Site uses cookies to provide basic functionality.

OK
ACTS
Up
Toggle notes
Chapter 1
Acts FarHezar 1:1  ای تِئوفیلوس، من اثر نخست خود را در باب همة اموری تألیف کردم که عیسی به عمل نمودن و تعلیم دادنشان آغاز کرد
Acts FarHezar 1:2  تا روزی که به‌‌واسطة روح‌القدس دستورهایی به رسولان برگزیدة خود داد و سپس به بالا برده شد.
Acts FarHezar 1:3  او پس از رنج کشیدن، خویشتن را بر آنان ظاهر ساخت و با دلایل بسیار ثابت کرد که زنده شده است. پس به‌‌مدت چهل روز بر آنان ظاهر می‌شد و دربارة پادشاهی خدا با ایشان سخن می‌گفت.
Acts FarHezar 1:4  یک بار در حین صرف غذا بدیشان امر فرمود که: «اورشلیم را ترک مکنید، بلکه منتظر آن وعدة پدر باشید که از من شنیده‌اید.
Acts FarHezar 1:5  زیرا یحیی با آب تعمید می‌داد، امّا چند روزی بیش نخواهد گذشت که شما با روح‌القدس تعمید خواهید یافت.»
Acts FarHezar 1:6  پس چون گرد هم آمده بودند، از او پرسیدند: «خداوندا، آیا در این زمان است که پادشاهی را به اسرائیل باز‌‌خواهی گردانید؟»
Acts FarHezar 1:7  عیسی پاسخ داد: «بر شما نیست که ایام و زمانهایی را که پدر در اختیار خود نگاه داشته است بدانید؛
Acts FarHezar 1:8  امّا چون روح‌القدس بر شما آید، قدرت خواهید یافت و در اورشلیم و تمامی یهودیه و سامره و تا دورترین نقاط جهان، شاهدان من خواهید بود.»
Acts FarHezar 1:9  پس از گفتن این سخنان، در حالی که ایشان می‌نگریستند، به بالا برده شد و ابری او را از مقابل چشمان ایشان بر‌‌گرفت.
Acts FarHezar 1:10  هنگامی که می‌رفت و شاگردان به آسمان چشم دوخته بودند، ناگاه دو مردِ سفیدپوش در کنارشان ایستادند
Acts FarHezar 1:11  و گفتند: «ای مردان جلیلی، چرا ایستاده به آسمان چشم دوخته‌اید؟ همین عیسی که از میان شما به آسمان برده شد، باز خواهد آمد، به همین‌‌گونه که دیدید به آسمان رفت.»
Acts FarHezar 1:12  آنگاه شاگردان از کوه موسوم به زیتون به اورشلیم بازگشتند. آن کوه بیش از مسافت یک روز شَبّات با اورشلیم فاصله نداشت.
Acts FarHezar 1:13  چون به شهر رسیدند، به بالاخانه‌ای رفتند که اقامتگاهشان بود. آنان پِطرُس و یوحنا، یعقوب و آندریاس، فیلیپُس و توما، بَرتولْما و مَتّی، یعقوب فرزند حَلْفای و شَمعون غیور و یهودا فرزند یعقوب بودند.
Acts FarHezar 1:14  ایشان همگی به همراه زنان و نیز مریم مادر عیسی و برادران او، یکدل تمامی وقت خود را وقف دعا کردند.
Acts FarHezar 1:15  یکی از آن روزها، پِطرُس در میان برادران که جملگی حدود یکصد و بیست تن بودند، ایستاد
Acts FarHezar 1:16  و گفت: «ای برادران، آن نوشتة کتب مقدّس باید به حقیقت می‌پیوست که در آن روح‌القدس مدتها پیش به زبان داوود دربارة یهودا، راهنمای گرفتارکنندگان عیسی، پیشگویی کرده بود.
Acts FarHezar 1:17  زیرا او یکی از ما محسوب می‌شد و سهمی در این خدمت داشت.»
Acts FarHezar 1:18  (یهودا با پاداش شرارت خود قطعه زمینی خرید و در آن به‌‌روی در‌‌افتاد و از میان پاره شد و امعا و احشایش همه بیرون ریخت.
Acts FarHezar 1:19  ساکنان اورشلیم همه از این واقعه آگاه شدند و به زبان خود آن محل را «حَقَلْ دِما»، یعنی زمین خون نامیدند.)
Acts FarHezar 1:20  «در کتاب مزامیر نوشته شده است: « ‹باشد که خانه‌اش متروک گردد و کس در آن مأوا نگیرد،› و نیز آمده است: « ‹باشد که منصب نظارتش نیز به دیگری سپرده شود.›
Acts FarHezar 1:21  از این‌‌رو لازم است از میان کسانی که در تمام مدت آمد و رفت عیسای خداوند در میان ما، با ما بوده‌اند،
Acts FarHezar 1:22  از زمان تعمید یحیی تا روزی که عیسی از نزد ما بالا برده شد، یکی از آنان با ما از شاهدان رستاخیز عیسی گردد.»
Acts FarHezar 1:23  پس دو تن را پیشنهاد کردند: یوسف را که بَرسابا خوانده می‌شد و او را به نام یوستوس هم می‌شناختند، و مَتیاس را.
Acts FarHezar 1:24  آنگاه چنین دعا کردند: «خداوندا، تو از قلوب همگان آگاهی. تو خود بر ما عیان فرما که کدامین‌‌یک از این دو را برگزیده‌ای
Acts FarHezar 1:25  تا این خدمت رسالت را بر عهده گیرد، خدمتی که یهودا از آن روی بر‌‌تافت و به جایی رفت که بدان تعلق داشت.»
Acts FarHezar 1:26  سپس قرعه انداختند و به نام مَتیاس افتاد. بدین‌‌گونه او به جرگة یازده رسول پیوست.
Chapter 2
Acts FarHezar 2:1  چون روز پِنتیکاست فرا‌‌رسید، همه یکدل در یک جا جمع بودند
Acts FarHezar 2:2  که ناگاه صدایی همچون صدای وزش تندبادی از آسمان آمد و خانه‌ای را که در آن نشسته بودند، به‌‌تمامی پر کرد.
Acts FarHezar 2:3  آنگاه، زبانه‌هایی دیدند همچون زبانه‌های آتش که تقسیم شد و بر هر یک از ایشان قرار گرفت.
Acts FarHezar 2:4  سپس همه از روح‌القدس پُر گشتند و آن‌‌گونه که «روح» بدیشان قدرت تکلّم می‌بخشید، به زبانهای دیگر سخن گفتن آغاز کردند.
Acts FarHezar 2:5  در آن روزها، یهودیان خداترس، از همة ممالک زیر آسمان، در اورشلیم به‌‌سر می‌بردند.
Acts FarHezar 2:6  چون این صدا برخاست، جماعتی گرد آمده، غرق شگفتی شدند، زیرا هر یک از ایشان می‌شنید که آنان به زبان خودش سخن می‌گویند.
Acts FarHezar 2:7  پس حیران و بهت‌زده، گفتند: «مگر اینها که سخن می‌گویند جملگی اهل جلیل نیستند؟
Acts FarHezar 2:8  پس چگونه هر یک می‌شنویم که به زبان زادگاه ما سخن می‌گویند؟
Acts FarHezar 2:9  پارتها و مادها و ایلامیان، مردمان بین‌النهرین و یهودیه و کاپادوکیه و پونتوس و آسیا
Acts FarHezar 2:10  و فْریجیه و پامفیلیه و مصر و نواحی لیبی متصل به قیرَوان و نیز زائران رومی
Acts FarHezar 2:11  (چه یهودی و چه یهودی شده)؛ و همچنین مردمان کْرِت و عربستان – همه می‌شنویم که اینان به زبان ما مدح اعمال عظیم خدا را می‌گویند.»
Acts FarHezar 2:12  پس همگی متحیر و سرگشته از یکدیگر می‌پرسیدند: «معنی این رویداد چیست؟»
Acts FarHezar 2:13  امّا برخی نیز ریشخندکنان می‌گفتند: «اینان مست شرابند!»
Acts FarHezar 2:14  آنگاه پِطرُس با آن یازده تن برخاست و صدای خود را بلند کرده، خطاب بدیشان گفت: «ای یهودیان و ای ساکنان اورشلیم، این را دریابید و به آنچه می‌گویم بدقّت گوش فرا‌‌دهید!
Acts FarHezar 2:15  این مردان، بر‌‌خلاف آنچه شما پنداشته‌اید مست نیستند، زیرا هنوز ساعت سوّم از روز است!
Acts FarHezar 2:16  بلکه این همان است که یوئیل نبی درباره‌اش چنین پیشگویی کرده بود:
Acts FarHezar 2:17  «‹خدا می‌فرماید: در روزهای آخر از روح خود بر تمامی بشر فرو خواهم ریخت. پسران و دخترانتان نبوّت خواهند کرد، جوانانتان رؤیاها خواهند دید و پیرانتان خوابها.
Acts FarHezar 2:18  و نیز در آن روزها، حتی بر غلامان و کنیزانم، از روح خود فرو خواهم ریخت و آنان نبوّت خواهند کرد.
Acts FarHezar 2:19  بالا، در آسمان، عجایب، و پایین، بر زمین، آیاتی از خون و آتش و بخار به‌‌ظهور خواهم آورد.
Acts FarHezar 2:20  پیش از فرا‌‌رسیدن روز عظیم و پرشکوه خداوند خورشید به تاریکی و ماه به خون بدل خواهد شد.
Acts FarHezar 2:21  آنگاه هر که نام خداوند را بخواند، نجات خواهد یافت.›
Acts FarHezar 2:22  «ای قوم اسرائیل، این را بشنوید: چنان که خود آگاهید، عیسای ناصری مردی بود که خدا با معجزات و عجایب و آیاتی که به‌‌دست او در میان شما ظاهر ساخت، بر حقانیتش گواهی داد.
Acts FarHezar 2:23  آن مرد بنا بر مشیّت و پیشدانی خدا به شما تسلیم کرده شد و شما به‌‌دست بی‌دینان بر صلیبش کشیده، کشتید.
Acts FarHezar 2:24  ولی خدا او را از دردهای مرگ رهانیده، برخیزانید، زیرا محال بود مرگ بتواند او را در چنگال خود نگاه دارد.
Acts FarHezar 2:25  چنان که داوود دربارة او می‌فرماید: « ‹خداوند را همواره پیش روی خود دیده‌ام، چه او بر دست راست من است تا متزلزل نشوم.
Acts FarHezar 2:26  از این‌‌رو دلم شاد است و زبانم در وجد، و بدنم نیز در امید ساکن خواهد بود.
Acts FarHezar 2:27  چرا که جانم را در جهان مردگان رها نخواهی کرد و نخواهی گذاشت قدّوست فساد ببیند.
Acts FarHezar 2:28  تو راههای حیات را به من نموده‌ای، و با حضور خود مرا از شادی لبریز خواهی کرد.›
Acts FarHezar 2:29  «ای برادران، می‌توانم با اطمینان به شما بگویم که داوودِ پاتْریارْک وفات یافت و دفن شد و مقبره‌اش نیز تا به امروز نزد ما باقی است.
Acts FarHezar 2:30  امّا او نبی بود و می‌دانست خدا برایش سوگند خورده است که کسی را از نسل او بر تخت سلطنت وی خواهد نشانید.
Acts FarHezar 2:31  پس آینده را پیشاپیش دیده، دربارة رستاخیز مسیح گفت که جان او در جهان مردگان رها نگردد و بدنش نیز فساد نبیند.
Acts FarHezar 2:32  خدا همین عیسی را برخیزانید و ما همگی شاهد بر آنیم.
Acts FarHezar 2:33  او به‌‌دست راست خدا بالا برده شد و از پدر، روح‌القدسِ موعود را دریافت کرده، این را که اکنون می‌بینید و می‌شنوید، فرو ریخته است.
Acts FarHezar 2:34  زیرا داوود خود به آسمان صعود نکرد، و با این‌‌همه گفت: « ‹خداوند به خداوند من گفت: «به‌‌دست راست من بنشین
Acts FarHezar 2:35  تا آن هنگام که دشمنانت را کرسی زیر پایت سازم.»›
Acts FarHezar 2:36  «پس قوم اسرائیل، جملگی به‌‌یقین بدانند که خدا این عیسی را که شما بر صلیب کشیدید، خداوند و مسیح ساخته است.»
Acts FarHezar 2:37  چون این را شنیدند، دلریش گشته، به پِطرُس و سایر رسولان گفتند: «ای برادران، چه کنیم؟»
Acts FarHezar 2:38  پِطرُس بدیشان گفت: «توبه کنید و هر یک از شما به نام عیسی مسیح برای آمرزش گناهان خود تعمید گیرید که عطای روح‌القدس را خواهید یافت.
Acts FarHezar 2:39  زیرا این وعده برای شما و فرزندانتان و همة کسانی است که دورند، یعنی هر که خداوندْ خدای ما او را فرا‌‌خوانَد.»
Acts FarHezar 2:40  پِطرُس با سخنان بسیار دیگر شهادت داد و ترغیبشان کرده، گفت: «خود را از این نسل منحرف برهانید!»
Acts FarHezar 2:41  پس پیام او را پذیرفتند و تعمید گرفتند. در همان روز حدود سه هزار تن بدیشان پیوستند.
Acts FarHezar 2:42  آنان خود را وقف تعلیم یافتن از رسولان و مصاحبت و پاره کردن نان و دعا کردند.
Acts FarHezar 2:43  امّا بهت و حیرت بر همه مستولی شده بود، و عجایب و آیات بسیار به‌‌دست رسولان به‌‌ظهور می‌رسید.
Acts FarHezar 2:44  مؤمنان همه با هم به‌‌سر می‌بردند و در همه چیز شریک بودند.
Acts FarHezar 2:45  املاک و اموال خود را می‌فروختند و بهای آن را بر‌‌حسب نیاز هر کس بین همه تقسیم می‌کردند.
Acts FarHezar 2:46  ایشان هر روز، یکدل در معبد گرد می‌آمدند و در خانه‌های خود نیز نان را پاره می‌کردند و با خوشی و صفای دل با هم خوراک می‌خوردند
Acts FarHezar 2:47  و خدا را حمد می‌گفتند. تمامی خلقْ ایشان را عزیز می‌داشتند؛ و خداوند هر روزه نجات‌یافتگان را به جمعشان می‌افزود.
Chapter 3
Acts FarHezar 3:1  روزی پِطرُس و یوحنا در نهمین ساعت روز که وقت دعا بود، به معبد می‌رفتند.
Acts FarHezar 3:2  در آن هنگام، تنی چند، مردی را که لنگ مادرزاد بود، می‌آوردند. آنها او را هر روز کنار آن دروازه معبد که «دروازة زیبا» نام داشت می‌گذاشتند تا از مردمی که وارد معبد می‌شدند، صدقه بخواهد.
Acts FarHezar 3:3  چون او پِطرُس و یوحنا را دید که می‌خواهند به معبد در‌‌آیند، از آنان صدقه خواست.
Acts FarHezar 3:4  پِطرُس و یوحنا بر وی چشم دوختند؛ پِطرُس گفت: «به ما بنگر!»
Acts FarHezar 3:5  پس آن مرد بر ایشان نظر انداخت و منتظر بود چیزی به او بدهند.
Acts FarHezar 3:6  امّا پِطرُس به وی گفت: «مرا زر و سیم نیست، امّا آنچه دارم به تو می‌دهم! به نام عیسی مسیحِ ناصری برخیز و راه برو!»
Acts FarHezar 3:7  سپس دست راست مرد را گرفت و او را برخیزانید. همان دم پاها و ساقهای او قوّت گرفت
Acts FarHezar 3:8  و از جا جست و بر پاهای خود ایستاده، به‌‌راه افتاد. سپس جست و خیز کنان و خدا را حمد گویان، با ایشان وارد معبد شد.
Acts FarHezar 3:9  همة مردم او را در حال راه رفتن و حمد گفتن خدا دیدند،
Acts FarHezar 3:10  و دریافتند همان است که پیش از آن برای گرفتن صدقه کنار «دروازة زیبای» معبد می‌نشست؛ پس، از آنچه بر او گذشته بود، غرق در تعجب و حیرت شدند.
Acts FarHezar 3:11  در همان حال که آن مرد همراه پِطرُس و یوحنا می‌رفت و از آنان جدا نمی‌شد، تمام جماعت حیرتزده در «رواق سلیمان» به‌‌سوی ایشان دویدند.
Acts FarHezar 3:12  چون پِطرُس این را دید، خطاب به جماعت گفت: «ای مردان اسرائیلی، چرا از این امر در شگفتید؟ چرا به ما خیره شده‌اید، چنان که گویی به نیرو و تقوای خود، این مرد را شفا داده‌ایم؟
Acts FarHezar 3:13  خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب، خدای پدران ما، خادم خود عیسی را جلال داد، همان که شما تسلیمش کردید و در حضور پیلاتُس انکارش نمودید، هر‌‌چند رأی او بر این بود که آزادش سازد.
Acts FarHezar 3:14  شما بودید که دستِ رد بر سینة آن قدّوس و پارسا زدید و خواستید قاتلی به‌‌جای او به شما بخشیده شود.
Acts FarHezar 3:15  شما سرچشمة حیات را کشتید، امّا خدا او را از میان مردگان برخیزانید و ما شاهد بر این هستیم.
Acts FarHezar 3:16  آنچه این مرد را، که می‌بینید و می‌شناسید، نیرو بخشیده است، نام عیسی و ایمان به آن نام است. آری، ایمانی که به‌‌واسطة اوست، این مرد را در حضور شما تندرست ساخته است.
Acts FarHezar 3:17  «و حال ای برادران، می‌دانم که عمل شما و بزرگانتان از جهل بود.
Acts FarHezar 3:18  ولی خدا از همین راه آنچه را که به زبان همة پیامبران پیشگویی کرده بود، به انجام رسانید: این را که مسیحِ او رنج خواهد کشید.
Acts FarHezar 3:19  پس توبه کنید و به‌‌سوی خدا بازگردید تا گناهانتان پاک شود و ایام استراحت از حضور خداوند برایتان فرا‌‌رسد،
Acts FarHezar 3:20  و تا خدا، عیسی، یعنی همان مسیح را که از پیش برای شما مقرر شده بود، بفرستد،
Acts FarHezar 3:21  که باید آسمان پذیرای او می‌شد تا ایامی که همه چیز بنا بر آنچه خدا از دیرباز به زبان همة پیامبرانِ مقدّس خود گفته است، احیا گردد.
