Toggle notes
Chapter 1
Acts | FarHezar | 1:1 | ای تِئوفیلوس، من اثر نخست خود را در باب همة اموری تألیف کردم که عیسی به عمل نمودن و تعلیم دادنشان آغاز کرد | |
Acts | FarHezar | 1:2 | تا روزی که بهواسطة روحالقدس دستورهایی به رسولان برگزیدة خود داد و سپس به بالا برده شد. | |
Acts | FarHezar | 1:3 | او پس از رنج کشیدن، خویشتن را بر آنان ظاهر ساخت و با دلایل بسیار ثابت کرد که زنده شده است. پس بهمدت چهل روز بر آنان ظاهر میشد و دربارة پادشاهی خدا با ایشان سخن میگفت. | |
Acts | FarHezar | 1:4 | یک بار در حین صرف غذا بدیشان امر فرمود که: «اورشلیم را ترک مکنید، بلکه منتظر آن وعدة پدر باشید که از من شنیدهاید. | |
Acts | FarHezar | 1:5 | زیرا یحیی با آب تعمید میداد، امّا چند روزی بیش نخواهد گذشت که شما با روحالقدس تعمید خواهید یافت.» | |
Acts | FarHezar | 1:6 | پس چون گرد هم آمده بودند، از او پرسیدند: «خداوندا، آیا در این زمان است که پادشاهی را به اسرائیل بازخواهی گردانید؟» | |
Acts | FarHezar | 1:7 | عیسی پاسخ داد: «بر شما نیست که ایام و زمانهایی را که پدر در اختیار خود نگاه داشته است بدانید؛ | |
Acts | FarHezar | 1:8 | امّا چون روحالقدس بر شما آید، قدرت خواهید یافت و در اورشلیم و تمامی یهودیه و سامره و تا دورترین نقاط جهان، شاهدان من خواهید بود.» | |
Acts | FarHezar | 1:9 | پس از گفتن این سخنان، در حالی که ایشان مینگریستند، به بالا برده شد و ابری او را از مقابل چشمان ایشان برگرفت. | |
Acts | FarHezar | 1:10 | هنگامی که میرفت و شاگردان به آسمان چشم دوخته بودند، ناگاه دو مردِ سفیدپوش در کنارشان ایستادند | |
Acts | FarHezar | 1:11 | و گفتند: «ای مردان جلیلی، چرا ایستاده به آسمان چشم دوختهاید؟ همین عیسی که از میان شما به آسمان برده شد، باز خواهد آمد، به همینگونه که دیدید به آسمان رفت.» | |
Acts | FarHezar | 1:12 | آنگاه شاگردان از کوه موسوم به زیتون به اورشلیم بازگشتند. آن کوه بیش از مسافت یک روز شَبّات با اورشلیم فاصله نداشت. | |
Acts | FarHezar | 1:13 | چون به شهر رسیدند، به بالاخانهای رفتند که اقامتگاهشان بود. آنان پِطرُس و یوحنا، یعقوب و آندریاس، فیلیپُس و توما، بَرتولْما و مَتّی، یعقوب فرزند حَلْفای و شَمعون غیور و یهودا فرزند یعقوب بودند. | |
Acts | FarHezar | 1:14 | ایشان همگی به همراه زنان و نیز مریم مادر عیسی و برادران او، یکدل تمامی وقت خود را وقف دعا کردند. | |
Acts | FarHezar | 1:15 | یکی از آن روزها، پِطرُس در میان برادران که جملگی حدود یکصد و بیست تن بودند، ایستاد | |
Acts | FarHezar | 1:16 | و گفت: «ای برادران، آن نوشتة کتب مقدّس باید به حقیقت میپیوست که در آن روحالقدس مدتها پیش به زبان داوود دربارة یهودا، راهنمای گرفتارکنندگان عیسی، پیشگویی کرده بود. | |
Acts | FarHezar | 1:18 | (یهودا با پاداش شرارت خود قطعه زمینی خرید و در آن بهروی درافتاد و از میان پاره شد و امعا و احشایش همه بیرون ریخت. | |
Acts | FarHezar | 1:19 | ساکنان اورشلیم همه از این واقعه آگاه شدند و به زبان خود آن محل را «حَقَلْ دِما»، یعنی زمین خون نامیدند.) | |
Acts | FarHezar | 1:20 | «در کتاب مزامیر نوشته شده است: « ‹باشد که خانهاش متروک گردد و کس در آن مأوا نگیرد،› و نیز آمده است: « ‹باشد که منصب نظارتش نیز به دیگری سپرده شود.› | |
Acts | FarHezar | 1:21 | از اینرو لازم است از میان کسانی که در تمام مدت آمد و رفت عیسای خداوند در میان ما، با ما بودهاند، | |
Acts | FarHezar | 1:22 | از زمان تعمید یحیی تا روزی که عیسی از نزد ما بالا برده شد، یکی از آنان با ما از شاهدان رستاخیز عیسی گردد.» | |
Acts | FarHezar | 1:23 | پس دو تن را پیشنهاد کردند: یوسف را که بَرسابا خوانده میشد و او را به نام یوستوس هم میشناختند، و مَتیاس را. | |
Acts | FarHezar | 1:24 | آنگاه چنین دعا کردند: «خداوندا، تو از قلوب همگان آگاهی. تو خود بر ما عیان فرما که کدامینیک از این دو را برگزیدهای | |
Acts | FarHezar | 1:25 | تا این خدمت رسالت را بر عهده گیرد، خدمتی که یهودا از آن روی برتافت و به جایی رفت که بدان تعلق داشت.» | |
Chapter 2
Acts | FarHezar | 2:2 | که ناگاه صدایی همچون صدای وزش تندبادی از آسمان آمد و خانهای را که در آن نشسته بودند، بهتمامی پر کرد. | |
Acts | FarHezar | 2:3 | آنگاه، زبانههایی دیدند همچون زبانههای آتش که تقسیم شد و بر هر یک از ایشان قرار گرفت. | |
Acts | FarHezar | 2:4 | سپس همه از روحالقدس پُر گشتند و آنگونه که «روح» بدیشان قدرت تکلّم میبخشید، به زبانهای دیگر سخن گفتن آغاز کردند. | |
Acts | FarHezar | 2:6 | چون این صدا برخاست، جماعتی گرد آمده، غرق شگفتی شدند، زیرا هر یک از ایشان میشنید که آنان به زبان خودش سخن میگویند. | |
Acts | FarHezar | 2:9 | پارتها و مادها و ایلامیان، مردمان بینالنهرین و یهودیه و کاپادوکیه و پونتوس و آسیا | |
Acts | FarHezar | 2:11 | (چه یهودی و چه یهودی شده)؛ و همچنین مردمان کْرِت و عربستان – همه میشنویم که اینان به زبان ما مدح اعمال عظیم خدا را میگویند.» | |
Acts | FarHezar | 2:14 | آنگاه پِطرُس با آن یازده تن برخاست و صدای خود را بلند کرده، خطاب بدیشان گفت: «ای یهودیان و ای ساکنان اورشلیم، این را دریابید و به آنچه میگویم بدقّت گوش فرادهید! | |
Acts | FarHezar | 2:15 | این مردان، برخلاف آنچه شما پنداشتهاید مست نیستند، زیرا هنوز ساعت سوّم از روز است! | |
Acts | FarHezar | 2:17 | «‹خدا میفرماید: در روزهای آخر از روح خود بر تمامی بشر فرو خواهم ریخت. پسران و دخترانتان نبوّت خواهند کرد، جوانانتان رؤیاها خواهند دید و پیرانتان خوابها. | |
Acts | FarHezar | 2:18 | و نیز در آن روزها، حتی بر غلامان و کنیزانم، از روح خود فرو خواهم ریخت و آنان نبوّت خواهند کرد. | |
Acts | FarHezar | 2:19 | بالا، در آسمان، عجایب، و پایین، بر زمین، آیاتی از خون و آتش و بخار بهظهور خواهم آورد. | |
Acts | FarHezar | 2:20 | پیش از فرارسیدن روز عظیم و پرشکوه خداوند خورشید به تاریکی و ماه به خون بدل خواهد شد. | |
Acts | FarHezar | 2:22 | «ای قوم اسرائیل، این را بشنوید: چنان که خود آگاهید، عیسای ناصری مردی بود که خدا با معجزات و عجایب و آیاتی که بهدست او در میان شما ظاهر ساخت، بر حقانیتش گواهی داد. | |
Acts | FarHezar | 2:23 | آن مرد بنا بر مشیّت و پیشدانی خدا به شما تسلیم کرده شد و شما بهدست بیدینان بر صلیبش کشیده، کشتید. | |
Acts | FarHezar | 2:24 | ولی خدا او را از دردهای مرگ رهانیده، برخیزانید، زیرا محال بود مرگ بتواند او را در چنگال خود نگاه دارد. | |
Acts | FarHezar | 2:25 | چنان که داوود دربارة او میفرماید: « ‹خداوند را همواره پیش روی خود دیدهام، چه او بر دست راست من است تا متزلزل نشوم. | |
Acts | FarHezar | 2:29 | «ای برادران، میتوانم با اطمینان به شما بگویم که داوودِ پاتْریارْک وفات یافت و دفن شد و مقبرهاش نیز تا به امروز نزد ما باقی است. | |
Acts | FarHezar | 2:30 | امّا او نبی بود و میدانست خدا برایش سوگند خورده است که کسی را از نسل او بر تخت سلطنت وی خواهد نشانید. | |
Acts | FarHezar | 2:31 | پس آینده را پیشاپیش دیده، دربارة رستاخیز مسیح گفت که جان او در جهان مردگان رها نگردد و بدنش نیز فساد نبیند. | |
Acts | FarHezar | 2:33 | او بهدست راست خدا بالا برده شد و از پدر، روحالقدسِ موعود را دریافت کرده، این را که اکنون میبینید و میشنوید، فرو ریخته است. | |
Acts | FarHezar | 2:34 | زیرا داوود خود به آسمان صعود نکرد، و با اینهمه گفت: « ‹خداوند به خداوند من گفت: «بهدست راست من بنشین | |
Acts | FarHezar | 2:36 | «پس قوم اسرائیل، جملگی بهیقین بدانند که خدا این عیسی را که شما بر صلیب کشیدید، خداوند و مسیح ساخته است.» | |
Acts | FarHezar | 2:37 | چون این را شنیدند، دلریش گشته، به پِطرُس و سایر رسولان گفتند: «ای برادران، چه کنیم؟» | |
Acts | FarHezar | 2:38 | پِطرُس بدیشان گفت: «توبه کنید و هر یک از شما به نام عیسی مسیح برای آمرزش گناهان خود تعمید گیرید که عطای روحالقدس را خواهید یافت. | |
Acts | FarHezar | 2:39 | زیرا این وعده برای شما و فرزندانتان و همة کسانی است که دورند، یعنی هر که خداوندْ خدای ما او را فراخوانَد.» | |
Acts | FarHezar | 2:40 | پِطرُس با سخنان بسیار دیگر شهادت داد و ترغیبشان کرده، گفت: «خود را از این نسل منحرف برهانید!» | |
Acts | FarHezar | 2:41 | پس پیام او را پذیرفتند و تعمید گرفتند. در همان روز حدود سه هزار تن بدیشان پیوستند. | |
Acts | FarHezar | 2:43 | امّا بهت و حیرت بر همه مستولی شده بود، و عجایب و آیات بسیار بهدست رسولان بهظهور میرسید. | |
Acts | FarHezar | 2:45 | املاک و اموال خود را میفروختند و بهای آن را برحسب نیاز هر کس بین همه تقسیم میکردند. | |
Acts | FarHezar | 2:46 | ایشان هر روز، یکدل در معبد گرد میآمدند و در خانههای خود نیز نان را پاره میکردند و با خوشی و صفای دل با هم خوراک میخوردند | |
Chapter 3
Acts | FarHezar | 3:2 | در آن هنگام، تنی چند، مردی را که لنگ مادرزاد بود، میآوردند. آنها او را هر روز کنار آن دروازه معبد که «دروازة زیبا» نام داشت میگذاشتند تا از مردمی که وارد معبد میشدند، صدقه بخواهد. | |
Acts | FarHezar | 3:6 | امّا پِطرُس به وی گفت: «مرا زر و سیم نیست، امّا آنچه دارم به تو میدهم! به نام عیسی مسیحِ ناصری برخیز و راه برو!» | |
Acts | FarHezar | 3:8 | و از جا جست و بر پاهای خود ایستاده، بهراه افتاد. سپس جست و خیز کنان و خدا را حمد گویان، با ایشان وارد معبد شد. | |
Acts | FarHezar | 3:10 | و دریافتند همان است که پیش از آن برای گرفتن صدقه کنار «دروازة زیبای» معبد مینشست؛ پس، از آنچه بر او گذشته بود، غرق در تعجب و حیرت شدند. | |
Acts | FarHezar | 3:11 | در همان حال که آن مرد همراه پِطرُس و یوحنا میرفت و از آنان جدا نمیشد، تمام جماعت حیرتزده در «رواق سلیمان» بهسوی ایشان دویدند. | |
Acts | FarHezar | 3:12 | چون پِطرُس این را دید، خطاب به جماعت گفت: «ای مردان اسرائیلی، چرا از این امر در شگفتید؟ چرا به ما خیره شدهاید، چنان که گویی به نیرو و تقوای خود، این مرد را شفا دادهایم؟ | |
Acts | FarHezar | 3:13 | خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب، خدای پدران ما، خادم خود عیسی را جلال داد، همان که شما تسلیمش کردید و در حضور پیلاتُس انکارش نمودید، هرچند رأی او بر این بود که آزادش سازد. | |
Acts | FarHezar | 3:14 | شما بودید که دستِ رد بر سینة آن قدّوس و پارسا زدید و خواستید قاتلی بهجای او به شما بخشیده شود. | |
Acts | FarHezar | 3:15 | شما سرچشمة حیات را کشتید، امّا خدا او را از میان مردگان برخیزانید و ما شاهد بر این هستیم. | |
Acts | FarHezar | 3:16 | آنچه این مرد را، که میبینید و میشناسید، نیرو بخشیده است، نام عیسی و ایمان به آن نام است. آری، ایمانی که بهواسطة اوست، این مرد را در حضور شما تندرست ساخته است. | |
Acts | FarHezar | 3:18 | ولی خدا از همین راه آنچه را که به زبان همة پیامبران پیشگویی کرده بود، به انجام رسانید: این را که مسیحِ او رنج خواهد کشید. | |
Acts | FarHezar | 3:19 | پس توبه کنید و بهسوی خدا بازگردید تا گناهانتان پاک شود و ایام استراحت از حضور خداوند برایتان فرارسد، | |
Acts | FarHezar | 3:21 | که باید آسمان پذیرای او میشد تا ایامی که همه چیز بنا بر آنچه خدا از دیرباز به زبان همة پیامبرانِ مقدّس خود گفته است، احیا گردد. | |
Acts | FarHezar | 3:22 | موسی فرموده است: ‹خداوندْ خدای شما، از میان برادرانتان پیامبری همانند من مبعوث خواهد کرد و بر شماست تا هرآنچه به شما گوید، به گوش جان بشنوید. | |
Acts | FarHezar | 3:24 | «نیز همة پیامبران، از سموئیل به بعد، جملگی یکصدا دربارة این روزها پیشگویی کردهاند. | |
Acts | FarHezar | 3:25 | و شما فرزندان پیامبران و وارثان عهدی هستید که خدا با پدرانتان بست. او به ابراهیم گفت: ‹قبایل زمین، همه از نسل تو برکت خواهند یافت.› | |
Chapter 4
Acts | FarHezar | 4:1 | پِطرُس و یوحنا هنوز با مردم سخن میگفتند که کاهنان و فرماندة نگهبانان معبد و صَدّوقیان سررسیدند. | |
Acts | FarHezar | 4:2 | آنان سخت خشمگین بودند که رسولان مردم را تعلیم میدادند و اعلام میکردند که در عیسی، رستاخیز مردگان وجود دارد. | |
Acts | FarHezar | 4:4 | امّا بسیاری از آنها که پیام را شنیده بودند، ایمان آوردند و شمار مردان به حدود پنج هزار رسید. | |
Acts | FarHezar | 4:6 | در این مجلس، حَنّا کاهن اعظم و قیافا و یوحنا و اسکندر و همة افراد خانوادة کهانت اعظم حضور داشتند. | |
Acts | FarHezar | 4:7 | آنان محبوسین را در میان بهپا داشته، از ایشان پرسیدند: «به چه قدرت و نامی این کار را کردهاید؟» | |
Acts | FarHezar | 4:9 | اگر امروز بهخاطر نیکی در حق مردی علیل از ما بازخواست میشود، و میپرسید او چگونه شفا یافته است، | |
Acts | FarHezar | 4:10 | پس همة شما و تمامی قوم اسرائیل بدانید که به نام عیسی مسیح ناصری است که این مرد در برابرتان تندرست ایستاده است، به نام همان که شما بر صلیب کشیدید امّا خدا او را از مردگان برخیزانید. | |
Acts | FarHezar | 4:12 | در هیچکس جز او نجات نیست، زیرا زیر آسمان نامی جز نام عیسی به آدمیان داده نشده تا بدان نجات یابیم.» | |
Acts | FarHezar | 4:13 | چون شهامت پِطرُس و یوحنا را دیدند و دانستند که افرادی آموزش ندیده و عامی هستند، در شگفت شدند و دریافتند که از یاران عیسی بودهاند. | |
Acts | FarHezar | 4:16 | با یکدیگر گفتند: «با این دو چه کنیم؟ زیرا همة ساکنان اورشلیم میدانند که معجزهای آشکار بهدست ایشان انجام شده است و نمیتوانیم منکر آن شویم. | |
Acts | FarHezar | 4:17 | ولی تا بیش از این در میان قوم شیوع نیابد، باید به این مردان اخطار کنیم که دیگر با احدی بدین نام سخن نگویند.» | |
Acts | FarHezar | 4:18 | آنگاه ایشان را باز فراخواندند و حکم کردند که هرگز به نام عیسی چیزی نگویند و تعلیمی ندهند. | |
Acts | FarHezar | 4:19 | امّا پِطرُس و یوحنا پاسخ دادند: «شما خود داوری کنید، کدام در نظر خدا درست است، اطاعت از شما یا اطاعت از خدا؟ | |
Acts | FarHezar | 4:21 | پس آن دو را پس از تهدیدهای بیشتر رها کردند زیرا راهی برای مجازاتشان نیافتند، چرا که همة مردم خدا را بهخاطر آنچه رخ داده بود، حمد میگفتند. | |
Acts | FarHezar | 4:23 | پِطرُس و یوحنا پس از رهایی نزد یاران خود بازگشتند و آنچه را که سران کاهنان و مشایخ به آنها گفته بودند، بازگفتند. | |
Acts | FarHezar | 4:24 | چون این را شنیدند، یکصدا به درگاه خدا دعا کرده، گفتند: «ای خداوندِ حاکم بر همة امور، ای آفرینندة آسمان و زمین و دریا و آنچه در آنهاست، | |
Acts | FarHezar | 4:25 | تو خود بهواسطة روحالقدس از زبان پدر ما، خادمت داوود، فرمودی: « ‹از چه سبب قومها بشورند و ملتها به عبث دسیسه کنند؟ | |
Acts | FarHezar | 4:27 | براستی که در همین شهر، هیرودیس و پُنتیوس پیلاتُس با غیریهودیان و قوم اسرائیل برضد خادم مقدّست عیسی که او را مسح کردی، همدست شدند، | |
Acts | FarHezar | 4:29 | اکنون، ای خداوند، به تهدیدهای ایشان نظر کن و خادمان خود را عنایت فرما تا کلامت را با شهامت کامل بیان کنند، | |
Acts | FarHezar | 4:30 | و نیز دست خود را به شفا دراز کن و به نام خادم مقدّست عیسی، آیات و معجزات بهظهور آور.» | |
Acts | FarHezar | 4:31 | پس از دعای ایشان، مکانی که در آن جمع بودند بهلرزه درآمد و همه از روحالقدس پر شده، کلام خدا را با شهامت بیان میکردند. | |
Acts | FarHezar | 4:32 | همة ایمانداران را یک دل و یک جان بود و هیچکس چیزی از اموالش را از آن خود نمیدانست، بلکه در همه چیز با هم شریک بودند. | |
Acts | FarHezar | 4:33 | رسولان با نیرویی عظیم به رستاخیز خداوندْ عیسی شهادت میدادند و فیضی عظیم بر همگی ایشان بود. | |
Acts | FarHezar | 4:34 | هیچکس در میان آنها محتاج نبود، زیرا هر که زمین یا خانهای داشت، میفروخت و وجه آن را | |
Acts | FarHezar | 4:36 | یوسف نیز که از قبیلة لاوی و اهل قپرس بود و رسولان او را برنابا یعنی «مشوّق» لقب داده بودند، | |
Chapter 5
Acts | FarHezar | 5:2 | بخشی از بهای آن را با آگاهی کامل زنش نگاه داشت و مابقی را آورده، پیش پای رسولان نهاد. | |
