشکار شده باشد؟»
John FarHezar 12:39  همان‌‌گونه که اِشَعْیای نبی خود در جایی دیگر بیان کرده است، آنان نتوانستند ایمان آورند زیرا:
John FarHezar 12:40  «او چشمان ایشان را کور، و دلهایشان را سخت کرده است، تا با چشمان خود ننگرند، و با دلهای خود درنیابند، و بازنگردند تا شفایشان بخشم.»
John FarHezar 12:41  اِشَعْیا از آن‌‌رو این را بیان کرد که جلال او را دید و دربارة او سخن گفت.
John FarHezar 12:42  با این‌‌همه، حتی بسیاری از بزرگان قوم نیز به عیسی ایمان آوردند، امّا از ترس فَریسیان، ایمان خود را اقرار نمی‌کردند، مبادا از کنیسه اخراجشان کنند.
John FarHezar 12:43  زیرا تحسین مردم را بیش از تحسین خدا دوست می‌داشتند.
John FarHezar 12:44  آنگاه عیسی ندا در‌‌داد و گفت: «هر که به من ایمان آوَرَد، نه به من، بلکه به فرستندة من ایمان آورده است.
John FarHezar 12:45  هر که بر من بنگرد، بر فرستندة من نگریسته است.
John FarHezar 12:46  من چون نوری به جهان آمده‌ام تا هر که به من ایمان آوَرَد، در تاریکی نماند.
John FarHezar 12:47  اگر کسی سخنان مرا بشنود، امّا از آن اطاعت نکند، من بر او داوری نمی‌کنم؛ زیرا نیامده‌ام تا بر جهانیان داوری کنم، بلکه آمده‌ام تا آنها را نجات بخشم.
John FarHezar 12:48  برای کسی که مرا رد کند و سخنانم را نپذیرد، داوریْ دیگر هست؛ همان سخنانی که گفتم در روز بازپسین او را محکوم خواهد کرد.
John FarHezar 12:49  زیرا من از جانب خود سخن نگفته‌ام، بلکه پدری که مرا فرستاد به من فرمان داد که چه بگویم و از چه سخن برانم.
John FarHezar 12:50  و من می‌دانم که فرمان او حیات جاویدان است. پس آنچه من می‌گویم درست همان چیزی است که پدر گفته است تا بگویم.»
Chapter 13
John FarHezar 13:1  پیش از عید پِسَح، عیسی با آگاهی از اینکه ساعت گذار او از این جهان به نزد پدر فرا‌رسیده است، کسان خود را که در این جهان دوست می‌داشت، تا به‌‌حد کمال محبت کرد.
John FarHezar 13:2  هنگام شام بود. ابلیس پیشتر در دل یهودای اِسْخَریوطی، پسر شَمعون، نهاده بود که عیسی را تسلیم دشمن کند.
John FarHezar 13:3  عیسی که می‌دانست پدر همه چیز را به‌‌دست او سپرده است و از نزد خدا آمده و به نزد او می‌رود،
John FarHezar 13:4  از شام برخاست و خرقه از تن به‌‌در آورد و حوله‌ای بر‌‌گرفته، به کمر بست.
John FarHezar 13:5  سپس آب در لگنی ریخت و شروع به شستن پاهای شاگردان و خشک کردن آنها با حوله‌ای کرد که به کمر داشت.
John FarHezar 13:6  چون به شَمعون پِطرُس رسید، او وی را گفت: «سرور من، آیا تو می‌خواهی پای مرا بشویی؟»
John FarHezar 13:7  عیسی پاسخ داد: «اکنون از درک آنچه می‌کنم ناتوانی، امّا بعد خواهی فهمید.»
John FarHezar 13:8  پِطرُس به او گفت: «پاهای مرا هرگز نخواهی شست!» عیسی پاسخ داد: «تا تو را نشویم سهمی با من نخواهی داشت.»
John FarHezar 13:9  پس شَمعون پِطرُس گفت: «سرور من، نه‌‌تنها پاهایم، که دستها و سرم را نیز بشوی!»
John FarHezar 13:10  عیسی پاسخ داد: «آن که استحمام کرده، سراپا پاکیزه است و به شستن نیاز ندارد، مگر پاهایش. باری، شما پاکید، امّا نه همه.»
John FarHezar 13:11  زیرا می‌دانست چه کسی او را تسلیم دشمن خواهد کرد، و از همین‌‌رو گفت: «همة شما پاک نیستید.»
John FarHezar 13:12  پس از آنکه عیسی پاهای ایشان را شست، خرقه بر تن کرد و باز بر سفرة شام نشست. آنگاه از ایشان پرسید: «آیا دریافتید آنچه برایتان کردم؟
John FarHezar 13:13  شما مرا استاد و سرورتان می‌خوانید و درست هم می‌گویید، زیرا چنین هستم.
John FarHezar 13:14  پس اگر من که سرور و استاد شمایم پاهای شما را شستم، شما نیز باید پاهای یکدیگر را بشویید.
John FarHezar 13:15  من با این کار، سرمشقی به شما دادم تا شما نیز همان‌‌گونه رفتار کنید که من با شما کردم.
John FarHezar 13:16  آمین، آمین، به شما می‌گویم، نه غلام از ارباب خود بزرگتر است، نه فرستاده از فرستندة خود.
John FarHezar 13:17  اکنون که اینها را می‌دانید، خوشا‌‌به‌‌حالتان اگر بدانها عمل کنید.
John FarHezar 13:18  «آنچه می‌گویم دربارة همة شما نیست. من آنان را که برگزیده‌ام، می‌شناسم. امّا این گفتة کتب مقدّس باید به حقیقت پیوندد که ‹همسفره‌ام با من به دشمنی برخاسته است.›
John FarHezar 13:19  پس اکنون پیش از وقوع، به شما می‌گویم تا هنگامی که واقع شد، ایمان آورید که من هستم.
John FarHezar 13:20  آمین، آمین، به شما می‌گویم، هر که فرستادة مرا بپذیرد، مرا پذیرفته، و هر که مرا پذیرفت، فرستندة مرا پذیرفته است.»
John FarHezar 13:21  عیسی پس از آنکه این را گفت، در روح مضطرب شد و آشکارا اعلام داشت: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، یکی از شما مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.»
John FarHezar 13:22  شاگردان به یکدیگر نگریسته، در شگفت بودند که این را دربارة که می‌گوید.
John FarHezar 13:23  یکی از شاگردان، که عیسی دوستش می‌داشت، نزدیک به سینة او تکیه زده بود.
John FarHezar 13:24  شَمعون پِطرُس با اشاره از او خواست تا از عیسی بپرسد منظورش کیست.
John FarHezar 13:25  پس او کمی به عقب متمایل شد و بر سینة عیسی تکیه زد و پرسید: «سرور من، او کیست؟»
John FarHezar 13:26  عیسی پاسخ داد: «همان که این تکه نان را پس از فرو‌‌بردن در کاسه به او می‌دهم.» آنگاه تکه‌ای نان در کاسه فرو‌‌برد و آن را به یهودا پسر شَمعون اِسْخَریوطی داد.
John FarHezar 13:27  یهودا چون لقمه را گرفت، در دم شیطان به‌‌درون او رفت. آنگاه عیسی به او گفت: «آنچه در پی انجام آنی، زودتر به انجام رسان.»
John FarHezar 13:28  امّا هیچیک از کسانی که بر سفره نشسته بودند، منظور عیسی را درنیافتند.
John FarHezar 13:29  بعضی گمان بردند که چون یهودا مسئول دخل و خرج است، عیسی به او می‌گوید که آنچه برای عید لازم است بخرد، یا آنکه چیزی به فقرا بدهد.