Acts FarHezar 3:22  موسی فرموده است: ‹خداوندْ خدای شما، از میان برادرانتان پیامبری همانند من مبعوث خواهد کرد و بر شماست تا هر‌‌آنچه به شما گوید، به گوش جان بشنوید.
Acts FarHezar 3:23  هر که به آن پیامبر گوش نسپارد، از قوم اسرائیل بریده خواهد شد.›
Acts FarHezar 3:24  «نیز همة پیامبران، از سموئیل به بعد، جملگی یکصدا دربارة این روزها پیشگویی کرده‌اند.
Acts FarHezar 3:25  و شما فرزندان پیامبران و وارثان عهدی هستید که خدا با پدرانتان بست. او به ابراهیم گفت: ‹قبایل زمین، همه از نسل تو برکت خواهند یافت.›
Acts FarHezar 3:26  هنگامی که خدا خادم خود را مبعوث کرد، نخست او را نزد شما فرستاد تا شما را برکت دهد، بدین که هر یک از شما را از راههای گناه‌آلودتان بازگرداند.»
Chapter 4
Acts FarHezar 4:1  پِطرُس و یوحنا هنوز با مردم سخن می‌گفتند که کاهنان و فرماندة نگهبانان معبد و صَدّوقیان سر‌‌رسیدند.
Acts FarHezar 4:2  آنان سخت خشمگین بودند که رسولان مردم را تعلیم می‌دادند و اعلام می‌کردند که در عیسی، رستاخیز مردگان وجود دارد.
Acts FarHezar 4:3  پس ایشان را گرفتند و چون عصر بود تا روز بعد در حبس نگاه داشتند.
Acts FarHezar 4:4  امّا بسیاری از آنها که پیام را شنیده بودند، ایمان آوردند و شمار مردان به حدود پنج هزار رسید.
Acts FarHezar 4:5  روز بعد، بزرگان و مشایخ و علمای دین در اورشلیم گرد هم آمدند.
Acts FarHezar 4:6  در این مجلس، حَنّا کاهن اعظم و قیافا و یوحنا و اسکندر و همة افراد خانوادة کهانت اعظم حضور داشتند.
Acts FarHezar 4:7  آنان محبوسین را در میان به‌‌پا داشته، از ایشان پرسیدند: «به چه قدرت و نامی این کار را کرده‌اید؟»
Acts FarHezar 4:8  آنگاه پِطرُس از روح‌القدس پر شده، پاسخ داد: «ای بزرگان قوم و مشایخ،
Acts FarHezar 4:9  اگر امروز به‌‌خاطر نیکی در حق مردی علیل از ما بازخواست می‌شود، و می‌پرسید او چگونه شفا یافته است،
Acts FarHezar 4:10  پس همة شما و تمامی قوم اسرائیل بدانید که به نام عیسی مسیح ناصری است که این مرد در برابرتان تندرست ایستاده است، به نام همان که شما بر صلیب کشیدید امّا خدا او را از مردگان برخیزانید.
Acts FarHezar 4:11  اوست « ‹آن سنگ که شما معماران رد کردید ولی سنگ اصلی بنا شده است.›
Acts FarHezar 4:12  در هیچ‌کس جز او نجات نیست، زیرا زیر آسمان نامی جز نام عیسی به آدمیان داده نشده تا بدان نجات یابیم.»
Acts FarHezar 4:13  چون شهامت پِطرُس و یوحنا را دیدند و دانستند که افرادی آموزش ندیده و عامی هستند، در شگفت شدند و دریافتند که از یاران عیسی بوده‌اند.
Acts FarHezar 4:14  ولی چون مردِ شفا یافته در کنار آن دو ایستاده بود، نتوانستند چیزی بگویند.
Acts FarHezar 4:15  پس دستور دادند که از مجلس بیرون بروند و خود به مشورت نشستند.
Acts FarHezar 4:16  با یکدیگر گفتند: «با این دو چه کنیم؟ زیرا همة ساکنان اورشلیم می‌دانند که معجزه‌ای آشکار به‌‌دست ایشان انجام شده است و نمی‌توانیم منکر آن شویم.
Acts FarHezar 4:17  ولی تا بیش از این در میان قوم شیوع نیابد، باید به این مردان اخطار کنیم که دیگر با احدی بدین نام سخن نگویند.»
Acts FarHezar 4:18  آنگاه ایشان را باز فرا‌‌خواندند و حکم کردند که هرگز به نام عیسی چیزی نگویند و تعلیمی ندهند.
Acts FarHezar 4:19  امّا پِطرُس و یوحنا پاسخ دادند: «شما خود داوری کنید، کدام در نظر خدا درست است، اطاعت از شما یا اطاعت از خدا؟
Acts FarHezar 4:20  زیرا ما نمی‌توانیم آنچه دیده و شنیده‌ایم، بازنگوییم.»
Acts FarHezar 4:21  پس آن دو را پس از تهدیدهای بیشتر رها کردند زیرا راهی برای مجازاتشان نیافتند، چرا که همة مردم خدا را به‌‌خاطر آنچه رخ داده بود، حمد می‌گفتند.
Acts FarHezar 4:22  زیرا مردی که معجزه‌آسا شفا یافته بود، بیش از چهل سال داشت.
Acts FarHezar 4:23  پِطرُس و یوحنا پس از رهایی نزد یاران خود بازگشتند و آنچه را که سران کاهنان و مشایخ به آنها گفته بودند، بازگفتند.
Acts FarHezar 4:24  چون این را شنیدند، یکصدا به درگاه خدا دعا کرده، گفتند: «ای خداوندِ حاکم بر همة امور، ای آفرینندة آسمان و زمین و دریا و آنچه در آنهاست،
Acts FarHezar 4:25  تو خود به‌‌واسطة روح‌القدس از زبان پدر ما، خادمت داوود، فرمودی: « ‹از چه سبب قومها بشورند و ملتها به عبث دسیسه کنند؟
Acts FarHezar 4:26  پادشاهان جهان صف آرایند و حاکمان گرد هم آیند، بر‌‌ضد خداوند و بر‌‌ضد مسیح او.›
Acts FarHezar 4:27  براستی که در همین شهر، هیرودیس و پُنتیوس پیلاتُس با غیریهودیان و قوم اسرائیل بر‌‌ضد خادم مقدّست عیسی که او را مسح کردی، همدست شدند،
Acts FarHezar 4:28  تا آنچه را که دست و ارادة تو از پیش مقدّر کرده بود، تحقق بخشند.
Acts FarHezar 4:29  اکنون، ای خداوند، به تهدیدهای ایشان نظر کن و خادمان خود را عنایت فرما تا کلامت را با شهامت کامل بیان کنند،
Acts FarHezar 4:30  و نیز دست خود را به شفا دراز کن و به نام خادم مقدّست عیسی، آیات و معجزات به‌‌ظهور آور.»
Acts FarHezar 4:31  پس از دعای ایشان، مکانی که در آن جمع بودند به‌‌لرزه در‌‌آمد و همه از روح‌القدس پر شده، کلام خدا را با شهامت بیان می‌کردند.
Acts FarHezar 4:32  همة ایمانداران را یک دل و یک جان بود و هیچ‌کس چیزی از اموالش را از آن خود نمی‌دانست، بلکه در همه چیز با هم شریک بودند.
Acts FarHezar 4:33  رسولان با نیرویی عظیم به رستاخیز خداوندْ عیسی شهادت می‌دادند و فیضی عظیم بر همگی ایشان بود.
Acts FarHezar 4:34  هیچ‌کس در میان آنها محتاج نبود، زیرا هر که زمین یا خانه‌ای داشت، می‌فروخت و وجه آن را
Acts FarHezar 4:35  پیش پای رسولان می‌گذاشت تا بر حسب نیاز هر کس بین همه تقسیم شود.
Acts FarHezar 4:36  یوسف نیز که از قبیلة لاوی و اهل قپرس بود و رسولان او را برنابا یعنی «مشوّق» لقب داده بودند،
Acts FarHezar 4:37  مزرعه‌ای را که داشت، فروخت و وجه آن را آورده، پیش پای رسولان گذاشت.
Chapter 5
Acts FarHezar 5:1  و امّا شخصی حَنانیا نام با همسرش سَفیره مِلکی را فروخته،
Acts FarHezar 5:2  بخشی از بهای آن را با آگاهی کامل زنش نگاه داشت و مابقی را آورده، پیش پای رسولان نهاد.
Acts FarHezar 5:3  پِطرُس به او گفت: «ای حَنانیا، چرا گذاشتی شیطان دلت را چنین پر سازد که به روح‌القدس دروغ بگویی و بخشی از بهای زمین را برای خود نگاه داری؟
Acts FarHezar 5:4  مگر پیش از فروش از آن خودت نبود؟ و آیا پس از فروش نیز بهایش در اختیار خودت نبود؟ چه چیز تو را بر آن داشت که چنین کنی؟ تو نه به انسان، بلکه به خدا دروغ گفتی!»
Acts FarHezar 5:5  چون حَنانیا این سخنان را شنید، بر زمین افتاد و جان سپرد! ترسی شدید بر همة آنان که این را شنیدند مستولی شد.
Acts FarHezar 5:6  آنگاه جوانان پیش آمدند و او را در کفن پیچیدند و بیرون برده، دفن کردند.
Acts FarHezar 5:7  نزدیک سه ساعت بعد، زن او بی‌خبر از ماجرا وارد شد.
Acts FarHezar 5:8  پِطرُس از او پرسید: «مرا بگو که آیا زمین را به همین بها فروختید؟» سَفیره پاسخ داد: «بله، به همین بها.»
Acts FarHezar 5:9  پِطرُس به او گفت: «چرا با یکدیگر همدست شدید تا روح خداوند را بیازمایید؟ پاهای آنان که شوهرت را دفن کردند هم‌اکنون بر آستانة در است و تو را نیز بیرون خواهند برد.»
Acts FarHezar 5:10  در دم، سَفیره نیز پیش پاهای پِطرُس افتاد و جان سپرد. چون جوانان وارد شدند، او را نیز مرده یافتند. پس بیرونش برده، کنار شوهرش دفن کردند.
Acts FarHezar 5:11  آنگاه ترسی عظیم بر تمامی کلیسا و همة آنان که این را شنیدند، مستولی شد.
Acts FarHezar 5:12  آیات و معجزات بسیار به‌‌دست رسولان در میان قوم به‌‌ظهور می‌رسید و ایمانداران همگی یکدل در رواق سلیمان گرد می‌آمدند.
Acts FarHezar 5:13  امّا از دیگران کسی جرئت نمی‌کرد به آنها نزدیک شود، هر‌چند مردمان همگی ایشان را بسیار محترم می‌داشتند.
Acts FarHezar 5:14  شمار بس فزونتری از مردان و زنان ایمان آورده، به خداوند می‌پیوستند،
Acts FarHezar 5:15  تا جایی که حتی بیماران را به میدانهای شهر می‌آوردند و آنان را بر بسترها و تختها می‌خواباندند تا چون پِطرُس از آنجا می‌گذرد، دست‌کم سایه‌اش بر برخی از آنان افتد.
Acts FarHezar 5:16  نیز مردم دسته دسته از شهرهای اطراف اورشلیم می‌آمدند و بیماران و رنجدیدگانِ ارواح پلید را می‌آوردند، و همه شفا می‌یافتند.
Acts FarHezar 5:17  امّا کاهن اعظم و همة همکارانش که از فرقه صَدّوقی بودند، از فرط حسد دست به‌‌کار شدند
Acts FarHezar 5:18  و رسولان را گرفته، به زندان عمومی افکندند.
Acts FarHezar 5:19  ولی شب‌‌هنگام، فرشتة خداوند درهای زندان را گشود و ایشان را بیرون آورد
Acts FarHezar 5:20  و گفت: «بروید و در معبد بایستید و پیام کامل این حیات را به مردم بگویید.»
Acts FarHezar 5:21  پس سحرگاهان بنا بر آنچه بدیشان گفته شده بود به معبد در‌‌آمدند و به تعلیم مردم پرداختند. چون کاهن اعظم و همکارانش آمدند، اهل شورا و تمامی مشایخ اسرائیل را فرا‌‌خواندند و کسانی فرستادند تا رسولان را از زندان بیاورند.
Acts FarHezar 5:22  امّا چون مأموران وارد زندان شدند، رسولان را نیافتند. پس بازگشته، خبر دادند که
Acts FarHezar 5:23  «درهای زندان محکم بسته بود و قراولان نیز مقابل درها ایستاده بودند. ولی چون درها را گشودیم هیچ‌کس را در زندان نیافتیم.»
Acts FarHezar 5:24  با شنیدن این خبر، فرماندة قراولان معبد و سران کاهنان حیران مانده، به فکر فرو‌ رفتند که «عاقبت این کار چه خواهد شد؟»
Acts FarHezar 5:25  در این هنگام، شخصی آمد و به آنها خبر داده، گفت: «آنها که به زندانشان افکنده بودید، اکنون در معبد ایستاده‌اند و مردم را تعلیم می‌دهند.»
Acts FarHezar 5:26  پس فرماندة قراولان معبد با مأموران رفتند و رسولان را آوردند، لیکن نه به اجبار، زیرا بیم داشتند مردم سنگسارشان کنند.
Acts FarHezar 5:27  چون رسولان را آوردند، ایشان را در برابر شورا به‌‌پا داشتند. آنگاه کاهن اعظم از ایشان پرسید:
Acts FarHezar 5:28  «مگر شما را منع اکید نکردیم که دیگر به این نام تعلیم ندهید؟ ولی شما اورشلیم را با تعلیم خود پر ساخته‌اید و می‌خواهید خون این مرد را به گردن ما بیندازید.»
Acts FarHezar 5:29  پِطرُس و رسولان دیگر پاسخ دادند: «خدا را باید بیش از انسان اطاعت کرد.
Acts FarHezar 5:30  خدای پدران ما، همان عیسی را که شما بر صلیب کشیده، کشتید، از مردگان برخیزانید
Acts FarHezar 5:31  و او را به‌‌دست راست خود بالا برده، سرور و نجات‌دهنده ساخت تا قوم اسرائیل را توبه و آمرزش گناهان بخشد.
Acts FarHezar 5:32  و ما شاهدان این امور هستیم، چنانکه روح‌القدس نیز هست که خدا او را به مطیعان خود عطا کرده است.»
Acts FarHezar 5:33  چون این سخنان را شنیدند چنان بر‌‌آشفتند که خواستند ایشان را بکشند.
Acts FarHezar 5:34  امّا شخصی از فرقة فَریسی، غَمالائیل نام، که معلّم شریعت و مورد احترام همة مردم بود در مجلس به‌‌پا خاست و دستور داد رسولان را لحظاتی چند بیرون برند.
Acts FarHezar 5:35  سپس به حاضران گفت: «ای اسرائیلیان، مواظب باشید چه می‌خواهید با این اشخاص بکنید.
Acts FarHezar 5:36  چندی پیش، مردی تِئوداس نام برخاست که ادعا می‌کرد کسی است، و حدود چهارصد تن نیز به وی پیوستند. ولی او کشته شد و پیروانش نیز همه تار و مار شدند.
Acts FarHezar 5:37  پس از او، یهودای جلیلی در زمان سرشماری قیام کرد و جمعی را به دنبال خود کشید. امّا او نیز از میان برداشته شد و پیروانش پراکنده شدند.
Acts FarHezar 5:38  پس در خصوص این مسئله نیز به شما توصیه می‌کنم که دست از این افراد بردارید و آنان را به حال خود واگذارید. زیرا اگر قصد و عملشان از انسان باشد، بی‌گمان راه به جایی نخواهند برد.
Acts FarHezar 5:39  امّا اگر از خدا باشد، نمی‌توانید آنان را از میان بردارید، زیرا در آن صورت با خدا می‌جنگید!»
Acts FarHezar 5:40  پس متقاعد شدند و رسولان را فرا‌‌خوانده، تازیانه زدند و منع کردند که دیگر به نام عیسی سخنی نگویند، آنگاه اجازه دادند بروند.
Acts FarHezar 5:41  رسولان شادی‌کنان از حضور اهل شورا بیرون رفتند، زیرا شایسته شمرده شده بودند که به‌‌خاطر آن نام اهانت ببینند.
Acts FarHezar 5:42  و هیچ روزی، چه در معبد و چه در خانه‌ها، از تعلیم و بشارت دربارة اینکه عیسی همان مسیح است، دست نکشیدند.
Chapter 6
Acts FarHezar 6:1  در آن ایام که شمار شاگردان فزونی می‌یافت، یهودیان یونانی زبان از یهودیان عبرانی‌زبان گِلِه کردند که بیوه‌زنان ایشان از جیرة روزانة غذا بی‌بهره می‌مانند.
Acts FarHezar 6:2  پس آن دوازده رسول، جماعتِ شاگردان را فرا‌‌خواندند و گفتند: «شایسته نیست که ما برای غذا دادن به مردم، از خدمتِ کلام خدا غافل مانیم.
Acts FarHezar 6:3  پس ای برادران، از میان خود هفت تن نیکنام را که پر از روح و حکمت باشند برگزینید تا آنان را بر این کار بگماریم
Acts FarHezar 6:4  و ما خود را وقف دعا و خدمت کلام خواهیم کرد.»
Acts FarHezar 6:5  این سخن همگان را پسند آمد. پس استیفان را که مردی پر از ایمان و روح‌القدس بود، به اتفاق فیلیپُس، پْروخُروس، نیکانور، تیمون، پَرمیناس و نیقولائوس، که از یهودی شدگان اَنطاکیه بود، برگزیدند.
Acts FarHezar 6:6  این مردان را نزد رسولان حاضر کردند و رسولان دعا کرده، بر ایشان دست گذاشتند.
Acts FarHezar 6:7  پس نشر کلام خدا ادامه یافت و شمار شاگردان در اورشلیم به‌‌سرعت فزونی گرفت و جمعی کثیر از کاهنان نیز مطیع ایمان شدند.
Acts FarHezar 6:8  استیفان پر از فیض و قدرت بود و معجزات و آیات عظیم در میان قوم به‌‌ظهور می‌آورد.
Acts FarHezar 6:9  امّا تنی چند از اعضای کنیسه‌ای موسوم به «کنیسة آزاد شدگان»، که از یهودیان قیرَوان و اسکندریه و نیز شماری از اهالی کیلیکیه و آسیا بودند، با او به مجادله برخاستند.