Acts | FarHezar | 5:3 | پِطرُس به او گفت: «ای حَنانیا، چرا گذاشتی شیطان دلت را چنین پر سازد که به روحالقدس دروغ بگویی و بخشی از بهای زمین را برای خود نگاه داری؟ | |
Acts | FarHezar | 5:4 | مگر پیش از فروش از آن خودت نبود؟ و آیا پس از فروش نیز بهایش در اختیار خودت نبود؟ چه چیز تو را بر آن داشت که چنین کنی؟ تو نه به انسان، بلکه به خدا دروغ گفتی!» | |
Acts | FarHezar | 5:5 | چون حَنانیا این سخنان را شنید، بر زمین افتاد و جان سپرد! ترسی شدید بر همة آنان که این را شنیدند مستولی شد. | |
Acts | FarHezar | 5:8 | پِطرُس از او پرسید: «مرا بگو که آیا زمین را به همین بها فروختید؟» سَفیره پاسخ داد: «بله، به همین بها.» | |
Acts | FarHezar | 5:9 | پِطرُس به او گفت: «چرا با یکدیگر همدست شدید تا روح خداوند را بیازمایید؟ پاهای آنان که شوهرت را دفن کردند هماکنون بر آستانة در است و تو را نیز بیرون خواهند برد.» | |
Acts | FarHezar | 5:10 | در دم، سَفیره نیز پیش پاهای پِطرُس افتاد و جان سپرد. چون جوانان وارد شدند، او را نیز مرده یافتند. پس بیرونش برده، کنار شوهرش دفن کردند. | |
Acts | FarHezar | 5:12 | آیات و معجزات بسیار بهدست رسولان در میان قوم بهظهور میرسید و ایمانداران همگی یکدل در رواق سلیمان گرد میآمدند. | |
Acts | FarHezar | 5:13 | امّا از دیگران کسی جرئت نمیکرد به آنها نزدیک شود، هرچند مردمان همگی ایشان را بسیار محترم میداشتند. | |
Acts | FarHezar | 5:15 | تا جایی که حتی بیماران را به میدانهای شهر میآوردند و آنان را بر بسترها و تختها میخواباندند تا چون پِطرُس از آنجا میگذرد، دستکم سایهاش بر برخی از آنان افتد. | |
Acts | FarHezar | 5:16 | نیز مردم دسته دسته از شهرهای اطراف اورشلیم میآمدند و بیماران و رنجدیدگانِ ارواح پلید را میآوردند، و همه شفا مییافتند. | |
Acts | FarHezar | 5:17 | امّا کاهن اعظم و همة همکارانش که از فرقه صَدّوقی بودند، از فرط حسد دست بهکار شدند | |
Acts | FarHezar | 5:21 | پس سحرگاهان بنا بر آنچه بدیشان گفته شده بود به معبد درآمدند و به تعلیم مردم پرداختند. چون کاهن اعظم و همکارانش آمدند، اهل شورا و تمامی مشایخ اسرائیل را فراخواندند و کسانی فرستادند تا رسولان را از زندان بیاورند. | |
Acts | FarHezar | 5:23 | «درهای زندان محکم بسته بود و قراولان نیز مقابل درها ایستاده بودند. ولی چون درها را گشودیم هیچکس را در زندان نیافتیم.» | |
Acts | FarHezar | 5:24 | با شنیدن این خبر، فرماندة قراولان معبد و سران کاهنان حیران مانده، به فکر فرو رفتند که «عاقبت این کار چه خواهد شد؟» | |
Acts | FarHezar | 5:25 | در این هنگام، شخصی آمد و به آنها خبر داده، گفت: «آنها که به زندانشان افکنده بودید، اکنون در معبد ایستادهاند و مردم را تعلیم میدهند.» | |
Acts | FarHezar | 5:26 | پس فرماندة قراولان معبد با مأموران رفتند و رسولان را آوردند، لیکن نه به اجبار، زیرا بیم داشتند مردم سنگسارشان کنند. | |
Acts | FarHezar | 5:27 | چون رسولان را آوردند، ایشان را در برابر شورا بهپا داشتند. آنگاه کاهن اعظم از ایشان پرسید: | |
Acts | FarHezar | 5:28 | «مگر شما را منع اکید نکردیم که دیگر به این نام تعلیم ندهید؟ ولی شما اورشلیم را با تعلیم خود پر ساختهاید و میخواهید خون این مرد را به گردن ما بیندازید.» | |
Acts | FarHezar | 5:31 | و او را بهدست راست خود بالا برده، سرور و نجاتدهنده ساخت تا قوم اسرائیل را توبه و آمرزش گناهان بخشد. | |
Acts | FarHezar | 5:32 | و ما شاهدان این امور هستیم، چنانکه روحالقدس نیز هست که خدا او را به مطیعان خود عطا کرده است.» | |
Acts | FarHezar | 5:34 | امّا شخصی از فرقة فَریسی، غَمالائیل نام، که معلّم شریعت و مورد احترام همة مردم بود در مجلس بهپا خاست و دستور داد رسولان را لحظاتی چند بیرون برند. | |
Acts | FarHezar | 5:36 | چندی پیش، مردی تِئوداس نام برخاست که ادعا میکرد کسی است، و حدود چهارصد تن نیز به وی پیوستند. ولی او کشته شد و پیروانش نیز همه تار و مار شدند. | |
Acts | FarHezar | 5:37 | پس از او، یهودای جلیلی در زمان سرشماری قیام کرد و جمعی را به دنبال خود کشید. امّا او نیز از میان برداشته شد و پیروانش پراکنده شدند. | |
Acts | FarHezar | 5:38 | پس در خصوص این مسئله نیز به شما توصیه میکنم که دست از این افراد بردارید و آنان را به حال خود واگذارید. زیرا اگر قصد و عملشان از انسان باشد، بیگمان راه به جایی نخواهند برد. | |
Acts | FarHezar | 5:39 | امّا اگر از خدا باشد، نمیتوانید آنان را از میان بردارید، زیرا در آن صورت با خدا میجنگید!» | |
Acts | FarHezar | 5:40 | پس متقاعد شدند و رسولان را فراخوانده، تازیانه زدند و منع کردند که دیگر به نام عیسی سخنی نگویند، آنگاه اجازه دادند بروند. | |
Acts | FarHezar | 5:41 | رسولان شادیکنان از حضور اهل شورا بیرون رفتند، زیرا شایسته شمرده شده بودند که بهخاطر آن نام اهانت ببینند. | |
Chapter 6
Acts | FarHezar | 6:1 | در آن ایام که شمار شاگردان فزونی مییافت، یهودیان یونانی زبان از یهودیان عبرانیزبان گِلِه کردند که بیوهزنان ایشان از جیرة روزانة غذا بیبهره میمانند. | |
Acts | FarHezar | 6:2 | پس آن دوازده رسول، جماعتِ شاگردان را فراخواندند و گفتند: «شایسته نیست که ما برای غذا دادن به مردم، از خدمتِ کلام خدا غافل مانیم. | |
Acts | FarHezar | 6:3 | پس ای برادران، از میان خود هفت تن نیکنام را که پر از روح و حکمت باشند برگزینید تا آنان را بر این کار بگماریم | |
Acts | FarHezar | 6:5 | این سخن همگان را پسند آمد. پس استیفان را که مردی پر از ایمان و روحالقدس بود، به اتفاق فیلیپُس، پْروخُروس، نیکانور، تیمون، پَرمیناس و نیقولائوس، که از یهودی شدگان اَنطاکیه بود، برگزیدند. | |
Acts | FarHezar | 6:7 | پس نشر کلام خدا ادامه یافت و شمار شاگردان در اورشلیم بهسرعت فزونی گرفت و جمعی کثیر از کاهنان نیز مطیع ایمان شدند. | |
Acts | FarHezar | 6:9 | امّا تنی چند از اعضای کنیسهای موسوم به «کنیسة آزاد شدگان»، که از یهودیان قیرَوان و اسکندریه و نیز شماری از اهالی کیلیکیه و آسیا بودند، با او به مجادله برخاستند. | |
Acts | FarHezar | 6:11 | پس تنی چند را مخفیانه برانگیختند تا بگویند: «ما شنیدیم که استیفان به موسی و خدا سخنان کفرآمیز میگفت.» | |
Acts | FarHezar | 6:12 | آنها مردم و مشایخ و علمای دین را تحریک کردند و بر سر استیفان ریخته، او را گرفتند و به شورا بردند. | |
Acts | FarHezar | 6:13 | چند شاهد دروغین نیز آوردند که میگفتند: «این شخص دمی از سخن گفتن برضد این مکان مقدّس و شریعت بازنمیایستد. | |
Acts | FarHezar | 6:14 | زیرا خود شنیدیم که میگفت عیسای ناصری این مکان را ویران خواهد کرد و رسومی را که موسی به ما سپرده است، تغییر خواهد داد.» | |
Chapter 7
Acts | FarHezar | 7:2 | استیفان گفت: «ای برادران و ای پدران، به من گوش فرادهید! خدای پرجلال، زمانی که پدر ما ابراهیم در بینالنهرین سکونت داشت و هنوز به حَران مهاجرت نکرده بود، بر او ظاهر شد | |
Acts | FarHezar | 7:4 | «پس، از سرزمین کلدانیان عزیمت کرد و در حَران ساکن شد. پس از مرگ پدرش، خدا او را به این سرزمین که امروز در آن ساکنید، هدایت کرد. | |
Acts | FarHezar | 7:5 | خدا در اینجا حتی به اندازة وجبی زمین به او میراث نبخشید؛ ولی وعده داد که او و پس از او فرزندانش مالک این سرزمین خواهند شد، هرچند ابراهیم در آن هنگام هنوز فرزندی نداشت. | |
Acts | FarHezar | 7:6 | خدا به او فرمود: ‹نسل تو در سرزمین بیگانه غریب خواهند بود و بهمدت چهارصد سال ایشان را بهبردگی خواهند کشید و بر ایشان ستم خواهند کرد.› | |
Acts | FarHezar | 7:7 | نیز فرمود: ‹من بر آن قوم که ایشان را بهبردگی میکشند، مکافات خواهم رسانید، و پس از آن، قوم من آن سرزمین را ترک خواهند گفت و مرا در این مکان عبادت خواهند کرد.› | |
Acts | FarHezar | 7:8 | و خدا به ابراهیم عهد ختنه را داد. پس ابراهیم اسحاق را آورد و او را در روز هشتم ختنه کرد. و اسحاق نیز یعقوب را، و یعقوب دوازده پاتْریارْک را. | |
Acts | FarHezar | 7:10 | و او را از همه مصائبش رهانید، و او را حکمت بخشیده، در نظر فرعون عزیز گردانید، چندان که او را فرمانروای مصر و رئیس دربار خود ساخت. | |
Acts | FarHezar | 7:11 | «آنگاه قحطی و مصیبتی عظیم بر سرتاسر مصر و کنعان عارض شد و پدران ما خوراک نیافتند. | |
Acts | FarHezar | 7:12 | یعقوب چون شنید که در مصر گندم یافت میشود، پدران ما را در نخستین سفرشان به آنجا فرستاد. | |
Acts | FarHezar | 7:13 | در دوّمین سفر، یوسف خود را به برادرانش شناسانید و فرعون از خانوادة یوسف آگاهی یافت. | |
Acts | FarHezar | 7:14 | پس یوسف فرستاد و پدر خود یعقوب و همة خانوادهاش را که جملگی هفتاد و پنج تن بودند، به آنجا دعوت کرد. | |
Acts | FarHezar | 7:16 | امّا بدنهای آنان را به شِکیم بازآوردند و در مقبرهای که ابراهیم به بهای نقره از پسران حَمور خریده بود، به خاک سپردند. | |
Acts | FarHezar | 7:17 | «همچنان که زمان تحقق وعدة خدا به ابراهیم نزدیک میشد، شمار قوم ما نیز در مصر بسیار افزون میگردید، | |
Acts | FarHezar | 7:19 | او با قوم ما به نیرنگ رفتار کرد و بر پدران ما ظلم بسیار روا داشت و مجبورشان کرد که نوزادان خویش را بیرون رها کنند تا زنده نمانند. | |
Acts | FarHezar | 7:20 | «در چنین روزگاری بود که موسی زاده شد. او طفلی بسیار زیبا بود. موسی سه ماه در خانة پدرش پرورش یافت. | |
Acts | FarHezar | 7:24 | وقتی دید مردی مصری به یکی از آنان ظلم میکند، به حمایتش برخاست و با کشتن آن مصری، داد آن مظلوم را ستانْد. | |
Acts | FarHezar | 7:25 | موسی گمان میکرد برادرانش در خواهند یافت که خدا میخواهد بهدست او ایشان را نجات بخشد، امّا درنیافتند. | |
Acts | FarHezar | 7:26 | روز بعد، به دو تن برخورد که نزاع میکردند، و بهقصد آشتی دادنشان گفت: ‹ای مردان، شما برادرید، چرا بر یکدیگر ستم میکنید؟› | |
Acts | FarHezar | 7:27 | «ولی آن که بر همسایة خویش ستم میکرد، موسی را کنار زد و گفت: ‹چه کسی تو را بر ما حاکم و داور ساخته است؟ | |
Acts | FarHezar | 7:29 | چون موسی این را شنید، بگریخت و در سرزمین مِدیان غربت گزید و در آنجا صاحب دو پسر شد. | |
Acts | FarHezar | 7:30 | «چهل سال گذشت. روزی در بیابان، نزدیک کوه سینا، فرشتهای در شعلة بوتهای مشتعل بر موسی ظاهر شد. | |
Acts | FarHezar | 7:31 | موسی از دیدن آن منظره حیرت کرد. چون پیش رفت تا از نزدیک بنگرد، خطابی از خداوند به وی رسید که: | |
Acts | FarHezar | 7:32 | ‹من هستم خدای پدرانت، خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب.› لرزه بر اندام موسی افتاد و جرئت نکرد بنگرد. | |
Acts | FarHezar | 7:33 | «خداوند به او گفت: ‹نعلین از پا بهدر آور، زیرا مکانی که بر آن ایستادهای زمینی مقدّس است. | |
Acts | FarHezar | 7:34 | من بیدادی را که در مصر بر قوم من میرود، دیدهام و نالة آنها را شنیدهام، و برای رهانیدنشان نزول کردهام. اکنون بیا تا تو را به مصر بفرستم.› | |
Acts | FarHezar | 7:35 | «همین موسی است که قوم ما او را نپذیرفتند و گفتند: ‹چه کسی تو را بر ما حاکم و داور ساخته است؟› حال آنکه خدا بهدست فرشتهای که در بوته بر وی ظاهر شد، او را فرستاده بود تا حاکم و رهانندة آنان باشد. | |
Acts | FarHezar | 7:36 | هماو بود که در مصر و کنار دریای سرخ و نیز در بیابان چهل سال معجزات و آیات انجام داد و قوم ما را از مصر بیرون آورد. | |
Acts | FarHezar | 7:37 | «همین موسی به بنی اسرائیل گفت: ‹خدا از میان برادرانتان، پیامبری همانند من برای شما مبعوث خواهد کرد.› | |
Acts | FarHezar | 7:38 | هماو در بیابان با جماعت بود، همراه با فرشتهای که در کوه سینا با وی سخن گفت، و همراه با پدران ما؛ و کلام زنده را دریافت کرد تا به ما برساند. | |
Acts | FarHezar | 7:39 | «ولی پدران ما از اطاعت او سر باز زده، طردش کردند و در دل خود بهسوی مصر روی گرداندند. | |
Acts | FarHezar | 7:40 | آنها به هارون گفتند: ‹برای ما خدایان بساز تا راه را به ما بنمایند، زیرا نمیدانیم بر سر این موسی که ما را از مصر بهدر آورد، چه آمده است!› | |
Acts | FarHezar | 7:41 | در آن روزها بود که بُتی به شکل گوساله ساختند و بدان بت، قربانی تقدیم کردند و در تجلیل از مصنوع دست خویش جشنی بهپا داشتند. | |
Acts | FarHezar | 7:42 | پس خدا نیز از آنان روی گرداند و ایشان را بهحال خود واگذاشت تا اجرام آسمان را بپرستند؛ چنانکه در کتاب پیامبران آمده است: « ‹ای خاندان اسرائیل، آیا در آن چهل سال در بیابان، برای من قربانی و هدیه آوردید؟ | |
Acts | FarHezar | 7:43 | شما خیمة مُلوک و ستارة خدای خود رِفان را برپا داشتید. و این تمثالها را برای پرستش ساختید. پس شما را بهفراسوی بابِل تبعید خواهم کرد.› | |
Acts | FarHezar | 7:44 | «پدران ما خیمة شهادت را نیز در بیابان با خود داشتند، خیمهای که موسی بهدستور خدا مطابقِ نمونهای که دیده بود، ساخت. | |
Acts | FarHezar | 7:45 | پدران ما چون بهرهبری یوشع، سرزمین کنعان را از قومهایی که خدا پیش روی ایشان بیرون رانده بود، ستاندند، خیمة شهادت را با خود آوردند، و آن خیمه تا زمان داوود در آنجا ماند. | |
Acts | FarHezar | 7:48 | «امّا خدای متعال در خانههای ساخته شده بهدست ساکن نمیشود، چنانکه نبی گفته است: | |
Acts | FarHezar | 7:49 | «‹خداوند میفرماید: «آسمان تخت پادشاهی من است و زمین کرسی زیر پایم! چه خانهای برای من بنا میکنید، و مکان آرمیدنم کجاست؟ | |
Acts | FarHezar | 7:51 | «ای قوم گردنکش، ای کسانی که دلها و گوشهایتان ختنهناشده است! شما نیز همچون پدران خود همواره در برابر روحالقدس مقاومت میکنید. | |
Acts | FarHezar | 7:52 | کدام پیامبر است که از دست پدران شما آزار ندیده باشد؟ آنان حتی پیامبرانی را که ظهور آن پارسا را پیشگویی کرده بودند، کشتند؛ و اکنون شما تسلیمکننده و قاتل خود او شدهاید، | |
Acts | FarHezar | 7:53 | شمایی که شریعت را که بهواسطة فرشتگان مقرر گردید، دریافت کردید امّا از اطاعت آن سر باز زدهاید.» | |
Acts | FarHezar | 7:55 | امّا استیفان پر از روحالقدس به آسمان چشم دوخته، جلال خدا را دید و عیسی را که بر دست راست خدا ایستاده بود. | |
Acts | FarHezar | 7:56 | پس گفت: «هماکنون آسمان را گشوده و پسر انسان را بر دست راست خدا ایستاده میبینم.» | |
Acts | FarHezar | 7:57 | در آن دم گوشهای خود را گرفته، نعرهای بلند برکشیدند و همگی با هم بهسوی او حمله بردند | |
Acts | FarHezar | 7:58 | و او را کشان کشان از شهر بیرون برده، سنگسار کردند. شاهدان جامههای خود را نزد پاهای جوانی سولُس نام گذاشتند. | |
Acts | FarHezar | 7:59 | چون استیفان را سنگسار میکردند، او دعا کرده، گفت: «ای عیسای خداوند، روح مرا بپذیر!» | |
Chapter 8
Acts | FarHezar | 8:1 | و سولُس با کشتن استیفان موافق بود. در آن روز، آزاری سخت بر کلیسای اورشلیم آغاز شد، چندانکه جز رسولان، همه به نواحی یهودیه و سامره پراکنده شدند. | |
Acts | FarHezar | 8:3 | امّا سولُس بیرحمانه بر کلیسا میتاخت و خانه به خانه گشته، زنان و مردان را بیرون میکشید و به زندان میافکند. | |
Acts | FarHezar | 8:6 | جماعتهای مردم چون سخنان فیلیپُس را شنیدند و آیاتی را که از او صادر میشد دیدند، همگی بدقّت به آنچه میگفت گوش فرادادند؛ | |
Acts | FarHezar | 8:7 | زیرا ارواح پلید نعرهزنان از بسیاری که بدانها گرفتار بودند، بیرون میآمدند و شمار بسیار از مفلوجان و لنگان شفا مییافتند. | |
Acts | FarHezar | 8:9 | و امّا در آن شهر مردی میزیست شَمعون نام که مردم سامره را مدتی با جادوگری خود در شگفت کرده بود و ادعا میکرد کسی است. | |
Acts | FarHezar | 8:10 | همه از خُرد و بزرگ، بدقّت به او گوش فرامیدادند و میگفتند: «این مرد آن نیروی الهی است که ‹عظیم› میخوانندش.» | |
Acts | FarHezar | 8:11 | آنها بدقّت به او گوش فرامیدادند، زیرا دیرزمانی بود با جادوگری خود، آنان را شگفتزده میساخت. | |
Acts | FarHezar | 8:12 | امّا چون به بشارت فیلیپُس دربارة پادشاهی خدا و نام عیسی مسیح ایمان آوردند، همگی، مرد و زن، تعمید یافتند. | |
Acts | FarHezar | 8:13 | حتی شَمعون نیز ایمان آورد و پس از تعمید یافتن پیوسته فیلیپُس را همراهی میکرد و از دیدن آیات و معجزات عظیم که بهظهور میرسید، غرق در حیرت بود. | |
Acts | FarHezar | 8:14 | چون رسولان در اورشلیم آگاه شدند که سامریان کلام خدا را پذیرفتهاند، پِطرُس و یوحنا را نزد آنان فرستادند. | |