John FarHezar 13:30  پس از گرفتن لقمه، یهودا بی‌درنگ بیرون رفت. و شب بود.
John FarHezar 13:31  پس از بیرون رفتن یهودا، عیسی گفت: «اکنون پسر انسان جلال یافت و خدا در او جلال یافت.
John FarHezar 13:32  اگر خدا در او جلال یافت، پس خدا نیز او را در خود جلال خواهد داد و او را بی‌درنگ جلال خواهد داد.
John FarHezar 13:33  فرزندان عزیز، اندک زمانی دیگر با شما هستم. مرا خواهید جُست و همان‌‌گونه که به یهودیان گفتم، اکنون به شما نیز می‌گویم که آنجا که من می‌روم، شما نمی‌توانید آمد.
John FarHezar 13:34  حکمی تازه به شما می‌دهم، و آن این که یکدیگر را دوست بدارید. همان‌‌گونه که من شما را دوست داشتم، شما نیز باید یکدیگر را دوست بدارید.
John FarHezar 13:35  از همین محبت شما به یکدیگر، همه پی‌‌خواهند برد که شاگرد من هستید.»
John FarHezar 13:36  شَمعون پِطرُس گفت: «سرور من، کجا می‌روی؟» عیسی پاسخ داد: «تو اکنون نمی‌توانی به جایی که می‌روم از پی من بیایی؛ امّا بعدها از پی‌ام خواهی آمد.»
John FarHezar 13:37  پِطرُس گفت: «سرورم، چرا اکنون نتوانم از پی‌ات بیایم؟ من جانم را در راه تو خواهم نهاد.»
John FarHezar 13:38  عیسی گفت: «آیا جانت را در راه من خواهی نهاد؟ آمین، آمین، به تو می‌گویم، پیش از آنکه خروس بانگ زند، سه بار مرا انکار خواهی کرد.»
Chapter 14
John FarHezar 14:1  «دل شما مضطرب نباشد. به خدا ایمان داشته باشید؛ به من نیز ایمان داشته باشید.
John FarHezar 14:2  در خانة پدر من منزل بسیار است، وگرنه به شما می‌گفتم. می‌روم تا مکانی برای شما آماده کنم.
John FarHezar 14:3  و آنگاه که رفتم و مکانی برای شما آماده کردم، باز می‌آیم و شما را نزد خود می‌برم، تا هر جا که من هستم شما نیز باشید.
John FarHezar 14:4  جایی که من می‌روم راهش را می‌دانید.»
John FarHezar 14:5  توما به او گفت: «ما حتی نمی‌دانیم به کجا می‌روی، پس چگونه می‌توانیم راه را بدانیم؟»
John FarHezar 14:6  عیسی به او گفت: «من راه و راستی و حیات هستم؛ هیچ‌کس جز به‌‌واسطة من، نزد پدر نمی‌آید.
John FarHezar 14:7  اگر مرا می‌شناختید، پدر مرا نیز می‌شناختید؛ امّا پس از این او را می‌شناسید و او را دیده‌اید.»
John FarHezar 14:8  فیلیپُس به او گفت: «سرور ما، پدر را به ما بنما، که همین ما را کافی است.»
John FarHezar 14:9  عیسی به او گفت: «فیلیپُس، دیری است با شما هستم و هنوز مرا نشناخته‌ای؟ کسی که مرا دیده، پدر را دیده است؛ پس چگونه است که می‌گویی ‹پدر را به ما بنما›؟
John FarHezar 14:10  آیا باور نداری که من در پدرم و پدر در من است؟ سخنانی که من به شما می‌گویم از خودم نیست، بلکه پدری که در من ساکن است، اوست که کارهای خود را به‌‌انجام می‌رساند.
John FarHezar 14:11  این سخن مرا باور کنید که من در پدرم و پدر در من است؛ وگرنه به سبب آن کارها این را باور کنید.
John FarHezar 14:12  «آمین، آمین، به شما می‌گویم، آن که به من ایمان داشته باشد، او نیز کارهایی را که من می‌کنم، خواهد کرد، و حتی کارهایی بزرگتر از آن خواهد کرد، زیرا که من نزد پدر می‌روم.
John FarHezar 14:13  و هر‌‌آنچه به نام من درخواست کنید، من آن را انجام خواهم داد، تا پدر در پسر جلال یابد.
John FarHezar 14:14  اگر چیزی به نام من از من بخواهید، آن را انجام خواهم داد.
John FarHezar 14:15  «اگر مرا دوست بدارید، احکام مرا نگاه خواهید داشت.
John FarHezar 14:16  و من از پدر خواهم خواست و او مدافعی دیگر به شما خواهد داد که همیشه با شما باشد،
John FarHezar 14:17  یعنی روحِ راستی که جهان نمی‌تواند او را بپذیرد، زیرا نه او را می‌بیند و نه می‌شناسد؛ امّا شما او را می‌شناسید، چرا که نزد شما مسکن می‌گزیند و در شما خواهد بود.
John FarHezar 14:18  «شما را بی‌کس نمی‌گذارم؛ نزد شما می‌آیم.
John FarHezar 14:19  پس از اندک زمانی جهان دیگر مرا نخواهد دید، امّا شما خواهید دید، و چون من زنده‌ام، شما نیز خواهید زیست.
John FarHezar 14:20  در آن روز، خواهید دانست که من در پدر هستم و شما در من و من در شما.
John FarHezar 14:21  آن که احکام مرا دارد و از آنها پیروی می‌کند، اوست که مرا دوست می‌دارد؛ و آن که مرا دوست می‌دارد، پدرم او را دوست خواهد داشت و من نیز او را دوست داشته، خود را بر او ظاهر خواهم ساخت.»
John FarHezar 14:22  یهودا (نه اِسْخَریوطی) از او پرسید: «سرور من، چگونه است که می‌خواهی خود را بر ما ظاهر کنی، امّا نه بر این جهان؟»
John FarHezar 14:23  عیسی پاسخ داد: «آن که مرا دوست می‌دارد، کلام مرا نگاه خواهد داشت، و پدرم او را دوست خواهد داشت، و ما نزد او خواهیم آمد و با او مسکن خواهیم گزید.
John FarHezar 14:24  آن که مرا دوست نمی‌دارد، کلام مرا نگاه نخواهد داشت؛ و این کلام که می‌شنوید از من نیست، بلکه از پدری است که مرا فرستاده است.
John FarHezar 14:25  «این چیزها را زمانی به شما گفتم که هنوز با شما هستم.
John FarHezar 14:26  امّا آن مدافع، یعنی روح‌القدس، که پدر او را به نام من می‌فرستد، او همه چیز را به شما خواهد آموخت و هر‌‌آنچه من به شما گفتم، به یادتان خواهد آورد.
John FarHezar 14:27  برای شما آرامش به‌‌جا می‌گذارم؛ آرامش خود را به شما می‌دهم. آنچه من به شما می‌دهم، نه‌‌چنان است که جهان به شما می‌دهد. دل شما مضطرب و هراسان نباشد.
John FarHezar 14:28  شنیدید که به شما گفتم، ‹من می‌روم، امّا باز نزد شما می‌آیم.› اگر مرا دوست می‌داشتید، شادمان می‌شدید که نزد پدر می‌روم، زیرا پدر از من بزرگتر است.
John FarHezar 14:29  اکنون این را پیش از وقوع به شما گفتم، تا چون واقع شود ایمان آورید.
John FarHezar 14:30  فرصت چندانی باقی نمانده که با شما سخن بگویم، زیرا رئیس این جهان می‌آید. او هیچ قدرتی بر من ندارد؛
John FarHezar 14:31  امّا من کاری را می‌کنم که پدر به من فرمان داده است، تا جهان بداند که پدر را دوست می‌دارم. برخیزید، برویم.