Acts FarHezar 6:10  ولی در برابر حکمت و روحی که استیفان با آن سخن می‌گفت، یارای مقاومت نداشتند.
Acts FarHezar 6:11  پس تنی چند را مخفیانه برانگیختند تا بگویند: «ما شنیدیم که استیفان به موسی و خدا سخنان کفرآمیز می‌گفت.»
Acts FarHezar 6:12  آنها مردم و مشایخ و علمای دین را تحریک کردند و بر سر استیفان ریخته، او را گرفتند و به شورا بردند.
Acts FarHezar 6:13  چند شاهد دروغین نیز آوردند که می‌گفتند: «این شخص دمی از سخن گفتن بر‌ضد این مکان مقدّس و شریعت بازنمی‌ایستد.
Acts FarHezar 6:14  زیرا خود شنیدیم که می‌گفت عیسای ناصری این مکان را ویران خواهد کرد و رسومی را که موسی به ما سپرده است، تغییر خواهد داد.»
Acts FarHezar 6:15  در این هنگام، همة حاضرانِ در شورا به استیفان چشم دوختند و چهرة او را همچون چهرة فرشتگان دیدند.
Chapter 7
Acts FarHezar 7:1  آنگاه کاهن اعظم از او پرسید: «آیا اینها صحت دارد؟»
Acts FarHezar 7:2  استیفان گفت: «ای برادران و ای پدران، به من گوش فرادهید! خدای پرجلال، زمانی که پدر ما ابراهیم در بین‌النهرین سکونت داشت و هنوز به حَران مهاجرت نکرده بود، بر او ظاهر شد
Acts FarHezar 7:3  و به او فرمود: ‹وطن و کسان خود را ترک کن و به سرزمینی که به تو می‌نمایم، برو.›
Acts FarHezar 7:4  «پس، از سرزمین کلدانیان عزیمت کرد و در حَران ساکن شد. پس از مرگ پدرش، خدا او را به این سرزمین که امروز در آن ساکنید، هدایت کرد.
Acts FarHezar 7:5  خدا در اینجا حتی به اندازة وجبی زمین به او میراث نبخشید؛ ولی وعده داد که او و پس از او فرزندانش مالک این سرزمین خواهند شد، هر‌چند ابراهیم در آن هنگام هنوز فرزندی نداشت.
Acts FarHezar 7:6  خدا به او فرمود: ‹نسل تو در سرزمین بیگانه غریب خواهند بود و به‌‌مدت چهارصد سال ایشان را به‌‌بردگی خواهند کشید و بر ایشان ستم خواهند کرد.›
Acts FarHezar 7:7  نیز فرمود: ‹من بر آن قوم که ایشان را به‌‌بردگی می‌کشند، مکافات خواهم رسانید، و پس از آن، قوم من آن سرزمین را ترک خواهند گفت و مرا در این مکان عبادت خواهند کرد.›
Acts FarHezar 7:8  و خدا به ابراهیم عهد ختنه را داد. پس ابراهیم اسحاق را آورد و او را در روز هشتم ختنه کرد. و اسحاق نیز یعقوب را، و یعقوب دوازده پاتْریارْک را.
Acts FarHezar 7:9  «امّا پاتْریارْکها از حسد، یوسف را به مصر فروختند. ولی خدا با او بود
Acts FarHezar 7:10  و او را از همه مصائبش رهانید، و او را حکمت بخشیده، در نظر فرعون عزیز گردانید، چندان که او را فرمانروای مصر و رئیس دربار خود ساخت.
Acts FarHezar 7:11  «آنگاه قحطی و مصیبتی عظیم بر سرتاسر مصر و کنعان عارض شد و پدران ما خوراک نیافتند.
Acts FarHezar 7:12  یعقوب چون شنید که در مصر گندم یافت می‌شود، پدران ما را در نخستین سفرشان به آنجا فرستاد.
Acts FarHezar 7:13  در دوّمین سفر، یوسف خود را به برادرانش شناسانید و فرعون از خانوادة یوسف آگاهی یافت.
Acts FarHezar 7:14  پس یوسف فرستاد و پدر خود یعقوب و همة خانواده‌اش را که جملگی هفتاد و پنج تن بودند، به آنجا دعوت کرد.
Acts FarHezar 7:15  بدین‌سان، یعقوب به مصر فرود آمد و در همان جا نیز او و پدران ما درگذشتند؛
Acts FarHezar 7:16  امّا بدنهای آنان را به شِکیم بازآوردند و در مقبره‌ای که ابراهیم به بهای نقره از پسران حَمور خریده بود، به خاک سپردند.
Acts FarHezar 7:17  «همچنان که زمان تحقق وعدة خدا به ابراهیم نزدیک می‌شد، شمار قوم ما نیز در مصر بسیار افزون می‌گردید،
Acts FarHezar 7:18  تا اینکه شاهی دیگر بر تخت نشست که یوسف را نمی‌شناخت.
Acts FarHezar 7:19  او با قوم ما به نیرنگ رفتار کرد و بر پدران ما ظلم بسیار روا داشت و مجبورشان کرد که نوزادان خویش را بیرون رها کنند تا زنده نمانند.
Acts FarHezar 7:20  «در چنین روزگاری بود که موسی زاده شد. او طفلی بسیار زیبا بود. موسی سه ماه در خانة پدرش پرورش یافت.
Acts FarHezar 7:21  چون بیرون رهایش کردند، دختر فرعون او را بر‌‌گرفت و همچون فرزند خود بزرگ کرد.
Acts FarHezar 7:22  بدین‌سان موسی به جمیع حکمت مصریان فرهیخته گشت و در گفتار و کردار توانا شد.
Acts FarHezar 7:23  «چون چهل ساله شد، چنین اندیشید که به وضع برادران اسرائیلی خود رسیدگی کند.
Acts FarHezar 7:24  وقتی دید مردی مصری به یکی از آنان ظلم می‌کند، به حمایتش برخاست و با کشتن آن مصری، داد آن مظلوم را ستانْد.
Acts FarHezar 7:25  موسی گمان می‌کرد برادرانش در خواهند یافت که خدا می‌خواهد به‌‌دست او ایشان را نجات بخشد، امّا درنیافتند.
Acts FarHezar 7:26  روز بعد، به دو تن برخورد که نزاع می‌کردند، و به‌‌قصد آشتی دادنشان گفت: ‹ای مردان، شما برادرید، چرا بر یکدیگر ستم می‌کنید؟›
Acts FarHezar 7:27  «ولی آن که بر همسایة خویش ستم می‌کرد، موسی را کنار زد و گفت: ‹چه کسی تو را بر ما حاکم و داور ساخته است؟
Acts FarHezar 7:28  آیا می‌خواهی مرا نیز بکشی، همان‌‌گونه که آن مصری را دیروز کشتی؟›
Acts FarHezar 7:29  چون موسی این را شنید، بگریخت و در سرزمین مِدیان غربت گزید و در آنجا صاحب دو پسر شد.
Acts FarHezar 7:30  «چهل سال گذشت. روزی در بیابان، نزدیک کوه سینا، فرشته‌ای در شعلة بوته‌ای مشتعل بر موسی ظاهر شد.
Acts FarHezar 7:31  موسی از دیدن آن منظره حیرت کرد. چون پیش رفت تا از نزدیک بنگرد، خطابی از خداوند به وی رسید که:
Acts FarHezar 7:32  ‹من هستم خدای پدرانت، خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب.› لرزه بر اندام موسی افتاد و جرئت نکرد بنگرد.
Acts FarHezar 7:33  «خداوند به او گفت: ‹نعلین از پا به‌‌در آور، زیرا مکانی که بر آن ایستاده‌ای زمینی مقدّس است.
Acts FarHezar 7:34  من بیدادی را که در مصر بر قوم من می‌رود، دیده‌ام و نالة آنها را شنیده‌ام، و برای رهانیدنشان نزول کرده‌ام. اکنون بیا تا تو را به مصر بفرستم.›
Acts FarHezar 7:35  «همین موسی است که قوم ما او را نپذیرفتند و گفتند: ‹چه کسی تو را بر ما حاکم و داور ساخته است؟› حال آنکه خدا به‌‌دست فرشته‌ای که در بوته بر وی ظاهر شد، او را فرستاده بود تا حاکم و رهانندة آنان باشد.
Acts FarHezar 7:36  هم‌‌او بود که در مصر و کنار دریای سرخ و نیز در بیابان چهل سال معجزات و آیات انجام داد و قوم ما را از مصر بیرون آورد.
Acts FarHezar 7:37  «همین موسی به بنی اسرائیل گفت: ‹خدا از میان برادرانتان، پیامبری همانند من برای شما مبعوث خواهد کرد.›
Acts FarHezar 7:38  هم‌‌او در بیابان با جماعت بود، همراه با فرشته‌ای که در کوه سینا با وی سخن گفت، و همراه با پدران ما؛ و کلام زنده را دریافت کرد تا به ما برساند.
Acts FarHezar 7:39  «ولی پدران ما از اطاعت او سر باز زده، طردش کردند و در دل خود به‌‌سوی مصر روی گرداندند.
Acts FarHezar 7:40  آنها به هارون گفتند: ‹برای ما خدایان بساز تا راه را به ما بنمایند، زیرا نمی‌دانیم بر سر این موسی که ما را از مصر به‌‌در آورد، چه آمده است!›
Acts FarHezar 7:41  در آن روزها بود که بُتی به شکل گوساله ساختند و بدان بت، قربانی تقدیم کردند و در تجلیل از مصنوع دست خویش جشنی به‌‌پا داشتند.
Acts FarHezar 7:42  پس خدا نیز از آنان روی گرداند و ایشان را به‌‌حال خود واگذاشت تا اجرام آسمان را بپرستند؛ چنانکه در کتاب پیامبران آمده است: « ‹ای خاندان اسرائیل، آیا در آن چهل سال در بیابان، برای من قربانی و هدیه آوردید؟
Acts FarHezar 7:43  شما خیمة مُلوک و ستارة خدای خود رِفان را بر‌‌پا داشتید. و این تمثالها را برای پرستش ساختید. پس شما را به‌‌فراسوی بابِل تبعید خواهم کرد.›
Acts FarHezar 7:44  «پدران ما خیمة شهادت را نیز در بیابان با خود داشتند، خیمه‌ای که موسی به‌‌دستور خدا مطابقِ نمونه‌ای که دیده بود، ساخت.
Acts FarHezar 7:45  پدران ما چون به‌‌رهبری یوشع، سرزمین کنعان را از قومهایی که خدا پیش روی ایشان بیرون رانده بود، ستاندند، خیمة شهادت را با خود آوردند، و آن خیمه تا زمان داوود در آنجا ماند.
Acts FarHezar 7:46  داوود مورد لطف خدا قرار گرفت و استدعا کرد که مسکنی برای خدای یعقوب فراهم آورد.
Acts FarHezar 7:47  ولی سلیمان بود که برای خدا خانه‌ای ساخت.
Acts FarHezar 7:48  «امّا خدای متعال در خانه‌های ساخته شده به‌‌دست ساکن نمی‌شود، چنانکه نبی گفته است:
Acts FarHezar 7:49  «‹خداوند می‌فرماید: «آسمان تخت پادشاهی من است و زمین کرسی زیر پایم! چه خانه‌ای برای من بنا می‌کنید، و مکان آرمیدنم کجاست؟
Acts FarHezar 7:50  مگر دست من اینها همه را نساخته است؟»›
Acts FarHezar 7:51  «ای قوم گردنکش، ای کسانی که دلها و گوشهایتان ختنه‌ناشده است! شما نیز همچون پدران خود همواره در برابر روح‌القدس مقاومت می‌کنید.
Acts FarHezar 7:52  کدام پیامبر است که از دست پدران شما آزار ندیده باشد؟ آنان حتی پیامبرانی را که ظهور آن پارسا را پیشگویی کرده بودند، کشتند؛ و اکنون شما تسلیم‌کننده و قاتل خود او شده‌اید،
Acts FarHezar 7:53  شمایی که شریعت را که به‌‌واسطة فرشتگان مقرر گردید، دریافت کردید امّا از اطاعت آن سر باز زده‌اید.»
Acts FarHezar 7:54  چون این سخنان را شنیدند، برافروختند و به‌‌سبب او دندانهای خود را به هم فشردند.
Acts FarHezar 7:55  امّا استیفان پر از روح‌القدس به آسمان چشم دوخته، جلال خدا را دید و عیسی را که بر دست راست خدا ایستاده بود.
Acts FarHezar 7:56  پس گفت: «هم‌اکنون آسمان را گشوده و پسر انسان را بر دست راست خدا ایستاده می‌بینم.»
Acts FarHezar 7:57  در آن دم گوشهای خود را گرفته، نعره‌ای بلند بر‌‌کشیدند و همگی با هم به‌‌سوی او حمله بردند
Acts FarHezar 7:58  و او را کشان کشان از شهر بیرون برده، سنگسار کردند. شاهدان جامه‌های خود را نزد پاهای جوانی سولُس نام گذاشتند.
Acts FarHezar 7:59  چون استیفان را سنگسار می‌کردند، او دعا کرده، گفت: «ای عیسای خداوند، روح مرا بپذیر!»
Acts FarHezar 7:60  سپس زانو زد و به آواز بلند ندا در داد که «خداوندا، این گناه را به‌‌پای ایشان مگذار.» این را گفت و بخفت.
Chapter 8
Acts FarHezar 8:1  و سولُس با کشتن استیفان موافق بود. در آن روز، آزاری سخت بر کلیسای اورشلیم آغاز شد، چندان‌‌که جز رسولان، همه به نواحی یهودیه و سامره پراکنده شدند.
Acts FarHezar 8:2  مردانی پارسا استیفان را به خاک سپردند و برای او سوگواری عظیمی بر‌‌پا داشتند.
Acts FarHezar 8:3  امّا سولُس بی‌رحمانه بر کلیسا می‌تاخت و خانه به خانه گشته، زنان و مردان را بیرون می‌کشید و به زندان می‌افکند.
Acts FarHezar 8:4  و امّا آنان که پراکنده شده بودند، هر جا که پا می‌نهادند، به کلام بشارت می‌دادند.
Acts FarHezar 8:5  فیلیپُس نیز به یکی از شهرهای سامره رفت و مسیح را به مردم آنجا اعلام کرد.
Acts FarHezar 8:6  جماعتهای مردم چون سخنان فیلیپُس را شنیدند و آیاتی را که از او صادر می‌شد دیدند، همگی بدقّت به آنچه می‌گفت گوش فرا‌‌دادند؛
Acts FarHezar 8:7  زیرا ارواح پلید نعره‌زنان از بسیاری که بدانها گرفتار بودند، بیرون می‌آمدند و شمار بسیار از مفلوجان و لنگان شفا می‌یافتند.
Acts FarHezar 8:8  از این‌‌رو شادی عظیمی آن شهر را فرا‌‌گرفت.
Acts FarHezar 8:9  و امّا در آن شهر مردی می‌زیست شَمعون نام که مردم سامره را مدتی با جادوگری خود در شگفت کرده بود و ادعا می‌کرد کسی است.
Acts FarHezar 8:10  همه از خُرد و بزرگ، بدقّت به او گوش فرا‌‌می‌دادند و می‌گفتند: «این مرد آن نیروی الهی است که ‹عظیم› می‌خوانندش.»
Acts FarHezar 8:11  آنها بدقّت به او گوش فرا‌‌می‌دادند، زیرا دیرزمانی بود با جادوگری خود، آنان را شگفتزده می‌ساخت.
Acts FarHezar 8:12  امّا چون به بشارت فیلیپُس دربارة پادشاهی خدا و نام عیسی مسیح ایمان آوردند، همگی، مرد و زن، تعمید یافتند.
Acts FarHezar 8:13  حتی شَمعون نیز ایمان آورد و پس از تعمید یافتن پیوسته فیلیپُس را همراهی می‌کرد و از دیدن آیات و معجزات عظیم که به‌‌ظهور می‌رسید، غرق در حیرت بود.
Acts FarHezar 8:14  چون رسولان در اورشلیم آگاه شدند که سامریان کلام خدا را پذیرفته‌اند، پِطرُس و یوحنا را نزد آنان فرستادند.
Acts FarHezar 8:15  آن دو به سامره آمده، برای ایشان دعا کردند تا روح‌القدس را بیابند،
Acts FarHezar 8:16  زیرا هنوز بر هیچ یک از ایشان نازل نشده بود، بلکه تنها به نام عیسای خداوند تعمید یافته بودند و بس.
Acts FarHezar 8:17  پس پِطرُس و یوحنا دستهای خود را بر آنان نهادند و ایشان روح‌القدس را یافتند.
Acts FarHezar 8:18  چون شَمعون دید که با دست نهادن رسولان روح‌القدس عطا می‌شود، مبلغی پیش آورد و
Acts FarHezar 8:19  به رسولان گفت: «به من نیز این اقتدار را ببخشید تا بر هر که دست بگذارم، روح‌القدس را بیابد.»
Acts FarHezar 8:20  پِطرُس گفت: «زَرَت با خودت نابود باد! زیرا پنداشتی عطای خدا را می‌توان با پول خرید!
Acts FarHezar 8:21  تو در این خدمت هیچ سهم و قسمتی نداری، زیرا دلت در حضور خدا راست نیست.
Acts FarHezar 8:22  از این شرارتِ خود توبه کن و از خداوند بخواه تا شاید این اندیشة دلت آمرزیده شود؛
Acts FarHezar 8:23  زیرا می‌بینم که پر از زهر تلخ و گرفتار زنجیرهای شرارتی.»
Acts FarHezar 8:24  شَمعون گفت: «شما برای من نزد خداوند دعا کنید تا آنچه گفتید بر سرم نیاید.»
Acts FarHezar 8:25  پِطرُس و یوحنا پس از شهادت دادن و اعلام کلام خداوند، به اورشلیم بازگشتند و طی راه در بسیاری از روستاهای سامره بشارت دادند.
Acts FarHezar 8:26  آنگاه فرشتة خداوند به فیلیپُس گفت: «برخیز و به سمت جنوب برو، به آن راه بیابانی که از اورشلیم به غزه می‌رود.»
Acts FarHezar 8:27  پس برخاست و روانه شد، که در راه به خواجه‌سرایی حبشی برخورد که از بزرگان دربار «کَنداکِه» ملکة حبشه و خزانه‌دار او بود، و برای عبادت به اورشلیم آمده بود.
Acts FarHezar 8:28  او در بازگشت به وطن بر ارابة خویش نشسته بود و کتاب اِشَعْیای نبی را می‌خواند.