Acts | FarHezar | 8:16 | زیرا هنوز بر هیچ یک از ایشان نازل نشده بود، بلکه تنها به نام عیسای خداوند تعمید یافته بودند و بس. | |
Acts | FarHezar | 8:19 | به رسولان گفت: «به من نیز این اقتدار را ببخشید تا بر هر که دست بگذارم، روحالقدس را بیابد.» | |
Acts | FarHezar | 8:20 | پِطرُس گفت: «زَرَت با خودت نابود باد! زیرا پنداشتی عطای خدا را میتوان با پول خرید! | |
Acts | FarHezar | 8:25 | پِطرُس و یوحنا پس از شهادت دادن و اعلام کلام خداوند، به اورشلیم بازگشتند و طی راه در بسیاری از روستاهای سامره بشارت دادند. | |
Acts | FarHezar | 8:26 | آنگاه فرشتة خداوند به فیلیپُس گفت: «برخیز و به سمت جنوب برو، به آن راه بیابانی که از اورشلیم به غزه میرود.» | |
Acts | FarHezar | 8:27 | پس برخاست و روانه شد، که در راه به خواجهسرایی حبشی برخورد که از بزرگان دربار «کَنداکِه» ملکة حبشه و خزانهدار او بود، و برای عبادت به اورشلیم آمده بود. | |
Acts | FarHezar | 8:30 | فیلیپُس بهسوی ارابه پیش دوید و شنید که خواجهسرای حبشی کتاب اِشَعْیای نبی را میخواند. پس به او گفت: «آیا آنچه میخوانی، میفهمی؟» | |
Acts | FarHezar | 8:31 | گفت: «چگونه میتوانم بفهمم، اگر کسی رهنماییام نکند؟» پس از فیلیپُس خواهش کرد سوار شود و کنار او بنشیند. | |
Acts | FarHezar | 8:32 | بخشی از کتب مقدّس که میخواند، این بود: «همچون گوسفندی که برای کشتار میبرند، و چون برهای که نزد پشمچینان خود خاموش است، او نیز زبان نگشود. | |
Acts | FarHezar | 8:33 | در حقارتش، عدالت از او دریغ شد؛ چه کس از نسل او سخن تواند گفت؟ زانرو که حیات او از روی زمین منقطع گردید.» | |
Acts | FarHezar | 8:34 | خواجهسرا به فیلیپُس گفت: «تمنا دارم به من بگویی که نبی در اینجا از که سخن میگوید، از خود یا از شخصی دیگر؟» | |
Acts | FarHezar | 8:35 | پس فیلیپُس سخن آغاز کرد و از همان بخش از کتب مقدّس شروع کرده، دربارة عیسی به او بشارت داد. | |
Acts | FarHezar | 8:36 | همچنان که در راه پیش میراندند، به آبی رسیدند. خواجهسرا گفت: «بنگر، اینک آب مهیاست! آیا تعمید گرفتن مرا مانعی است؟» [ فیلیپُس گفت: «اگر با تمام دل ایمان آوردهای، مانعی نیست.» خواجهسرا گفت: «ایمان دارم که عیسی مسیح پسر خداست.»] | |
Acts | FarHezar | 8:38 | پس خواجهسرا دستور داد ارابه را نگاه دارند، و فیلیپُس و خواجهسرا، هر دو به آب درآمدند و فیلیپُس او را تعمید داد. | |
Acts | FarHezar | 8:39 | چون از آب بیرون آمدند، ناگاه روح خداوند فیلیپُس را برگرفت و برد و خواجهسرا دیگر او را ندید، ولی با شادی راه خود را در پیش گرفت. | |
Chapter 9
Acts | FarHezar | 9:1 | و امّا سولُس که همچنان به دمیدنِ تهدید و قتل بر شاگردان خداوند ادامه میداد، نزد کاهن اعظم رفت | |
Acts | FarHezar | 9:2 | و از او نامههایی خطاب به کنیسههای دمشق خواست تا چنانچه کسی را از اهل طریقت یافت، از زن و مرد، در بند نهاده، به اورشلیم بیاورد. | |
Acts | FarHezar | 9:4 | و بر زمین افتاده، صدایی شنید که خطاب به وی میگفت: «شائول، شائول، چرا مرا آزار میرسانی؟» | |
Acts | FarHezar | 9:5 | وی پاسخ داد: «خداوندا، تو کیستی؟» پاسخ آمد: «من آن عیسی هستم که تو بدو آزار میرسانی. | |
Acts | FarHezar | 9:8 | سولُس از زمین برخاست، امّا چون چشمانش را گشود نتوانست چیزی ببیند؛ پس دستش را گرفتند و او را به دمشق بردند. | |
Acts | FarHezar | 9:10 | در دمشق شاگردی حَنانیا نام میزیست. خداوند در رؤیا بر او ظاهر شد و گفت: «ای حَنانیا!» پاسخ داد: «بله خداوندا.» | |
Acts | FarHezar | 9:11 | خداوند به او گفت: «برخیز و به کوچهای که ‹راست› نام دارد، برو و در خانة یهودا سراغ سولُس تارسوسی را بگیر. او به دعا مشغول است | |
Acts | FarHezar | 9:12 | و در رؤیا مردی را دیده، حَنانیا نام، که میآید و بر او دست میگذارد تا بینا شود.» | |
Acts | FarHezar | 9:13 | حَنانیا پاسخ داد: «خداوندا، از بسیاری دربارة این مرد شنیدهام که بر مقدّسان تو در اورشلیم آزارها روا داشته است. | |
Acts | FarHezar | 9:14 | و در اینجا نیز از جانب سران کاهنان اختیار دارد تا هر که را که نام تو را میخواند، در بند نهد.» | |
Acts | FarHezar | 9:15 | ولی خداوند به حَنانیا گفت: «برو، زیرا که این مرد ظرف برگزیدة من است تا نام مرا نزد غیریهودیان و پادشاهانشان و قوم اسرائیل ببرد. | |
Acts | FarHezar | 9:17 | پس حَنانیا رفت و به آن خانه درآمد و دستهای خود را بر سولُس گذاشته، گفت: «ای برادر، سولُس، خداوند یعنی همان عیسی که چون بدینجا میآمدی در راه بر تو ظاهر شد، مرا فرستاده است تا بینایی خود را بازیابی و از روحالقدس پر شوی.» | |
Acts | FarHezar | 9:18 | همان دم چیزی مانند فَلس از چشمان سولُس افتاد و او بینایی خود را بازیافت و برخاسته تعمید گرفت. | |
Acts | FarHezar | 9:19 | سپس غذا خورد و قوّت خود را بازیافت. سولُس روزهایی چند با شاگردان در دمشق بهسر برد. | |
Acts | FarHezar | 9:21 | هر که پیام او را میشنید در شگفت میشد و میگفت: «مگر این همان نیست که در اورشلیم در میان آنان که این نام را میخوانند آشوب بهپا میکرد و به اینجا نیز آمده تا در بندشان نهد و نزد سران کاهنان برد؟» | |
Acts | FarHezar | 9:22 | ولی سولُس هر روز قویتر میشد و با دلایل انکارناپذیر یهودیان دمشق را بهزانو درآورده، ثابت میکرد که عیسی، همان مسیح است. | |
Acts | FarHezar | 9:24 | امّا سولُس از قصدشان آگاه شد. آنها شب و روز بر دروازههای شهر مراقبت میکردند تا او را بکشند. | |
Acts | FarHezar | 9:26 | چون سولُس به اورشلیم رسید، خواست به شاگردان ملحق شود، امّا همه از او میترسیدند، زیرا باور نمیکردند براستی شاگرد شده باشد. | |
Acts | FarHezar | 9:27 | امّا برنابا او را برگرفت و نزد رسولان آورده، گفت که چگونه در راه دمشق خداوند را دیده و خداوند چهسان با وی سخن گفته و او چگونه در دمشق دلیرانه به نام عیسی موعظه کرده است. | |
Acts | FarHezar | 9:28 | پس سولُس نزد ایشان ماند و آزادانه در اورشلیم آمد و رفت میکرد و با شهامت به نام خداوند موعظه مینمود. | |
Acts | FarHezar | 9:29 | او با یهودیان یونانی زبان گفتگو و مباحثه میکرد، ولی آنها در صدد کشتنش برآمدند. | |
Acts | FarHezar | 9:30 | چون برادران از این امر آگاه شدند، او را به قیصریه بردند و از آنجا روانة تارسوس کردند. | |
Acts | FarHezar | 9:31 | بدینگونه کلیسا در سرتاسر یهودیه و جلیل و سامره آرامش یافته، استوار میشد و در ترس خداوند بهسر میبرد و به تشویق روحالقدس بر شمار آن افزوده میگشت. | |
Acts | FarHezar | 9:34 | به او گفت: «ای اینیاس، عیسی مسیح تو را شفا میبخشد. برخیز و بستر خود را جمع کن!» او بیدرنگ برخاست، | |
Acts | FarHezar | 9:36 | در یافا شاگردی میزیست، طابیتا نام، که معنی آن غزال است. این زن خود را وقف کارهای نیک و دستگیری از مستمندان کرده بود. | |
Acts | FarHezar | 9:37 | طابیتا در همان روزها بیمار شد و درگذشت. پس جسدش را شستند و در بالاخانهای نهادند. | |
Acts | FarHezar | 9:38 | چون لُدَّه نزدیک یافا بود، وقتی شاگردان آگاه شدند که پِطرُس در لُدَّه است، دو نفر را نزد او فرستادند و خواهش کردند که «لطفاً بیدرنگ نزد ما بیا.» | |
Acts | FarHezar | 9:39 | پِطرُس همراه آنان رفت و چون بدانجا رسید، او را به بالاخانه بردند. بیوهزنان همگی گرد او را گرفته، گریان جامههایی را که دورکاس در زمان حیاتش دوخته بود، به وی نشان میدادند. | |
Acts | FarHezar | 9:40 | پِطرُس همه را از اتاق بیرون کرد و زانو زده، دعا نمود. سپس رو به جسد کرد و گفت: «ای طابیتا، برخیز!» طابیتا چشمان خود را گشود و با دیدن پِطرُس نشست. | |
Acts | FarHezar | 9:41 | پِطرُس دست وی را گرفت و او را بهپا داشت. آنگاه مقدّسان و بیوهزنان را فراخواند و او را زنده به ایشان سپرد. | |
Chapter 10
Acts | FarHezar | 10:1 | در شهر قیصریه مردی بود کُرنِلیوس نام که از فرماندهان هنگ رومی موسوم به «هنگ ایتالیایی» بود. | |
Acts | FarHezar | 10:2 | او و اهل خانهاش همگی پرهیزگار و خداترس بودند. کُرنِلیوس سخاوتمندانه به مستمندان صدقه میداد و پیوسته به درگاه خدا دعا میکرد. | |
Acts | FarHezar | 10:3 | روزی حوالی ساعت نهم از روز فرشتة خدا را آشکارا در رؤیا دید که نزدش آمد و گفت: «ای کُرنِلیوس!» | |
Acts | FarHezar | 10:4 | کُرنِلیوس با وحشت به او چشم دوخت و پاسخ داد: «بله، سرورم!» فرشته گفت: «دعاها و صدقههای تو چون هدیة یادگاری به پیشگاه خدا برآمده است. | |
Acts | FarHezar | 10:7 | چون فرشتهای که با او سخن میگفت ترکش گفت، کُرنِلیوس دو تن از خادمان و یکی از سپاهیان خاص خود را که مردی دیندار بود، فراخواند | |
Acts | FarHezar | 10:9 | روز بعد، نزدیک ظهر، چون در راه بودند و به شهر نزدیک میشدند، پِطرُس به بام خانه رفت تا دعا کند. | |
Acts | FarHezar | 10:10 | در آنجا گرسنه شد و خواست چیزی بخورد. چون خوراک را آماده میکردند، به حالت خلسه فرو رفت. | |
Acts | FarHezar | 10:11 | در آن حال دید که آسمان گشوده شده و چیزی همچون سفرهای بزرگ که از چهارگوشه آویخته است، بهسوی زمین فرود میآید | |
Acts | FarHezar | 10:17 | در همان حال که پِطرُس با حیرت به معنی رؤیای خود میاندیشید، فرستادگان کُرنِلیوس خانة شَمعون را جُسته، به دَرِ خانة او رسیدند. | |
Acts | FarHezar | 10:19 | پِطرُس هنوز به رؤیای خود میاندیشید که روح به او گفت: «بنگر، سه تن تو را میجویند. | |
Acts | FarHezar | 10:22 | گفتند: «کُرنِلیوسِ فرمانده ما را فرستاده. او مردی پارسا و خداترس است و یهودیان همه به نیکی از او یاد میکنند. او از فرشتهای مقدّس دستور یافته که در پی تو بفرستد و تو را به خانة خود دعوت کند و سخنانت را بشنود.» | |
Acts | FarHezar | 10:23 | پس پِطرُس آنها را به خانه برد تا میهمان او باشند. روز بعد برخاست و همراه آنان روانه شد. برخی از برادرانِ اهل یافا نیز با وی رفتند. | |
Acts | FarHezar | 10:24 | فردای آن روز به قیصریه رسیدند. کُرنِلیوس خویشان و دوستان نزدیک خود را نیز گرد آورده بود و منتظر ورود آنان بود. | |
Acts | FarHezar | 10:25 | چون پِطرُس به خانه درآمد، کُرنِلیوس به استقبال او شتافت و به پایش درافتاده، او را پرستش کرد. | |
Acts | FarHezar | 10:28 | پِطرُس به آنان گفت: «شما خود آگاهید که برای یهودیان حرام است که با اجنبیان معاشرت کنند یا به خانة آنها بروند. امّا خدا به من نشان داد که هیچکس را نجس یا ناپاک نخوانم. | |
Acts | FarHezar | 10:29 | پس چون در پی من فرستادید، بدون هیچ اعتراضی آمدم. اکنون بگویید، از چه سبب مرا طلب کردهاید؟» | |
Acts | FarHezar | 10:30 | کُرنِلیوس پاسخ داد: «چهار روز پیش در همین وقت، حوالی ساعت نهم، در خانة خویش به دعا مشغول بودم که ناگاه مردی در جامهای نورانی در برابرم ایستاد | |
Acts | FarHezar | 10:31 | و گفت: ‹کُرنِلیوس، دعایت مستجاب گردیده و صدقاتت در حضور خدا به یاد آورده شده است. | |
Acts | FarHezar | 10:32 | کسانی به یافا بفرست تا شَمعون معروف به پِطرُس را به اینجا بیاورند. او نزد شَمعون دباغ که خانهاش کنار دریاست، میهمان است.› | |
Acts | FarHezar | 10:33 | پس بیدرنگ در پی تو فرستادم و تو نیز لطف کردی و آمدی. اینک همة ما در حضور خدا حاضریم تا هرآنچه خداوند به تو فرموده است، بشنویم.» | |
Acts | FarHezar | 10:34 | پِطرُس چنین سخن آغاز کرد: «اکنون دریافتم که براستی خدا تبعیضی میان مردمان قائل نیست؛ | |
Acts | FarHezar | 10:36 | شما آگاهید از پیامی که خدا برای قوم اسرائیل فرستاد و بهواسطة عیسی مسیح که خداوند همه است، به صلح و سلامت بشارت داد. | |
Acts | FarHezar | 10:37 | شما میدانید که این امر چگونه پس از تعمیدی که یحیی بدان موعظه میکرد، در جلیل آغاز شد و در سرتاسر یهودیه رواج گرفت، | |
Acts | FarHezar | 10:38 | و چگونه خدا عیسای ناصری را با روحالقدس و قدرت مسح کرد، بهگونهای که همه جا میگشت و کارهای نیکو میکرد و همة آنان را که زیر ستم ابلیس بودند، شفا میداد، از آنرو که خدا با او بود. | |
Acts | FarHezar | 10:39 | «ما شاهدان همة اعمالی هستیم که او در سرزمین یهود و در اورشلیم انجام داد. آنها او را بر صلیب کشیده، کشتند. | |
Acts | FarHezar | 10:41 | امّا نه بر همگان، بلکه تنها بر شاهدانی که خدا خود از پیش برگزیده بود، یعنی بر ما که پس از رستاخیز او از مردگان، با او خوردیم و نوشیدیم. | |
Acts | FarHezar | 10:42 | او به ما فرمان داد تا این حقیقت را به قوم اعلام کنیم و شهادت دهیم که خدا او را مقرر فرموده تا داور زندگان و مردگان باشد. | |
Acts | FarHezar | 10:43 | پیامبران جملگی دربارة او شهادت میدهند که هر که به او ایمان آورد، به نام او آمرزش گناهان خواهد یافت.» | |
Acts | FarHezar | 10:45 | شماری از ایمانداران یهودینژاد که همراه پِطرُس آمده بودند، چون دیدند روحالقدس حتی بر غیریهودیان نیز فرو ریخته است، در حیرت افتادند. | |
Acts | FarHezar | 10:46 | زیرا شنیدند که ایشان بهزبانهای دیگر سخن میگویند و خدا را میستایند. آنگاه پِطرُس گفت: | |
Acts | FarHezar | 10:47 | «حال که اینان روحالقدس را درست همانند ما یافتهاند، آیا کسی میتواند مانع از تعمیدشان در آب گردد؟» | |
Chapter 11
Acts | FarHezar | 11:1 | رسولان و برادران در سرتاسر یهودیه شنیدند که غیریهودیان نیز کلام خدا را پذیرفتهاند. | |
Acts | FarHezar | 11:5 | «من در یافا به دعا مشغول بودم که در عالم رؤیا دیدم چیزی همچون سفرهای بزرگ که از چهار گوشه آویخته بود، از آسمان فرود آمد و به من رسید. | |
Acts | FarHezar | 11:11 | «در همان موقع، سه تن که از قیصریه نزد من فرستاده شده بودند، به خانهای که در آن بودم رسیدند. | |
Acts | FarHezar | 11:12 | روح خدا مرا گفت که در رفتن با آنان تردید مکنم. این شش برادر نیز با من آمدند، و ما به خانة آن مرد درآمدیم. | |
Acts | FarHezar | 11:13 | او برای ما بازگفت که چگونه در خانة خود فرشتهای دیده که به او گفته است: ‹کسانی به یافا بفرست تا شَمعون معروف به پِطرُس را به اینجا بیاورند. | |
Acts | FarHezar | 11:14 | او برای تو پیامی خواهد آورد که بهواسطة آن تو و تمامی اهل خانهات نجات خواهید یافت.› | |
Acts | FarHezar | 11:15 | «چون آغاز به سخن کردم، روحالقدس بر آنها نازل شد، درست همانگونه که نخست بر ما نازل شده بود. | |
Acts | FarHezar | 11:16 | آنگاه گفتة خداوند را بهخاطر آوردم که فرموده بود: ‹یحیی با آب تعمید میداد ولی شما با روحالقدس تعمید خواهید یافت.› | |
Acts | FarHezar | 11:17 | اگر خدا همان عطا را به آنها بخشید که پس از ایمان آوردن به عیسی مسیحِ خداوند به ما عطا فرموده بود، پس من که باشم که بخواهم مانع کار خدا شوم؟» | |
Acts | FarHezar | 11:18 | چون این سخنان را شنیدند، خاموش شدند و خدا را ستایش کرده، گفتند: «براستی که خدا توبة حیاتبخش را به غیریهودیان نیز عطا فرموده است!» | |
Acts | FarHezar | 11:19 | امّا ایماندارانی که در اثر اذیت و آزارِ آغاز شده با ماجرای استیفان پراکنده شده بودند، تا نواحی فینیقیه و قپرس و اَنطاکیه سفر کردند. آنان کلام را فقط به یهودیان اعلام میکردند و بس. | |
Acts | FarHezar | 11:20 | امّا در میان ایشان تنی چند از اهالی قپرس و قیرَوان بودند که چون به اَنطاکیه رسیدند، با یونانیان نیز سخن گفتند و عیسای خداوند را به آنان بشارت دادند. | |
Acts | FarHezar | 11:23 | وقتی او به آنجا رسید و فیض خدا را دید، شادمان شد و همه را ترغیب کرد تا با تمام دل به خداوند وفادار باشند، | |
Acts | FarHezar | 11:24 | زیرا مردی بود نیک و پر از روحالقدس و ایمان. بدینسان گروهی بسیار به خداوند پیوستند. | |
Acts | FarHezar | 11:26 | و چون یافت، وی را به اَنطاکیه آورد. ایشان در آنجا سالی تمام با کلیسا گرد میآمدند و گروهی بسیار را تعلیم میدادند. در اَنطاکیه بود که شاگردان را نخستین بار «مسیحی» خواندند. | |
Acts | FarHezar | 11:28 | یکی از آنها که آگابوس نام داشت، برخاست و با الهام روح پیشگویی کرد که قحطی سختی در سرتاسر دنیای روم خواهد آمد. این قحطی در زمان حکومت کْلودیوس رخ داد. | |
Acts | FarHezar | 11:29 | پس شاگردان بر آن شدند که هر یک در حد توان، کمکی برای برادران ساکن یهودیه بفرستد. | |
Chapter 12
Acts | FarHezar | 12:3 | او چون دید که این امر یهودیان را خشنود ساخت، گامی فراتر برداشت و پِطرُس را نیز گرفتار کرد. این در ایام عید فَطیر رخ داد. | |