Chapter 15
John FarHezar 15:1  «من تاک حقیقی هستم و پدرم باغبان است.
John FarHezar 15:2  هر شاخه‌ای در من که میوه نیاورد، آن را قطع می‌کند، و هر شاخه‌ای که میوه آورد، آن را هَرَس می‌کند تا بیشتر میوه آورد.
John FarHezar 15:3  شما هم‌اکنون به‌‌سبب کلامی که به شما گفته‌ام، پاک هستید.
John FarHezar 15:4  در من بمانید، و من نیز در شما می‌مانم. چنانکه شاخه نمی‌تواند از خود میوه آورد اگر در تاک نماند، شما نیز نمی‌توانید میوه آورید اگر در من نمانید.
John FarHezar 15:5  «من تاکم و شما شاخه‌های آن. کسی که در من می‌ماند و من در او، میوة بسیار می‌آورد؛ زیرا جدا از من، هیچ نمی‌توانید کرد.
John FarHezar 15:6  اگر کسی در من نماند، همچون شاخه‌ای است که دورش می‌اندازند و خشک می‌شود. شاخه‌های خشکیده را گرد می‌آورند و در آتش افکنده، می‌سوزانند.
John FarHezar 15:7  اگر در من بمانید و کلام من در شما بماند، هر‌‌آنچه می‌خواهید، درخواست کنید که برآورده خواهد شد.
John FarHezar 15:8  جلال پدر من در این است که شما میوه بسیار آورید؛ و این‌‌گونه شاگرد من خواهید شد.
John FarHezar 15:9  «همان‌‌گونه که پدر مرا دوست داشته است، من نیز شما را دوست داشته‌ام؛ در محبت من بمانید.
John FarHezar 15:10  اگر احکام مرا نگاه دارید، در محبت من خواهید ماند؛ چنانکه من احکام پدر خود را نگاه داشته‌ام و در محبت او می‌مانم.
John FarHezar 15:11  این سخنان را به شما گفتم تا شادی من در شما نیز باشد و شادی شما کامل شود.
John FarHezar 15:12  «حکم من این است که یکدیگر را دوست بدارید، چنانکه من شما را دوست داشته‌ام.
John FarHezar 15:13  محبتی بیش از این وجود ندارد که کسی جان خود را در راه دوستانش فدا کند.
John FarHezar 15:14  دوستان من شمایید اگر آنچه به شما حکم می‌کنم، انجام دهید.
John FarHezar 15:15  دیگر شما را بنده نمی‌خوانم، زیرا بنده از کارهای اربابش آگاهی ندارد. بلکه شما را دوست خود می‌خوانم، زیرا هر‌‌آنچه از پدر شنیده‌ام، شما را از آن آگاه ساخته‌ام.
John FarHezar 15:16  شما نبودید که مرا برگزیدید، بلکه من شما را برگزیدم و مقرر داشتم تا بروید و میوه آورید و میوة شما بماند، تا هر‌‌چه از پدر به نام من درخواست کنید به شما عطا کند.
John FarHezar 15:17  حکم من به شما این است که یکدیگر را دوست بدارید.
John FarHezar 15:18  «اگر دنیا از شما نفرت دارد، به یاد داشته باشید که پیش از شما از من نفرت داشته است.
John FarHezar 15:19  اگر به دنیا تعلق داشتید، دنیا شما را چون کسان خود دوست می‌داشت. امّا چون به دنیا تعلق ندارید، بلکه من شما را از دنیا برگزیده‌ام، دنیا از شما نفرت دارد.
John FarHezar 15:20  کلامی را که به شما گفتم، به یاد داشته باشید: ‹بنده از ارباب خود بزرگتر نیست.› اگر مرا آزار رسانیدند، با شما نیز چنین خواهند کرد؛ و اگر کلام مرا نگاه داشتند، کلام شما را نیز نگاه خواهند داشت.
John FarHezar 15:21  امّا این‌‌همه را به‌‌سبب نام من با شما خواهند کرد، زیرا فرستندة مرا نمی‌شناسند.
John FarHezar 15:22  اگر نیامده و با ایشان سخن نگفته بودم، گناه نمی‌داشتند؛ امّا اکنون دیگر عذری برای گناهشان ندارند.
John FarHezar 15:23  کسی که از من نفرت داشته باشد، از پدر من نیز نفرت دارد.
John FarHezar 15:24  اگر در میان آنان کارهایی نکرده بودم که جز من هیچ‌کس نکرده است، گناه نمی‌داشتند؛ امّا اکنون، با اینکه آن کارها را دیده‌اند، هم از من و هم از پدرم نفرت دارند.
John FarHezar 15:25  این‌‌گونه، کلامی که در تورات خودشان آمده است به حقیقت می‌پیوندد که: ‹از من بی‌سبب نفرت داشتند.›
John FarHezar 15:26  «امّا چون آن مدافع که از نزد پدر برای شما می‌فرستم بیاید، یعنی روحِ راستی که از نزد پدر می‌آید، او خودْ دربارة من شهادت خواهد داد.
John FarHezar 15:27  و شما نیز باید شهادت دهید، زیرا از آغاز با من بوده‌اید.
Chapter 16
John FarHezar 16:1  «این چیزها را به شما گفتم تا نلغزید.
John FarHezar 16:2  شما را از کنیسه‌ها اخراج خواهند کرد و حتی زمانی می‌رسد که هر که شما را بکشد، می‌پندارد که خدا را خدمت کرده است.
John FarHezar 16:3  این کارها را خواهند کرد، زیرا نه پدر را می‌شناسند، نه مرا.
John FarHezar 16:4  اینها را به شما گفتم تا چون زمان وقوعشان فرا‌رسد، به یاد آورید که شما را آگاه کرده بودم. آنها را در آغاز به شما نگفتم، زیرا خود با شما بودم.
John FarHezar 16:5  «اکنون نزد فرستندة خود می‌روم، و هیچ‌یک نمی‌پرسید، ‹کجا می‌روی؟›
John FarHezar 16:6  امّا به‌‌سبب شنیدن سخنانم، دل شما آکنده از غم شده است.
John FarHezar 16:7  با این‌‌حال، من به شما راست می‌گویم که رفتنم به سود شماست. زیرا اگر نروم، آن مدافع نزد شما نخواهد آمد؛ امّا اگر بروم او را نزد شما می‌فرستم.
John FarHezar 16:8  چون او آید، جهان را مجاب خواهد کرد که به‌‌لحاظ گناه و عدالت و داوری، تقصیرکار است.
John FarHezar 16:9  به‌‌لحاظ گناه، زیرا به من ایمان نمی‌آورند.
John FarHezar 16:10  به‌‌لحاظ عدالت، زیرا نزد پدر می‌روم و دیگر مرا نخواهید دید.
John FarHezar 16:11  و به‌‌لحاظ داوری، زیرا رئیس این جهان محکوم شده است.
John FarHezar 16:12  «بسیار چیزهای دیگر دارم که به شما بگویم، امّا اکنون یارای شنیدنش را ندارید.
John FarHezar 16:13  امّا چون روحِ راستی آید، شما را به‌‌تمامی حقیقت راهبری خواهد کرد؛ زیرا او از جانب خود سخن نخواهد گفت، بلکه آنچه را می‌شنود بیان خواهد کرد و از آنچه در پیش است با شما سخن خواهد گفت.
John FarHezar 16:14  او مرا جلال خواهد داد، زیرا آنچه را از آنِ من است گرفته، به شما اعلام خواهد کرد.
John FarHezar 16:15  هر‌‌آنچه از آنِ پدر است، از آنِ من است. از همین‌‌رو گفتم آنچه را از آنِ من است گرفته، به شما اعلام خواهد کرد.