Acts FarHezar 8:29  آنگاه «روح» به فیلیپُس گفت: «نزدیک برو و با آن ارابه همراه شو.»
Acts FarHezar 8:30  فیلیپُس به‌‌سوی ارابه پیش دوید و شنید که خواجه‌سرای حبشی کتاب اِشَعْیای نبی را می‌خواند. پس به او گفت: «آیا آنچه می‌خوانی، می‌فهمی؟»
Acts FarHezar 8:31  گفت: «چگونه می‌توانم بفهمم، اگر کسی رهنمایی‌ام نکند؟» پس از فیلیپُس خواهش کرد سوار شود و کنار او بنشیند.
Acts FarHezar 8:32  بخشی از کتب مقدّس که می‌خواند، این بود: «همچون گوسفندی که برای کشتار می‌برند، و چون بره‌ای که نزد پشم‌چینان خود خاموش است، او نیز زبان نگشود.
Acts FarHezar 8:33  در حقارتش، عدالت از او دریغ شد؛ چه کس از نسل او سخن تواند گفت؟ زانرو که حیات او از روی زمین منقطع گردید.»
Acts FarHezar 8:34  خواجه‌سرا به فیلیپُس گفت: «تمنا دارم به من بگویی که نبی در اینجا از که سخن می‌گوید، از خود یا از شخصی دیگر؟»
Acts FarHezar 8:35  پس فیلیپُس سخن آغاز کرد و از همان بخش از کتب مقدّس شروع کرده، دربارة عیسی به او بشارت داد.
Acts FarHezar 8:36  همچنان که در راه پیش می‌راندند، به آبی رسیدند. خواجه‌سرا گفت: «بنگر، اینک آب مهیاست! آیا تعمید گرفتن مرا مانعی است؟» [ فیلیپُس گفت: «اگر با تمام دل ایمان آورده‌ای، مانعی نیست.» خواجه‌سرا گفت: «ایمان دارم که عیسی مسیح پسر خداست.»]
Acts FarHezar 8:38  پس خواجه‌سرا دستور داد ارابه را نگاه دارند، و فیلیپُس و خواجه‌سرا، هر دو به آب در‌‌آمدند و فیلیپُس او را تعمید داد.
Acts FarHezar 8:39  چون از آب بیرون آمدند، ناگاه روح خداوند فیلیپُس را بر‌‌گرفت و برد و خواجه‌سرا دیگر او را ندید، ولی با شادی راه خود را در پیش گرفت.
Acts FarHezar 8:40  امّا فیلیپُس در اَشدود دیده شد. او در همة شهرهای آن ناحیه می‌گشت و بشارت می‌داد، تا به قیصریه رسید.
Chapter 9
Acts FarHezar 9:1  و امّا سولُس که همچنان به دمیدنِ تهدید و قتل بر شاگردان خداوند ادامه می‌داد، نزد کاهن اعظم رفت
Acts FarHezar 9:2  و از او نامه‌هایی خطاب به کنیسه‌های دمشق خواست تا چنانچه کسی را از اهل طریقت یافت، از زن و مرد، در بند نهاده، به اورشلیم بیاورد.
Acts FarHezar 9:3  طی سفر، چون به دمشق نزدیک می‌شد، ناگاه نوری از آسمان بر گرد او درخشید
Acts FarHezar 9:4  و بر زمین افتاده، صدایی شنید که خطاب به وی می‌گفت: «شائول، شائول، چرا مرا آزار می‌رسانی؟»
Acts FarHezar 9:5  وی پاسخ داد: «خداوندا، تو کیستی؟» پاسخ آمد: «من آن عیسی هستم که تو بدو آزار می‌رسانی.
Acts FarHezar 9:6  حال، برخیز و به شهر برو. در آنجا به تو گفته خواهد شد که چه باید بکنی.»
Acts FarHezar 9:7  همسفران سولُس خاموش ایستاده بودند؛ آنها صدا را می‌شنیدند، ولی کسی را نمی‌دیدند.
Acts FarHezar 9:8  سولُس از زمین برخاست، امّا چون چشمانش را گشود نتوانست چیزی ببیند؛ پس دستش را گرفتند و او را به دمشق بردند.
Acts FarHezar 9:9  او سه روز نابینا بود و چیزی نمی‌خورد و نمی‌آشامید.
Acts FarHezar 9:10  در دمشق شاگردی حَنانیا نام می‌زیست. خداوند در رؤیا بر او ظاهر شد و گفت: «ای حَنانیا!» پاسخ داد: «بله خداوندا.»
Acts FarHezar 9:11  خداوند به او گفت: «برخیز و به کوچه‌ای که ‹راست› نام دارد، برو و در خانة یهودا سراغ سولُس تارسوسی را بگیر. او به دعا مشغول است
Acts FarHezar 9:12  و در رؤیا مردی را دیده، حَنانیا نام، که می‌آید و بر او دست می‌گذارد تا بینا شود.»
Acts FarHezar 9:13  حَنانیا پاسخ داد: «خداوندا، از بسیاری دربارة این مرد شنیده‌ام که بر مقدّسان تو در اورشلیم آزارها روا داشته است.
Acts FarHezar 9:14  و در اینجا نیز از جانب سران کاهنان اختیار دارد تا هر که را که نام تو را می‌خواند، در بند نهد.»
Acts FarHezar 9:15  ولی خداوند به حَنانیا گفت: «برو، زیرا که این مرد ظرف برگزیدة من است تا نام مرا نزد غیریهودیان و پادشاهانشان و قوم اسرائیل ببرد.
Acts FarHezar 9:16  من به او نشان خواهم داد که به‌‌خاطر نام من چه مشقتها باید بر خود هموار کند.»
Acts FarHezar 9:17  پس حَنانیا رفت و به آن خانه در‌‌آمد و دستهای خود را بر سولُس گذاشته، گفت: «ای برادر، سولُس، خداوند یعنی همان عیسی که چون بدینجا می‌آمدی در راه بر تو ظاهر شد، مرا فرستاده است تا بینایی خود را بازیابی و از روح‌القدس پر شوی.»
Acts FarHezar 9:18  همان دم چیزی مانند فَلس از چشمان سولُس افتاد و او بینایی خود را بازیافت و برخاسته تعمید گرفت.
Acts FarHezar 9:19  سپس غذا خورد و قوّت خود را بازیافت. سولُس روزهایی چند با شاگردان در دمشق به‌‌سر برد.
Acts FarHezar 9:20  او بی‌درنگ در کنیسه‌ها به اعلام این پیام آغاز کرد که عیسی پسر خداست.
Acts FarHezar 9:21  هر که پیام او را می‌شنید در شگفت می‌شد و می‌گفت: «مگر این همان نیست که در اورشلیم در میان آنان که این نام را می‌خوانند آشوب به‌‌پا می‌کرد و به اینجا نیز آمده تا در بندشان نهد و نزد سران کاهنان برد؟»
Acts FarHezar 9:22  ولی سولُس هر روز قویتر می‌شد و با دلایل انکارناپذیر یهودیان دمشق را به‌‌زانو درآورده، ثابت می‌کرد که عیسی، همان مسیح است.
Acts FarHezar 9:23  پس از گذشت روزهای بسیار، یهودیان توطئة قتل او را چیدند.
Acts FarHezar 9:24  امّا سولُس از قصدشان آگاه شد. آنها شب و روز بر دروازه‌های شهر مراقبت می‌کردند تا او را بکشند.
Acts FarHezar 9:25  ولی شاگردانش شبانه او را در زنبیلی نهاده، از شکافی در دیوار شهر پایین فرستادند.
Acts FarHezar 9:26  چون سولُس به اورشلیم رسید، خواست به شاگردان ملحق شود، امّا همه از او می‌ترسیدند، زیرا باور نمی‌کردند براستی شاگرد شده باشد.
Acts FarHezar 9:27  امّا برنابا او را بر‌‌گرفت و نزد رسولان آورده، گفت که چگونه در راه دمشق خداوند را دیده و خداوند چه‌سان با وی سخن گفته و او چگونه در دمشق دلیرانه به نام عیسی موعظه کرده است.
Acts FarHezar 9:28  پس سولُس نزد ایشان ماند و آزادانه در اورشلیم آمد و رفت می‌کرد و با شهامت به نام خداوند موعظه می‌نمود.
Acts FarHezar 9:29  او با یهودیان یونانی زبان گفتگو و مباحثه می‌کرد، ولی آنها در صدد کشتنش بر‌‌آمدند.
Acts FarHezar 9:30  چون برادران از این امر آگاه شدند، او را به قیصریه بردند و از آنجا روانة تارسوس کردند.
Acts FarHezar 9:31  بدین‌‌گونه کلیسا در سرتاسر یهودیه و جلیل و سامره آرامش یافته، استوار می‌شد و در ترس خداوند به‌‌سر می‌برد و به تشویق روح‌القدس بر شمار آن افزوده می‌گشت.
Acts FarHezar 9:32  و امّا پِطرُس که در همة نواحی می‌گشت، به دیدار مقدّسان ساکن لُدَّه نیز رفت.
Acts FarHezar 9:33  در آنجا شخصی را دید، اینیاس نام، که هشت سال مفلوج و زمینگیر بود.
Acts FarHezar 9:34  به او گفت: «ای اینیاس، عیسی مسیح تو را شفا می‌بخشد. برخیز و بستر خود را جمع کن!» او بی‌درنگ برخاست،
Acts FarHezar 9:35  و با دیدن او همة اهل لُدَّه و شارون به خداوند روی آوردند.
Acts FarHezar 9:36  در یافا شاگردی می‌زیست، طابیتا نام، که معنی آن غزال است. این زن خود را وقف کارهای نیک و دستگیری از مستمندان کرده بود.
Acts FarHezar 9:37  طابیتا در همان روزها بیمار شد و درگذشت. پس جسدش را شستند و در بالاخانه‌ای نهادند.
Acts FarHezar 9:38  چون لُدَّه نزدیک یافا بود، وقتی شاگردان آگاه شدند که پِطرُس در لُدَّه است، دو نفر را نزد او فرستادند و خواهش کردند که «لطفاً بی‌درنگ نزد ما بیا.»
Acts FarHezar 9:39  پِطرُس همراه آنان رفت و چون بدانجا رسید، او را به بالاخانه بردند. بیوه‌زنان همگی گرد او را گرفته، گریان جامه‌هایی را که دورکاس در زمان حیاتش دوخته بود، به وی نشان می‌دادند.
Acts FarHezar 9:40  پِطرُس همه را از اتاق بیرون کرد و زانو زده، دعا نمود. سپس رو به جسد کرد و گفت: «ای طابیتا، برخیز!» طابیتا چشمان خود را گشود و با دیدن پِطرُس نشست.
Acts FarHezar 9:41  پِطرُس دست وی را گرفت و او را به‌‌پا داشت. آنگاه مقدّسان و بیوه‌زنان را فرا‌‌خواند و او را زنده به ایشان سپرد.
Acts FarHezar 9:42  این خبر در سرتاسر یافا پیچید و بسیاری به خداوند ایمان آوردند.
Acts FarHezar 9:43  پِطرُس مدتی در یافا نزد دباغی شَمعون نام توقف کرد.
Chapter 10
Acts FarHezar 10:1  در شهر قیصریه مردی بود کُرنِلیوس نام که از فرماندهان هنگ رومی موسوم به «هنگ ایتالیایی» بود.
Acts FarHezar 10:2  او و اهل خانه‌اش همگی پرهیزگار و خداترس بودند. کُرنِلیوس سخاوتمندانه به مستمندان صدقه می‌داد و پیوسته به درگاه خدا دعا می‌کرد.
Acts FarHezar 10:3  روزی حوالی ساعت نهم از روز فرشتة خدا را آشکارا در رؤیا دید که نزدش آمد و گفت: «ای کُرنِلیوس!»
Acts FarHezar 10:4  کُرنِلیوس با وحشت به او چشم دوخت و پاسخ داد: «بله، سرورم!» فرشته گفت: «دعاها و صدقه‌های تو چون هدیة یادگاری به پیشگاه خدا بر‌‌آمده است.
Acts FarHezar 10:5  اکنون کسانی به یافا بفرست تا شَمعون معروف به پِطرُس را بدینجا بیاورند.
Acts FarHezar 10:6  او نزد دباغی شَمعون نام که کنار دریا منزل دارد، میهمان است.»
Acts FarHezar 10:7  چون فرشته‌ای که با او سخن می‌گفت ترکش گفت، کُرنِلیوس دو تن از خادمان و یکی از سپاهیان خاص خود را که مردی دیندار بود، فرا‌‌خواند
Acts FarHezar 10:8  و تمام ماجرا را بدیشان بازگفت و آنها را به یافا فرستاد.
Acts FarHezar 10:9  روز بعد، نزدیک ظهر، چون در راه بودند و به شهر نزدیک می‌شدند، پِطرُس به بام خانه رفت تا دعا کند.
Acts FarHezar 10:10  در آنجا گرسنه شد و خواست چیزی بخورد. چون خوراک را آماده می‌کردند، به حالت خلسه فرو رفت.
Acts FarHezar 10:11  در آن حال دید که آسمان گشوده شده و چیزی همچون سفره‌ای بزرگ که از چهارگوشه آویخته است، به‌‌سوی زمین فرود می‌آید
Acts FarHezar 10:12  و از انواع چهارپایان و خزندگان و پرندگان بر آن است.
Acts FarHezar 10:13  آنگاه ندایی به او رسید که: «ای پِطرُس، برخیز، ذبح کن و بخور!»
Acts FarHezar 10:14  پِطرُس گفت: «حاشا از من، خداوندا، زیرا هرگز چیزی حرام یا نجس نخورده‌ام.»
Acts FarHezar 10:15  بار دوّم ندا آمد که «آنچه خدا پاک ساخته است، تو نجس مخوان!»
Acts FarHezar 10:16  این امر سه بار تکرار شد و سپس سفره بی‌درنگ به آسمان بالا برده شد.
Acts FarHezar 10:17  در همان حال که پِطرُس با حیرت به معنی رؤیای خود می‌اندیشید، فرستادگان کُرنِلیوس خانة شَمعون را جُسته، به دَرِ خانة او رسیدند.
Acts FarHezar 10:18  آنان با صدای بلند می‌پرسیدند: «آیا شَمعون معروف به پِطرُس در اینجا میهمان است؟»
Acts FarHezar 10:19  پِطرُس هنوز به رؤیای خود می‌اندیشید که روح به او گفت: «بنگر، سه تن تو را می‌جویند.
Acts FarHezar 10:20  برخیز و پایین برو و در رفتن با ایشان تردید مکن، زیرا آنها را من فرستاده‌ام.»
Acts FarHezar 10:21  پِطرُس پایین رفت و به آنان گفت: «من همانم که می‌جویید. سبب آمدنتان چیست؟»
Acts FarHezar 10:22  گفتند: «کُرنِلیوسِ فرمانده ما را فرستاده. او مردی پارسا و خداترس است و یهودیان همه به نیکی از او یاد می‌کنند. او از فرشته‌ای مقدّس دستور یافته که در پی تو بفرستد و تو را به خانة خود دعوت کند و سخنانت را بشنود.»
Acts FarHezar 10:23  پس پِطرُس آنها را به خانه برد تا میهمان او باشند. روز بعد برخاست و همراه آنان روانه شد. برخی از برادرانِ اهل یافا نیز با وی رفتند.
Acts FarHezar 10:24  فردای آن روز به قیصریه رسیدند. کُرنِلیوس خویشان و دوستان نزدیک خود را نیز گرد آورده بود و منتظر ورود آنان بود.
Acts FarHezar 10:25  چون پِطرُس به خانه در‌‌آمد، کُرنِلیوس به استقبال او شتافت و به پایش در‌‌افتاده، او را پرستش کرد.
Acts FarHezar 10:26  امّا پِطرُس او را بلند کرد و گفت: «برخیز؛ من نیز انسانی بیش نیستم.»
Acts FarHezar 10:27  سپس گفتگوکنان با وی به خانه در‌‌آمد و در آنجا با جمعی بزرگ روبه‌رو شد.
Acts FarHezar 10:28  پِطرُس به آنان گفت: «شما خود آگاهید که برای یهودیان حرام است که با اجنبیان معاشرت کنند یا به خانة آنها بروند. امّا خدا به من نشان داد که هیچ‌کس را نجس یا ناپاک نخوانم.
Acts FarHezar 10:29  پس چون در پی من فرستادید، بدون هیچ اعتراضی آمدم. اکنون بگویید، از چه سبب مرا طلب کرده‌اید؟»
Acts FarHezar 10:30  کُرنِلیوس پاسخ داد: «چهار روز پیش در همین وقت، حوالی ساعت نهم، در خانة خویش به دعا مشغول بودم که ناگاه مردی در جامه‌ای نورانی در برابرم ایستاد
Acts FarHezar 10:31  و گفت: ‹کُرنِلیوس، دعایت مستجاب گردیده و صدقاتت در حضور خدا به یاد آورده شده است.
Acts FarHezar 10:32  کسانی به یافا بفرست تا شَمعون معروف به پِطرُس را به اینجا بیاورند. او نزد شَمعون دباغ که خانه‌اش کنار دریاست، میهمان است.›
Acts FarHezar 10:33  پس بی‌درنگ در پی تو فرستادم و تو نیز لطف کردی و آمدی. اینک همة ما در حضور خدا حاضریم تا هر‌‌آنچه خداوند به تو فرموده است، بشنویم.»
Acts FarHezar 10:34  پِطرُس چنین سخن آغاز کرد: «اکنون دریافتم که براستی خدا تبعیضی میان مردمان قائل نیست؛
Acts FarHezar 10:35  بلکه از هر قوم، هر که از او بترسد و پارسایی را به‌‌عمل آورد، مقبول او می‌گردد.
Acts FarHezar 10:36  شما آگاهید از پیامی که خدا برای قوم اسرائیل فرستاد و به‌‌واسطة عیسی مسیح که خداوند همه است، به صلح و سلامت بشارت داد.
Acts FarHezar 10:37  شما می‌دانید که این امر چگونه پس از تعمیدی که یحیی بدان موعظه می‌کرد، در جلیل آغاز شد و در سرتاسر یهودیه رواج گرفت،
Acts FarHezar 10:38  و چگونه خدا عیسای ناصری را با روح‌القدس و قدرت مسح کرد، به‌‌گونه‌ای که همه جا می‌گشت و کارهای نیکو می‌کرد و همة آنان را که زیر ستم ابلیس بودند، شفا می‌داد، از آن‌‌رو که خدا با او بود.