Acts | FarHezar | 12:4 | هیرودیس پس از گرفتار کردن پِطرُس، او را به زندان انداخت و چهار دستة چهار نفری را به نگهبانی او برگماشت. و بر آن بود که پس از عید پِسَح، او را در برابر همگان محاکمه کند. | |
Acts | FarHezar | 12:5 | پس پِطرُس را در زندان نگاه داشتند، امّا کلیسا با جدیّت تمام نزد خدا برای او دعا میکرد. | |
Acts | FarHezar | 12:6 | شبِ قبل از روزی که هیرودیس قصد داشت پِطرُس را به محاکمه بکشد، او به دو زنجیر بسته و میان دو سرباز، خفته بود و قراولان نیز مقابل درِ زندان پاس میدادند. | |
Acts | FarHezar | 12:7 | ناگاه فرشتة خداوند ظاهر شد و نوری در درون زندان درخشید. فرشته به پهلوی پِطرُس زد و او را بیدار کرده، گفت: «زود برخیز!» در دم زنجیرها از دستهایش فرو افتاد. | |
Acts | FarHezar | 12:8 | فرشته به او گفت: «کمرت را ببند و نعلین بهپا کن.» پِطرُس چنین کرد. سپس فرشته به او گفت: «ردایت را بر خود بپیچ و از پی من بیا.» | |
Acts | FarHezar | 12:9 | پس پِطرُس از پی او از زندان بیرون رفت. امّا باور نمیکرد که آنچه فرشته انجام میدهد، واقعی است، بلکه گمان میکرد رؤیا میبیند. | |
Acts | FarHezar | 12:10 | آنها از قراولان اوّل و دوّم گذشتند و به دروازة آهنینی رسیدند که رو به شهر باز میشد. دروازه خود به خود در مقابل ایشان گشوده شد. پس بیرون رفتند و چون به انتهای کوچه رسیدند، ناگاه فرشته ناپدید شد. | |
Acts | FarHezar | 12:11 | آنگاه پِطرُس به خود آمد و گفت: «اکنون دیگر یقین دارم که خداوند فرشتة خود را فرستاده و مرا از چنگ هیرودیس و آنچه قوم یهود در انتظارش بودند، رهانیده است.» | |
Acts | FarHezar | 12:12 | چون این را دریافت، به خانة مریم مادر یوحنای معروف به مَرقُس رفت. در آنجا بسیاری گرد آمده بودند و دعا میکردند. | |
Acts | FarHezar | 12:14 | امّا چون صدای پِطرُس را شناخت، از فرط شادی، بدون گشودن در، بهدرون شتافت و اعلام داشت: «پِطرُس بر در ایستاده است!» | |
Acts | FarHezar | 12:15 | به او گفتند: «مگر دیوانه شدهای؟» امّا چون اصرار او را دیدند، گفتند: «لابد فرشتة اوست.» | |
Acts | FarHezar | 12:16 | در این حین، پِطرُس همچنان در میزد. سرانجام، چون در را گشودند، با دیدن او غرق در شگفتی شدند. | |
Acts | FarHezar | 12:17 | پِطرُس با اشارة دست، آنان را خاموش ساخت و شرح داد که چگونه خداوند او را از زندان رهانیده است. سپس گفت: «یعقوب و دیگر برادران را از این امر آگاه سازید.» آنگاه به جایی دیگر رفت. | |
Acts | FarHezar | 12:18 | صبح روز بعد، در میان سپاهیان غوغایی برپا شد، زیرا نمیدانستند چه بر سر پِطرُس آمده است. | |
Acts | FarHezar | 12:19 | هیرودیس دستور داد همه جا پِطرُس را جستجو کنند؛ و چون او را نیافتند از قراولان بازخواست کرد و حکم به قتل آنها داد. سپس از یهودیه به قیصریه رفت و چندی در آنجا ماند. | |
Acts | FarHezar | 12:20 | هیرودیس بر مردم صور و صیدون خشم گرفته بود. از اینرو بهیکدل نزد او رفتند و اجازة شرفیابی خواستند. آنان بْلاستوس، پیشکار خاص شاه را با خود متحد کرده، در طلب آشتی برآمدند، زیرا خوراک و معاش آنها از سرزمین هیرودیس فراهم میشد. | |
Acts | FarHezar | 12:21 | در روز مقرر، هیرودیس ردای شاهی به تن کرده، بر تخت نشست و نطقی برای جماعت ایراد کرد. | |
Acts | FarHezar | 12:23 | در دم فرشتة خداوند او را زد، از آنرو که خدا را تجلیل نکرده بود. آنگاه کرمها بدنش را خوردند و مرد. | |
Chapter 13
Acts | FarHezar | 13:1 | در کلیسایی که در اَنطاکیه بود، انبیا و معلّمانی چند بودند: برنابا، شَمعون معروف به نیجِر، لوکیوس قیرَوانی، مَناحِم که برادرخواندة هیرودیسِ حاکم بود و سولُس. | |
Acts | FarHezar | 13:2 | هنگامی که ایشان در عبادت خداوند و روزه بهسر میبردند، روحالقدس گفت: «برنابا و سولُس را برای من جدا سازید، بهجهت کاری که ایشان را بدان فراخواندهام.» | |
Acts | FarHezar | 13:4 | بدین قرار آن دو که از جانب روحالقدس فرستاده شده بودند، به سِلوکیه رفتند و از آنجا از راه دریا به قپرس رسیدند. | |
Acts | FarHezar | 13:5 | چون وارد سالامیس شدند، در کنیسههای یهود به کلام خدا موعظه کردند. یوحنا نیز در خدمت ایشان بود. | |
Acts | FarHezar | 13:6 | آنان سرتاسر جزیره را درنَوَردیدند تا به پافوس رسیدند. در آنجا به فردی یهودی به نام بارْیَشوع برخوردند که جادوگر و نبی دروغین بود. | |
Acts | FarHezar | 13:7 | او از دوستان «سِرگیوس پولُسِ» والی بود. والی که مردی خردمند بود، برنابا و سولُس را به حضور فراخواند، زیرا میخواست کلام خدا را بشنود. | |
Acts | FarHezar | 13:8 | امّا عَلیمای جادوگر – که ترجمة نامش چنین است – بهمخالفت با ایشان برخاست و کوشید والی را از ایمان آوردن، بازدارد. | |
Acts | FarHezar | 13:9 | در این هنگام سولُس، که پولُس نیز نامیده میشد، پر از روحالقدس شده، بدو چشم دوخت و گفت: | |
Acts | FarHezar | 13:10 | «ای فرزند ابلیس، ای دشمن هر پارسایی، که پر از مکر و فریبی! چرا از کج کردن راههای راست خداوند بازنمیایستی؟ | |
Acts | FarHezar | 13:11 | بدان که دست خداوند برضد توست. اکنون کور خواهی شد و تا مدتی قادر بهدیدن آفتاب نخواهی بود.» در دم، مه و تاریکی او را فرو گرفت، و دور زده کسی را میجست که دستش را بگیرد و راه را به او بنماید. | |
Acts | FarHezar | 13:12 | چون والی این واقعه را دید، ایمان آورد، زیرا از تعلیمی که دربارة خداوند میدادند، در شگفت شده بود. | |
Acts | FarHezar | 13:13 | آنگاه پولُس و همراهانش از راه دریا از پافوس به پِرگة پامفیلیه رفتند. امّا در آنجا یوحنا از ایشان جدا شد و به اورشلیم بازگشت. | |
Acts | FarHezar | 13:14 | آنها از پِرگه گذشتند و به اَنطاکیة پیسیدیه رسیدند. در روز شَبّات، به کنیسه درآمدند و نشستند. | |
Acts | FarHezar | 13:15 | پس از تلاوت تورات و کتب پیامبران، رهبرانِ کنیسه نزد ایشان فرستادند و گفتند: «برادران، اگر پند و اندرزی برای مردم دارید، بگویید.» | |
Acts | FarHezar | 13:16 | پولُس ایستاد و با دست اشاره کرده، گفت: «ای مردان اسرائیلی و ای غیریهودیان خداترس، گوش فرادهید! | |
Acts | FarHezar | 13:17 | خدای قوم اسرائیل، پدران ما را برگزید و قوم ما را در زمان غربتشان در مصر سرافراز ساخت و با قدرتی عظیم آنها را از آن سرزمین بهدر آورد، | |
Acts | FarHezar | 13:19 | او هفت قوم را که در کنعان بودند، نابود ساخت و سرزمینشان را به قوم خود به میراث داد. | |
Acts | FarHezar | 13:20 | اینها همه حدود چهارصد و پنجاه سال بهطول انجامید. «پس از آن، تا زمان سموئیل نبی، خدا داوران را بدیشان داد. | |
Acts | FarHezar | 13:21 | آنگاه پادشاهی خواستند و خدا شائول، پسر قیس، از قبیلة بنیامین را به ایشان داد، که چهل سال حکومت کرد. | |
Acts | FarHezar | 13:22 | پس از برداشتن شائول، داوود را برانگیخت تا شاه ایشان گردد، و بر او چنین گواهی داد: ‹داوود پسر یِسای را دلخواه خویش یافتم؛ او خواست مرا بهطور کامل بهجا خواهد آورد.› | |
Acts | FarHezar | 13:23 | «از نسل همین مرد، خدا طبق وعدة خود، نجاتدهنده یعنی عیسی را برای اسرائیل فرستاد. | |
Acts | FarHezar | 13:25 | چون یحیی دور خود را بهپایان میرسانید، گفت: ‹مرا که میپندارید؟ من او نیستم؛ بلکه او پس از من میآید و من حتی شایسته نیستم بند کفشش را بگشایم.› | |
Acts | FarHezar | 13:26 | «ای برادران، ای فرزندان ابراهیم، و ای غیریهودیان خداترس که در اینجا حضور دارید! این پیام نجات برای ما فرستاده شده است. | |
Acts | FarHezar | 13:27 | مردم اورشلیم و بزرگان ایشان عیسی را نشناختند و با اینحال با محکوم کردنش، گفتههای پیامبران را که هر شَبّات تلاوت میشود، تحقق بخشیدند. | |
Acts | FarHezar | 13:29 | و چون تمام آنچه را که دربارهاش نوشته شده بود، بهانجام رساندند، او را از صلیب پایین آورده، به قبر سپردند. | |
Acts | FarHezar | 13:31 | و آنان که با او از جلیل به اورشلیم آمده بودند، روزهای بسیار او را دیدند و اکنون نیز نزد قوم ما شاهدان اویند. | |
Acts | FarHezar | 13:33 | آن را با برخیزانیدن عیسی، به ما که فرزندان ایشانیم وفا کرد. همانگونه که در مزمور دوّم نوشته شده: ‹تو پسر من هستی؛ امروز، من تو را پدر شدهام.› | |
Acts | FarHezar | 13:34 | «و خدا او را از مردگان برخیزانید تا هرگز فساد نبیند، چنانکه آمده است: » ‹برکات مقدّس و مطمئنی را که به داوود وعده داده شده، به شما خواهم بخشید.› | |
Acts | FarHezar | 13:36 | «و امّا داوود پس از آنکه به ارادة خدا مردم عصر خویش را خدمت کرد، بخفت و به پدران خود پیوسته، فساد را دید. | |
Acts | FarHezar | 13:38 | «پس، ای برادران، بدانید آن آمرزش گناهان که بهواسطة همین شخص فراهم آمده است، به شما اعلام میشود. | |
Acts | FarHezar | 13:39 | اکنون هر که ایمان بیاورد، بهواسطة او پارسا شمرده میشود در هرآنچه نتوانستید بهواسطة شریعت موسی پارسا شمرده شوید. | |
Acts | FarHezar | 13:41 | «‹بنگرید، ای استهزاگران، حیرت کنید و هلاک شوید، زیرا در زمان شما کاری خواهم کرد، که هرچند آن را به شما بازگویند هرگز باور نخواهید کرد.› | |
Acts | FarHezar | 13:42 | چون پولُس و برنابا از کنیسه بیرون میرفتند، مردم از آنها استدعا کردند که شَبّات آینده نیز در اینباره با ایشان سخن بگویند. | |
Acts | FarHezar | 13:43 | پس از اینکه جماعت کنیسه را ترک کردند، بسیاری از یهودیان و اشخاص خداپرست که به یهودیت گرویده بودند، از پی پولُس و برنابا بهراه افتادند. آن دو با این گروه سخن گفتند و آنها را به پایداری در فیض خدا ترغیب کردند. | |
Acts | FarHezar | 13:45 | امّا یهودیان چون ازدحام مردم را دیدند، از حسد پر شدند و با بیحرمتی به مخالفت با سخنان پولُس برخاستند. | |
Acts | FarHezar | 13:46 | آنگاه پولُس و برنابا دلیرانه گفتند: «لازم بود کلام خدا پیش از همه برای شما بیان شود. امّا چون آن را رد کردید و خود را شایستة حیات جاوید ندانستید، پس اکنون رو بهسوی غیریهودیان مینهیم. | |
Acts | FarHezar | 13:47 | زیرا خداوند به ما چنین امر فرموده که: ‹تو را نوری برای غیر یهودیان قرار دادم، تا نجات را به کرانهای زمین برسانی.› | |
Acts | FarHezar | 13:48 | چون غیریهودیان این را شنیدند، شادمان شدند و کلام خداوند را حرمت داشتند؛ و آنان که برای حیات جاوید تعیین شده بودند، ایمان آوردند. | |
Acts | FarHezar | 13:50 | امّا یهودیان، زنان خداپرست و متشخص و نیز مردان سرشناسِ شهر را شوراندند و آنها را به آزار پولُس و برنابا برانگیختند. پس پولُس و برنابا را از آن ناحیه راندند. | |
Chapter 14
Acts | FarHezar | 14:1 | در قونیه نیز پولُس و برنابا به کنیسة یهود رفتند و چنان سخن راندند که شماری بسیار از یهودیان و یونانیان ایمان آوردند. | |
Acts | FarHezar | 14:2 | امّا یهودیانی که ایمان نیاورده بودند، غیریهودیان را شوراندند و ذهنشان را نسبت به برادران، مسموم ساختند. | |
Acts | FarHezar | 14:3 | پس پولُس و برنابا مدتی طولانی در آنجا ماندند و دلیرانه برای خداوند سخن گفتند، خداوندی که بدیشان قدرت انجام آیات و معجزات میبخشید و بدینگونه پیام فیض خود را تأیید میکرد. | |
Acts | FarHezar | 14:4 | مردم شهر دو گروه شدند؛ گروهی به جانبداری از یهودیان برخاستند و گروهی دیگر جانب رسولان را گرفتند. | |
Acts | FarHezar | 14:5 | و چون غیریهودیان و یهودیان به اتفاق بزرگان خود خواستند پولُس و برنابا را در برابر چشم همگان بزنند و سنگسار کنند، | |
Acts | FarHezar | 14:8 | و امّا در لِستْره مردی نشسته بود که نمیتوانست پاهایش را حرکت دهد و هرگز راه نرفته بود، زیرا لنگ مادرزاد بود. | |
Acts | FarHezar | 14:9 | هنگامی که پولُس سخن میگفت، او گوش فرامیداد. پولُس بدو چشم دوخت و دید که ایمان شفا یافتن دارد. | |
Acts | FarHezar | 14:10 | پس با صدای بلند به او گفت: «بر پاهای خود راست بایست!» آن مرد از جا جَست و بهراه افتاد. | |
Acts | FarHezar | 14:11 | چون مردم آنچه را که پولُس انجام داد دیدند، به زبان لیکائونی فریاد برآوردند: «خدایان بهصورت انسان بر ما فرود آمدهاند!» | |
Acts | FarHezar | 14:13 | کاهنِ زئوس که معبدش درست بیرون دروازة شهر بود، گاوهایی چند و تاجهایی از گُل به دروازة شهر آورد؛ او و جماعت بر آن بودند قربانی تقدیمشان کنند. | |
Acts | FarHezar | 14:14 | امّا چون آن دو رسول، یعنی برنابا و پولُس، این را شنیدند، جامههای خود را چاک زدند و به میان جماعت شتافته، فریاد برآوردند که: | |
Acts | FarHezar | 14:15 | «ای مردان، چرا چنین میکنید؟ ما نیز چون شما، انسانی بیش نیستیم. ما به شما بشارت میدهیم که از این چیزهای پوچ دست بردارید و به خدای زنده روی آورید که آسمان و زمین و دریا و هرآنچه را که در آنهاست، آفرید. | |
Acts | FarHezar | 14:17 | امّا خود را بدون شهادت نگذاشت؛ او با فرستادن باران از آسمان و بخشیدن فصلهای پُر بار، بر شما احسان نموده، خوراک فراوان به شما ارزانی میدارد و دلهایتان را از خرّمی لبریز میکند.» | |
Acts | FarHezar | 14:19 | امّا یهودیانی از اَنطاکیه و قونیه آمدند و مردم را با خود متحد ساخته، پولُس را سنگسار کردند و بدین گمان که مرده است، از شهر بیرونش کشیدند. | |
Acts | FarHezar | 14:20 | امّا چون شاگردان گرد او جمع شدند، برخاست و به شهر بازگشت. فردای آن روز، او و برنابا رهسپار دِربِه شدند. | |
Acts | FarHezar | 14:21 | آنان در آن شهر نیز بشارت دادند و بسیاری را شاگرد ساختند. سپس به لِستْره و قونیه و اَنطاکیه بازگشتند. | |
Acts | FarHezar | 14:22 | در آن شهرها شاگردان را تقویت کرده، آنان را به پایداری در ایمان تشویق کردند و پند دادند که «باید با تحمل سختیهای بسیار به پادشاهی خدا راه یابیم.» | |
Acts | FarHezar | 14:23 | ایشان در هر کلیسا مشایخ بر ایمانداران گماشتند و با دعا و روزه آنها را به خداوندی که به وی ایمان آورده بودند، سپردند. | |
Acts | FarHezar | 14:26 | از آتالیه با کشتی به اَنطاکیه بازگشتند، همان جا که ایشان را به فیض خدا سپرده بودند تا عهدهدار کاری شوند که اکنون به انجامش رسانیده بودند. | |
Acts | FarHezar | 14:27 | چون بدانجا رسیدند، کلیسا را گرد آورده، بازگفتند که خدا بهواسطة آنها چهها کرده و چگونه درِ ایمان را بر غیریهودیان گشوده است. | |
Chapter 15
Acts | FarHezar | 15:1 | و امّا جمعی از یهودیه به اَنطاکیه آمده به برادران تعلیم میدادند که: «اگر مطابق آیین موسی ختنه نشوید، نمیتوانید نجات بیابید.» | |
Acts | FarHezar | 15:2 | پس چون پولُس و برنابا به مخالفت و مباحثة شدید با ایشان برخاستند، قرار بر این شد که آن دو به همراه تنی چند از ایمانداران به اورشلیم بروند و این مسئله را با رسولان و مشایخ در میان نهند. | |
Acts | FarHezar | 15:3 | پس کلیسا ایشان را بدرقه کرد؛ و آنها در گذار از فینیقیه و سامره، خبر ایمان آوردن غیریهودیان را رساندند و همة برادران را بسیار شاد ساختند. | |
Acts | FarHezar | 15:4 | چون به اورشلیم رسیدند، کلیسا و رسولان و مشایخ از ایشان استقبال کردند. پولُس و برنابا هرآنچه خدا بهواسطة آنها انجام داده بود، بدیشان بازگفتند. | |
Acts | FarHezar | 15:5 | آنگاه برخی از فرقة فَریسیان که ایمان آورده بودند، برخاسته، گفتند: «این غیریهودیان را باید ختنه کرد و حکم داد که شریعت موسی را نگاه دارند.» | |
Acts | FarHezar | 15:7 | پس از مباحثة بسیار، سرانجام پِطرُس برخاست و بدیشان گفت: «ای برادران، شما آگاهید که در روزهای نخست، خدا مرا از میان شما برگزید تا غیریهودیان از زبان من پیام انجیل را بشنوند و ایمان آورند. | |
Acts | FarHezar | 15:8 | و خدایی که عارفالقلوب است، با بخشیدن روحالقدس به غیریهودیان، درست بهسان ما، گواهی داد بر اینکه ایشان را پذیرفته است. | |
Acts | FarHezar | 15:10 | پس حال چرا خدا را میآزمایید و یوغی بر گردن شاگردان مینهید که نه ما قادر به حملش بودیم، نه پدران ما؟ | |
Acts | FarHezar | 15:11 | زیرا ما ایمان داریم که به فیض خداوند عیسی است که نجات یافتهایم، چنانکه ایشان نیز.» | |
Acts | FarHezar | 15:12 | سپس جماعت، همه ساکت شدند و به برنابا و پولُس گوش فرادادند. آنان آیات و معجزاتی را که خدا بهدست ایشان در میان غیریهودیان ظاهر کرده بود، بازمیگفتند. | |
Acts | FarHezar | 15:14 | شَمعون بیان کرد که چگونه خدا برای نخستین بار غیریهودیان را مورد لطف خود قرار داده، از میان آنان قومی برای خود برگزیده است. | |