John FarHezar 16:16  «پس از اندک زمانی، دیگر مرا نخواهید دید و پس از اندک زمانی دیگر، باز مرا خواهید دید.»
John FarHezar 16:17  آنگاه بعضی از شاگردان او به یکدیگر گفتند: «مقصود او از این سخن چیست که، ‹پس از اندک زمانی، دیگر مرا نخواهید دید، و پس از اندک زمانی دیگر، باز مرا خواهید دید›؟ یا از اینکه می‌گوید ‹زیرا نزد پدر می‌روم›؟»
John FarHezar 16:18  پس به یکدیگر می‌گفتند: «این ‹اندک زمان› که می‌گوید، چیست؟ مقصود او را درنمی‌یابیم؟»
John FarHezar 16:19  امّا عیسی از پیش می‌د‌انست که می‌خواهند از او سؤال کنند؛ پس به ایشان گفت: «آیا در این‌‌باره با هم بحث می‌کنید که گفتم، ‹پس از اندک زمانی، دیگر مرا نخواهید دید، و پس از اندک زمانی دیگر، باز مرا خواهید دید›؟
John FarHezar 16:20  آمین، آمین، به شما می‌گویم، شما زاری و ماتم خواهید کرد، امّا جهان شادمان خواهد شد؛ شما غمگین خواهید بود، امّا غم شما به شادی بدل خواهد شد.
John FarHezar 16:21  زن به‌‌هنگام زایمان درد می‌کشد، از آن‌‌رو که ساعت او فرا‌رسیده است؛ امّا چون فرزندش به دنیا آمد، درد خود را دیگر به یاد نمی‌آورد، چرا که شاد است از این که انسانی به دنیا آمده است.
John FarHezar 16:22  به همین‌‌سان، شما نیز اکنون اندوهگینید؛ امّا باز شما را خواهم دید و دل شما شادمان خواهد شد و هیچ‌کس آن شادی را از شما نخواهد گرفت.
John FarHezar 16:23  در آن روز، دیگر چیزی از خودِ من نخواهید خواست. آمین، آمین، به شما می‌گویم، هر‌‌چه از پدر به نام من بخواهید، آن را به شما خواهد داد.
John FarHezar 16:24  تا کنون به نام من چیزی نخواسته‌اید؛ بخواهید تا بیابید و شادیتان کامل شود.
John FarHezar 16:25  «اینها را به تمثیل به شما گفتم؛ امّا زمانی فرا خواهد رسید که دیگر این‌‌گونه با شما سخن نخواهم گفت، بلکه آشکارا دربارة پدر به شما خواهم گفت.
John FarHezar 16:26  در آن روز، به نام من درخواست خواهید کرد. و به شما نمی‌گویم که من از جانب شما از پدر خواهم خواست،
John FarHezar 16:27  چرا که پدر خودْ شما را دوست می‌دارد، زیرا شما مرا دوست داشته و ایمان آورده‌اید که از نزد خدا آمده‌ام.
John FarHezar 16:28  من از نزد پدر آمدم و به این جهان وارد شدم؛ و حال این جهان را ترک می‌گویم و نزد پدر می‌روم.»
John FarHezar 16:29  آنگاه شاگردانش گفتند: «اکنون آشکارا سخن می‌گویی، نه به تمثیل.
John FarHezar 16:30  حال دیگر می‌دانیم که از همه چیز آگاهی و حتی نیاز نداری کسی سؤالش را با تو در میان نهد. از همین‌‌رو، ایمان داریم که از نزد خدا آمده‌ای.»
John FarHezar 16:31  عیسی به آنها گفت: «آیا اکنون واقعاً ایمان دارید؟
John FarHezar 16:32  اینک زمانی فرا‌می‌رسد، و براستی که هم‌اکنون فرارسیده است، که پراکنده خواهید شد و هر یک به خانه و کاشانة خود خواهید رفت و مرا تنها خواهید گذاشت؛ امّا من تنها نیستم، زیرا پدر با من است.
John FarHezar 16:33  اینها را به شما گفتم تا در من آرامش داشته باشید. در دنیا برای شما زحمت خواهد بود؛ امّا دل قوی دارید، زیرا من بر دنیا غالب آمده‌ام.»
Chapter 17
John FarHezar 17:1  پس از این سخنان، عیسی به آسمان نگریست و گفت: «پدر، ساعت رسیده است. پسرت را جلال ده تا پسرت نیز تو را جلال دهد.
John FarHezar 17:2  زیرا او را بر هر بشری قدرت داده‌ای تا به همة آنان که به او عطا کرده‌ای، حیات جاویدان بخشد.
John FarHezar 17:3  و این است حیات جاویدان، که تو را، تنها خدای حقیقی، و عیسی مسیح را که فرستاده‌ای، بشناسند.
John FarHezar 17:4  من کاری را که به من سپردی تا بکنم، به‌‌کمال رساندم، و این‌‌گونه تو را بر روی زمین جلال دادم.
John FarHezar 17:5  پس اکنون ای پدر، تو نیز مرا در حضور خویش جلال ده، به همان جلالی که پیش از آغاز جهان نزد تو داشتم.
John FarHezar 17:6  «من نام تو را بر آنان که از جهانیان به من بخشیدی، آشکار ساختم. از آنِ تو بودند و تو ایشان را به من بخشیدی، و کلامت را نگاه داشتند.
John FarHezar 17:7  اکنون دریافته‌اند که هر‌‌آنچه به من بخشیده‌ای، براستی از جانب توست.
John FarHezar 17:8  زیرا آن کلام را که به من سپردی، بدیشان سپردم، و ایشان آن را پذیرفتند و به‌‌یقین دانستند که از نزد تو آمده‌ام، و ایمان آوردند که تو مرا فرستاده‌ای.
John FarHezar 17:9  درخواست من برای آنهاست؛ من نه برای دنیا بلکه برای آنهایی درخواست می‌کنم که تو به من بخشیده‌ای، زیرا از آنِ تو هستند.
John FarHezar 17:10  هر‌‌آنچه از آنِ من است، از آنِ توست و هر‌‌آنچه از آنِ توست، از آنِ من است؛ و در ایشان جلال یافته‌ام.
John FarHezar 17:11  بیش از این در جهان نمی‌مانم، امّا آنها هنوز در جهانند؛ من نزد تو می‌آیم. ای پدرِ قدّوس، آنان را به قدرت نام خود که به من بخشیده‌ای حفظ کن، تا یک باشند، چنان که ما هستیم.
John FarHezar 17:12  من آنها را تا زمانی که با ایشان بودم، حفظ کردم، و از آنها به قدرت نام تو که به من بخشیده‌ای، محافظت نمودم. هیچ‌یک از ایشان هلاک نشد، جز فرزند هلاکت، تا گفتة کتب مقدّس به حقیقت پیوندد.
John FarHezar 17:13  امّا حال نزد تو می‌آیم، و این سخنان را زمانی می‌گویم که هنوز در جهانم، تا شادی مرا در خود به کمال داشته باشند.
John FarHezar 17:14  من کلام تو را به ایشان دادم، امّا دنیا از ایشان نفرت داشت، زیرا به دنیا تعلق ندارند، چنان که من تعلق ندارم.
John FarHezar 17:15  درخواستم این نیست که آنها را از این دنیا ببری، بلکه می‌خواهم از آن شرور حفظشان کنی.
John FarHezar 17:16  آنها به این دنیا تعلق ندارند، چنانکه من نیز تعلق ندارم.
John FarHezar 17:17  آنان را در حقیقت تقدیس کن؛ کلام تو حقیقت است.
John FarHezar 17:18  همان‌‌گونه که تو مرا به جهان فرستادی، من نیز آنان را به جهان فرستاده‌ام.