Acts FarHezar 10:39  «ما شاهدان همة اعمالی هستیم که او در سرزمین یهود و در اورشلیم انجام داد. آنها او را بر صلیب کشیده، کشتند.
Acts FarHezar 10:40  امّا خدا او را در روز سوّم برخیزانید و ظاهر ساخت،
Acts FarHezar 10:41  امّا نه بر همگان، بلکه تنها بر شاهدانی که خدا خود از پیش برگزیده بود، یعنی بر ما که پس از رستاخیز او از مردگان، با او خوردیم و نوشیدیم.
Acts FarHezar 10:42  او به ما فرمان داد تا این حقیقت را به قوم اعلام کنیم و شهادت دهیم که خدا او را مقرر فرموده تا داور زندگان و مردگان باشد.
Acts FarHezar 10:43  پیامبران جملگی دربارة او شهادت می‌دهند که هر که به او ایمان آورد، به نام او آمرزش گناهان خواهد یافت.»
Acts FarHezar 10:44  پِطرُس هنوز سخن می‌گفت که روح‌القدس بر همة آنان که پیام را می‌شنیدند، نازل شد.
Acts FarHezar 10:45  شماری از ایمانداران یهودی‌نژاد که همراه پِطرُس آمده بودند، چون دیدند روح‌القدس حتی بر غیریهودیان نیز فرو ریخته است، در حیرت افتادند.
Acts FarHezar 10:46  زیرا شنیدند که ایشان به‌‌زبانهای دیگر سخن می‌گویند و خدا را می‌ستایند. آنگاه پِطرُس گفت:
Acts FarHezar 10:47  «حال که اینان روح‌القدس را درست همانند ما یافته‌اند، آیا کسی می‌تواند مانع از تعمیدشان در آب گردد؟»
Acts FarHezar 10:48  پس دستور داد تا ایشان را در نام عیسی مسیح تعمید دهند. آنگاه از پِطرُس خواستند چند روزی با ایشان بماند.
Chapter 11
Acts FarHezar 11:1  رسولان و برادران در سرتاسر یهودیه شنیدند که غیریهودیان نیز کلام خدا را پذیرفته‌اند.
Acts FarHezar 11:2  پس چون پِطرُس به اورشلیم بازگشت، طرفداران ختنه بر او خُرده گرفته، گفتند:
Acts FarHezar 11:3  «چگونه توانستی به خانة ختنه‌ناشدگان بروی و با آنها نان بخوری؟»
Acts FarHezar 11:4  پِطرُس همة ماجرا را از آغاز به‌تفصیل برایشان بازگو کرده، گفت:
Acts FarHezar 11:5  «من در یافا به دعا مشغول بودم که در عالم رؤیا دیدم چیزی همچون سفره‌ای بزرگ که از چهار گوشه آویخته بود، از آسمان فرود آمد و به من رسید.
Acts FarHezar 11:6  چون نیک نگریستم، چهارپایان و وحوش و خزندگان و پرندگان بر آن دیدم.
Acts FarHezar 11:7  سپس ندایی به گوشم رسید که می‌گفت: ‹ای پِطرُس، برخیز، ذبح کن و بخور.›
Acts FarHezar 11:8  «جواب دادم: ‹حاشا از من، خداوندا، زیرا هرگز به چیزی حرام یا نجس لب نزده‌ام.›
Acts FarHezar 11:9  «بار دوّم از آسمان ندا آمد که ‹آنچه خدا پاک ساخته، تو نجس مخوان.›
Acts FarHezar 11:10  و این امر سه بار تکرار شد و سپس همة آن چیزها به آسمان بالا برده شد.
Acts FarHezar 11:11  «در همان موقع، سه تن که از قیصریه نزد من فرستاده شده بودند، به خانه‌ای که در آن بودم رسیدند.
Acts FarHezar 11:12  روح خدا مرا گفت که در رفتن با آنان تردید مکنم. این شش برادر نیز با من آمدند، و ما به خانة آن مرد در‌‌آمدیم.
Acts FarHezar 11:13  او برای ما بازگفت که چگونه در خانة خود فرشته‌ای دیده که به او گفته است: ‹کسانی به یافا بفرست تا شَمعون معروف به پِطرُس را به اینجا بیاورند.
Acts FarHezar 11:14  او برای تو پیامی خواهد آورد که به‌‌واسطة آن تو و تمامی اهل خانه‌ات نجات خواهید یافت.›
Acts FarHezar 11:15  «چون آغاز به سخن کردم، روح‌القدس بر آنها نازل شد، درست همان‌‌گونه که نخست بر ما نازل شده بود.
Acts FarHezar 11:16  آنگاه گفتة خداوند را به‌‌خاطر آوردم که فرموده بود: ‹یحیی با آب تعمید می‌داد ولی شما با روح‌القدس تعمید خواهید یافت.›
Acts FarHezar 11:17  اگر خدا همان عطا را به آنها بخشید که پس از ایمان آوردن به عیسی مسیحِ خداوند به ما عطا فرموده بود، پس من که باشم که بخواهم مانع کار خدا شوم؟»
Acts FarHezar 11:18  چون این سخنان را شنیدند، خاموش شدند و خدا را ستایش کرده، گفتند: «براستی که خدا توبة حیات‌بخش را به غیریهودیان نیز عطا فرموده است!»
Acts FarHezar 11:19  امّا ایماندارانی که در اثر اذیت و آزارِ آغاز شده با ماجرای استیفان پراکنده شده بودند، تا نواحی فینیقیه و قپرس و اَنطاکیه سفر کردند. آنان کلام را فقط به یهودیان اعلام می‌کردند و بس.
Acts FarHezar 11:20  امّا در میان ایشان تنی چند از اهالی قپرس و قیرَوان بودند که چون به اَنطاکیه رسیدند، با یونانیان نیز سخن گفتند و عیسای خداوند را به آنان بشارت دادند.
Acts FarHezar 11:21  دست خداوند نیز با ایشان بود و گروهی بسیار ایمان آورده، به خداوند گرویدند.
Acts FarHezar 11:22  چون این خبر به کلیسای اورشلیم رسید، برنابا را به اَنطاکیه فرستادند.
Acts FarHezar 11:23  وقتی او به آنجا رسید و فیض خدا را دید، شادمان شد و همه را ترغیب کرد تا با تمام دل به خداوند وفادار باشند،
Acts FarHezar 11:24  زیرا مردی بود نیک و پر از روح‌القدس و ایمان. بدین‌سان گروهی بسیار به خداوند پیوستند.
Acts FarHezar 11:25  پس از آن، برنابا به تارسوس رفت تا سولُس را بیابد.
Acts FarHezar 11:26  و چون یافت، وی را به اَنطاکیه آورد. ایشان در آنجا سالی تمام با کلیسا گرد می‌آمدند و گروهی بسیار را تعلیم می‌دادند. در اَنطاکیه بود که شاگردان را نخستین بار «مسیحی» خواندند.
Acts FarHezar 11:27  در آن روزها چند نبی از اورشلیم به اَنطاکیه آمدند.
Acts FarHezar 11:28  یکی از آنها که آگابوس نام داشت، برخاست و با الهام روح پیشگویی کرد که قحطی سختی در سرتاسر دنیای روم خواهد آمد. این قحطی در زمان حکومت کْلودیوس رخ داد.
Acts FarHezar 11:29  پس شاگردان بر آن شدند که هر یک در حد توان، کمکی برای برادران ساکن یهودیه بفرستد.
Acts FarHezar 11:30  پس چنین کردند و هدیه‌ای به‌‌دست برنابا و سولُس نزد مشایخ فرستادند.
Chapter 12
Acts FarHezar 12:1  در این زمان، هیرودیسِ پادشاه دست ستم بر برخی از افراد کلیسا دراز کرد.
Acts FarHezar 12:2  به‌‌دستور او یعقوب برادر یوحنا را به شمشیر کشتند.
Acts FarHezar 12:3  او چون دید که این امر یهودیان را خشنود ساخت، گامی فراتر برداشت و پِطرُس را نیز گرفتار کرد. این در ایام عید فَطیر رخ داد.
Acts FarHezar 12:4  هیرودیس پس از گرفتار کردن پِطرُس، او را به زندان انداخت و چهار دستة چهار نفری را به نگهبانی او بر‌‌گماشت. و بر آن بود که پس از عید پِسَح، او را در برابر همگان محاکمه کند.
Acts FarHezar 12:5  پس پِطرُس را در زندان نگاه داشتند، امّا کلیسا با جدیّت تمام نزد خدا برای او دعا می‌کرد.
Acts FarHezar 12:6  شبِ قبل از روزی که هیرودیس قصد داشت پِطرُس را به محاکمه بکشد، او به دو زنجیر بسته و میان دو سرباز، خفته بود و قراولان نیز مقابل درِ زندان پاس می‌دادند.
Acts FarHezar 12:7  ناگاه فرشتة خداوند ظاهر شد و نوری در درون زندان درخشید. فرشته به پهلوی پِطرُس زد و او را بیدار کرده، گفت: «زود برخیز!» در دم زنجیرها از دستهایش فرو افتاد.
Acts FarHezar 12:8  فرشته به او گفت: «کمرت را ببند و نعلین به‌‌پا کن.» پِطرُس چنین کرد. سپس فرشته به او گفت: «ردایت را بر خود بپیچ و از پی من بیا.»
Acts FarHezar 12:9  پس پِطرُس از پی او از زندان بیرون رفت. امّا باور نمی‌کرد که آنچه فرشته انجام می‌دهد، واقعی است، بلکه گمان می‌کرد رؤیا می‌بیند.
Acts FarHezar 12:10  آنها از قراولان اوّل و دوّم گذشتند و به دروازة آهنینی رسیدند که رو به شهر باز می‌شد. دروازه خود به خود در مقابل ایشان گشوده شد. پس بیرون رفتند و چون به انتهای کوچه رسیدند، ناگاه فرشته ناپدید شد.
Acts FarHezar 12:11  آنگاه پِطرُس به خود آمد و گفت: «اکنون دیگر یقین دارم که خداوند فرشتة خود را فرستاده و مرا از چنگ هیرودیس و آنچه قوم یهود در انتظارش بودند، رهانیده است.»
Acts FarHezar 12:12  چون این را دریافت، به خانة مریم مادر یوحنای معروف به مَرقُس رفت. در آنجا بسیاری گرد آمده بودند و دعا می‌کردند.
Acts FarHezar 12:13  چون پِطرُس درِ خانه را کوبید، خادمه‌ای به نام رودا آمد تا در را بگشاید.
Acts FarHezar 12:14  امّا چون صدای پِطرُس را شناخت، از فرط شادی، بدون گشودن در، به‌‌درون شتافت و اعلام داشت: «پِطرُس بر در ایستاده است!»
Acts FarHezar 12:15  به او گفتند: «مگر دیوانه شده‌ای؟» امّا چون اصرار او را دیدند، گفتند: «لابد فرشتة اوست.»
Acts FarHezar 12:16  در این حین، پِطرُس همچنان در می‌زد. سرانجام، چون در را گشودند، با دیدن او غرق در شگفتی شدند.
Acts FarHezar 12:17  پِطرُس با اشارة دست، آنان را خاموش ساخت و شرح داد که چگونه خداوند او را از زندان رهانیده است. سپس گفت: «یعقوب و دیگر برادران را از این امر آگاه سازید.» آنگاه به جایی دیگر رفت.
Acts FarHezar 12:18  صبح روز بعد، در میان سپاهیان غوغایی بر‌‌پا شد، زیرا نمی‌دانستند چه بر سر پِطرُس آمده است.
Acts FarHezar 12:19  هیرودیس دستور داد همه جا پِطرُس را جستجو کنند؛ و چون او را نیافتند از قراولان بازخواست کرد و حکم به قتل آنها داد. سپس از یهودیه به قیصریه رفت و چندی در آنجا ماند.
Acts FarHezar 12:20  هیرودیس بر مردم صور و صیدون خشم گرفته بود. از این‌‌رو به‌‌یکدل نزد او رفتند و اجازة شرفیابی خواستند. آنان بْلاستوس، پیشکار خاص شاه را با خود متحد کرده، در طلب آشتی بر‌‌آمدند، زیرا خوراک و معاش آنها از سرزمین هیرودیس فراهم می‌شد.
Acts FarHezar 12:21  در روز مقرر، هیرودیس ردای شاهی به تن کرده، بر تخت نشست و نطقی برای جماعت ایراد کرد.
Acts FarHezar 12:22  مردم فریاد بر‌‌آوردند: «این صدای یکی از خدایان است، نه صدای آدمی!»
Acts FarHezar 12:23  در دم فرشتة خداوند او را زد، از آن‌‌رو که خدا را تجلیل نکرده بود. آنگاه کرمها بدنش را خوردند و مرد.
Acts FarHezar 12:24  امّا کلام خدا هر‌‌چه بیشتر پیش می‌رفت و منتشر می‌شد.
Acts FarHezar 12:25  چون برنابا و سولُس مأموریت خود را به انجام رسانیدند، از اورشلیم بازگشتند و یوحنای معروف به مَرقُس را نیز همراه خود آوردند.
Chapter 13
Acts FarHezar 13:1  در کلیسایی که در اَنطاکیه بود، انبیا و معلّمانی چند بودند: برنابا، شَمعون معروف به نیجِر، لوکیوس قیرَوانی، مَناحِم که برادرخواندة هیرودیسِ حاکم بود و سولُس.
Acts FarHezar 13:2  هنگامی که ایشان در عبادت خداوند و روزه به‌‌سر می‌بردند، روح‌القدس گفت: «برنابا و سولُس را برای من جدا سازید، به‌‌جهت کاری که ایشان را بدان فرا‌‌خوانده‌ام.»
Acts FarHezar 13:3  آنگاه، پس از روزه و دعا، دست بر آن دو نهاده، ایشان را روانة سفر کردند.
Acts FarHezar 13:4  بدین قرار آن دو که از جانب روح‌القدس فرستاده شده بودند، به سِلوکیه رفتند و از آنجا از راه دریا به قپرس رسیدند.
Acts FarHezar 13:5  چون وارد سالامیس شدند، در کنیسه‌های یهود به کلام خدا موعظه کردند. یوحنا نیز در خدمت ایشان بود.
Acts FarHezar 13:6  آنان سرتاسر جزیره را در‌‌نَوَردیدند تا به پافوس رسیدند. در آنجا به فردی یهودی به نام بارْ‌یَشوع برخوردند که جادوگر و نبی دروغین بود.
Acts FarHezar 13:7  او از دوستان «سِرگیوس پولُسِ» والی بود. والی که مردی خردمند بود، برنابا و سولُس را به حضور فرا‌‌خواند، زیرا می‌خواست کلام خدا را بشنود.
Acts FarHezar 13:8  امّا عَلیمای جادوگر – که ترجمة نامش چنین است – به‌‌مخالفت با ایشان برخاست و کوشید والی را از ایمان آوردن، بازدارد.
Acts FarHezar 13:9  در این هنگام سولُس، که پولُس نیز نامیده می‌شد، پر از روح‌القدس شده، بدو چشم دوخت و گفت:
Acts FarHezar 13:10  «ای فرزند ابلیس، ای دشمن هر پارسایی، که پر از مکر و فریبی! چرا از کج کردن راههای راست خداوند بازنمی‌ایستی؟
Acts FarHezar 13:11  بدان که دست خداوند بر‌‌ضد توست. اکنون کور خواهی شد و تا مدتی قادر به‌‌دیدن آفتاب نخواهی بود.» در دم، مه و تاریکی او را فرو گرفت، و دور زده کسی را می‌جست که دستش را بگیرد و راه را به او بنماید.
Acts FarHezar 13:12  چون والی این واقعه را دید، ایمان آورد، زیرا از تعلیمی که دربارة خداوند می‌دادند، در شگفت شده بود.
Acts FarHezar 13:13  آنگاه پولُس و همراهانش از راه دریا از پافوس به پِرگة پامفیلیه رفتند. امّا در آنجا یوحنا از ایشان جدا شد و به اورشلیم بازگشت.
Acts FarHezar 13:14  آنها از پِرگه گذشتند و به اَنطاکیة پیسیدیه رسیدند. در روز شَبّات، به کنیسه در‌‌آمدند و نشستند.
Acts FarHezar 13:15  پس از تلاوت تورات و کتب پیامبران، رهبرانِ کنیسه نزد ایشان فرستادند و گفتند: «برادران، اگر پند و اندرزی برای مردم دارید، بگویید.»
Acts FarHezar 13:16  پولُس ایستاد و با دست اشاره کرده، گفت: «ای مردان اسرائیلی و ای غیریهودیان خداترس، گوش فرا‌‌دهید!
Acts FarHezar 13:17  خدای قوم اسرائیل، پدران ما را برگزید و قوم ما را در زمان غربتشان در مصر سرافراز ساخت و با قدرتی عظیم آنها را از آن سرزمین به‌‌در آورد،
Acts FarHezar 13:18  و قریب به چهل سال رفتارشان را در بیابان تحمل کرد.
Acts FarHezar 13:19  او هفت قوم را که در کنعان بودند، نابود ساخت و سرزمینشان را به قوم خود به میراث داد.
Acts FarHezar 13:20  اینها همه حدود چهارصد و پنجاه سال به‌‌طول انجامید. «پس از آن، تا زمان سموئیل نبی، خدا داوران را بدیشان داد.
Acts FarHezar 13:21  آنگاه پادشاهی خواستند و خدا شائول، پسر قیس، از قبیلة بنیامین را به ایشان داد، که چهل سال حکومت کرد.
Acts FarHezar 13:22  پس از برداشتن شائول، داوود را برانگیخت تا شاه ایشان گردد، و بر او چنین گواهی داد: ‹داوود پسر یِسای را دلخواه خویش یافتم؛ او خواست مرا به‌‌طور کامل به‌جا خواهد آورد.›
Acts FarHezar 13:23  «از نسل همین مرد، خدا طبق وعدة خود، نجات‌دهنده یعنی عیسی را برای اسرائیل فرستاد.
Acts FarHezar 13:24  پیش از آمدن عیسی، یحیی تعمید توبه را به همة مردم اسرائیل موعظه می‌کرد.