Acts | FarHezar | 15:16 | «‹پس از این، بازخواهم گشت و خیمة فرو افتادة داوود را از نو برپا خواهم داشت؛ ویرانههایش را دیگر بار بنا خواهم کرد، و آن را مرمّت خواهم نمود، | |
Acts | FarHezar | 15:17 | تا باقی افراد بشر جملگی خداوند را بطلبند، همة غیریهودیانی که نام من بر آنهاست. چنین میگوید خداوندی که اینها را بهانجام میرساند، | |
Acts | FarHezar | 15:19 | «پس رأی من بر این است که آنان را که از غیریهودیان بهسوی خدا بازمیگردند، زحمت نرسانیم. | |
Acts | FarHezar | 15:20 | امّا باید در نامهای از ایشان بخواهیم که از خوراک آلوده به بتپرستی، بیعفتی، گوشت حیوانات خفه شده و خون بپرهیزند. | |
Acts | FarHezar | 15:21 | زیرا از دیرباز موسی در هر شهر کسانی را داشته است که بدو موعظه کنند، چنانکه هر شَبّات نوشتههای او را در کنیسهها تلاوت میکنند.» | |
Acts | FarHezar | 15:22 | پس رسولان و مشایخ به اتفاق تمامی کلیسا تصمیم گرفتند از میان خود مردانی برگزینند و آنان را همراه پولُس و برنابا به اَنطاکیه بفرستند. پس یهودای معروف به بَرسابا و سیلاس را، که در میان برادران مقام رهبری داشتند، برگزیدند. | |
Acts | FarHezar | 15:23 | آنگاه نامهای بهدست ایشان فرستادند، بدین عبارات که: از ما رسولان و مشایخ، برادران شما، به برادرانِ غیریهودی در اَنطاکیه، سوریه و کیلیکیه، سلام! | |
Acts | FarHezar | 15:24 | شنیدهایم که کسانی از میان ما، بیآنکه دستوری از ما داشته باشند، آمدهاند و شما را با سخنانشان مشوش ساخته، باعث پریشانی خاطرتان شدهاند. | |
Acts | FarHezar | 15:25 | پس ما یکدل چنین مصلحت دیدیم که مردانی برگزینیم و آنها را همراه عزیزان خود، برنابا و پولُس، نزد شما بفرستیم، | |
Acts | FarHezar | 15:29 | از خوراک تقدیمی به بتها و خون و گوشت حیوانات خفه شده و بیعفتی بپرهیزید. هرگاه از اینها دوری کنید، کاری پسندیده انجام دادهاید. والسّلام. | |
Acts | FarHezar | 15:30 | پس ایشان روانه شده، به اَنطاکیه رفتند و در آنجا کلیسا را گرد آورده، نامه را رسانیدند. | |
Acts | FarHezar | 15:33 | پس چندی در آنجا ماندند، و سپس برادران ایشان را بسلامت روانه کردند تا نزد فرستندگان خود بازگردند. | |
Acts | FarHezar | 15:36 | پس از چندی، پولُس به برنابا گفت: «به شهرهایی که کلام خداوند را در آنها موعظه کردیم، بازگردیم و از برادران دیدار کنیم تا ببینیم در چه حالند.» | |
Acts | FarHezar | 15:38 | امّا پولُس مصلحت ندید، کسی را که در پامفیلیه ایشان را تنها گذاشته و ادامة همکاری نداده بود، با خود ببرد. | |
Acts | FarHezar | 15:39 | اختلاف چندان بالا گرفت که از یکدیگر جدا شدند. برنابا، مَرقُس را برگرفت و از راه دریا راهی قپرس شد؛ | |
Acts | FarHezar | 15:40 | امّا پولُس، سیلاس را اختیار کرد و بهدست برادران به فیض خداوند سپرده شده، عازم سفر گشت. | |
Chapter 16
Acts | FarHezar | 16:1 | پولُس به دِربِه و سپس به لِستْره آمد. در آنجا شاگردی تیموتائوس نام میزیست که مادرش یهودی و ایماندار، امّا پدرش یونانی بود. | |
Acts | FarHezar | 16:3 | پولُس چون میخواست او در سفر همراهیاش کند، بهخاطر یهودیانی که در آن ناحیه میزیستند، او را ختنه کرد، چرا که همه میدانستند پدر وی یونانی است. | |
Acts | FarHezar | 16:4 | آنها چون از شهری به شهر دیگر میرفتند، اصولی را که رسولان و مشایخ در اورشلیم وضع کرده بودند، به مردم میسپردند تا آنها را رعایت کنند. | |
Acts | FarHezar | 16:6 | سپس، سرتاسر دیار فْریجیه و غَلاطیه را درنَوَردیدند، زیرا روحالقدس ایشان را از رسانیدن کلام به ایالت آسیا منع کرده بود. | |
Acts | FarHezar | 16:7 | چون به سرحد میسیه رسیدند، بر آن شدند که به بیطینیه بروند، امّا روح عیسی به ایشان اجازه نداد. | |
Acts | FarHezar | 16:9 | شب هنگام، پولُس در رؤیا دید که مردی مقدونی در برابرش ایستاده، به او التماس میکند که «به مقدونیه بیا و ما را مدد کن.» | |
Acts | FarHezar | 16:10 | چون این رؤیا را دید، بیدرنگ عازم مقدونیه شدیم، زیرا اطمینان یافتیم که خدا ما را فراخوانده است تا بدیشان بشارت دهیم. | |
Acts | FarHezar | 16:12 | از آنجا راهی فیلیپی شدیم که از مهاجرنشینهای روم و یکی از شهرهای عمدة آن بخش از مقدونیه بود، و چند روز در آن شهر ماندیم. | |
Acts | FarHezar | 16:13 | روز شَبّات از شهر خارج شدیم و به کنار رودخانه رفتیم، با این انتظار که در آنجا مکانی برای دعا وجود دارد. پس نشستیم و با زنانی که گرد آمده بودند، به گفتگو پرداختیم. | |
Acts | FarHezar | 16:14 | در میان آنان زنی خداپرست از شهر تیاتیرا بود که به سخنان ما گوش فرا میداد. او لیدیه نام داشت و فروشندة پارچههای ارغوان بود. خداوند قلب او را گشود تا پیام پولُس را بپذیرد. | |
Acts | FarHezar | 16:15 | چون او با اهل خانهاش تعمید گرفت، با اصرار بسیار به ما گفت: «اگر یقین دارید که به خداوند ایمان آوردهام، بیایید و در خانة من بمانید.» سرانجام تسلیم درخواست او شدیم. | |
Acts | FarHezar | 16:16 | یک بار که به مکان دعا میرفتیم، به کنیزی برخوردیم که روح غیبگویی داشت و از راه طالعبینی سود بسیار عاید اربابان خود میکرد. | |
Acts | FarHezar | 16:17 | او در پی پولُس و ما میافتاد و فریادکنان میگفت: «این مردان خدمتگزاران خدای متعالاند و راه نجات را به شما اعلام میکنند.» | |
Acts | FarHezar | 16:18 | او روزهای بسیار چنین میکرد. سرانجام صبر پولُس بهسر آمد و برگشته به آن روح گفت: «به نام عیسی مسیح تو را امر میکنم که از این دختر به در آیی!» همان دم، روح از او بیرون آمد. | |
Acts | FarHezar | 16:19 | اربابانِ آن کنیز چون دیدند امید کسب درآمدشان بر باد رفت، پولُس و سیلاس را گرفتند و آنها را کشان کشان به بازار نزد مراجع بردند. | |
Acts | FarHezar | 16:20 | پس ایشان را به حضور قاضیان آوردند و گفتند: «این مردان یهودیاند و شهر ما را به آشوب کشیدهاند. | |
Acts | FarHezar | 16:22 | مردم در حمله به پولُس و سیلاس به آنان پیوستند. قاضیان نیز دستور دادند جامههایشان را بهدر آورند و چوبشان زنند. | |
Acts | FarHezar | 16:23 | چون ایشان را چوب بسیار زدند، به زندانشان افکندند، و به زندانبان دستور دادند که سخت مراقب ایشان باشد. | |
Acts | FarHezar | 16:24 | زندانبان چون چنین دستور یافت، آنان را به زندان درونی افکند و پاهایشان را در کُنده نهاد. | |
Acts | FarHezar | 16:25 | نزدیک نیمه شب، پولُس و سیلاس مشغول دعا بودند و سرودخوانان خدا را ستایش میکردند و دیگر زندانیان نیز بدیشان گوش فرا میدادند | |
Acts | FarHezar | 16:26 | که ناگاه زمینلرزهای عظیم رخ داد، آنگونه که اساس زندان بهلرزه درآمد و درهای زندان در دم گشوده شد و زنجیرها از همه فرو ریخت. | |
Acts | FarHezar | 16:27 | زندانبان بیدار شد، و چون درهای گشودة زندان را دید، شمشیر برکشید تا خود را بکشد، زیرا میپنداشت زندانیان گریختهاند. | |
Acts | FarHezar | 16:28 | امّا پولُس با صدای بلند ندا در داده، گفت: «به خود آسیب مرسان که ما همه اینجاییم!» | |
Acts | FarHezar | 16:29 | زندانبان چراغ خواست و سراسیمه بهدرون زندان رفت و در حالی که میلرزید بهپای پولُس و سیلاس افتاد. | |
Acts | FarHezar | 16:31 | پاسخ دادند: «به خداوند عیسی مسیح ایمان آور که تو و اهل خانهات نجات خواهید یافت.» | |
Acts | FarHezar | 16:33 | در همان ساعت از شب، زندانبان آنها را برداشته، زخمهایشان را شست، و بیدرنگ او و همة اهل خانهاش تعمید گرفتند. | |
Acts | FarHezar | 16:34 | او ایشان را به خانة خود برد و سفرهای برایشان گسترد. او و همة اهل خانهاش از ایمان آوردن به خدا بسیار شاد بودند. | |
Acts | FarHezar | 16:36 | زندانبان پولُس را از این پیغام آگاه کرد و گفت: «قاضیان دستور دادهاند که شما را آزاد کنم. پس اینک بیرون آیید و بسلامت بروید.» | |
Acts | FarHezar | 16:37 | امّا پولُس در پاسخ گفت: «ما را که رومی هستیم بدون محاکمه و در برابر همگان چوب زده و به زندان افکندهاند، و حال میخواهند در خفا آزادمان کنند؟ هرگز! بلکه خود بیایند و ما را از اینجا بیرون آورند.» | |
Acts | FarHezar | 16:38 | مأموران این را به قاضیان بازگفتند، و آنها چون شنیدند که پولُس و سیلاس رومیاند، سخت به هراس افتادند | |
Acts | FarHezar | 16:39 | و آمده، از ایشان پوزش خواستند و تا بیرون زندان مشایعتشان نموده، خواهش کردند که شهر را ترک گویند. | |
Chapter 17
Acts | FarHezar | 17:1 | پولُس و سیلاس از آمْفیپولیس و آپولونیا گذشتند و به تِسالونیکی آمدند، که در آنجا یهودیان کنیسه داشتند. | |
Acts | FarHezar | 17:3 | و توضیح داده، برهان میآورد که ضروری بود مسیح رنج کشد و از مردگان برخیزد. او میگفت: «این عیسی که او را به شما اعلام میکنم، همان مسیح است.» | |
Acts | FarHezar | 17:4 | برخی از ایشان و نیز شماری بسیار از یونانیانِ خداپرست و گروهی بزرگ از زنان سرشناس، مجاب شده، به پولُس و سیلاس پیوستند. | |
Acts | FarHezar | 17:5 | امّا یهودیان حسد ورزیدند و تنی چند از اوباش را از بازار گرد آورده، دستهای بهراه انداختند و در شهر بلوا بهپا کردند. ایشان در جستجوی پولُس و سیلاس به خانة یاسون هجوم بردند تا آنان را به میان جماعت بیرون آورند. | |
Acts | FarHezar | 17:6 | امّا چون ایشان را نیافتند، یاسون و برخی دیگر از برادران را نزد مقامات شهر کشاندند و فریاد برآوردند که «این مردان که همة دنیا را به آشوب کشیدهاند، حال به اینجا آمدهاند، | |
Acts | FarHezar | 17:7 | و یاسون ایشان را به خانة خود برده است. اینان همگی از فرمانهای قیصر سرپیچی میکنند و مدّعی آنند که شاه دیگری هست به نام عیسی.» | |
Acts | FarHezar | 17:10 | برادران در همان شب، پولُس و سیلاس را به بیریه روانه کردند. آنها چون بدانجا رسیدند، به کنیسة یهود رفتند. | |
Acts | FarHezar | 17:11 | اهل بیریه از مردمان تِسالونیکی نجیبتر بودند، زیرا پیغام را با اشتیاق پذیرفتند و هر روز کتب مقدّس را بررسی میکردند تا صحت گفتههای پولُس را دریابند. | |
Acts | FarHezar | 17:12 | بدینگونه، بسیاری از یهودیان و نیز شماری کثیر از زنان و مردان سرشناسِ یونانی ایمان آوردند. | |
Acts | FarHezar | 17:13 | چون یهودیانِ تِسالونیکی دریافتند که پولُس در بیریه نیز کلام خدا را موعظه میکند، بدانجا رفتند و مردم را تحریک کرده، شوراندند. | |
Acts | FarHezar | 17:14 | برادران بیدرنگ پولُس را بهسوی ساحل روانه کردند، امّا سیلاس و تیموتائوس در بیریه ماندند. | |
Acts | FarHezar | 17:15 | مشایعتکنندگان پولُس، او را تا آتن همراهی کردند و پس از اینکه برای سیلاس و تیموتائوس دستور گرفتند که هرچه زودتر به پولُس بپیوندند، آنجا را ترک گفتند. | |
Acts | FarHezar | 17:16 | در آن حال که پولُس در آتن منتظر آن دو بود، از دیدن اینکه شهر پر از بتهاست، منقلب شد. | |
Acts | FarHezar | 17:17 | از اینرو، در کنیسه با یهودیان و یونانیان خداپرست و نیز هر روز در میدان شهر با رهگذران مباحثه میکرد. | |
Acts | FarHezar | 17:18 | جمعی از فیلسوفان اپیکوری و رواقی نیز با او بنای مباحثه گذاشتند. برخی از آنان میگفتند: «این یاوهگو چه میخواهد بگوید؟» دیگران میگفتند: «گویا خدایان غریب را تبلیغ میکند.» از آنرو چنین میگفتند که پولُس، عیسی و قیامت را به ایشان بشارت میداد. | |
Acts | FarHezar | 17:19 | آنگاه او را برگرفتند و به مجمع «آریوپاگوس» بردند و در آنجا به او گفتند: «آیا میتوان دانست که این تعلیم جدید که تو میدهی، چیست؟ | |
Acts | FarHezar | 17:21 | همة آتنیان و بیگانگانی که در آنجا میزیستند، مشغولیتی جز این نداشتند که وقت خود را به گفت و شنود دربارة عقاید جدید بگذرانند. | |
Acts | FarHezar | 17:22 | پس پولُس در میان مجمع «آریوپاگوس» برخاست و گفت: «ای مردان آتنی، من شما را از هر لحاظ بسیار دیندار یافتهام. | |
Acts | FarHezar | 17:23 | زیرا هنگامی که در شهر سیر میکردم و آنچه را که شما میپرستید نظاره مینمودم، مذبحی یافتم که بر آن نوشته شده بود: ‹تقدیم به خدای ناشناخته›. حال، آنچه را شما ناشناخته میپرستید، من به شما اعلام میکنم. | |
Acts | FarHezar | 17:24 | «خدایی که جهان و هرآنچه در آن است آفرید، مالکِ آسمان و زمین است و در معابد ساختة دست بشر ساکن نمیشود. | |
Acts | FarHezar | 17:25 | دستان بشری نمیتواند خدمتی به او بکند، چنانکه گویی به چیزی محتاج باشد، زیرا خودْ بخشندة حیات و نَفَس و هر چیز دیگر به جمیع آدمیان است. | |
Acts | FarHezar | 17:26 | او همة اقوام بشری را از یک انسان پدید آورد تا در سرتاسر زمین ساکن شوند؛ و زمانهای تعیین شده برای ایشان و حدود محل سکونتشان را مقرر فرمود. | |
Acts | FarHezar | 17:27 | چنین کرد تا مردمان او را بجویند و چه بسا که در پیاش گشته، او را بیابند، هرچند از هیچ یک از ما دور نیست. | |
Acts | FarHezar | 17:28 | زیرا در اوست که زندگی و حرکت و هستی داریم؛ چنانکه برخی از شاعران خود شما نیز گفتهاند که ما نسل اوییم. | |
Acts | FarHezar | 17:29 | «پس چون نسل خداییم، شایسته نیست چنین بیندیشیم که الوهیت همانند زر یا سیم یا سنگی است که با هنر و خلاقیت آدمی بهصورت تمثالی تراشیده شده باشد. | |
Acts | FarHezar | 17:30 | در گذشته، خدا از چنین جهالتی چشم میپوشید. امّا اکنون همة مردمان را در هر جا حکم میکند که توبه کنند. | |
Acts | FarHezar | 17:31 | زیرا روزی را مقرر کرده که در آن بهواسطة مردی که تعیین کرده است، جهان را عادلانه داوری خواهد کرد، و با برخیزانیدنش از مردگان، همه را از این امر مطمئن ساخته است.» | |
Acts | FarHezar | 17:32 | چون دربارة رستاخیز مردگان شنیدند، برخی پوزخند زدند، امّا دیگران گفتند: «میخواهیم در اینباره باز از تو بشنویم.» | |
Chapter 18
Acts | FarHezar | 18:2 | در آنجا با مردی یهودی، آکیلا نام، از مردمان پونتوس آشنا شد که با همسرش پْریسکیلا بتازگی از ایتالیا آمده بود، زیرا کْلودیوسِ قیصر دستور داده بود که یهودیان همگی روم را ترک کنند. پولُس بهدیدار آنها رفت، | |
Acts | FarHezar | 18:3 | و از آنجا که او نیز مانند ایشان پیشة خیمهدوزی داشت، نزدشان ماند و بهکار مشغول شد. | |
Acts | FarHezar | 18:4 | او هر شَبّات در کنیسه با یهودیان و یونانیان مباحثه میکرد و میکوشید آنان را مجاب سازد. | |
Acts | FarHezar | 18:5 | چون سیلاس و تیموتائوس از مقدونیه آمدند، پولُس خود را بتمامی، وقف موعظة کلام کرده، به یهودیان شهادت میداد که عیسی همان مسیح است. | |
Acts | FarHezar | 18:6 | امّا چون با او بنای مخالفت گذاشتند و ناسزایش گفتند، به اعتراض، غبار جامهاش را تکاند و به آنها گفت: «خونتان بر گردن خودتان! من از آن مبرا هستم. از این پس، نزد غیریهودیان میروم.» | |
Acts | FarHezar | 18:7 | سپس از کنیسه تغییر مکان داد و به خانة تیتوس یوستوس رفت که شخصی خداپرست بود و در جوار کنیسه منزل داشت. | |
Acts | FarHezar | 18:8 | امّا کْریسپوس، رئیس کنیسه، با تمام اهل خانهاش به خداوند ایمان آوردند. همچنین بسیاری از اهالی قُرِنتُس چون پیام را شنیدند، ایمان آورده، تعمید گرفتند. | |
Acts | FarHezar | 18:10 | زیرا من با تو هستم و هیچکس دست خود را بر تو دراز نخواهد کرد تا گزندی به تو برساند، چرا که در این شهر مرا خلق بسیار است.» | |
Acts | FarHezar | 18:12 | امّا هنگامی که غالیون، والی اَخائیه بود، یهودیان همداستان شده، بر سر پولُس تاختند و او را به محکمه کشانده، | |
Acts | FarHezar | 18:14 | چون پولُس خواست سخن بگوید، غالیون به یهودیان گفت: «اگر جرم یا جنایتی در میان بود، میبایست شکایت شما را بشنوم. | |
Acts | FarHezar | 18:15 | امّا چون مسئله بر سر کلمات و نامها و شریعت خودتان است، پس خود به آن رسیدگی کنید. من نمیخواهم دربارة چنین اموری داوری کنم.» | |
Acts | FarHezar | 18:17 | آنان نیز همگی به سوسْتِنیس، رئیس کنیسه حمله بردند و او را در مقابل مسند والی زدند. امّا غالیون هیچ اعتنا نکرد. | |
Acts | FarHezar | 18:18 | پولُس پس از اقامتی طولانی در قُرِنتُس، با برادران وداع کرد و از راه دریا عازم سوریه شد. در این سفر، پْریسکیلا و آکیلا نیز همراهش بودند. او در کِنخْریه سر خود را تراشید، زیرا چنین نذر کرده بود. | |
Acts | FarHezar | 18:19 | چون به اِفِسُس رسیدند، همسفران خود را ترک گفت و خود به کنیسه رفت و با یهودیان به مباحثه پرداخت. | |