John FarHezar 17:19  من خویشتن را به‌‌خاطر ایشان تقدیس می‌کنم، تا ایشان نیز به حقیقت تقدیس شوند.
John FarHezar 17:20  «درخواست من تنها برای آنها نیست، بلکه همچنین برای کسانی است که به‌‌واسطة پیام آنها به من ایمان خواهند آورد،
John FarHezar 17:21  تا همه یک باشند، همان‌‌گونه که تو ای پدر در من هستی و من در تو. چنان کن که آنها نیز در ما باشند، تا جهان ایمان آورد که تو مرا فرستاده‌ای.
John FarHezar 17:22  و من جلالی را که به من بخشیدی، بدیشان بخشیدم تا یک گردند، چنانکه ما یک هستیم،
John FarHezar 17:23  من در آنان و تو در من. چنان کن که آنان نیز کاملاً یک گردند تا جهان بداند که تو مرا فرستاده‌ای، و ایشان را همان‌‌گونه دوست داشتی که مرا دوست داشتی.
John FarHezar 17:24  ای پدر، می‌خواهم آنها که به من بخشیده‌ای با من باشند، همان جا که من هستم، تا جلال مرا بنگرند، جلالی که تو به من بخشیده‌ای؛ زیرا پیش از آغاز جهان مرا دوست می‌داشتی.
John FarHezar 17:25  «ای پدرِ عادل، دنیا تو را نمی‌شناسد، امّا من تو را می‌شناسم، و اینها دانسته‌اند که تو مرا فرستاده‌ای.
John FarHezar 17:26  من نام تو را به آنها شناساندم و خواهم شناساند، تا آن محبتی که تو به من داشته‌ای، در آنها نیز باشد و من نیز در آنها باشم.»
Chapter 18
John FarHezar 18:1  عیسی پس از ادای این سخنان، با شاگردانش به آن سوی درة قِدْرون رفت. در آنجا باغی بود، و عیسی و شاگردانش به آن در‌‌آمدند.
John FarHezar 18:2  امّا یهودا، تسلیم‌کنندة او، از آن محل آگاه بود، زیرا عیسی و شاگردانش بارها در آنجا گرد آمده بودند.
John FarHezar 18:3  پس یهودا گروهی از سربازان و نیز مأمورانِ سران کاهنان و فَریسیان را بر‌‌گرفته، به آنجا آمد. ایشان با چراغ و مشعل و سلاح به آنجا رسیدند.
John FarHezar 18:4  عیسی، با آنکه می‌دانست چه بر وی خواهد گذشت، پیش رفت و به ایشان گفت: «که را می‌جویید؟»
John FarHezar 18:5  پاسخ دادند: «عیسای ناصری را.» گفت: «من هستم.» یهودا، تسلیم‌کنندة او نیز با آنها ایستاده بود.
John FarHezar 18:6  چون عیسی گفت، «من هستم،» آنان پس رفته بر زمین افتادند.
John FarHezar 18:7  پس دیگر بار از ایشان پرسید: «که را می‌جویید؟» گفتند: «عیسای ناصری را.»
John FarHezar 18:8  پاسخ داد: «به شما گفتم که خودم هستم. پس اگر مرا می‌خواهید، بگذارید اینها بروند.»
John FarHezar 18:9  این را گفت تا آنچه پیشتر گفته بود به حقیقت پیوندد که: «هیچ‌یک از آنان را که به من بخشیدی، از دست ندادم.»
John FarHezar 18:10  آنگاه شَمعون پِطرُس خنجری را که داشت، بر‌‌کشید و ضربتی بر خادمِ کاهن اعظم زد و گوش راستش را برید. نام آن خادم مالخوس بود.
John FarHezar 18:11  عیسی به پِطرُس گفت: «خنجر خویش در نیام کن! آیا نباید جامی را که پدر به من داده است، بنوشم؟»
John FarHezar 18:12  آنگاه سربازان، همراه با فرمانده خویش و مأموران یهودی عیسی را گرفتار کردند. آنها دستهای او را بستند
John FarHezar 18:13  و نخست نزد حَنّا بردند. او پدرزن قیافا، کاهن اعظمِ آن زمان بود.
John FarHezar 18:14  قیافا همان بود که به یهودیان توصیه کرد که بهتر است یک تن در راه قوم بمیرد.
John FarHezar 18:15  شَمعون پِطرُس و شاگردی دیگر نیز از پی عیسی روانه شدند. آن شاگرد از آشنایان کاهن اعظم بود. پس با عیسی به حیاط خانة کاهن اعظم درآمد.
John FarHezar 18:16  امّا پِطرُس پشت در ایستاد. پس آن شاگرد دیگر که از آشنایان کاهن اعظم بود، بیرون رفت و با زنی که دربان بود، گفتگو کرد و پِطرُس را به داخل برد.
John FarHezar 18:17  آنگاه آن خادمة دربان از پِطرُس پرسید: «تو که از شاگردان آن مرد نیستی؟» پِطرُس پاسخ داد: «نیستم.»
John FarHezar 18:18  هوا سرد بود. خادمان و مأموران آتشی با زغال افروخته و بر گِرد آن ایستاده بودند و خود را گرم می‌کردند. پِطرُس نیز با آنان ایستاده بود و خود را گرم می‌کرد.
John FarHezar 18:19  پس کاهن اعظم از عیسی دربارة شاگردان و تعالیمش پرسید.
John FarHezar 18:20  او پاسخ داد: «من به جهان آشکارا سخن گفته‌ام و همواره در کنیسه و در معبد که محل گرد آمدن همة یهودیان است، تعلیم داده‌ام و چیزی در نهان نگفته‌ام.
John FarHezar 18:21  چرا از من می‌پرسی؟ از آنان بپرس که سخنان مرا شنیده‌اند! آنان نیک می‌دانند به ایشان چه گفته‌ام.»
John FarHezar 18:22  چون این را گفت، یکی از نگهبانان که آنجا ایستاده بود، بر گونه‌اش سیلی زد و گفت: «این‌‌گونه به کاهن اعظم پاسخ می‌دهی؟»
John FarHezar 18:23  عیسی جواب داد: «اگر خطا گفتم، بر خطایم شهادت ده؛ امّا اگر راست گفتم، چرا مرا می‌زنی؟»
John FarHezar 18:24  آنگاه حَنّا او را دست‌بسته نزد قیافا کاهن اعظم فرستاد.
John FarHezar 18:25  در همان حال که شَمعون پِطرُس ایستاده بود و خود را گرم می‌کرد، برخی از او پرسیدند: «تو که از شاگردان او نیستی؟» او انکار کرد و گفت: «نه! نیستم.»
John FarHezar 18:26  یکی از خادمان کاهن اعظم که از خویشان آن‌‌کس بود که پِطرُس گوشش را بریده بود، گفت: «آیا من خودْ تو را با او در آن باغ ندیدم؟»
John FarHezar 18:27  پِطرُس باز انکار کرد. همان دم خروسی بانگ بر‌‌آورد.
John FarHezar 18:28  عیسی را از نزد قیافا به کاخ فرماندار بردند. سحرگاه بود. آنان خود وارد کاخ نشدند تا نجس نشوند و بتوانند پِسَح را بخورند.
John FarHezar 18:29  پس پیلاتُس نزد ایشان بیرون آمد و پرسید: «این مرد را به چه جرمی متهم می‌کنید؟»
John FarHezar 18:30  جواب داده، گفتند: «اگر مجرم نبود، به تو تسلیمش نمی‌کردیم.»
John FarHezar 18:31  پیلاتُس به ایشان گفت: «شما خود او را ببرید و بنا بر شریعت خویش محاکمه کنید.» یهودیان گفتند: «ما اجازة اعدام کسی را نداریم.»