Acts FarHezar 13:25  چون یحیی دور خود را به‌‌پایان می‌رسانید، گفت: ‹مرا که می‌پندارید؟ من او نیستم؛ بلکه او پس از من می‌آید و من حتی شایسته نیستم بند کفشش را بگشایم.›
Acts FarHezar 13:26  «ای برادران، ای فرزندان ابراهیم، و ای غیریهودیان خداترس که در اینجا حضور دارید! این پیام نجات برای ما فرستاده شده است.
Acts FarHezar 13:27  مردم اورشلیم و بزرگان ایشان عیسی را نشناختند و با این‌‌حال با محکوم کردنش، گفته‌های پیامبران را که هر شَبّات تلاوت می‌شود، تحقق بخشیدند.
Acts FarHezar 13:28  آنها با اینکه هیچ علتی برای مجازات مرگ نیافتند، از پیلاتُس خواستند او را بکشد.
Acts FarHezar 13:29  و چون تمام آنچه را که درباره‌اش نوشته شده بود، به‌‌انجام رساندند، او را از صلیب پایین آورده، به قبر سپردند.
Acts FarHezar 13:30  امّا خدا وی را از مردگان برخیزانید.
Acts FarHezar 13:31  و آنان که با او از جلیل به اورشلیم آمده بودند، روزهای بسیار او را دیدند و اکنون نیز نزد قوم ما شاهدان اویند.
Acts FarHezar 13:32  «اکنون ما به شما بشارت می‌دهیم که خدا آنچه را که به پدران ما وعده داده بود،
Acts FarHezar 13:33  آن را با برخیزانیدن عیسی، به ما که فرزندان ایشانیم وفا کرد. همان‌‌گونه که در مزمور دوّم نوشته شده: ‹تو پسر من هستی؛ امروز، من تو را پدر شده‌ام.›
Acts FarHezar 13:34  «و خدا او را از مردگان برخیزانید تا هرگز فساد نبیند، چنانکه آمده است: » ‹برکات مقدّس و مطمئنی را که به داوود وعده داده شده، به شما خواهم بخشید.›
Acts FarHezar 13:35  و بر همین مبنا در جای دیگر گفته شده که: « ‹نخواهی گذاشت قدّوست فساد ببیند.›
Acts FarHezar 13:36  «و امّا داوود پس از آنکه به ارادة خدا مردم عصر خویش را خدمت کرد، بخفت و به پدران خود پیوسته، فساد را دید.
Acts FarHezar 13:37  ولی آن‌‌کس که خدا برخیزانید، فساد را ندید.
Acts FarHezar 13:38  «پس، ای برادران، بدانید آن آمرزش گناهان که به‌‌واسطة همین شخص فراهم آمده است، به شما اعلام می‌شود.
Acts FarHezar 13:39  اکنون هر که ایمان بیاورد، به‌‌واسطة او پارسا شمرده می‌شود در هر‌‌آنچه نتوانستید به‌‌واسطة شریعت موسی پارسا شمرده شوید.
Acts FarHezar 13:40  مراقب باشید این نوشتة کتب پیامبران بر سر شما نیاید که می‌گوید:
Acts FarHezar 13:41  «‹بنگرید، ای استهزاگران، حیرت کنید و هلاک شوید، زیرا در زمان شما کاری خواهم کرد، که هر‌‌چند آن را به شما بازگویند هرگز باور نخواهید کرد.›
Acts FarHezar 13:42  چون پولُس و برنابا از کنیسه بیرون می‌رفتند، مردم از آنها استدعا کردند که شَبّات آینده نیز در این‌باره با ایشان سخن بگویند.
Acts FarHezar 13:43  پس از اینکه جماعت کنیسه را ترک کردند، بسیاری از یهودیان و اشخاص خداپرست که به یهودیت گرویده بودند، از پی پولُس و برنابا به‌‌راه افتادند. آن دو با این گروه سخن گفتند و آنها را به پایداری در فیض خدا ترغیب کردند.
Acts FarHezar 13:44  شَبّات بعد، به‌تقریب، تمامی مردم شهر گرد آمدند تا کلام خداوند را بشنوند.
Acts FarHezar 13:45  امّا یهودیان چون ازدحام مردم را دیدند، از حسد پر شدند و با بی‌حرمتی به مخالفت با سخنان پولُس برخاستند.
Acts FarHezar 13:46  آنگاه پولُس و برنابا دلیرانه گفتند: «لازم بود کلام خدا پیش از همه برای شما بیان شود. امّا چون آن را رد کردید و خود را شایستة حیات جاوید ندانستید، پس اکنون رو به‌‌سوی غیریهودیان می‌نهیم.
Acts FarHezar 13:47  زیرا خداوند به ما چنین امر فرموده که: ‹تو را نوری برای غیر یهودیان قرار دادم، تا نجات را به کرانهای زمین برسانی.›
Acts FarHezar 13:48  چون غیریهودیان این را شنیدند، شادمان شدند و کلام خداوند را حرمت داشتند؛ و آنان که برای حیات جاوید تعیین شده بودند، ایمان آوردند.
Acts FarHezar 13:49  بدین‌سان کلام خداوند در سرتاسر آن ناحیه منتشر شد.
Acts FarHezar 13:50  امّا یهودیان، زنان خداپرست و متشخص و نیز مردان سرشناسِ شهر را شوراندند و آنها را به آزار پولُس و برنابا برانگیختند. پس پولُس و برنابا را از آن ناحیه راندند.
Acts FarHezar 13:51  ایشان نیز به اعتراض، غبار پاهای خود را بر ایشان تکاندند و به شهر قونیه رفتند.
Acts FarHezar 13:52  و امّا شاگردان پر از شادی و روح‌القدس بودند.
Chapter 14
Acts FarHezar 14:1  در قونیه نیز پولُس و برنابا به کنیسة یهود رفتند و چنان سخن راندند که شماری بسیار از یهودیان و یونانیان ایمان آوردند.
Acts FarHezar 14:2  امّا یهودیانی که ایمان نیاورده بودند، غیریهودیان را شوراندند و ذهنشان را نسبت به برادران، مسموم ساختند.
Acts FarHezar 14:3  پس پولُس و برنابا مدتی طولانی در آنجا ماندند و دلیرانه برای خداوند سخن گفتند، خداوندی که بدیشان قدرت انجام آیات و معجزات می‌بخشید و بدین‌گونه پیام فیض خود را تأیید می‌کرد.
Acts FarHezar 14:4  مردم شهر دو گروه شدند؛ گروهی به جانبداری از یهودیان برخاستند و گروهی دیگر جانب رسولان را گرفتند.
Acts FarHezar 14:5  و چون غیریهودیان و یهودیان به اتفاق بزرگان خود خواستند پولُس و برنابا را در برابر چشم همگان بزنند و سنگسار کنند،
Acts FarHezar 14:6  آنان آگاه شده، به لِستْره و دِربِه، از شهرهای لیکائونیه، و نواحی اطراف گریختند
Acts FarHezar 14:7  و در آنجا به رساندن بشارت ادامه دادند.
Acts FarHezar 14:8  و امّا در لِستْره مردی نشسته بود که نمی‌توانست پاهایش را حرکت دهد و هرگز راه نرفته بود، زیرا لنگ مادرزاد بود.
Acts FarHezar 14:9  هنگامی که پولُس سخن می‌گفت، او گوش فرا‌‌می‌داد. پولُس بدو چشم دوخت و دید که ایمان شفا یافتن دارد.
Acts FarHezar 14:10  پس با صدای بلند به او گفت: «بر پاهای خود راست بایست!» آن مرد از جا جَست و به‌‌راه افتاد.
Acts FarHezar 14:11  چون مردم آنچه را که پولُس انجام داد دیدند، به زبان لیکائونی فریاد بر‌‌آوردند: «خدایان به‌‌صورت انسان بر ما فرود آمده‌اند!»
Acts FarHezar 14:12  آنان برنابا را «زئوس» و پولُس را که سخنگوی اصلی بود «هِرمِس» نامیدند.
Acts FarHezar 14:13  کاهنِ زئوس که معبدش درست بیرون دروازة شهر بود، گاوهایی چند و تاجهایی از گُل به دروازة شهر آورد؛ او و جماعت بر آن بودند قربانی تقدیمشان کنند.
Acts FarHezar 14:14  امّا چون آن دو رسول، یعنی برنابا و پولُس، این را شنیدند، جامه‌های خود را چاک زدند و به میان جماعت شتافته، فریاد بر‌‌آوردند که:
Acts FarHezar 14:15  «ای مردان، چرا چنین می‌کنید؟ ما نیز چون شما، انسانی بیش نیستیم. ما به شما بشارت می‌دهیم که از این چیزهای پوچ دست بردارید و به خدای زنده روی آورید که آسمان و زمین و دریا و هر‌‌آنچه را که در آنهاست، آفرید.
Acts FarHezar 14:16  هر‌‌چند او در گذشته همة قومهای غیریهود را واگذاشت که هر یک به‌‌راه خود روند،
Acts FarHezar 14:17  امّا خود را بدون شهادت نگذاشت؛ او با فرستادن باران از آسمان و بخشیدن فصلهای پُر بار، بر شما احسان نموده، خوراک فراوان به شما ارزانی می‌دارد و دلهایتان را از خرّمی لبریز می‌کند.»
Acts FarHezar 14:18  سرانجام با این سخنان، بدشواری توانستند مردم را از تقدیم قربانی بازدارند.
Acts FarHezar 14:19  امّا یهودیانی از اَنطاکیه و قونیه آمدند و مردم را با خود متحد ساخته، پولُس را سنگسار کردند و بدین گمان که مرده است، از شهر بیرونش کشیدند.
Acts FarHezar 14:20  امّا چون شاگردان گرد او جمع شدند، برخاست و به شهر بازگشت. فردای آن روز، او و برنابا رهسپار دِربِه شدند.
Acts FarHezar 14:21  آنان در آن شهر نیز بشارت دادند و بسیاری را شاگرد ساختند. سپس به لِستْره و قونیه و اَنطاکیه بازگشتند.
Acts FarHezar 14:22  در آن شهرها شاگردان را تقویت کرده، آنان را به پایداری در ایمان تشویق کردند و پند دادند که «باید با تحمل سختیهای بسیار به پادشاهی خدا راه یابیم.»
Acts FarHezar 14:23  ایشان در هر کلیسا مشایخ بر ایمانداران گماشتند و با دعا و روزه آنها را به خداوندی که به وی ایمان آورده بودند، سپردند.
Acts FarHezar 14:24  سپس از ایالت پیسیدیه گذشتند و به ایالت پامفیلیه رفتند،
Acts FarHezar 14:25  و در پِرگه کلام را موعظه کرده، به آتالیه فرود آمدند.
Acts FarHezar 14:26  از آتالیه با کشتی به اَنطاکیه بازگشتند، همان جا که ایشان را به فیض خدا سپرده بودند تا عهده‌دار کاری شوند که اکنون به انجامش رسانیده بودند.
Acts FarHezar 14:27  چون بدانجا رسیدند، کلیسا را گرد آورده، بازگفتند که خدا به‌‌واسطة آنها چه‌ها کرده و چگونه درِ ایمان را بر غیریهودیان گشوده است.
Acts FarHezar 14:28  آنگاه مدت زمانی در آنجا با شاگردان ماندند.
Chapter 15
Acts FarHezar 15:1  و امّا جمعی از یهودیه به اَنطاکیه آمده به برادران تعلیم می‌دادند که: «اگر مطابق آیین موسی ختنه نشوید، نمی‌توانید نجات بیابید.»
Acts FarHezar 15:2  پس چون پولُس و برنابا به مخالفت و مباحثة شدید با ایشان برخاستند، قرار بر این شد که آن دو به همراه تنی چند از ایمانداران به اورشلیم بروند و این مسئله را با رسولان و مشایخ در میان نهند.
Acts FarHezar 15:3  پس کلیسا ایشان را بدرقه کرد؛ و آنها در گذار از فینیقیه و سامره، خبر ایمان آوردن غیریهودیان را رساندند و همة برادران را بسیار شاد ساختند.
Acts FarHezar 15:4  چون به اورشلیم رسیدند، کلیسا و رسولان و مشایخ از ایشان استقبال کردند. پولُس و برنابا هر‌‌آنچه خدا به‌‌واسطة آنها انجام داده بود، بدیشان بازگفتند.
Acts FarHezar 15:5  آنگاه برخی از فرقة فَریسیان که ایمان آورده بودند، برخاسته، گفتند: «این غیریهودیان را باید ختنه کرد و حکم داد که شریعت موسی را نگاه دارند.»
Acts FarHezar 15:6  پس رسولان و رهبران گرد آمدند تا به این مسئله رسیدگی کنند.
Acts FarHezar 15:7  پس از مباحثة بسیار، سرانجام پِطرُس برخاست و بدیشان گفت: «ای برادران، شما آگاهید که در روزهای نخست، خدا مرا از میان شما برگزید تا غیریهودیان از زبان من پیام انجیل را بشنوند و ایمان آورند.
Acts FarHezar 15:8  و خدایی که عارف‌القلوب است، با بخشیدن روح‌القدس به غیریهودیان، درست به‌‌سان ما، گواهی داد بر اینکه ایشان را پذیرفته است.
Acts FarHezar 15:9  او در میان ما و ایشان هیچ فرق نگذاشت، بلکه محض ایمان، دلهایشان را طاهر ساخت.
Acts FarHezar 15:10  پس حال چرا خدا را می‌آزمایید و یوغی بر گردن شاگردان می‌نهید که نه ما قادر به حملش بودیم، نه پدران ما؟
Acts FarHezar 15:11  زیرا ما ایمان داریم که به فیض خداوند عیسی است که نجات یافته‌ایم، چنانکه ایشان نیز.»
Acts FarHezar 15:12  سپس جماعت، همه ساکت شدند و به برنابا و پولُس گوش فرا‌‌دادند. آنان آیات و معجزاتی را که خدا به‌‌دست ایشان در میان غیریهودیان ظاهر کرده بود، بازمی‌گفتند.
Acts FarHezar 15:13  چون سخنان ایشان به‌‌پایان رسید، یعقوب گفت: «ای برادران، به من گوش فرادهید!
Acts FarHezar 15:14  شَمعون بیان کرد که چگونه خدا برای نخستین بار غیریهودیان را مورد لطف خود قرار داده، از میان آنان قومی برای خود برگزیده است.
Acts FarHezar 15:15  این با گفتار پیامبران مطابق است، چنانکه نوشته شده:
Acts FarHezar 15:16  «‹پس از این، باز‌‌خواهم گشت و خیمة فرو افتادة داوود را از نو بر‌‌پا خواهم داشت؛ ویرانه‌هایش را دیگر بار بنا خواهم کرد، و آن را مرمّت خواهم نمود،
Acts FarHezar 15:17  تا باقی افراد بشر جملگی خداوند را بطلبند، همة غیریهودیانی که نام من بر آنهاست. چنین می‌گوید خداوندی که اینها را به‌‌انجام می‌رساند،
Acts FarHezar 15:18  اموری را که از دیرباز معلوم بوده است.›
Acts FarHezar 15:19  «پس رأی من بر این است که آنان را که از غیریهودیان به‌‌سوی خدا بازمی‌گردند، زحمت نرسانیم.
Acts FarHezar 15:20  امّا باید در نامه‌ای از ایشان بخواهیم که از خوراک آلوده به بت‌پرستی، بی‌عفتی، گوشت حیوانات خفه شده و خون بپرهیزند.
Acts FarHezar 15:21  زیرا از دیرباز موسی در هر شهر کسانی را داشته است که بدو موعظه کنند، چنانکه هر شَبّات نوشته‌های او را در کنیسه‌ها تلاوت می‌کنند.»
Acts FarHezar 15:22  پس رسولان و مشایخ به اتفاق تمامی کلیسا تصمیم گرفتند از میان خود مردانی برگزینند و آنان را همراه پولُس و برنابا به اَنطاکیه بفرستند. پس یهودای معروف به بَرسابا و سیلاس را، که در میان برادران مقام رهبری داشتند، برگزیدند.
Acts FarHezar 15:23  آنگاه نامه‌ای به‌‌دست ایشان فرستادند، بدین عبارات که: از ما رسولان و مشایخ، برادران شما، به برادرانِ غیریهودی در اَنطاکیه، سوریه و کیلیکیه، سلام!
Acts FarHezar 15:24  شنیده‌ایم که کسانی از میان ما، بی‌آنکه دستوری از ما داشته باشند، آمده‌اند و شما را با سخنانشان مشوش ساخته، باعث پریشانی خاطرتان شده‌اند.
Acts FarHezar 15:25  پس ما یکدل چنین مصلحت دیدیم که مردانی برگزینیم و آنها را همراه عزیزان خود، برنابا و پولُس، نزد شما بفرستیم،
Acts FarHezar 15:26  همراه کسانی که به‌‌خاطر نام خداوند ما عیسی مسیح، جان بر کف نهاده‌اند.
Acts FarHezar 15:27  پس یهودا و سیلاس را فرستاده‌ایم تا شما را زبانی از این امور آگاه سازند.
Acts FarHezar 15:28  روح‌القدس و ما مصلحت چنین دیدیم که باری بر دوش شما ننهیم، جز این ضروریات که
Acts FarHezar 15:29  از خوراک تقدیمی به بتها و خون و گوشت حیوانات خفه شده و بی‌عفتی بپرهیزید. هر‌‌گاه از اینها دوری کنید، کاری پسندیده انجام داده‌اید. والسّلام.
Acts FarHezar 15:30  پس ایشان روانه شده، به اَنطاکیه رفتند و در آنجا کلیسا را گرد آورده، نامه را رسانیدند.
Acts FarHezar 15:31  چون آنها نامه را خواندند، از پیام دلگرم‌کنندة آن شادمان شدند.
Acts FarHezar 15:32  یهودا و سیلاس نیز که نبی بودند، با سخنان بسیار، برادران را تشویق و تقویت کردند.
Acts FarHezar 15:33  پس چندی در آنجا ماندند، و سپس برادران ایشان را بسلامت روانه کردند تا نزد فرستندگان خود بازگردند.
Acts FarHezar 15:34  امّا پولُس و برنابا در اَنطاکیه ماندند
Acts FarHezar 15:35  و همراه بسیاری دیگر به تعلیم و بشارت کلام خداوند مشغول شدند.
Acts FarHezar 15:36  پس از چندی، پولُس به برنابا گفت: «به شهرهایی که کلام خداوند را در آنها موعظه کردیم، بازگردیم و از برادران دیدار کنیم تا ببینیم در چه حالند.»