Acts | FarHezar | 18:21 | و با ایشان وداع کرده، گفت: «اگر خدا بخواهد باز نزد شما خواهم آمد.» سپس سوار کشتی شد و اِفِسُس را ترک گفت. | |
Acts | FarHezar | 18:22 | در قیصریه از کشتی فرود آمده، به اورشلیم رفت و پس از دیدار با کلیسا، راهی اَنطاکیه شد. | |
Acts | FarHezar | 18:23 | چندی در آنجا ماند و باز عازم سفر شده، در سرتاسر دیار غَلاطیه و فْریجیه جابهجا میگشت و همة شاگردان را استوار میکرد. | |
Acts | FarHezar | 18:24 | در آن ایام، فردی یهودی، آپولُس نام، از مردمان اسکندریه، به اِفِسُس آمد. او سخنوری ماهر بود و دانشی وسیع از کتب مقدّس داشت؛ | |
Acts | FarHezar | 18:25 | در طریق خداوند آموزش یافته بود و با حرارت روح سخن میگفت و بدقّت دربارة عیسی تعلیم میداد، هرچند فقط از تعمید یحیی آگاهی داشت. | |
Acts | FarHezar | 18:26 | او دلیرانه در کنیسه به سخن گفتن آغاز کرد. چون پْریسکیلا و آکیلا سخنانش را شنیدند، او را به خانة خود بردند و طریق خدا را دقیقتر به وی آموختند. | |
Acts | FarHezar | 18:27 | چون آپولُس قصد سفر به اَخائیه کرد، برادران تشویقش کردند و به شاگردان نوشتند که او را بگرمی پذیرا شوند. چون آپولُس بدانجا رسید، کسانی را که بهواسطة فیض ایمان آورده بودند، یاری فراوان داد. | |
Chapter 19
Acts | FarHezar | 19:1 | و امّا هنگامی که آپولُس در قُرِنتُس بود، پولُس پس از گذر از نواحی مرتفع مرکزی، به اِفِسُس رسید. در آنجا شاگردانی چند یافت | |
Acts | FarHezar | 19:2 | و از ایشان پرسید: «آیا هنگامی که ایمان آوردید، روحالقدس را یافتید؟» گفتند: «ما حتی نشنیدهایم که روحالقدس هست.» | |
Acts | FarHezar | 19:4 | پولُس گفت: «تعمید یحیی، تعمیدِ توبه بود. او به قوم میگفت به آن که پس از او میآمد ایمان بیاورند، یعنی به عیسی.» | |
Acts | FarHezar | 19:6 | و هنگامی که پولُس دست بر آنان نهاد، روحالقدس بر ایشان آمد، بهگونهای که بهزبانهای دیگر سخن گفتند و نبوّت کردند. | |
Acts | FarHezar | 19:8 | سپس پولُس به کنیسه رفته، در آنجا سه ماه دلیرانه سخن میگفت و در باب پادشاهی خدا مباحثه میکرد و دلایل قاطع میآورد. | |
Acts | FarHezar | 19:9 | امّا بعضی سرسختی میکردند و ایمان نمیآوردند و پیش روی همگان، «طریقت» را بد میگفتند. پس پولُس از آنها کناره گرفت و شاگردان را با خود برداشته، همه روزه در تالار سخنرانی تیرانوس به بحث و گفتگو پرداخت. | |
Acts | FarHezar | 19:10 | دو سال بدین منوال گذشت و در این مدت، همة یهودیان و یونانیانی که در ایالت آسیا بودند، کلام خداوند را شنیدند. | |
Acts | FarHezar | 19:12 | بهگونهای که مردم دستمالها و پیشبندهایی را که با بدن او تماس یافته بود برای بیماران میبردند، و بیماری آنها بهبود مییافت و ارواح پلید از ایشان بیرون میرفت. | |
Acts | FarHezar | 19:13 | پس تنی چند از جنگیرانِ دورهگرد یهودی نیز کوشیدند نام خداوند عیسی را بر کسانی که ارواح پلید داشتند، بخوانند. آنان میگفتند: «به نام عیسایی که پولُس به او موعظه میکند شما را بیرون میرانیم!» | |
Acts | FarHezar | 19:15 | امّا روح پلید در پاسخ آنها گفت: «عیسی را میشناسم، پولُس را هم میشناسم، امّا شما کیستید؟» | |
Acts | FarHezar | 19:16 | پس مردی که روح پلید داشت بر آنها جَسته، بر همگی ایشان غلبه یافت و چنان آنها را زد که برهنه و زخمی از آن خانه گریختند. | |
Acts | FarHezar | 19:17 | چون همة ساکنان اِفِسُس، چه یهودی و چه یونانی، از این امر آگاه شدند، ترس بر همة آنان مستولی گشت، بهگونهای که از آن پس نام خداوند عیسی را بسیار محترم میداشتند. | |
Acts | FarHezar | 19:19 | بسیاری نیز که پیش از آن جادوگری میکردند، کتابهای خود را آوردند و در برابر همگان سوزاندند. چون بهای کتابها را حساب کردند، پنجاه هزار دِرْهَم بود. | |
Acts | FarHezar | 19:21 | پس از این وقایع، پولُس در روح بر آن شد از راه مقدونیه و اَخائیه، به اورشلیم بازگردد. گفت: «پس از رفتنم به آنجا، باید از روم نیز دیدار کنم.» | |
Acts | FarHezar | 19:22 | سپس دو تن از دستیاران خود، تیموتائوس و اِراستوس را به مقدونیه فرستاد و خود چندی در آسیا ماند. | |
Acts | FarHezar | 19:24 | نقرهکاری دیمیتریوس نام که تمثالهای نقرهای از آرتِمیس میساخت و از این راه درآمدی سرشار عاید صنعتگران کرده بود، | |
Acts | FarHezar | 19:25 | ایشان و صاحبان اینگونه حرفهها را گرد آورد و به آنها گفت: «ای سروران، میدانید که این پیشه، مایة رونق روزی ماست. | |
Acts | FarHezar | 19:26 | امّا چنان که میبینید و میشنوید، این پولُس نه تنها در اِفِسُس بلکه بهتقریب در سرتاسر آسیا، بسیاری را متقاعد و گمراه کرده است. او میگوید خدایانِ ساختة دست، اصلاً خدا نیستند. | |
Acts | FarHezar | 19:27 | پس این خطر هست که نه تنها کسب ما از رونق بیفتد، بلکه معبد الهة بزرگمان آرتِمیس نیز حقیر گردد و او که در آسیا و در سرتاسر جهان پرستیده میشود، عظمت خود را از دست بدهد.» | |
Acts | FarHezar | 19:28 | چون این را شنیدند، بغایت خشمگین شده، فریاد سردادند که «بزرگ است آرتِمیسِ اِفِسُسیان!» | |
Acts | FarHezar | 19:29 | در تمام شهر آشوبی بهپا شد! مردم یکپارچه بهسوی میدان مسابقات هجوم بردند و گایوس و آریستارخوس را که اهل مقدونیه و از همراهان پولُس بودند، کشان کشان با خود میبردند. | |
Acts | FarHezar | 19:31 | حتی بعضی از مقامات ایالت آسیا که از دوستان وی بودند، برای او پیغام فرستاده، خواهش کردند پا بهمیدان مسابقات نگذارد. | |
Acts | FarHezar | 19:32 | جمعیت آشفته بود. همه فریاد میزدند و هر کس چیزی میگفت و بیشتر مردم نمیدانستند برای چه گرد آمدهاند. | |
Acts | FarHezar | 19:33 | یهودیان، اسکندر را پیش انداخته بودند، و بعضی از میان جمعیت به او دستورهایی میدادند. او دست تکان داده، از مردم خواست خاموش باشند و کوشید دفاعی عرضه دارد. | |
Acts | FarHezar | 19:34 | امّا چون مردم دریافتند یهودی است، همه یکصدا، حدود دو ساعت فریاد میزدند: «بزرگ است آرتِمیسِ اِفِسُسیان!» | |
Acts | FarHezar | 19:35 | سرانجام، داروغة شهر جمعیت را آرام کرد و گفت: «ای مردان اِفِسُس، کیست که نداند شهر اِفِسُس نگهبان معبد آرتِمیسِ بزرگ و حافظِ تمثال اوست که از آسمان نازل شده است؟ | |
Acts | FarHezar | 19:37 | این مردان که به اینجا آوردهاید، نه به معبد ما دستبرد زدهاند و نه به الهة ما کفر گفتهاند. | |
Acts | FarHezar | 19:38 | پس اگر دیمیتریوس و همکاران صنعتگرش از کسی شکایت دارند، درِ محکمهها باز است و والیان نیز حاضرند. میتوانند شکایات خود را به آنجا ببرند. | |
Acts | FarHezar | 19:40 | زیرا بیم آن میرود که بهخاطر وقایع امروز، به شورشگری متهم شویم. اگر چنین شود، نخواهیم توانست دلیلی برای توجیه این بلوا بیاوریم.» | |
Chapter 20
Acts | FarHezar | 20:1 | چون آشوب فرو نشست، پولُس شاگردان را فراخواند و پس از تشویق و ترغیب ایشان، آنان را وداع گفت و عازم مقدونیه شد. | |
Acts | FarHezar | 20:2 | او از آن نواحی گذر کرده، مؤمنان را با سخنان خود دلگرمی بسیار داد، تا به یونان رسید | |
Acts | FarHezar | 20:3 | و سه ماه در آنجا ماند. هنگامی که قصد داشت با کشتی به سوریه برود، یهودیان علیه او توطئه کردند. پس بر آن شد از راه مقدونیه بازگردد. | |
Acts | FarHezar | 20:4 | همراهان او سوپاتِروس پسر پیرروس از مردمان بیریه، آریستارخوس و سِکونُدوس از مردمان تِسالونیکی، گایوس از مردمان دِربِه، تیخیکوس و تْروفیموس از مردمان آسیا، و تیموتائوس بودند. | |
Acts | FarHezar | 20:6 | ولی ما پس از ایام عید فَطیر، با کشتی از فیلیپی روانه شدیم و پنج روز بعد، در تْروآس به آنان پیوستیم و هفت روز در آنجا ماندیم. | |
Acts | FarHezar | 20:7 | در نخستین روز هفته، برای پاره کردن نان گرد هم آمدیم. پولُس برای مردم موعظه میکرد، و چون تصمیم داشت روز بعد آنجا را ترک گوید، سخنانش تا نیمههای شب بهدرازا کشید. | |
Acts | FarHezar | 20:9 | در آن حال که پولُس همچنان به سخن گفتن ادامه میداد، جوانی اِفتیخوس نام که کنار پنجره نشسته بود، اندک اندک به خوابی عمیق فرو رفت و ناگاه از طبقة سوّم بهزیر افتاد و او را مرده برداشتند. | |
Acts | FarHezar | 20:10 | پولُس پایین رفته، خود را بر مرد جوان انداخت و او را در بر گرفت و گفت: «مترسید، جان او در اوست!» | |
Acts | FarHezar | 20:11 | سپس بالا رفت و نان را پاره کرد و خورد. او تا سحر به گفتگو با ایشان ادامه داد، و بعد آنجا را ترک گفت. | |
Acts | FarHezar | 20:13 | در ادامة سفر، سوار کشتی شده، روانة آسوس شدیم تا در آنجا طبق قرار پولُس، او را به کشتی بیاوریم، زیرا خواسته بود تا آنجا را از راه خشکی برود. | |
Acts | FarHezar | 20:15 | از آنجا با کشتی روانه شدیم و روز بعد به مقابل خیوس رسیدیم. فردای آن روز به ساموس رفتیم و روز بعد، به میلیتوس رسیدیم. | |
Acts | FarHezar | 20:16 | پولُس تصمیم داشت از راه دریا از کنار اِفِسُس بگذرد تا وقتی را در ایالت آسیا صرف نکند، زیرا شتاب داشت که اگر ممکن شود، روز پِنتیکاست در اورشلیم باشد. | |
Acts | FarHezar | 20:18 | چون آمدند، بدیشان گفت: «آگاهید که از همان روز نخست که به آسیا پا نهادم، چگونه در همة اوقات با شما بهسر بردهام. | |
Acts | FarHezar | 20:19 | چگونه در کمال فروتنی و اشکریزان خداوند را خدمت کرده، سختیهایی را که در اثر توطئههای یهودیان بر من رفته است، تحمل کردهام. | |
Acts | FarHezar | 20:20 | میدانید که از هرآنچه ممکن بود بهحال شما سودمند افتد، چیزی دریغ نداشتهام، بلکه پیام را به شما موعظه کرده، چه در جمع و چه در خانهها تعلیمتان دادهام. | |
Acts | FarHezar | 20:21 | نیز به یهودیان و یونانیان هر دو، اعلام داشتهام که باید با توبه بهسوی خدا بازگردند و به خداوند ما عیسی مسیح ایمان آورند. | |
Acts | FarHezar | 20:22 | «و حال، با الزام روح به اورشلیم میروم و نمیدانم در آنجا چه برایم پیش خواهد آمد؛ | |
Acts | FarHezar | 20:24 | امّا جان برایم ارزشی ندارد؛ مهم آن است که بتوانم دور خود را بهپایان رسانم و خدمتی را که از خداوند عیسی یافتهام، بهکمال انجام دهم، خدمتی که همانا اعلام بشارت فیض خداست. | |
Acts | FarHezar | 20:25 | «حال میدانم هیچ یک از شما که من در میانتان گشته و به پادشاهی خدا موعظه کردهام، روی مرا دیگر نخواهد دید. | |
Acts | FarHezar | 20:28 | مراقب خود و تمامی گلهای که روحالقدس شما را به نظارت آن برگماشته است باشید و کلیسای خدا را که آن را به خون پسر خود خریده است، شبانی کنید. | |
Acts | FarHezar | 20:29 | میدانم بعد از رفتنم، گرگهای درّنده به میان شما خواهند آمد که به گله رحم نخواهند کرد. | |
Acts | FarHezar | 20:30 | حتی از میان خود شما کسانی بر خواهند خاست و حقیقت را دیگرگون خواهند کرد تا شاگردان را به پیروی خود از راه بهدر کنند. | |
Acts | FarHezar | 20:31 | پس هوشیار باشید و بهخاطر آورید که من سه سال تمام، شب و روز، دمی از هشدار دادن به هر یک از شما با اشکها، بازنایستادم. | |
Acts | FarHezar | 20:32 | «اکنون شما را به خدا و به کلام فیض او میسپارم که قادر است شما را بنا کند و در میان جمیع کسانی که تقدیس شدهاند، میراث بخشد. | |
Acts | FarHezar | 20:35 | از هر لحاظ به شما نشان دادهام که باید چنین سخت کار کنیم تا بتوانیم ضعیفان را دستگیری نماییم، و سخنان خود خداوند عیسی را به یاد داشته باشیم که فرمود: ‹دادن از گرفتن فرخندهتر است.› » | |
Chapter 21
Acts | FarHezar | 21:1 | پس از جدا شدن از آنها، راهی سفر دریایی شدیم و تا «کوس» مستقیم پیش رفتیم. روز بعد، به رودِس و از آنجا به پاتارا رسیدیم. | |
Acts | FarHezar | 21:3 | قپرس را در سمت چپ خود دیدیم و از آن گذشته، بهسوی سوریه پیش رفتیم. سپس در صور پیاده شدیم، زیرا در آنجا باید بار کشتی را تخلیه میکردند. | |
Acts | FarHezar | 21:4 | پس شاگردان را در آنجا یافته، هفت روز نزدشان ماندیم. ایشان به هدایت روح به پولُس گفتند به اورشلیم نرود. | |
Acts | FarHezar | 21:5 | چون فرصت ماندن ما بهپایان رسید، عازم سفر شدیم. شاگردان جملگی با زنان و فرزندانشان ما را تا بیرون شهر بدرقه کردند. آنجا کنار دریا زانو زدیم و دعا کردیم. | |
Acts | FarHezar | 21:7 | سفر دریایی خود را از صور پی گرفتیم و به پْتولامائیس رسیدیم. آنجا از برادران دیدار کردیم و یک روز نزدشان ماندیم. | |
Acts | FarHezar | 21:8 | روز بعد، آنجا را ترک گفته به قیصریه آمدیم و به منزل فیلیپُس مبشر، یکی از آن هفت تن، رفتیم و نزدش ماندیم. | |
Acts | FarHezar | 21:11 | او نزد ما آمد و کمربند پولُس را گرفته، دستها و پاهای خویش را با آن بست و گفت: «روحالقدس میگوید: ‹یهودیان اورشلیم صاحب این کمربند را بدینگونه خواهند بست و بهدست غیریهودیان خواهند سپرد.› » | |
Acts | FarHezar | 21:12 | چون این را شنیدیم، ما و مردمانِ آنجا به پولُس التماس کردیم که از رفتن به اورشلیم چشم بپوشد. | |
Acts | FarHezar | 21:13 | امّا پولُس پاسخ داد: «این چه کار است که میکنید؟ چرا با گریة خود دل مرا میشکنید؟ من آمادهام بهخاطر نام خداوند عیسی نه تنها به زندان روم، بلکه در اورشلیم جان بسپارم.» | |
Acts | FarHezar | 21:16 | بعضی از شاگردانِ مقیم قیصریه نیز همراهمان آمدند و ما را به خانة شخصی مِناسون نام بردند تا میهمان او باشیم. مِناسون، از مردمان قپرس و یکی از شاگردانِ آغازین بود. | |
Acts | FarHezar | 21:19 | پولُس ایشان را سلام گفت و بهتفصیل بیان کرد که خدا بهواسطة خدمت او در میان غیریهودیان چهها کرده است. | |
Acts | FarHezar | 21:20 | چون شنیدند، خدا را تمجید کردند. سپس به پولُس گفتند: «ای برادر، چنانکه میبینی هزاران یهودی ایمان آوردهاند و همگی نسبت به شریعت غیورند. | |
Acts | FarHezar | 21:21 | در میان آنها چنین شایع شده که تو همة یهودیانی را که میان غیریهودیان زندگی میکنند، تعلیم میدهی که از موسی روی برتابند، و میگویی نباید فرزندان را ختنه کرد و بنا بر رسوم رفتار نمود. | |
Acts | FarHezar | 21:24 | آنها را همراه خود ببر و به اتفاق ایشان آیین تطهیر را بهجا آور و خرج ایشان را بده تا بتوانند سرهای خود را بتراشند. بدینسان همه در خواهند یافت که این شایعات دربارة تو راست نیست، بلکه تو نیز شریعت را نگاه داشته، در آن سلوک میکنی. | |
Acts | FarHezar | 21:25 | امّا دربارة ایمانداران غیریهودی، ما حکم خود را در نامهای به آگاهی آنها رساندیم و گفتیم که باید از خوراک تقدیمی به بتها، از خون، از گوشت حیوانات خفه شده و از بیعفتی بپرهیزند.» | |
Acts | FarHezar | 21:26 | پس، روز بعد، پولُس آن اشخاص را همراه خود برد و با ایشان آیین تطهیر را بهجا آورد. سپس، به معبد رفت تا تاریخ پایان روزهای تطهیر را که در آن برای هر یک از ایشان قربانی تقدیم میشد، اعلام کند. | |
Acts | FarHezar | 21:27 | چیزی بهپایان هفت روز تطهیر نمانده بود که چند یهودی از ایالت آسیا، پولُس را در معبد دیدند. آنها جمعیت را شوراندند و او را گرفته، | |
Acts | FarHezar | 21:28 | فریاد میزدند: «ای اسرائیلیان، مدد کنید؛ این همان است که همگان را در همه جا برضد قوم ما و شریعت ما و برضد این مکان تعلیم میدهد. از آن گذشته، یونانیان را نیز بهدرون معبد آورده و این مکان مقدّس را نجس کرده است.» | |
Acts | FarHezar | 21:29 | آنها پیشتر تْروفیموس اِفِسُسی را در شهر با پولُس دیده بودند و میپنداشتند پولُس او را بهدرون معبد برده است. | |
Acts | FarHezar | 21:30 | شهر، سراپا آشوب شد! مردم از هر سو هجوم آوردند و پولُس را گرفته، از معبد بیرون کشیدند و بیدرنگ درهای معبد را پشت سرشان بستند. | |
Acts | FarHezar | 21:31 | چون سعی داشتند او را بکشند، به فرماندة سپاهیان رومی خبر رسید که در تمام اورشلیم آشوبی بهپا شده است. | |
Acts | FarHezar | 21:32 | او بیدرنگ با سربازان و افسران خود بهسوی جمعیت تاخت. چون چشم جماعت به فرمانده و سربازانش افتاد، از زدن پولُس دست برداشتند. | |
Acts | FarHezar | 21:33 | فرمانده نزدیک آمد و پولُس را گرفتار کرد و دستور داد او را با دو زنجیر ببندند. آنگاه پرسید که او کیست و چه کرده است. | |
Acts | FarHezar | 21:34 | از میان جمعیت هر کس چیزی فریاد میزد. فرمانده که از زیادی هیاهو نتوانست حقیقت امر را دریابد، دستور داد پولُس را به قلعه ببرند. | |
Acts | FarHezar | 21:35 | چون پولُس نزدیک پلههای قلعه رسید، سربازان از فرط خشونتِ جمعیت مجبور شدند او را بر دستهایشان حمل کنند. | |