John FarHezar 18:32  بدین‌‌سان گفتة عیسی در مورد چگونگی مرگی که در انتظارش بود، به حقیقت می‌پیوست.
John FarHezar 18:33  پس پیلاتُس به کاخ بازگشت و عیسی را فرا‌خوانده، به او گفت: «آیا تو پادشاه یهودی؟»
John FarHezar 18:34  عیسی پاسخ داد: «آیا این را تو خودْ می‌گویی، یا دیگران دربارة من به تو گفته‌اند؟»
John FarHezar 18:35  پیلاتُس پاسخ داد: «مگر من یهودی‌ام؟ قوم خودت و سران کاهنان، تو را به من تسلیم کرده‌اند؛ چه کرده‌ای؟»
John FarHezar 18:36  عیسی پاسخ داد: «پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی‌ام از این جهان بود، خادمانم می‌جنگیدند تا به‌‌دست یهودیان گرفتار نیایم. امّا پادشاهی من از این جهان نیست.»
John FarHezar 18:37  پیلاتُس از او پرسید: «پس تو پادشاهی؟» عیسی پاسخ داد: «تو خود می‌گویی که من پادشاهم. من از این‌‌رو زاده شدم و از این‌‌رو به جهان آمدم تا بر حقیقت شهادت دهم. پس هر کس که به حقیقت تعلق دارد، به ندای من گوش فرا‌می‌دهد.»
John FarHezar 18:38  پیلاتُس پرسید: «حقیقت چیست؟» چون این را گفت، باز نزد یهودیان بیرون رفت و به آنها گفت: «من هیچ سببی برای محکوم کردن او نیافتم.
John FarHezar 18:39  امّا شما را رسمی هست که در عید پِسَح یک زندانی را برایتان آزاد کنم؛ آیا می‌خواهید پادشاه یهود را آزاد کنم؟»
John FarHezar 18:40  آنها در پاسخ فریاد سر دادند: «او را نه، بلکه بارْاَبّا را آزاد کن!» امّا بارْاَبّا شورشی بود.
Chapter 19
John FarHezar 19:1  آنگاه پیلاتُس عیسی را گرفته، دستور داد تازیانه‌اش زنند.
John FarHezar 19:2  و سربازان تاجی از خار بافته، بر سرش نهادند و ردایی ارغوانی بر او پوشاندند،
John FarHezar 19:3  و نزدش آمده، می‌گفتند: «درود بر تو، ای پادشاه یهود!» و او را سیلی می‌زدند.
John FarHezar 19:4  سپس پیلاتُس دیگر بار بیرون آمد و یهودیان را گفت: «اینک او را نزد شما بیرون می‌آورم تا بدانید که من هیچ سببی برای محکوم کردن او نیافتم.»
John FarHezar 19:5  پس عیسی تاج خار بر سر و ردای ارغوانی بر تن بیرون آمد. پیلاتُس به آنها گفت: «اینک آن انسان!»
John FarHezar 19:6  چون سران کاهنان و نگهبانان معبد او را دیدند، فریاد بر‌‌آورده، گفتند: «بر صلیبش کن! بر صلیبش کن!» پیلاتُس به ایشان گفت: «شما خودْ او را ببرید و مصلوب کنید، چون من سببی برای محکوم کردن او نیافته‌ام.»
John FarHezar 19:7  یهودیان در پاسخ او گفتند: «ما را شریعتی است که بنا بر آن او باید بمیرد، زیرا ادعا می‌کند پسر خداست.»
John FarHezar 19:8  چون پیلاتُس این را شنید، هراسانتر شد،
John FarHezar 19:9  و باز به درون کاخ بازگشت و از عیسی پرسید: «تو از کجا آمده‌ای؟» امّا عیسی پاسخی به او نداد.
John FarHezar 19:10  پس پیلاتُس او را گفت: «به من هیچ نمی‌گویی؟ آیا نمی‌دانی که قدرت دارم آزادت کنم و قدرت دارم بر صلیبت کشم؟»
John FarHezar 19:11  عیسی گفت: «هیچ قدرت بر من نمی‌داشتی، اگر از بالا به تو داده نشده بود؛ از این‌رو، گناه آن که مرا به تو تسلیم کرد، بسی بزرگتر است.»
John FarHezar 19:12  از آن پس پیلاتُس کوشید آزادش کند، امّا یهودیان فریادزنان گفتند: «اگر این مرد را آزاد کنی، دوست قیصر نیستی. هر که ادعای پادشاهی کند، بر‌‌ضد قیصر سخن می‌گوید.»
John FarHezar 19:13  چون پیلاتُس این سخنان را شنید، عیسی را بیرون آورد و خود بر مسند داوری نشست، در مکانی که به «سنگفرش» معروف بود و به زبان عبرانیان «جَبّاتا» خوانده می‌شد.
John FarHezar 19:14  آن روز، روز «تهیةِ» عید پِسَح بود و ظهر نزدیک می‌شد. پیلاتُس به یهودیان گفت: «اینک پادشاه شما!»
John FarHezar 19:15  آنها فریاد بر‌‌آوردند: «او را از میان بردار! او را از میان بردار و بر صلیبش کن!» پیلاتُس گفت: «آیا پادشاهتان را مصلوب کنم؟» سران کاهنان پاسخ دادند: «ما را پادشاهی نیست جز قیصر.»
John FarHezar 19:16  سرانجام پیلاتُس عیسی را به آنها سپرد تا بر صلیبش کشند. آنگاه عیسی را گرفته، بردند.
John FarHezar 19:17  عیسی صلیب بر دوش بیرون رفت، به‌‌سوی محلی به نام جمجمه که به زبان عبرانیان جُلجُتا خوانده می‌شود.
John FarHezar 19:18  آنجا او را بر صلیب کشیدند. با او دو تن دیگر نیز در دو جانبش مصلوب شدند و عیسی در میان قرار داشت.
John FarHezar 19:19  به فرمان پیلاتُس کتیبه‌ای نوشتند و آن را بر بالای صلیب نصب کردند. بر آن نوشته شده بود: عیسای ناصری، پادشاه یهود.
John FarHezar 19:20  بسیاری از یهودیان آن کتیبه را خواندند، زیرا جایی که عیسی بر صلیب کشیده شد نزدیک شهر بود و آن کتیبه به زبان عبرانیان و لاتینی و یونانی نوشته شده بود.
John FarHezar 19:21  پس سرانِ کاهنانِ یهود به پیلاتُس گفتند: «ننویس ‹پادشاه یهود›، بلکه بنویس این مرد گفته است که من پادشاه یهودم.»
John FarHezar 19:22  پیلاتُس پاسخ داد: «آنچه نوشتم، نوشتم.»
John FarHezar 19:23  چون سربازان عیسی را به صلیب کشیدند، جامه‌های او را گرفته، به چهار سهم تقسیم کردند و هر یک سهمی بر‌‌گرفتند. و جامة زیرین او را نیز ستاندند. امّا آن جامه درز نداشت، بلکه یکپارچه از بالا به پایین بافته شده بود.
John FarHezar 19:24  پس به یکدیگر گفتند: «این را تکه نکنیم، بلکه قرعه بیفکنیم تا ببینیم از آنِ که شود.» بدین‌‌سان گفتة کتاب آسمانی به حقیقت پیوست که: «جامه‌هایم را بین خود تقسیم کردند و بر لباسم قرعه افکندند.» پس سربازان چنین کردند.
John FarHezar 19:25  نزدیک صلیب عیسی، مادر او و خواهرِ مادرش، و نیز مریم زن کْلوپاس و مریم مَجْدَلیّه ایستاده بودند.