Acts FarHezar 15:37  برنابا خواست یوحنای معروف به مَرقُس نیز ایشان را همراهی کند،
Acts FarHezar 15:38  امّا پولُس مصلحت ندید، کسی را که در پامفیلیه ایشان را تنها گذاشته و ادامة همکاری نداده بود، با خود ببرد.
Acts FarHezar 15:39  اختلاف چندان بالا گرفت که از یکدیگر جدا شدند. برنابا، مَرقُس را بر‌‌گرفت و از راه دریا راهی قپرس شد؛
Acts FarHezar 15:40  امّا پولُس، سیلاس را اختیار کرد و به‌‌دست برادران به فیض خداوند سپرده شده، عازم سفر گشت.
Acts FarHezar 15:41  او در عبور از سوریه و کیلیکیه، کلیساها را استوار می‌کرد.
Chapter 16
Acts FarHezar 16:1  پولُس به دِربِه و سپس به لِستْره آمد. در آنجا شاگردی تیموتائوس نام می‌زیست که مادرش یهودی و ایماندار، امّا پدرش یونانی بود.
Acts FarHezar 16:2  برادران در لِستْره و قونیه از او به‌‌نیکی یاد می‌کردند.
Acts FarHezar 16:3  پولُس چون می‌خواست او در سفر همراهی‌اش کند، به‌‌خاطر یهودیانی که در آن ناحیه می‌زیستند، او را ختنه کرد، چرا که همه می‌دانستند پدر وی یونانی است.
Acts FarHezar 16:4  آنها چون از شهری به شهر دیگر می‌رفتند، اصولی را که رسولان و مشایخ در اورشلیم وضع کرده بودند، به مردم می‌سپردند تا آنها را رعایت کنند.
Acts FarHezar 16:5  پس، کلیساها در ایمان استوار می‌شدند و هر روز بر شمارشان افزوده می‌شد.
Acts FarHezar 16:6  سپس، سرتاسر دیار فْریجیه و غَلاطیه را در‌‌نَوَردیدند، زیرا روح‌القدس ایشان را از رسانیدن کلام به ایالت آسیا منع کرده بود.
Acts FarHezar 16:7  چون به سرحد میسیه رسیدند، بر آن شدند که به بیطینیه بروند، امّا روح عیسی به ایشان اجازه نداد.
Acts FarHezar 16:8  از این‌‌رو، از میسیه گذشتند و به تْروآس رفتند.
Acts FarHezar 16:9  شب هنگام، پولُس در رؤیا دید که مردی مقدونی در برابرش ایستاده، به او التماس می‌کند که «به مقدونیه بیا و ما را مدد کن.»
Acts FarHezar 16:10  چون این رؤیا را دید، بی‌درنگ عازم مقدونیه شدیم، زیرا اطمینان یافتیم که خدا ما را فرا‌‌خوانده است تا بدیشان بشارت دهیم.
Acts FarHezar 16:11  پس، از تْروآس با کشتی یکراست به ساموتْراکی رفتیم، و روز بعد به نیاپولیس رسیدیم.
Acts FarHezar 16:12  از آنجا راهی فیلیپی شدیم که از مهاجرنشینهای روم و یکی از شهرهای عمدة آن بخش از مقدونیه بود، و چند روز در آن شهر ماندیم.
Acts FarHezar 16:13  روز شَبّات از شهر خارج شدیم و به کنار رودخانه رفتیم، با این انتظار که در آنجا مکانی برای دعا وجود دارد. پس نشستیم و با زنانی که گرد آمده بودند، به گفتگو پرداختیم.
Acts FarHezar 16:14  در میان آنان زنی خداپرست از شهر تیاتیرا بود که به سخنان ما گوش فرا می‌داد. او لیدیه نام داشت و فروشندة پارچه‌های ارغوان بود. خداوند قلب او را گشود تا پیام پولُس را بپذیرد.
Acts FarHezar 16:15  چون او با اهل خانه‌اش تعمید گرفت، با اصرار بسیار به ما گفت: «اگر یقین دارید که به خداوند ایمان آورده‌ام، بیایید و در خانة من بمانید.» سرانجام تسلیم درخواست او شدیم.
Acts FarHezar 16:16  یک بار که به مکان دعا می‌رفتیم، به کنیزی برخوردیم که روح غیبگویی داشت و از راه طالع‌بینی سود بسیار عاید اربابان خود می‌کرد.
Acts FarHezar 16:17  او در پی پولُس و ما می‌افتاد و فریادکنان می‌گفت: «این مردان خدمتگزاران خدای متعال‌اند و راه نجات را به شما اعلام می‌کنند.»
Acts FarHezar 16:18  او روزهای بسیار چنین می‌کرد. سرانجام صبر پولُس به‌‌سر آمد و برگشته به آن روح گفت: «به نام عیسی مسیح تو را امر می‌کنم که از این دختر به در آیی!» همان دم، روح از او بیرون آمد.
Acts FarHezar 16:19  اربابانِ آن کنیز چون دیدند امید کسب درآمدشان بر باد رفت، پولُس و سیلاس را گرفتند و آنها را کشان کشان به بازار نزد مراجع بردند.
Acts FarHezar 16:20  پس ایشان را به حضور قاضیان آوردند و گفتند: «این مردان یهودی‌اند و شهر ما را به آشوب کشیده‌اند.
Acts FarHezar 16:21  رسومی را تبلیغ می‌کنند که پذیرفتن و به‌جا آوردنشان بر ما رومیان جایز نیست.»
Acts FarHezar 16:22  مردم در حمله به پولُس و سیلاس به آنان پیوستند. قاضیان نیز دستور دادند جامه‌هایشان را به‌‌در آورند و چوبشان زنند.
Acts FarHezar 16:23  چون ایشان را چوب بسیار زدند، به زندانشان افکندند، و به زندانبان دستور دادند که سخت مراقب ایشان باشد.
Acts FarHezar 16:24  زندانبان چون چنین دستور یافت، آنان را به زندان درونی افکند و پاهایشان را در کُنده نهاد.
Acts FarHezar 16:25  نزدیک نیمه شب، پولُس و سیلاس مشغول دعا بودند و سرودخوانان خدا را ستایش می‌کردند و دیگر زندانیان نیز بدیشان گوش فرا می‌دادند
Acts FarHezar 16:26  که ناگاه زمین‌لرزه‌ای عظیم رخ داد، آن‌‌گونه که اساس زندان به‌‌لرزه در‌‌آمد و درهای زندان در دم گشوده شد و زنجیرها از همه فرو ریخت.
Acts FarHezar 16:27  زندانبان بیدار شد، و چون درهای گشودة زندان را دید، شمشیر بر‌‌کشید تا خود را بکشد، زیرا می‌پنداشت زندانیان گریخته‌اند.
Acts FarHezar 16:28  امّا پولُس با صدای بلند ندا در داده، گفت: «به خود آسیب مرسان که ما همه اینجاییم!»
Acts FarHezar 16:29  زندانبان چراغ خواست و سراسیمه به‌‌درون زندان رفت و در حالی که می‌لرزید به‌‌پای پولُس و سیلاس افتاد.
Acts FarHezar 16:30  سپس، ایشان را بیرون آورد و پرسید: «ای سروران، چه کنم تا نجات یابم؟»
Acts FarHezar 16:31  پاسخ دادند: «به خداوند عیسی مسیح ایمان آور که تو و اهل خانه‌ات نجات خواهید یافت.»
Acts FarHezar 16:32  آنگاه کلام خداوند را برای او و همة کسانی که در خانه‌اش بودند، بیان کردند.
Acts FarHezar 16:33  در همان ساعت از شب، زندانبان آنها را برداشته، زخمهایشان را شست، و بی‌درنگ او و همة اهل خانه‌اش تعمید گرفتند.
Acts FarHezar 16:34  او ایشان را به خانة خود برد و سفره‌ای برایشان گسترد. او و همة اهل خانه‌اش از ایمان آوردن به خدا بسیار شاد بودند.
Acts FarHezar 16:35  چون روز شد، قاضیان مأمورانی نزد زندانبان فرستاده، گفتند: «آن مردان را آزاد کن!»
Acts FarHezar 16:36  زندانبان پولُس را از این پیغام آگاه کرد و گفت: «قاضیان دستور داده‌اند که شما را آزاد کنم. پس اینک بیرون آیید و بسلامت بروید.»
Acts FarHezar 16:37  امّا پولُس در پاسخ گفت: «ما را که رومی هستیم بدون محاکمه و در برابر همگان چوب زده و به زندان افکنده‌اند، و حال می‌خواهند در خفا آزادمان کنند؟ هرگز! بلکه خود بیایند و ما را از اینجا بیرون آورند.»
Acts FarHezar 16:38  مأموران این را به قاضیان بازگفتند، و آنها چون شنیدند که پولُس و سیلاس رومی‌اند، سخت به هراس افتادند
Acts FarHezar 16:39  و آمده، از ایشان پوزش خواستند و تا بیرون زندان مشایعتشان نموده، خواهش کردند که شهر را ترک گویند.
Acts FarHezar 16:40  ایشان پس از ترک زندان، به خانة لیدیه رفتند. در آنجا با برادران دیدار کرده، ایشان را تشویق نمودند. سپس آنجا را ترک گفتند.
Chapter 17
Acts FarHezar 17:1  پولُس و سیلاس از آمْفیپولیس و آپولونیا گذشتند و به تِسالونیکی آمدند، که در آنجا یهودیان کنیسه داشتند.
Acts FarHezar 17:2  پولُس طبق عادت به کنیسه رفته، در سه شَبّات از کتب مقدّس با ایشان مباحثه می‌کرد
Acts FarHezar 17:3  و توضیح داده، برهان می‌آورد که ضروری بود مسیح رنج کشد و از مردگان برخیزد. او می‌گفت: «این عیسی که او را به شما اعلام می‌کنم، همان مسیح است.»
Acts FarHezar 17:4  برخی از ایشان و نیز شماری بسیار از یونانیانِ خداپرست و گروهی بزرگ از زنان سرشناس، مجاب شده، به پولُس و سیلاس پیوستند.
Acts FarHezar 17:5  امّا یهودیان حسد ورزیدند و تنی چند از اوباش را از بازار گرد آورده، دسته‌ای به‌‌راه انداختند و در شهر بلوا به‌‌پا کردند. ایشان در جستجوی پولُس و سیلاس به خانة یاسون هجوم بردند تا آنان را به میان جماعت بیرون آورند.
Acts FarHezar 17:6  امّا چون ایشان را نیافتند، یاسون و برخی دیگر از برادران را نزد مقامات شهر کشاندند و فریاد بر‌‌آوردند که «این مردان که همة دنیا را به آشوب کشیده‌اند، حال به اینجا آمده‌اند،
Acts FarHezar 17:7  و یاسون ایشان را به خانة خود برده است. اینان همگی از فرمانهای قیصر سرپیچی می‌کنند و مدّعی آنند که شاه دیگری هست به نام عیسی.»
Acts FarHezar 17:8  چون مردم و مقامات شهر این را شنیدند، برآشفتند.
Acts FarHezar 17:9  سپس از یاسون و دیگران ضمانت گرفته، آزادشان کردند.
Acts FarHezar 17:10  برادران در همان شب، پولُس و سیلاس را به بیریه روانه کردند. آنها چون بدانجا رسیدند، به کنیسة یهود رفتند.
Acts FarHezar 17:11  اهل بیریه از مردمان تِسالونیکی نجیب‌تر بودند، زیرا پیغام را با اشتیاق پذیرفتند و هر روز کتب مقدّس را بررسی می‌کردند تا صحت گفته‌های پولُس را دریابند.
Acts FarHezar 17:12  بدین‌‌گونه، بسیاری از یهودیان و نیز شماری کثیر از زنان و مردان سرشناسِ یونانی ایمان آوردند.
Acts FarHezar 17:13  چون یهودیانِ تِسالونیکی دریافتند که پولُس در بیریه نیز کلام خدا را موعظه می‌کند، بدانجا رفتند و مردم را تحریک کرده، شوراندند.
Acts FarHezar 17:14  برادران بی‌درنگ پولُس را به‌‌سوی ساحل روانه کردند، امّا سیلاس و تیموتائوس در بیریه ماندند.
Acts FarHezar 17:15  مشایعت‌کنندگان پولُس، او را تا آتن همراهی کردند و پس از اینکه برای سیلاس و تیموتائوس دستور گرفتند که هر‌چه زودتر به پولُس بپیوندند، آنجا را ترک گفتند.
Acts FarHezar 17:16  در آن حال که پولُس در آتن منتظر آن دو بود، از دیدن اینکه شهر پر از بتهاست، منقلب شد.
Acts FarHezar 17:17  از این‌‌رو، در کنیسه با یهودیان و یونانیان خداپرست و نیز هر روز در میدان شهر با رهگذران مباحثه می‌کرد.
Acts FarHezar 17:18  جمعی از فیلسوفان اپیکوری و رواقی نیز با او بنای مباحثه گذاشتند. برخی از آنان می‌گفتند: «این یاوه‌گو چه می‌خواهد بگوید؟» دیگران می‌گفتند: «گویا خدایان غریب را تبلیغ می‌کند.» از آن‌‌رو چنین می‌گفتند که پولُس، عیسی و قیامت را به ایشان بشارت می‌داد.
Acts FarHezar 17:19  آنگاه او را بر‌‌گرفتند و به مجمع «آریوپاگوس» بردند و در آنجا به او گفتند: «آیا می‌توان دانست که این تعلیم جدید که تو می‌دهی، چیست؟
Acts FarHezar 17:20  سخنانت به گوش ما عجیب می‌آید. پس خواهان دانستن معنای آنیم.»
Acts FarHezar 17:21  همة آتنیان و بیگانگانی که در آنجا می‌زیستند، مشغولیتی جز این نداشتند که وقت خود را به گفت و شنود دربارة عقاید جدید بگذرانند.
Acts FarHezar 17:22  پس پولُس در میان مجمع «آریوپاگوس» برخاست و گفت: «ای مردان آتنی، من شما را از هر لحاظ بسیار دیندار یافته‌ام.
Acts FarHezar 17:23  زیرا هنگامی که در شهر سیر می‌کردم و آنچه را که شما می‌پرستید نظاره می‌نمودم، مذبحی یافتم که بر آن نوشته شده بود: ‹تقدیم به خدای ناشناخته›. حال، آنچه را شما ناشناخته می‌پرستید، من به شما اعلام می‌کنم.
Acts FarHezar 17:24  «خدایی که جهان و هر‌‌آنچه در آن است آفرید، مالکِ آسمان و زمین است و در معابد ساختة دست بشر ساکن نمی‌شود.
Acts FarHezar 17:25  دستان بشری نمی‌تواند خدمتی به او بکند، چنانکه گویی به چیزی محتاج باشد، زیرا خودْ بخشندة حیات و نَفَس و هر چیز دیگر به جمیع آدمیان است.
Acts FarHezar 17:26  او همة اقوام بشری را از یک انسان پدید آورد تا در سرتاسر زمین ساکن شوند؛ و زمانهای تعیین شده برای ایشان و حدود محل سکونتشان را مقرر فرمود.
Acts FarHezar 17:27  چنین کرد تا مردمان او را بجویند و چه بسا که در پی‌اش گشته، او را بیابند، هر‌چند از هیچ یک از ما دور نیست.
Acts FarHezar 17:28  زیرا در اوست که زندگی و حرکت و هستی داریم؛ چنانکه برخی از شاعران خود شما نیز گفته‌اند که ما نسل اوییم.
Acts FarHezar 17:29  «پس چون نسل خداییم، شایسته نیست چنین بیندیشیم که الوهیت همانند زر یا سیم یا سنگی است که با هنر و خلاقیت آدمی به‌‌صورت تمثالی تراشیده شده باشد.
Acts FarHezar 17:30  در گذشته، خدا از چنین جهالتی چشم می‌پوشید. امّا اکنون همة مردمان را در هر جا حکم می‌کند که توبه کنند.
Acts FarHezar 17:31  زیرا روزی را مقرر کرده که در آن به‌‌واسطة مردی که تعیین کرده است، جهان را عادلانه داوری خواهد کرد، و با برخیزانیدنش از مردگان، همه را از این امر مطمئن ساخته است.»
Acts FarHezar 17:32  چون دربارة رستاخیز مردگان شنیدند، برخی پوزخند زدند، امّا دیگران گفتند: «می‌خواهیم در این‌‌باره باز از تو بشنویم.»
Acts FarHezar 17:33  بدین‌‌گونه پولُس مجمع را ترک گفت.
Acts FarHezar 17:34  امّا تنی چند بدو پیوسته، ایمان آوردند. دیونیسیوس، عضو مجمع «آریوپاگوس» و زنی داماریس نام، و چند تن دیگر، از آن جمله بودند.
Chapter 18
Acts FarHezar 18:1  پس از این، پولُس آتن را ترک گفت و به قُرِنتُس رفت.
Acts FarHezar 18:2  در آنجا با مردی یهودی، آکیلا نام، از مردمان پونتوس آشنا شد که با همسرش پْریسکیلا بتازگی از ایتالیا آمده بود، زیرا کْلودیوسِ قیصر دستور داده بود که یهودیان همگی روم را ترک کنند. پولُس به‌‌دیدار آنها رفت،
Acts FarHezar 18:3  و از آنجا که او نیز مانند ایشان پیشة خیمه‌دوزی داشت، نزدشان ماند و به‌‌کار مشغول شد.
Acts FarHezar 18:4  او هر شَبّات در کنیسه با یهودیان و یونانیان مباحثه می‌کرد و می‌کوشید آنان را مجاب سازد.
Acts FarHezar 18:5  چون سیلاس و تیموتائوس از مقدونیه آمدند، پولُس خود را بتمامی، وقف موعظة کلام کرده، به یهودیان شهادت می‌داد که عیسی همان مسیح است.
Acts FarHezar 18:6  امّا چون با او بنای مخالفت گذاشتند و ناسزایش گفتند، به اعتراض، غبار جامه‌اش را تکاند و به آنها گفت: «خونتان بر گردن خودتان! من از آن مبرا هستم. از این پس، نزد غیریهودیان می‌روم.»
Acts FarHezar 18:7  سپس از کنیسه تغییر مکان داد و به خانة تیتوس یوستوس رفت که شخصی خداپرست بود و در جوار کنیسه منزل داشت.
Acts FarHezar 18:8  امّا کْریسپوس، رئیس کنیسه، با تمام اهل خانه‌اش به خداوند ایمان آوردند. همچنین بسیاری از اهالی قُرِنتُس چون پیام را شنیدند، ایمان آورده، تعمید گرفتند.