Acts | FarHezar | 21:37 | هنوز پولُس را بهدرون قلعه نبرده بودند که به فرمانده گفت: «اجازه میدهید چیزی به شما بگویم؟» فرمانده گفت: «تو یونانی میدانی؟ | |
Acts | FarHezar | 21:38 | مگر تو همان مصری نیستی که چندی پیش شورشی برپا کرد و چهار هزار آدمکش را با خود به بیابان برد؟» | |
Acts | FarHezar | 21:39 | پولُس پاسخ داد: «من مردی یهودی از تارسوس کیلیکیهام، شهری که بینام و نشان نیست. تمنا دارم اجازه دهید با مردم سخن بگویم.» | |
Chapter 22
Acts | FarHezar | 22:2 | چون شنیدند که ایشان را به زبان عبرانیان خطاب میکند، خاموشتر شدند. آنگاه پولُس گفت: | |
Acts | FarHezar | 22:3 | «من مردی یهودیام، متولد تارسوس کیلیکیه. امّا در این شهر پرورش یافتهام. شریعت اجدادی خود را بهکمال، در محضر غَمالائیل فراگرفتم و برای خدا غیور بودم، چنانکه همگی شما امروز هستید. | |
Acts | FarHezar | 22:4 | من پیروان این ‹طریقت› را تا سرحد مرگ آزار میرسانیدم و آنان را از مرد و زن گرفتار کرده، به زندان میافکندم. | |
Acts | FarHezar | 22:5 | کاهن اعظم و همة اعضای شورای یهود بر این امر گواهند، زیرا از ایشان نامههایی خطاب به برادرانشان در دمشق گرفتم تا به آنجا بروم و این مردمان را در بند نهاده، برای مجازات به اورشلیم بیاورم. | |
Acts | FarHezar | 22:6 | «امّا چون در راه به دمشق نزدیک میشدم، حوالی ظهر، ناگاه نوری خیره کننده از آسمان گرد من تابید. | |
Acts | FarHezar | 22:7 | بر زمین افتادم و صدایی شنیدم که به من میگفت: ‹شائول! شائول! چرا مرا آزار میرسانی؟› | |
Acts | FarHezar | 22:8 | «پرسیدم: ‹خداوندا، تو کیستی؟› «پاسخ داد: ‹من آن عیسای ناصری هستم که تو بر او آزار روا میداری.› | |
Acts | FarHezar | 22:10 | «گفتم: ‹خداوندا، چه کنم؟› «خداوند گفت: ‹برخیز و به دمشق برو. در آنجا هرآنچه بر عهدة توست که انجام دهی، به تو گفته خواهد شد.› | |
Acts | FarHezar | 22:11 | امّا من بر اثر درخشش آن نور، بینایی خود را از دست داده بودم. پس همراهان دستم را گرفتند و به دمشق بردند. | |
Acts | FarHezar | 22:12 | «در دمشق، مردی دیندار و پایبند به شریعت میزیست، حَنانیا نام، که در میان همة یهودیان، خوشنام بود. | |
Acts | FarHezar | 22:13 | حَنانیا به دیدارم آمد و گفت: ‹برادر شائول! بینا شو!› همان دم، بینایی خود را بازیافتم و او را دیدم. | |
Acts | FarHezar | 22:14 | «او گفت: ‹خدای پدران ما تو را برگزیده تا ارادة او را بدانی و آن پارسا را ببینی و سخنانی از دهانش بشنوی. | |
Acts | FarHezar | 22:15 | زیرا تو در برابر همة مردم، شاهد او خواهی بود و بر آنچه دیده و شنیدهای، شهادت خواهی داد. | |
Acts | FarHezar | 22:18 | و خداوند را دیدم که میگفت: ‹بشتاب و هر چه زودتر اورشلیم را ترک کن، زیرا آنان شهادت تو را دربارة من نخواهند پذیرفت.› | |
Acts | FarHezar | 22:19 | «گفتم: ‹خداوندا، ایشان میدانند که من به کنیسهها میرفتم و آنان را که به تو ایمان داشتند، به زندان میافکندم و میزدم. | |
Acts | FarHezar | 22:20 | و چون خون شهید تو استیفان را میریختند، من آنجا ایستاده، بر آن عمل صحه گذاشتم و جامههای قاتلان او را نگاه داشتم.› | |
Acts | FarHezar | 22:22 | مردم تا اینجا به پولُس گوش میدادند، امّا چون این را گفت، صدای خود را بلند کرده، فریاد زدند: «زمین را از وجود چنین کسی پاک کنید که زنده ماندنش روا نیست!» | |
Acts | FarHezar | 22:23 | در آن حال که آنان فریادکشان رداهای خود را بالای سر تکان میدادند و خاک برمیافشاندند، | |
Acts | FarHezar | 22:24 | فرمانده دستور داد پولُس را به قلعه برده، تازیانه زنند و از او بازخواست کنند تا معلوم شود به چه سبب اینچنین علیه او فریاد میکشند. | |
Acts | FarHezar | 22:25 | هنگامی که او را برای تازیانه زدن میبستند، پولُس به افسری که آنجا ایستاده بود، گفت: «آیا قانون به شما اجازه میدهد یک نفر تبعة روم را تازیانه بزنید، در حالی که حتی محاکمه نشده است؟» | |
Acts | FarHezar | 22:26 | افسر چون این را شنید، نزد فرمانده رفت و به او گفت: «هیچ میدانی چه میکنی؟ این مرد تبعة روم است!» | |
Acts | FarHezar | 22:27 | فرمانده نزد پولُس آمد و از او پرسید: «بگو ببینم، آیا تو تبعة روم هستی؟» پاسخ داد: «بله، هستم.» | |
Acts | FarHezar | 22:28 | آنگاه فرمانده گفت: «من برای بهدست آوردن این تابعیت، بهایی گران پرداختهام.» پولُس در پاسخ گفت: «امّا من با این تابعیت زاده شدهام!» | |
Acts | FarHezar | 22:29 | آنان که قرار بود از او بازخواست کنند، در دم خود را کنار کشیدند. فرمانده نیز که دریافته بود یک رومی را در بند نهاده است، سخت هراسان بود. | |
Chapter 23
Acts | FarHezar | 23:1 | پولُس بر اعضای شورا چشم دوخت و گفت: «برادران، من تا به امروز با وجدانی پاک در حضور خدا زندگی کردهام.» | |
Acts | FarHezar | 23:2 | چون این را گفت، کاهن اعظم، حَنانیا، به کسانی که کنار پولُس ایستاده بودند، دستور داد تا بر دهانش بزنند. | |
Acts | FarHezar | 23:3 | پولُس بدو گفت: «خدا تو را خواهد زد، ای دیوار سفید شده! تو بر آن مسند نشستهای تا مطابق شریعت مرا محاکمه کنی، امّا برخلاف شریعت، دستور به زدنم میدهی؟» | |
Acts | FarHezar | 23:5 | پولُس گفت: «ای برادران، نمیدانستم کاهن اعظم است؛ زیرا نوشته شده: ‹پیشوای قوم خود را بد مگو.› » | |
Acts | FarHezar | 23:6 | آنگاه پولُس که میدانست برخی از آنها صَدّوقی و برخی فَریسیاند، با صدای بلند در شورا گفت: «ای برادران، من فَریسی و فَریسیزادهام، و بهخاطر امیدم به رستاخیز مردگان است که محاکمه میشوم.» | |
Acts | FarHezar | 23:8 | چرا که صَدّوقیان منکر قیامت و وجود فرشته و روحند، امّا فَریسیان به اینها همه اعتقاد دارند. | |
Acts | FarHezar | 23:9 | همهمهای بزرگ برپا شد! برخی از علمای دین که فَریسی بودند، برخاستند و اعتراضکنان گفتند: «خطایی در این مرد نمیبینیم. از کجا معلوم که روح یا فرشتهای با او سخن نگفته باشد.» | |
Acts | FarHezar | 23:10 | جدال چنان بالا گرفت که فرمانده ترسید مبادا پولُس را تکه و پاره کنند. پس به سربازان دستور داد پایین بروند و او را از چنگ آنها بهدر آورده، بهدرون قلعه ببرند. | |
Acts | FarHezar | 23:11 | در همان شب، خداوند کنار پولُس ایستاد و گفت: «دل قوی دار! همانگونه که در اورشلیم بر من شهادت دادی، در روم نیز باید شهادت دهی.» | |
Acts | FarHezar | 23:12 | صبح روز بعد، یهودیان با هم توطئه چیده، سوگند خوردند تا پولُس را نکشند، چیزی نخورند و ننوشند. | |
Acts | FarHezar | 23:14 | آنها نزد سران کاهنان و مشایخ رفتند و گفتند: «ما سوگند اکید یاد کردهایم که تا پولُس را نکشیم، چیزی نخوریم. | |
Acts | FarHezar | 23:15 | پس اکنون شما و اعضای شورا از فرماندة رومی بخواهید او را به حضور شما بیاورد، به این بهانه که میخواهید دقیقتر دربارة او تحقیق کنید. ما آمادهایم پیش از رسیدنش به اینجا او را بکشیم.» | |
Acts | FarHezar | 23:17 | پولُس یکی از افسران را خواند و گفت: «این جوان را نزد فرمانده ببر، زیرا خبری برای او دارد.» | |
Acts | FarHezar | 23:18 | پس افسر او را نزد فرمانده برد و به او گفت: «پولُس زندانی، مرا فراخواند و از من خواست این جوان را نزد شما بیاورم؛ میخواهد چیزی به شما بگوید.» | |
Acts | FarHezar | 23:19 | فرمانده دست مرد جوان را گرفته، او را به کناری کشید و پرسید: «چه میخواهی به من بگویی؟» | |
Acts | FarHezar | 23:20 | او گفت: «یهودیان توافق کردهاند تا از شما بخواهند که فردا پولُس را به حضور شورا بیاورید، بدین بهانه که میخواهند دقیقتر دربارة او تحقیق کنند. | |
Acts | FarHezar | 23:21 | درخواستشان را نپذیرید، زیرا بیش از چهل تن از ایشان در کمین او نشستهاند. آنها سوگند یاد کردهاند که تا او را نکشند، چیزی نخورند و ننوشند. اکنون آمادهاند، و فقط منتظرند شما درخواستشان را اجابت کنید.» | |
Acts | FarHezar | 23:22 | فرمانده جوان را مرخص کرد و او را قدغن کرده، گفت: «به احدی مگو که این خبر را به من رساندهای.» | |
Acts | FarHezar | 23:23 | پس او دو تن از افسرانش را فراخواند و به آنها فرمود: «دویست سرباز پیاده، هفتاد سواره نظام و دویست نیزهدار آماده کنید تا در ساعت سوّم از شب به قیصریه بروند. | |
Acts | FarHezar | 23:24 | برای پولُس نیز مرْکبی فراهم کنید و او را امن و امان به فِلیکْسِ والی تحویل دهید.» | |
Acts | FarHezar | 23:27 | یهودیان این مرد را گرفته، قصد کشتنش داشتند، امّا من و سربازانم رفتیم و نجاتش دادیم، زیرا شنیده بودم رومی است. | |
Acts | FarHezar | 23:29 | دریافتم که اتهامش مربوط به شریعت خودشان است و چنان جرمی مرتکب نشده که سزاوار اعدام یا حبس باشد. | |
Acts | FarHezar | 23:30 | سپس چون آگاه شدم علیه او توطئه کردهاند، بیدرنگ وی را نزد شما فرستادم. به مدّعیانش نیز دستور دادم تا شکایتی را که از او دارند، نزد شما بیاورند.» | |
Acts | FarHezar | 23:32 | از آنجا به بعد، تنها سوارهنظام او را ملازمت میکرد و بقیة سربازان به قلعه بازگشتند. | |
Acts | FarHezar | 23:33 | سوارهنظام چون به قیصریه رسیدند، نامه را به والی تحویل دادند و پولُس را به حضور او آوردند. | |
Acts | FarHezar | 23:34 | والی نامه را خواند و از پولُس پرسید اهل کدام ایالت است. چون دانست اهل کیلیکیه است، | |
Chapter 24
Acts | FarHezar | 24:1 | پنج روز بعد، کاهن اعظم، حَنانیا، با چند تن از مشایخ و وکیلی تِرتولُس نام، شکایات خود را علیه پولُس به حضور والی عرضه داشتند. | |
Acts | FarHezar | 24:2 | چون پولُس را احضار کردند، تِرتولُس شکایت خود را در حضور فِلیکْس چنین آغاز کرد: «عالیجناب، چون دیرزمانی است که در سایة شما از کمال آسایش برخورداریم و دوراندیشی شما موجب بهبود وضع این قوم شده است، | |
Acts | FarHezar | 24:4 | امّا برای آنکه بیش از حد مصدع اوقات شما نشویم، استدعا داریم مورد لطف خود قرارمان داده، عرایض مختصرمان را بشنوید. | |
Acts | FarHezar | 24:5 | «بر ما ثابت شده که این مرد، شخصی است فتنهانگیز که یهودیان را در سرتاسر جهان به شورش تحریک میکند. همچنین از سرکردگان فرقة ناصری است. | |
Acts | FarHezar | 24:6 | و حتی سعی بر آن داشته که معبد را بیحرمت سازد؛ از اینرو گرفتارش کردیم [و خواستیم مطابق شریعت خود محاکمهاش کنیم | |
Acts | FarHezar | 24:8 | و به مدّعیان او دستور داد تا به حضور شما بیایند.] حال، اگر شما خود از او بازخواست کنید، حقیقتِ هرآنچه او را بدان متهم میکنیم، بر شما آشکار خواهد شد.» | |
Acts | FarHezar | 24:10 | چون والی به پولُس اشاره کرد که سخن بگوید، او چنین پاسخ داد: «میدانم سالیان درازی است که کار داوری بر این قوم را بر عهده دارید؛ پس، با خشنودی خاطر، دفاع خود را عرضه میدارم. | |
Acts | FarHezar | 24:11 | شما خود میتوانید تحقیق کنید و دریابید که از زمانی که من برای عبادت به اورشلیم رفتم، دوازده روز بیشتر نمیگذرد، | |
Acts | FarHezar | 24:12 | و در این مدت، مرا ندیدهاند که در معبد با کسی جرّ و بحث کنم یا اینکه در کنیسهها یا در شهر، مردم را بشورانم. | |
Acts | FarHezar | 24:14 | امّا نزد شما اعتراف میکنم که با پیروی از طریقتی که آنان بدعتش میخوانند، خدای پدرانمان را عبادت میکنم و به هرآنچه نیز که در تورات و کتب پیامبران نوشته شده، اعتقاد دارم. | |
Acts | FarHezar | 24:15 | من هم مانند ایشان امید بر خدا دارم و معتقدم برای نیکان و بدان قیامتی در پیش است. | |
Acts | FarHezar | 24:17 | «من پس از سالیانی دراز، به اورشلیم رفتم تا برای نیازمندانِ قوم خود هدایایی ببرم و قربانی تقدیم کنم. | |
Acts | FarHezar | 24:18 | این را بهجای میآوردم که مرا در حالی که تطهیر کرده بودم، در معبد یافتند. نه جمعیتی در میان بود و نه آشوبی. | |
Acts | FarHezar | 24:19 | در آنجا چند یهودی از ایالت آسیا بودند که باید اینجا در مقابل شما حضور مییافتند تا اگر اتهامی علیه من دارند، بازگویند. | |
Acts | FarHezar | 24:20 | و یا اینکه کسانی که اینجا هستند، بگویند وقتی در حضور شورا ایستاده بودم، چه جرمی در من یافتند، | |
Acts | FarHezar | 24:21 | جز اینکه در میان آنان با صدای بلند گفتم: ‹بهخاطر رستاخیز مردگان است که امروز در حضور شما محاکمه میشوم.› » | |
Acts | FarHezar | 24:22 | آنگاه فِلیکْس که بخوبی با طریقت آشنایی داشت، محاکمه را بهوقت دیگری موکول کرد و گفت: «وقتی لیسیاسِ فرمانده بیاید، به مسئلة شما رسیدگی خواهم کرد.» | |
Acts | FarHezar | 24:23 | سپس به افسر مسئول دستور داد تا پولُس را تحت نظر بگیرد، ولی در ضمن آزادیهایی به او بدهد و مانع از این نشود که آشنایانش نیازهای او را برطرف کنند. | |
Acts | FarHezar | 24:24 | چند روز بعد، فِلیکْس با همسرش دْروسیّلا که یهودی بود، آمد و از پی پولُس فرستاده، به سخنان او دربارة ایمان به مسیح گوش فراداد. | |
Acts | FarHezar | 24:25 | چون پولُس سخن از پارسایی، پرهیزگاری و داوری آینده بهمیان آورد، فِلیکْس هراسان شد و گفت: «فعلاً کافی است! میتوانی بروی. در فرصتی دیگر باز تو را فراخواهم خواند.» | |
Acts | FarHezar | 24:26 | در ضمن، امیدوار بود پولُس رشوهای به او بدهد. از اینرو، بارها احضارش میکرد و با او سخن میگفت. | |
Chapter 25
Acts | FarHezar | 25:2 | آنجا سران کاهنان و بزرگان قوم یهود در برابر او حاضر شدند و اتهامات خود را علیه پولُس عرضه داشتند. | |
Acts | FarHezar | 25:3 | آنها به اصرار از فِستوس خواستند منتی بر ایشان نهاده، پولُس را به اورشلیم بفرستد، زیرا در کمین بودند تا او را در راه به قتل رسانند. | |
Acts | FarHezar | 25:4 | امّا فِستوس در پاسخ گفت: «پولُس در قیصریه در بازداشت است و من خود قصد دارم بزودی به آنجا بروم. | |
Acts | FarHezar | 25:5 | کسانی از شما که در مقام رهبری هستند، میتوانند همراه من بیایند تا چنانچه از این مرد خطایی سر زده باشد، شکایت خود را علیه او مطرح کنند.» | |
Acts | FarHezar | 25:6 | فِستوس پس از حدود هشت تا ده روز که با آنها بود، به قیصریه بازگشت، و روز بعد، محکمه را تشکیل داد و امر کرد پولُس را بیاورند. | |
Acts | FarHezar | 25:7 | چون پولُس وارد شد، یهودیانی که از اورشلیم آمده بودند، گرد او ایستادند و اتهامات سنگین بسیار بر او وارد کردند، امّا نتوانستند آنها را ثابت کنند. | |
Acts | FarHezar | 25:8 | سپس، پولُس در دفاع از خود گفت: «من به شریعت یهود یا معبد یا قیصر هیچ خطایی نکردهام.» | |
Acts | FarHezar | 25:9 | فِستوس که میخواست منتی بر یهودیان بنهد، به پولُس گفت: «آیا میخواهی به اورشلیم بروی تا در آنجا برای این اتهامات در حضور من محاکمه شوی؟» | |
Acts | FarHezar | 25:10 | پولُس پاسخ داد: «هماکنون در محکمة قیصر ایستادهام که در آن میباید محاکمه شوم. شما خود بخوبی آگاهید که من هیچ جرمی نسبت به یهود مرتکب نشدهام. | |
Acts | FarHezar | 25:11 | حال اگر خطایی کردهام یا عملی مستوجب مرگ از من سر زده است، از مردن ابایی ندارم. امّا اگر اتهاماتی که اینان بر من میزنند، پایه و اساسی ندارد، هیچکس نمیتواند مرا بهدستشان تسلیم کند. از قیصر دادخواهی میکنم.» | |
Acts | FarHezar | 25:12 | فِستوس پس از مشورت با اعضای شورای خود اعلام کرد: «از قیصر دادخواهی میکنی؟ پس به حضور قیصر خواهی رفت!» | |
Acts | FarHezar | 25:13 | پس از گذشت چند روز، آگْریپاسِ پادشاه و بِرنیکی برای خوشامد گویی به فِستوس، به قیصریه آمدند. | |
Acts | FarHezar | 25:14 | چون روزهایی چند در آنجا میماندند، فِستوس قضیة پولُس را با پادشاه در میان گذاشت و گفت: «در اینجا مردی هست که فِلیکْس او را در زندان نگاه داشته است. | |
Acts | FarHezar | 25:15 | وقتی به اورشلیم رفتم، سرانِ کاهنان و مشایخ یهود اتهاماتی بر او وارد کردند و خواستار محکومیتش شدند. | |
Acts | FarHezar | 25:16 | «به آنها گفتم رومیان را رسم نیست که متهمی را تسلیم کنند، پیش از آنکه با مدّعیانش روبهرو شود و بتواند در مقابل اتهامات، از خود دفاع کند. | |
Acts | FarHezar | 25:17 | چون در اینجا گرد آمدند، درنگ نکردم بلکه روز بعد، محکمه را برپا داشتم و دستور دادم او را به حضور بیاورند. | |
Acts | FarHezar | 25:18 | چون مدّعیانش برخاستند تا سخن بگویند، او را به هیچ یک از اتهاماتی که من انتظار داشتم، متهم نکردند. | |
Acts | FarHezar | 25:19 | بلکه دربارة دین خودشان و عیسی نامی که مرده و پولُس ادعا میکرد زنده است، جرّ و بحث کردند. | |