John FarHezar 19:26  چون عیسی مادرش و آن شاگردی را که دوست می‌داشت در کنار او ایستاده دید، به مادر خود گفت: «بانو، اینک پسرت».
John FarHezar 19:27  سپس به آن شاگرد گفت: «اینک مادرت.» از آن ساعت، آن شاگرد، او را به خانة خود برد.
John FarHezar 19:28  آنگاه عیسی آگاه از اینکه همه چیز به‌‌انجام رسیده است، برای آنکه کتاب آسمانی تحقق یابد، گفت: «تشنه‌ام.»
John FarHezar 19:29  در آنجا ظرفی بود پر از شراب ترشیده. پس اسفنجی آغشته به شراب را بر شاخه‌ای از زوفا گذاشته، پیش دهان او بردند.
John FarHezar 19:30  چون عیسی شراب را چشید، گفت: «به‌‌انجام رسید.» سپس سر خم کرد و روح خود را تسلیم نمود.
John FarHezar 19:31  آن روز، روز «تهیه» بود، و روز بعد، شَبّات بزرگ. از آنجا که سران یهود نمی‌خواستند اجساد تا روز بعد بر صلیب بماند، از پیلاتُس خواستند که ساق پاهای آن سه تن را شکسته، اجسادشان را از صلیب پایین بیاورند.
John FarHezar 19:32  پس سربازان آمدند و ساقهای نخستین شخص و آن دیگر را که با عیسی بر صلیب شده بود، شکستند.
John FarHezar 19:33  امّا چون به عیسی رسیدند و دیدند مرده است، ساقهای او را نشکستند.
John FarHezar 19:34  امّا یکی از سربازان نیزه‌ای به پهلوی او فرو برد که در دم خون و آب از آن روان شد.
John FarHezar 19:35  آن که این را دید، شهادت می‌دهد تا شما نیز ایمان آورید. شهادت او راست است و او می‌داند که حقیقت را می‌گوید.
John FarHezar 19:36  اینها واقع شد تا کتاب آسمانی به حقیقت پیوندد که: «هیچیک از استخوانهایش شکسته نخواهد شد،»
John FarHezar 19:37  و نیز بخشی دیگر از کتاب که می‌گوید: «آن را که بر او نیزه زدند، خواهند نگریست.»
John FarHezar 19:38  آنگاه یوسف، اهل رامه، از پیلاتُس اجازه خواست که پیکر عیسی را بر‌‌گیرد. یوسف از پیروان عیسی بود، امّا در نهان، زیرا از یهودیان بیم داشت. پیلاتُس به او اجازه داد. پس آمده، پیکر عیسی را بر‌‌گرفت.
John FarHezar 19:39  نیقودیموس نیز که پیشتر شبانه نزد عیسی رفته بود، آمد و با خود آمیخته‌ای از مُر و عود به وزن یکصد لیترا آورد.
John FarHezar 19:40  پس آنها پیکر عیسی را بر‌‌گرفته، آن را به‌‌رسم تدفین یهود با عطریات در کفن پیچیدند.
John FarHezar 19:41  آنجا که عیسی بر صلیب شد، باغی بود و در آن باغ مقبره‌ای تازه وجود داشت که هنوز مرده‌ای در آن گذاشته نشده بود.
John FarHezar 19:42  پس چون روز «تهیةِ» یهود بود و آن مقبره نیز نزدیک بود، پیکر عیسی را در آن گذاشتند.
Chapter 20
John FarHezar 20:1  در نخستین روز هفته، سحرگاهان، هنگامی که هوا هنوز تاریک بود، مریم مَجْدَلیّه به مقبره آمد و دید که سنگ از برابر آن برداشته شده است.
John FarHezar 20:2  پس دوان دوان نزد شَمعون پِطرُس و آن شاگرد دیگر که عیسی دوستش می‌داشت، رفت و به آنان گفت: «سرورمان را از مقبره برده‌اند و نمی‌دانیم کجا گذاشته‌اند.»
John FarHezar 20:3  پس پِطرُس همراه با آن شاگرد دیگر بیرون آمده، به‌‌سوی مقبره روان شدند.
John FarHezar 20:4  و هر دو با هم می‌دویدند؛ امّا آن شاگرد دیگر تندتر رفته، از پِطرُس پیش افتاد و نخست به مقبره رسید.
John FarHezar 20:5  پس خم شده، نگریست و دید که پارچه‌های کفن در آنجا هست، امّا درون مقبره نرفت.
John FarHezar 20:6  پس شَمعون پِطرُس نیز از پی او آمد و درون مقبره رفته، دید که پارچه‌های کفن در آنجا هست،
John FarHezar 20:7  امّا دستمالی که گرد سر عیسی بسته بودند در کنار پارچه‌های کفن نبود، بلکه جداگانه تا شده و در جایی دیگر گذاشته شده بود.
John FarHezar 20:8  پس آن شاگرد دیگر نیز که نخست به مقبره رسیده بود، به درون آمد و دید و ایمان آورد.
John FarHezar 20:9  زیرا هنوز کتب مقدّس را درک نکرده بودند که او باید از مردگان برخیزد.
John FarHezar 20:10  آنگاه آن دو شاگرد به خانة خود بازگشتند.
John FarHezar 20:11  و امّا مریم، بیرون، نزدیک مقبره ایستاده بود و می‌گریست. او گریان خم شد تا به‌‌درون مقبره بنگرد.
John FarHezar 20:12  آنگاه دو فرشته را دید که جامه‌های سفید بر تن داشتند و آنجا که پیکر عیسی نهاده شده بود، یکی در جای سر و دیگری در جای پاهای او نشسته بودند.
John FarHezar 20:13  آنها به او گفتند: «ای زن، چرا گریانی؟» او پاسخ داد: «سرورم را برده‌اند و نمی‌دانم کجا گذاشته‌اند.»
John FarHezar 20:14  چون این را گفت برگشت و عیسی را آنجا ایستاده دید، امّا نشناخت.
John FarHezar 20:15  عیسی به او گفت: «ای زن، چرا گریانی؟ که را می‌جویی؟» مریم به گمان اینکه باغبان است، گفت: «سرورم، اگر تو او را برداشته‌ای، به من بگو کجا گذاشته‌ای تا بروم و او را بر‌‌گیرم.»
John FarHezar 20:16  عیسی صدا زد: «مریم!» مریم روی به جانب او گرداند و به زبان عبرانیان گفت: «رَبّونی!» (یعنی استاد).
John FarHezar 20:17  عیسی به او گفت: «بر من میاویز، زیرا هنوز نزد پدر صعود نکرده‌ام. بلکه نزد برادرانم برو و به آنها بگو که نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما صعود می‌کنم.»
John FarHezar 20:18  مریم مَجْدَلیّه رفت و شاگردان را خبر داد که «خداوند را دیده‌ام!» و آنچه به او گفته بود، بدیشان بازگفت.
John FarHezar 20:19  شامگاه همان روز، که نخستین روز هفته بود، آنگاه که شاگردان گرد هم بودند و درها از ترس یهودیان قفل بود، عیسی آمد و در میان ایشان ایستاد و گفت: «سلام بر شما!»
John FarHezar 20:20  چون این را گفت، دستها و پهلوی خود را به آنان نشان داد. شاگردان با دیدن خداوند شادمان شدند.
John FarHezar 20:21  عیسی باز به آنان گفت: «سلام بر شما! همان‌‌گونه که پدر مرا فرستاد، من نیز شما را می‌فرستم.»
John FarHezar 20:22  با گفتن این سخن، دمید و فرمود: «روح‌القدس را بیابید.
John FarHezar 20:23  اگر گناهان کسی را ببخشایید، بر آنها بخشیده خواهد شد؛ و اگر گناهان کسی را نابخشوده بگذارید، نابخشوده خواهد ماند.»