Acts | FarHezar | 25:20 | من که نمیدانستم چگونه باید به چنین مسائلی رسیدگی کرد، از او پرسیدم آیا مایل است به اورشلیم برود تا در آنجا برای این اتهامات محاکمه شود. | |
Acts | FarHezar | 25:21 | چون پولُس از قیصر دادخواهی کرده، خواست تا صدور رأی او در حبس بماند، دستور دادم نگاهش بدارند، تا روزی که وی را نزد قیصر بفرستم.» | |
Acts | FarHezar | 25:23 | روز بعد، آگْریپاس و بِرنیکی با شوکتی عظیم آمدند و همراه با فرماندهان نظامی و مردان سرشناس شهر وارد تالار عام شدند. بهدستور فِستوس، پولُس را بهحضور آوردند. | |
Acts | FarHezar | 25:24 | فِستوس گفت: «ای آگْریپاسِ پادشاه، و ای همة حضار! تمامی جامعة یهود، چه در اورشلیم و چه در اینجا، از این مرد که میبینید نزد من شکایت کرده و فریاد سر دادهاند که نباید زنده بماند. | |
Acts | FarHezar | 25:25 | امّا من دریافتم که او کاری نکرده که سزایش مرگ باشد. ولی چون از قیصر دادخواهی کرد، تصمیم گرفتم او را به روم بفرستم. | |
Acts | FarHezar | 25:26 | امّا موردی مشخص ندارم که دربارة او به خداوندگار مرقوم دارم. پس او را به حضور همة شما، بخصوص به حضور شما، ای آگْریپاسِ پادشاه آوردهام تا شاید پس از بازخواست، چیزی برای نوشتن بیابم. | |
Chapter 26
Acts | FarHezar | 26:1 | آگْریپاس خطاب به پولُس گفت: «اجازه داری در دفاع از خود سخن بگویی.» آنگاه پولُس دست پیش برد و دفاع خویش را چنین عرضه داشت: | |
Acts | FarHezar | 26:2 | «ای آگْریپاسِ پادشاه، خود را بس نیکبخت میشمارم که امروز در حضور شما ایستاده، در مقابل همة شکایات یهودیان از خود دفاع کنم. | |
Acts | FarHezar | 26:3 | بخصوص اینکه میدانم شما با آداب و رسوم یهود و اختلافاتِ میان ایشان کاملاً آشنایید. حال، استدعا دارم صبورانه به عرایضم گوش فرا دهید. | |
Acts | FarHezar | 26:4 | «یهودیان جملگی زندگی مرا از آغاز جوانیام میدانند، از همان ابتدا که در میان قوم خود و در اورشلیم زندگی میکردم. | |
Acts | FarHezar | 26:5 | آنها از دیرباز آگاهند و اگر بخواهند، میتوانند شهادت دهند که من بهعنوان یک فَریسی، از سختگیرترین فرقة دینمان پیروی میکردم. | |
Acts | FarHezar | 26:7 | این همان وعدهای است که دوازده قبیلة ما از صمیم دل، شب و روز به امید دستیابی به آن عبادت میکنند. آری، ای پادشاه، در خصوص همین امید است که یهودیان مرا متهم میکنند. | |
Acts | FarHezar | 26:9 | «مرا نیز یقین بود که میبایست از انجام هیچ کاری در مخالفت با نام عیسای ناصری کوتاهی نورزم. | |
Acts | FarHezar | 26:10 | و این درست همان کاری بود که در اورشلیم میکردم. با دریافت مجوز از سران کاهنان، مقدّسان بسیار را به زندان میافکندم، و چون به مرگ محکوم میشدند، علیه آنها رأی میدادم. | |
Acts | FarHezar | 26:11 | بارها در پی مجازات ایشان، از کنیسهای به کنیسة دیگر میرفتم و میکوشیدم به کفرگویی وادارشان کنم. شدت خشم من نسبت به آنها چنان بود که حتی تا شهرهای اجنبیان تعقیبشان میکردم. | |
Acts | FarHezar | 26:12 | «در یکی از این سفرها، با حکم و اختیارات کامل از جانب سران کاهنان، عازم دمشق بودم. | |
Acts | FarHezar | 26:13 | حوالی ظهر، ای پادشاه، در بین راه ناگهان نوری درخشانتر از نور خورشید از آسمان گرد من و همراهانم تابید. | |
Acts | FarHezar | 26:14 | همگی به زمین افتادیم، و من صدایی شنیدم که به زبان عبرانیان به من میگفت: ‹شائول، شائول، چرا مرا آزار میرسانی؟ تو را لگد زدن به سُک کاری دشوار است!› | |
Acts | FarHezar | 26:15 | «پرسیدم: ‹خداوندا، تو کیستی؟› «خداوند گفت: ‹من همان عیسی هستم که تو بدو آزار میرسانی. | |
Acts | FarHezar | 26:16 | برخیز و بر پای خود بایست.من به تو ظاهر شدهام تا تو را خادم و شاهد خود گردانم، تا بر آنچه از من دیدهای و آنچه به تو نشان خواهم داد، شهادت دهی. | |
Acts | FarHezar | 26:17 | من تو را از دست قوم خودت و از دست غیریهودیان خواهم رهانید، غیریهودیانی که تو را نزدشان میفرستم | |
Acts | FarHezar | 26:18 | تا چشمانشان را بگشایی، تا از تاریکی به نور، و از قدرت شیطان بهسوی خدا بازگردند، تا آمرزش گناهان یافته، در میان کسانی که با ایمان به من مقدّس شدهاند، نصیبی بیابند.› | |
Acts | FarHezar | 26:20 | بلکه نخست در میان دمشقیان، سپس در اورشلیم و تمامی سرزمین یهودیه، و نیز در میان غیریهودیان به اعلام این پیام پرداختم که باید توبه کنند و بهسوی خدا بازگردند و کرداری شایستة توبه داشته باشند. | |
Acts | FarHezar | 26:22 | امّا تا به امروز، خدا مرا یاری کرده و اکنون اینجا ایستادهام و به همه، از خرد و بزرگ، شهادت میدهم. آنچه میگویم چیزی نیست جز آنچه پیامبران و موسی گفتند که میبایست واقع شود؛ | |
Acts | FarHezar | 26:23 | اینکه مسیح باید رنج ببیند و نخستین کسی باشد که پس از مرگ زنده میشود، تا روشنایی را به این قوم و دیگر قومها اعلام کند.» | |
Acts | FarHezar | 26:24 | چون پولُس با این سخنان از خود دفاع میکرد، فِستوس فریاد زد: «پولُس، عقل خود را از دست دادهای! دانش بسیار، تو را دیوانه کرده است.» | |
Acts | FarHezar | 26:25 | پولُس پاسخ داد: «دیوانه نیستم، عالیجناب فِستوس، بلکه در کمال هوشیاری عین حقیقت را بیان میکنم. | |
Acts | FarHezar | 26:26 | پادشاه خود از این امور آگاهند و من نیز بیپرده با ایشان سخن میگویم، زیرا یقین دارم هیچ یک از اینها از نظرشان دور نمانده است، چون چیزی نبوده که در خلوت روی داده باشد. | |
Acts | FarHezar | 26:29 | پولُس در پاسخ گفت: «از خدا میخواهم که دیر یا زود، نه تنها شما، بلکه همة کسانی که امروز به من گوش فرامیدهند، همانند من گردند، البته نه در زنجیر!» | |
Acts | FarHezar | 26:31 | و گفتگوکنان بیرون رفته، به یکدیگر میگفتند: «این مرد کاری سزاوار مرگ یا زندان نکرده است.» | |
Chapter 27
Acts | FarHezar | 27:1 | چون حکم دادند که از راه دریا به ایتالیا برویم، پولُس و برخی دیگر از زندانیان را به افسری یولیوس نام، از هنگ قیصر، تحویل دادند. | |
Acts | FarHezar | 27:2 | پس به کشتیای که از اَدرامیتینوس بود و به بندرهای ایالت آسیا میرفت، سوار شدیم و حرکت کردیم. آریستارخوسِ مقدونی، از مردمان تِسالونیکی، نیز با ما بود. | |
Acts | FarHezar | 27:3 | فردای آن روز به صیدون رسیدیم و یولیوس به پولُس لطف کرده، اجازه داد نزد دوستان خود برود تا نیازهایش را تأمین کنند. | |
Acts | FarHezar | 27:4 | از آنجا دوباره روانه شدیم و در امتداد کنارة بادْپناهِ قپرس پیش رفتیم، زیرا جهت باد مخالف ما بود. | |
Acts | FarHezar | 27:6 | در آنجا افسر رومی کشتیای یافت که از اسکندریه به ایتالیا میرفت، و ما را سوار آن کرد. | |
Acts | FarHezar | 27:7 | روزهای بسیار آهسته پیش رفتیم و با سختی به کْنیدوس رسیدیم. چون بادْ مخالف ما بود، در امتداد کنارة بادْپناه کْرِت، تا به مقابل شهر سالمونی راندیم. | |
Acts | FarHezar | 27:8 | به سختی از کنار ساحل گذشتیم و به جایی به نام «بندرهای نیک» رسیدیم که در نزدیکی شهر لاسائیه بود. | |
Acts | FarHezar | 27:9 | زمان زیادی از دست رفته بود و حتی ایام روزه نیز سپری شده بود، و سفر دریایی اکنون خطرناک بود. از اینرو، پولُس به آنها هشدار داد و گفت: | |
Acts | FarHezar | 27:10 | «سروران، میتوانم ببینم که سفری پرخطر خواهیم داشت و ضرر بسیار نه تنها به کشتی و بار آن، بلکه به جان ما نیز وارد خواهد آمد.» | |
Acts | FarHezar | 27:12 | چون آن بندر برای سپری کردن زمستان مناسب نبود، رأی غالب بر این شد که به سفر ادامه دهیم، به این امید که به بندر فینیکس برسیم و زمستان را در آنجا بگذرانیم. این بندر در کْرِت بود و رو به جنوب غربی و نیز شمال غربی داشت. | |
Acts | FarHezar | 27:13 | چون باد ملایم جنوبی وزیدن گرفت، گمان کردند به آنچه میخواستند رسیدهاند؛ پس لنگر کشیدند و در امتداد ساحل کْرِت پیش راندند. | |
Acts | FarHezar | 27:14 | امّا طولی نکشید که بادی بسیار شدید که به باد شمال شرقی معروف است، از جانب جزیره بهسوی ما وزیدن گرفت. | |
Acts | FarHezar | 27:15 | کشتی گرفتار توفان شد و نتوانست در خلاف مسیر باد پیش برود؛ از اینرو، خود را به باد سپردیم و همسو با آن رانده شدیم. | |
Acts | FarHezar | 27:16 | در پناه جزیرهای کوچک به نام کُودا پیش رفتیم و بهسختی توانستیم زورق کشتی را بهاختیار خود درآوریم. | |
Acts | FarHezar | 27:17 | وقتی ملّاحان آن را بهروی عرشة کشتی آوردند، بهکمک طنابها، اطراف خود کشتی را محکم بستند تا متلاشی نشود، و از بیم اینکه مبادا کشتی در شنزار «سیرتیس» بهگل بنشیند، لنگر را پایین فرستادند و کشتی را در مسیر باد رها کردند. | |
Acts | FarHezar | 27:18 | روز بعد، چون توفان ضرباتی سنگین بر ما وارد میساخت، مجبور شدند بار کشتی را به دریا بریزند. | |
Acts | FarHezar | 27:20 | روزها همچنان میگذشت و ما رنگ خورشید و ستارگان را نمیدیدیم و توفان نیز فروکش نمیکرد، آنگونه که همگی، امید نجات را از دست دادیم. | |
Acts | FarHezar | 27:21 | پس از مدتها بیغذایی، پولُس در میان ایشان ایستاد و گفت: «سروران، شما میبایست سخن مرا میپذیرفتید و کْرِت را ترک نمیکردید تا اینهمه آسیب و زیان نبینید. | |
Acts | FarHezar | 27:22 | اکنون نیز از شما خواهش میکنم که شهامتتان را از دست ندهید، زیرا آسیبی به جان هیچیک از شما نخواهد رسید؛ فقط کشتی از دست خواهد رفت. | |
Acts | FarHezar | 27:24 | و گفت: ‹پولُس، مترس. تو باید برای محاکمه، در برابر قیصر حاضر شوی، و بهیقین، خدا جان همة همسفرانت را نیز به تو بخشیده است.› | |
Acts | FarHezar | 27:25 | پس ای مردان، دل قوی دارید، زیرا به خدا ایمان دارم که همانگونه که به من گفته است، خواهد شد. | |
Acts | FarHezar | 27:27 | شب چهاردهم، باد هنوز ما را در دریای آدریاتیک از این سو به آن سو میراند که نزدیک نیمه شب، ملوانان گمان بردند به خشکی نزدیک میشوند. | |
Acts | FarHezar | 27:28 | پس عمق آب را اندازه زدند و دریافتند که بیست قامت است. کمی بعد، دیگر بار عمق آب را سنجیدند و دیدند پانزده قامت است. | |
Acts | FarHezar | 27:29 | و چون میترسیدند به صخرهها برخورد کنیم، چهار لنگر از عقب کشتی انداختند، و دعا میکردند که هرچه زودتر روز شود. | |
Acts | FarHezar | 27:30 | ملوانان بهقصد فرار از کشتی، زورقِ نجات را به دریا انداختند، به این بهانه که میخواهند چند لنگر از سینة کشتی به دریا بیندازند. | |
Acts | FarHezar | 27:31 | پولُس به افسر و سربازان گفت: «اگر این مردان در کشتی نمانند، نمیتوانید نجات یابید.» | |
Acts | FarHezar | 27:33 | کمی پیش از طلوع آفتاب، پولُس همه را ترغیب کرد که چیزی بخورند. گفت: «امروز چهارده روز است که در انتظار بهسر بردهاید و چیزی نخورده، بیغذا ماندهاید. | |
Acts | FarHezar | 27:34 | پس استدعا میکنم غذایی بخورید، چرا که برای زنده ماندن بدان نیازمندید. مویی از سر هیچیک از شما کم نخواهد شد.» | |
Acts | FarHezar | 27:35 | چون این را گفت، قدری نان برگرفت و در مقابل همه خدا را شکر کرد و نان را پاره نموده، مشغول خوردن شد. | |
Acts | FarHezar | 27:39 | چون روز شد، خشکی را نشناختند، امّا خلیجی کوچک با ساحل شنی دیدند. پس بر آن شدند که اگر بتوانند کشتی را در آنجا به گِل بنشانند. | |
Acts | FarHezar | 27:40 | بند لنگرها را بریدند و آنها را در دریا رها کردند و طنابهای نگهدارندة سکان را نیز باز کردند. سپس، بادبانِ سینة کشتی را در مسیر باد بالا کشیدند و بهسوی ساحل پیش رفتند. | |
Acts | FarHezar | 27:41 | امّا کشتی به یکی از برآمدگیهای زیر آب برخورد و به گل نشست. سینة کشتی ثابت و بیحرکت ماند، امّا قسمت عقب آن در اثر ضربات امواج در هم کست. | |
Acts | FarHezar | 27:43 | امّا افسر رومی که میخواست جان پولُس را نجات دهد، آنها را از این قصد بازداشت، و دستور داد نخست کسانی که میتوانند شنا کنند، خود را به دریا افکنده، به خشکی برسانند. | |
Chapter 28
Acts | FarHezar | 28:2 | ساکنان جزیره لطف بسیار به ما نشان دادند. آنان برای ما آتش افروختند، زیرا باران میبارید و هوا سرد بود، و ما را بگرمی پذیرا شدند. | |
Acts | FarHezar | 28:3 | پولُس مقداری هیزم گرد آورد و وقتی آن را روی آتش میگذاشت، بهعلت حرارتِ آتش، ماری از میان آن بیرون آمد و بهدستش چسبید. | |
Acts | FarHezar | 28:4 | ساکنان جزیره چون دیدند که مار از دست او آویزان است، به یکدیگر گفتند: «بیشک این مرد قاتل است که هرچند از دریا نجات یافت، عدالت نمیگذارد زنده بماند.» | |
Acts | FarHezar | 28:6 | مردم انتظار داشتند بدن او وَرَم کند یا اینکه ناگهان بیفتد و بمیرد. امّا پس از انتظار بسیار، چون دیدند هیچ آسیبی به او نرسید، فکرشان عوض شد و گفتند از خدایان است. | |
Acts | FarHezar | 28:7 | در آن نزدیکی زمینهایی بود که به رئیس جزیره که نامش پوبلیوس بود، تعلق داشت. او ما را به منزل خود دعوت کرد و سه روز بگرمی پذیرایی نمود. | |
Acts | FarHezar | 28:8 | از قضا، پدر پوبلیوس در بستر بیماری افتاده بود و تب و اسهال داشت. پولُس نزد او رفت و دعا کرده، دست بر او گذاشت و شفایش بخشید. | |
Acts | FarHezar | 28:10 | آنها ما را تکریمِ بسیار کردند، و چون آمادة رفتن میشدیم، هرآنچه نیازمان بود برایمان فراهم آوردند. | |
Acts | FarHezar | 28:11 | پس از سه ماه، با کشتیای که زمستان را در جزیره مانده بود، راهی دریا شدیم. آن کشتی از اسکندریه بود و علامت جوزا داشت. | |
Acts | FarHezar | 28:13 | سپس سفر دریایی را ادامه دادیم و به شهر ریگیون رسیدیم. روز بعد، باد جنوبی برخاست، و فردای آن روز به شهر پوتیولی رسیدیم. | |
Acts | FarHezar | 28:14 | آنجا برادرانی چند یافتیم که از ما دعوت کردند هفتهای با ایشان بهسر بریم. سرانجام به روم رسیدیم. | |
Acts | FarHezar | 28:15 | برادرانِ آنجا شنیده بودند که در راه هستیم، پس تا «بازار آپیوس» و «سه میخانه» آمدند تا از ما استقبال کنند. پولُس با دیدن ایشان خدا را شکر کرد و قوّت قلب یافت. | |
Acts | FarHezar | 28:16 | چون به روم رسیدیم، به پولُس اجازه داده شد تنها با یک سرباز محافظ در منزل خود بماند. | |
Acts | FarHezar | 28:17 | سه روز بعد، پولُس بزرگان یهود را فراخواند. چون گرد آمدند، بدیشان گفت: «ای برادران، با آنکه من کاری برضد قوم خود یا رسوم پدرانمان نکرده بودم، مرا در اورشلیم گرفتار کردند و تحویل رومیان دادند. | |
Acts | FarHezar | 28:18 | آنها از من بازخواست کردند و بر آن شدند آزادم کنند، زیرا در من جرمی ندیدند که سزاوار مرگ باشد. | |
Acts | FarHezar | 28:19 | امّا چون یهودیان اعتراض کردند، ناچار شدم از قیصر دادخواهی کنم، البته نه تا از قوم خود شکایت کرده باشم. | |
Acts | FarHezar | 28:20 | از همینرو خواستم شما را ببینم و با شما سخن بگویم، زیرا بهخاطر امید اسرائیل است که مرا بدین زنجیر بستهاند.» | |
Acts | FarHezar | 28:21 | آنها در پاسخ گفتند: «ما هیچ نامهای از یهودیه دربارة تو دریافت نکردهایم، و هیچیک از برادرانی که از آنجا آمدهاند، خبر یا گزارشی بد دربارة تو نیاوردهاند. | |
Acts | FarHezar | 28:22 | ولی مایلیم نظرات تو را بشنویم، زیرا میدانیم که مردم در هر جا برضد این فرقه سخن میگویند.» | |
Acts | FarHezar | 28:23 | پس روزی را تعیین کردند و شماری بسیار به محل اقامت او آمدند تا با وی ملاقات کنند. او از صبح تا شب، بهتفصیل دربارة پادشاهی خدا با آنان سخن گفت و کوشید از تورات موسی و کتب پیامبران، دربارة عیسی مجابشان کند. | |
Acts | FarHezar | 28:25 | پس در حالی که با یکدیگر جرّ و بحث میکردند، آن مکان را ترک گفتند. امّا پیش از آنکه آنجا را ترک گویند، پولُس کلام آخرین خود را بیان داشت و گفت: «روحالقدس چه درست با پدران شما سخن گفت، آنگاه که بهواسطة اِشَعْیای نبی فرمود: | |
Acts | FarHezar | 28:26 | «‹نزد این قوم برو و بگو، «به گوش خود خواهید شنید، امّا هرگز نخواهید فهمید؛ به چشم خود خواهید دید، امّا هرگز درک نخواهید کرد.» | |
Acts | FarHezar | 28:27 | زیرا دل این قوم سخت شده؛ گوشهایشان سنگین گشته، چشمان خود را بستهاند، مبادا با چشمانشان ببینند، و با گوشهایشان بشنوند، و در دلهای خود بفهمند و بازگشت کنند و من شفایشان بخشم.› بعد از آنکه او این را گفت، یهودیان از آنجا رفتند، در حالی که سخت با یکدیگر جرّ و بحث میکردند.] | |
Acts | FarHezar | 28:30 | بدینسان پولُس دو سال تمام در خانة اجارهای خود اقامت داشت و هر که نزدش میآمد، میپذیرفت. | |