John FarHezar 20:24  هنگامی که عیسی آمد، توما، یکی از آن دوازده، که دوقلو نیز خوانده می‌شد، با ایشان نبود.
John FarHezar 20:25  پس دیگر شاگردان به او گفتند: «خداوند را دیده‌ایم!» امّا او به ایشان گفت: «تا خودْ نشان میخها را در دستهایش نبینم و انگشت خود را بر جای میخها نگذارم و دست خویش را در سوراخ پهلویش ننهم، ایمان نخواهم آورد.»
John FarHezar 20:26  پس از هشت روز، شاگردان عیسی باز در خانه بودند و توما با آنها بود. در حالی که درها قفل بود، عیسی آمد و در میان ایشان ایستاد و گفت: «سلام بر شما!»
John FarHezar 20:27  آنگاه به توما گفت: «انگشت خود را اینجا بگذار و دستهایم را ببین، و دست خود را پیش آور و در سوراخ پهلویم بگذار و بی‌ایمان مباش، بلکه ایمان داشته باش.»
John FarHezar 20:28  توما به او گفت: «خداوند من و خدای من!»
John FarHezar 20:29  عیسی گفت: «آیا چون مرا دیدی ایمان آوردی؟ خوشا‌‌به‌‌حال آنان که نادیده، ایمان آورند.»
John FarHezar 20:30  عیسی آیات بسیارِ دیگر در حضور شاگردان به‌‌ظهور رسانید که در این کتاب نوشته نشده است.
John FarHezar 20:31  امّا اینها نوشته شد تا ایمان آورید که عیسی همان «مسیح»، پسر خداست، و تا با این ایمان، در نام او حیات داشته باشید.
Chapter 21
John FarHezar 21:1  پس از این وقایع، عیسی بار دیگر خود را در کنار دریاچة تیبِریه بر شاگردان نمایان ساخت. او اینچنین نمایان گشت:
John FarHezar 21:2  روزی شَمعون پِطرُس، تومای معروف به دوقلو، نَتَنائیل از مردمان قانای جلیل، پسران زِبِدی و دو شاگرد دیگر با هم بودند.
John FarHezar 21:3  شَمعون پِطرُس به آنها گفت: «من به صید ماهی می‌روم.» آنها گفتند: «ما نیز با تو می‌آییم.» پس بیرون رفته، سوار قایق شدند. امّا در آن شب چیزی صید نکردند.
John FarHezar 21:4  سحرگاهان، عیسی در کنار ساحل ایستاد؛ امّا شاگردان درنیافتند که عیسی است.
John FarHezar 21:5  او به آنها گفت: «ای فرزندان، چیزی برای خوردن ندارید؟» پاسخ دادند: «نه!»
John FarHezar 21:6  گفت: «تور را به جانب راست قایق بیندازید که خواهید یافت.» ایشان چنین کردند و از فراوانی ماهی قادر نبودند تور را به درون قایق بکشند.
John FarHezar 21:7  شاگردی که عیسی دوستش می‌داشت، به پِطرُس گفت: «خداوند است!» شَمعون پِطرُس چون شنید او خداوند است، در دم جامة خود را گرد خویش پیچید – زیرا آن را از تن به‌‌در آورده بود – و خود را به دریا افکند.
John FarHezar 21:8  امّا دیگر شاگردان با قایق آمدند، در حالی که تورِ پر از ماهی را با خود می‌کشیدند، زیرا فاصلة آنها با ساحل فقط دویست ذراع بود.
John FarHezar 21:9  چون به ساحل رسیدند، دیدند آتشی با زغال افروخته است و ماهی بر آن نهاده شده، و نان نیز هست.
John FarHezar 21:10  عیسی به ایشان گفت: «از آن ماهیها که هم‌اکنون گرفتید، بیاورید.»
John FarHezar 21:11  شَمعون پِطرُس به درون قایق رفت و تور را به ساحل کشید. تورْ پر از ماهیهای بزرگ بود، به تعداد صد و پنجاه و سه ماهی. و با اینکه شمار ماهیها بدین حد زیاد بود، تور پاره نشد.
John FarHezar 21:12  عیسی به ایشان گفت: «بیایید صبحانه بخورید.» هیچیک از شاگردان جرئت نکرد از او بپرسد، «تو کیستی؟» زیرا می‌دانستند که او خداوند است.
John FarHezar 21:13  عیسی پیش آمده، نان را بر‌‌گرفت و به آنها داد، و نیز ماهی را.
John FarHezar 21:14  این سوّمین بار بود که عیسی پس از برخاستن از مردگان بر شاگردان خویش نمایان می‌شد.
John FarHezar 21:15  پس از صبحانه، عیسی از شَمعون پِطرُس پرسید: «ای شَمعون، پسر یونا، آیا مرا بیش از اینها دوست می‌داری؟» او پاسخ داد: «بله سرورم؛ تو می‌دانی که دوستت دارم.» عیسی به او گفت: «از بره‌های من مراقبت کن.»
John FarHezar 21:16  بار دوّم عیسی از او پرسید: «ای شَمعون، پسر یونا، آیا مرا دوست می‌داری؟» او پاسخ داد: «بله سرورم؛ می‌دانی که دوستت دارم.» عیسی گفت: «گوسفندان مرا شبانی کن.»
John FarHezar 21:17  بار سوّم عیسی به او گفت: «ای شَمعون پسر یونا، آیا مرا دوست می‌داری؟» پِطرُس از اینکه عیسی سه بار از او پرسید، «آیا مرا دوست می‌داری؟» آزرده شد و پاسخ داد: «سرورم، تو از همه چیز آگاهی؛ تو می‌دانی که دوستت دارم.» عیسی گفت: «از گوسفندان من مراقبت کن.
John FarHezar 21:18  آمین، آمین، به تو می‌گویم، زمانی که جوانتر بودی کمر خویش بر‌‌می‌بستی و هر جا که می‌خواستی می‌رفتی؛ امّا چون پیر شوی دستهایت را خواهی گشود و دیگری کمر تو را بر‌‌بسته، به جایی که نمی‌خواهی خواهد برد.»
John FarHezar 21:19  عیسی با این سخن به چگونگی مرگی اشاره می‌کرد که پِطرُس با آن خدا را جلال می‌داد. سپس عیسی به او گفت: «از پی من بیا.»
John FarHezar 21:20  آنگاه پِطرُس برگشت و دید آن شاگردی که عیسی دوستش می‌داشت از پی آنها می‌آید. او همان بود که در وقت شام بر سینة عیسی تکیه زده و از او پرسیده بود، «سرورم، کیست که تو را تسلیم دشمن خواهد کرد؟»
John FarHezar 21:21  چون پِطرُس او را دید، از عیسی پرسید: «سرور من، پس او چه می‌شود؟»
John FarHezar 21:22  عیسی به او گفت: «اگر بخواهم او تا بازگشت من باقی بماند، تو را چه؟ تو از پی من بیا!»
John FarHezar 21:23  پس این گمان در میان برادران شایع شد که آن شاگرد نخواهد مرد، حال آنکه عیسی به پِطرُس نگفت که او نخواهد مرد، بلکه گفت «اگر بخواهم او تا بازگشت من باقی بماند، تو را چه؟»
John FarHezar 21:24  همان شاگرد است که بر این چیزها شهادت می‌دهد و اینها را نوشته است. ما می‌دانیم که شهادت او راست است.
John FarHezar 21:25  عیسی کارهای بسیار دیگر نیز کرد که اگر یک به یک نوشته می‌شد، گمان نمی‌کنم حتی تمامی جهان نیز گنجایش آن نوشته‌ها را می‌داشت.