Acts FarHezar 18:9  شبی خداوند در رؤیا به پولُس گفت: «مترس! سخن بگو و خاموش مباش!
Acts FarHezar 18:10  زیرا من با تو هستم و هیچ‌کس دست خود را بر تو دراز نخواهد کرد تا گزندی به تو برساند، چرا که در این شهر مرا خلق بسیار است.»
Acts FarHezar 18:11  پس، پولُس یک سال و نیم در آنجا ماند و کلام خدا را به آنها تعلیم داد.
Acts FarHezar 18:12  امّا هنگامی که غالیون، والی اَخائیه بود، یهودیان همداستان شده، بر سر پولُس تاختند و او را به محکمه کشانده،
Acts FarHezar 18:13  گفتند: «این شخص مردم را وامی‌دارد خدا را به‌‌شیوه‌ای خلاف شریعت عبادت کنند.»
Acts FarHezar 18:14  چون پولُس خواست سخن بگوید، غالیون به یهودیان گفت: «اگر جرم یا جنایتی در میان بود، می‌بایست شکایت شما را بشنوم.
Acts FarHezar 18:15  امّا چون مسئله بر سر کلمات و نامها و شریعت خودتان است، پس خود به آن رسیدگی کنید. من نمی‌خواهم دربارة چنین اموری داوری کنم.»
Acts FarHezar 18:16  پس آنها را از مقابل مسند داوری راند.
Acts FarHezar 18:17  آنان نیز همگی به سوسْتِنیس، رئیس کنیسه حمله بردند و او را در مقابل مسند والی زدند. امّا غالیون هیچ اعتنا نکرد.
Acts FarHezar 18:18  پولُس پس از اقامتی طولانی در قُرِنتُس، با برادران وداع کرد و از راه دریا عازم سوریه شد. در این سفر، پْریسکیلا و آکیلا نیز همراهش بودند. او در کِنخْریه سر خود را تراشید، زیرا چنین نذر کرده بود.
Acts FarHezar 18:19  چون به اِفِسُس رسیدند، همسفران خود را ترک گفت و خود به کنیسه رفت و با یهودیان به مباحثه پرداخت.
Acts FarHezar 18:20  از او خواستند مدتی بیشتر با ایشان بماند، امّا نپذیرفت
Acts FarHezar 18:21  و با ایشان وداع کرده، گفت: «اگر خدا بخواهد باز نزد شما خواهم آمد.» سپس سوار کشتی شد و اِفِسُس را ترک گفت.
Acts FarHezar 18:22  در قیصریه از کشتی فرود آمده، به اورشلیم رفت و پس از دیدار با کلیسا، راهی اَنطاکیه شد.
Acts FarHezar 18:23  چندی در آنجا ماند و باز عازم سفر شده، در سرتاسر دیار غَلاطیه و فْریجیه جا‌‌به‌‌جا می‌گشت و همة شاگردان را استوار می‌کرد.
Acts FarHezar 18:24  در آن ایام، فردی یهودی، آپولُس نام، از مردمان اسکندریه، به اِفِسُس آمد. او سخنوری ماهر بود و دانشی وسیع از کتب مقدّس داشت؛
Acts FarHezar 18:25  در طریق خداوند آموزش یافته بود و با حرارت روح سخن می‌گفت و بدقّت دربارة عیسی تعلیم می‌داد، هر‌‌چند فقط از تعمید یحیی آگاهی داشت.
Acts FarHezar 18:26  او دلیرانه در کنیسه به سخن گفتن آغاز کرد. چون پْریسکیلا و آکیلا سخنانش را شنیدند، او را به خانة خود بردند و طریق خدا را دقیقتر به وی آموختند.
Acts FarHezar 18:27  چون آپولُس قصد سفر به اَخائیه کرد، برادران تشویقش کردند و به شاگردان نوشتند که او را بگرمی پذیرا شوند. چون آپولُس بدانجا رسید، کسانی را که به‌‌واسطة فیض ایمان آورده بودند، یاری فراوان داد.
Acts FarHezar 18:28  زیرا پیش روی همگان با یهودیان مباحثه کرده، عقاید آنان را با دلایل قوی رد می‌کرد، و از کتب مقدّس ثابت می‌نمود که عیسی همان مسیح است.
Chapter 19
Acts FarHezar 19:1  و امّا هنگامی که آپولُس در قُرِنتُس بود، پولُس پس از گذر از نواحی مرتفع مرکزی، به اِفِسُس رسید. در آنجا شاگردانی چند یافت
Acts FarHezar 19:2  و از ایشان پرسید: «آیا هنگامی که ایمان آوردید، روح‌القدس را یافتید؟» گفتند: «ما حتی نشنیده‌ایم که روح‌القدس هست.»
Acts FarHezar 19:3  به ایشان گفت: «پس چه تعمیدی یافتید؟» گفتند: «تعمید یحیی.»
Acts FarHezar 19:4  پولُس گفت: «تعمید یحیی، تعمیدِ توبه بود. او به قوم می‌گفت به آن که پس از او می‌آمد ایمان بیاورند، یعنی به عیسی.»
Acts FarHezar 19:5  چون این را شنیدند، به نام خداوند عیسی تعمید گرفتند.
Acts FarHezar 19:6  و هنگامی که پولُس دست بر آنان نهاد، روح‌القدس بر ایشان آمد، به‌‌گونه‌ای که به‌‌زبانهای دیگر سخن گفتند و نبوّت کردند.
Acts FarHezar 19:7  آن مردان، جملگی حدود دوازده تن بودند.
Acts FarHezar 19:8  سپس پولُس به کنیسه رفته، در آنجا سه ماه دلیرانه سخن می‌گفت و در باب پادشاهی خدا مباحثه می‌کرد و دلایل قاطع می‌آورد.
Acts FarHezar 19:9  امّا بعضی سرسختی می‌کردند و ایمان نمی‌آوردند و پیش روی همگان، «طریقت» را بد می‌گفتند. پس پولُس از آنها کناره گرفت و شاگردان را با خود برداشته، همه روزه در تالار سخنرانی تیرانوس به بحث و گفتگو پرداخت.
Acts FarHezar 19:10  دو سال بدین منوال گذشت و در این مدت، همة یهودیان و یونانیانی که در ایالت آسیا بودند، کلام خداوند را شنیدند.
Acts FarHezar 19:11  خدا به‌‌دست پولُس معجزات خارق‌العاده ظاهر می‌ساخت،
Acts FarHezar 19:12  به‌‌گونه‌ای که مردم دستمالها و پیشبندهایی را که با بدن او تماس یافته بود برای بیماران می‌بردند، و بیماری آنها بهبود می‌یافت و ارواح پلید از ایشان بیرون می‌رفت.
Acts FarHezar 19:13  پس تنی چند از جن‌گیرانِ دوره‌گرد یهودی نیز کوشیدند نام خداوند عیسی را بر کسانی که ارواح پلید داشتند، بخوانند. آنان می‌گفتند: «به نام عیسایی که پولُس به او موعظه می‌کند شما را بیرون می‌رانیم!»
Acts FarHezar 19:14  کسانی که چنین می‌کردند، هفت پسر اِسکیوا، یکی از سران کاهنان یهود بودند.
Acts FarHezar 19:15  امّا روح پلید در پاسخ آنها گفت: «عیسی را می‌شناسم، پولُس را هم می‌شناسم، امّا شما کیستید؟»
Acts FarHezar 19:16  پس مردی که روح پلید داشت بر آنها جَسته، بر همگی ایشان غلبه یافت و چنان آنها را زد که برهنه و زخمی از آن خانه گریختند.
Acts FarHezar 19:17  چون همة ساکنان اِفِسُس، چه یهودی و چه یونانی، از این امر آگاه شدند، ترس بر همة آنان مستولی گشت، به‌‌گونه‌ای که از آن پس نام خداوند عیسی را بسیار محترم می‌داشتند.
Acts FarHezar 19:18  و بسیار کسان که ایمان آورده بودند، پیش آمده، آشکارا به کارهای خود اعتراف کردند.
Acts FarHezar 19:19  بسیاری نیز که پیش از آن جادوگری می‌کردند، کتابهای خود را آوردند و در برابر همگان سوزاندند. چون بهای کتابها را حساب کردند، پنجاه هزار دِرْهَم بود.
Acts FarHezar 19:20  بدین‌‌گونه، کلام خداوند به‌‌طور گسترده منتشر می‌شد و قوّت می‌گرفت.
Acts FarHezar 19:21  پس از این وقایع، پولُس در روح بر آن شد از راه مقدونیه و اَخائیه، به اورشلیم بازگردد. گفت: «پس از رفتنم به آنجا، باید از روم نیز دیدار کنم.»
Acts FarHezar 19:22  سپس دو تن از دستیاران خود، تیموتائوس و اِراستوس را به مقدونیه فرستاد و خود چندی در آسیا ماند.
Acts FarHezar 19:23  در این زمان، بلوای بزرگی دربارة «طریقت» بر‌‌پا شد.
Acts FarHezar 19:24  نقره‌کاری دیمیتریوس نام که تمثالهای نقره‌ای از آرتِمیس می‌ساخت و از این راه درآمدی سرشار عاید صنعتگران کرده بود،
Acts FarHezar 19:25  ایشان و صاحبان این‌‌گونه حرفه‌ها را گرد آورد و به آنها گفت: «ای سروران، می‌دانید که این پیشه، مایة رونق روزی ماست.
Acts FarHezar 19:26  امّا چنان که می‌بینید و می‌شنوید، این پولُس نه تنها در اِفِسُس بلکه به‌تقریب در سرتاسر آسیا، بسیاری را متقاعد و گمراه کرده است. او می‌گوید خدایانِ ساختة دست، اصلاً خدا نیستند.
Acts FarHezar 19:27  پس این خطر هست که نه تنها کسب ما از رونق بیفتد، بلکه معبد الهة بزرگمان آرتِمیس نیز حقیر گردد و او که در آسیا و در سرتاسر جهان پرستیده می‌شود، عظمت خود را از دست بدهد.»
Acts FarHezar 19:28  چون این را شنیدند، بغایت خشمگین شده، فریاد سر‌‌دادند که «بزرگ است آرتِمیسِ اِفِسُسیان!»
Acts FarHezar 19:29  در تمام شهر آشوبی به‌‌پا شد! مردم یکپارچه به‌‌سوی میدان مسابقات هجوم بردند و گایوس و آریستارخوس را که اهل مقدونیه و از همراهان پولُس بودند، کشان کشان با خود می‌بردند.
Acts FarHezar 19:30  پولُس خواست در برابر جمعیت ظاهر شود، امّا شاگردان نگذاشتند.
Acts FarHezar 19:31  حتی بعضی از مقامات ایالت آسیا که از دوستان وی بودند، برای او پیغام فرستاده، خواهش کردند پا به‌‌میدان مسابقات نگذارد.
Acts FarHezar 19:32  جمعیت آشفته بود. همه فریاد می‌زدند و هر کس چیزی می‌گفت و بیشتر مردم نمی‌دانستند برای چه گرد آمده‌اند.
Acts FarHezar 19:33  یهودیان، اسکندر را پیش انداخته بودند، و بعضی از میان جمعیت به او دستورهایی می‌دادند. او دست تکان داده، از مردم خواست خاموش باشند و کوشید دفاعی عرضه دارد.
Acts FarHezar 19:34  امّا چون مردم دریافتند یهودی است، همه یکصدا، حدود دو ساعت فریاد می‌زدند: «بزرگ است آرتِمیسِ اِفِسُسیان!»
Acts FarHezar 19:35  سرانجام، داروغة شهر جمعیت را آرام کرد و گفت: «ای مردان اِفِسُس، کیست که نداند شهر اِفِسُس نگهبان معبد آرتِمیسِ بزرگ و حافظِ تمثال اوست که از آسمان نازل شده است؟
Acts FarHezar 19:36  پس چون این حقایق انکارناپذیر است، باید آرام باشید و کاری شتابزده نکنید.
Acts FarHezar 19:37  این مردان که به اینجا آورده‌اید، نه به معبد ما دستبرد زده‌اند و نه به الهة ما کفر گفته‌اند.
Acts FarHezar 19:38  پس اگر دیمیتریوس و همکاران صنعتگرش از کسی شکایت دارند، درِ محکمه‌ها باز است و والیان نیز حاضرند. می‌توانند شکایات خود را به آنجا ببرند.
Acts FarHezar 19:39  امّا اگر مسئلة دیگری دارید، باید آن را در محکمة قانونی حل و فصل کنید.
Acts FarHezar 19:40  زیرا بیم آن می‌رود که به‌‌خاطر وقایع امروز، به شورشگری متهم شویم. اگر چنین شود، نخواهیم توانست دلیلی برای توجیه این بلوا بیاوریم.»
Acts FarHezar 19:41  این را گفت و جماعت را متفرق ساخت.
Chapter 20
Acts FarHezar 20:1  چون آشوب فرو نشست، پولُس شاگردان را فرا‌‌خواند و پس از تشویق و ترغیب ایشان، آنان را وداع گفت و عازم مقدونیه شد.
Acts FarHezar 20:2  او از آن نواحی گذر کرده، مؤمنان را با سخنان خود دلگرمی بسیار داد، تا به یونان رسید
Acts FarHezar 20:3  و سه ماه در آنجا ماند. هنگامی که قصد داشت با کشتی به سوریه برود، یهودیان علیه او توطئه کردند. پس بر آن شد از راه مقدونیه بازگردد.
Acts FarHezar 20:4  همراهان او سوپاتِروس پسر پیرروس از مردمان بیریه، آریستارخوس و سِکونُدوس از مردمان تِسالونیکی، گایوس از مردمان دِربِه، تیخیکوس و تْروفیموس از مردمان آسیا، و تیموتائوس بودند.
Acts FarHezar 20:5  آنان پیش از ما رفتند و در تْروآس منتظر ما شدند.
Acts FarHezar 20:6  ولی ما پس از ایام عید فَطیر، با کشتی از فیلیپی روانه شدیم و پنج روز بعد، در تْروآس به آنان پیوستیم و هفت روز در آنجا ماندیم.
Acts FarHezar 20:7  در نخستین روز هفته، برای پاره کردن نان گرد هم آمدیم. پولُس برای مردم موعظه می‌کرد، و چون تصمیم داشت روز بعد آنجا را ترک گوید، سخنانش تا نیمه‌های شب به‌درازا کشید.
Acts FarHezar 20:8  در بالاخانه‌ای که گرد آمده بودیم، چراغ بسیار بود.
Acts FarHezar 20:9  در آن حال که پولُس همچنان به سخن گفتن ادامه می‌داد، جوانی اِفتیخوس نام که کنار پنجره نشسته بود، اندک اندک به خوابی عمیق فرو رفت و ناگاه از طبقة سوّم به‌‌زیر افتاد و او را مرده برداشتند.
Acts FarHezar 20:10  پولُس پایین رفته، خود را بر مرد جوان انداخت و او را در بر گرفت و گفت: «مترسید، جان او در اوست!»
Acts FarHezar 20:11  سپس بالا رفت و نان را پاره کرد و خورد. او تا سحر به گفتگو با ایشان ادامه داد، و بعد آنجا را ترک گفت.
Acts FarHezar 20:12  مردمْ آن جوان را زنده به خانه بردند و تسلای عظیم یافتند.
Acts FarHezar 20:13  در ادامة سفر، سوار کشتی شده، روانة آسوس شدیم تا در آنجا طبق قرار پولُس، او را به کشتی بیاوریم، زیرا خواسته بود تا آنجا را از راه خشکی برود.
Acts FarHezar 20:14  پس چون پولُس را در آسوس دیدیم، او را به کشتی آوردیم و به میتیلینی رفتیم.
Acts FarHezar 20:15  از آنجا با کشتی روانه شدیم و روز بعد به مقابل خیوس رسیدیم. فردای آن روز به ساموس رفتیم و روز بعد، به میلیتوس رسیدیم.
Acts FarHezar 20:16  پولُس تصمیم داشت از راه دریا از کنار اِفِسُس بگذرد تا وقتی را در ایالت آسیا صرف نکند، زیرا شتاب داشت که اگر ممکن شود، روز پِنتیکاست در اورشلیم باشد.
Acts FarHezar 20:17  او از میلیتوس پیغامی به اِفِسُس فرستاد و مشایخ کلیسا را نزد خود فرا‌‌خواند.
Acts FarHezar 20:18  چون آمدند، بدیشان گفت: «آگاهید که از همان روز نخست که به آسیا پا نهادم، چگونه در همة اوقات با شما به‌‌سر برده‌ام.
Acts FarHezar 20:19  چگونه در کمال فروتنی و اشکریزان خداوند را خدمت کرده، سختیهایی را که در اثر توطئه‌های یهودیان بر من رفته است، تحمل کرده‌ام.
Acts FarHezar 20:20  می‌دانید که از هر‌‌آنچه ممکن بود به‌‌حال شما سودمند افتد، چیزی دریغ نداشته‌ام، بلکه پیام را به شما موعظه کرده، چه در جمع و چه در خانه‌ها تعلیمتان داده‌ام.
Acts FarHezar 20:21  نیز به یهودیان و یونانیان هر دو، اعلام داشته‌ام که باید با توبه به‌‌سوی خدا بازگردند و به خداوند ما عیسی مسیح ایمان آورند.
Acts FarHezar 20:22  «و حال، با الزام روح به اورشلیم می‌روم و نمی‌دانم در آنجا چه برایم پیش خواهد آمد؛
Acts FarHezar 20:23  جز آنکه در هر شهر روح‌القدس هشدار می‌دهد که زندان و سختی در انتظار من است.
Acts FarHezar 20:24  امّا جان برایم ارزشی ندارد؛ مهم آن است که بتوانم دور خود را به‌‌پایان رسانم و خدمتی را که از خداوند عیسی یافته‌ام، به‌‌کمال انجام دهم، خدمتی که همانا اعلام بشارت فیض خداست.
Acts FarHezar 20:25  «حال می‌دانم هیچ یک از شما که من در میانتان گشته و به پادشاهی خدا موعظه کرده‌ام، روی مرا دیگر نخواهد دید.
Acts FarHezar 20:26  پس امروز با شما اتمام حجّت می‌کنم که من از خون همه بری هستم،
Acts FarHezar 20:27  زیرا در اعلام ارادة کامل خدا به شما کوتاهی نکرده‌ام.
Acts FarHezar 20:28  مراقب خود و تمامی گله‌ای که روح‌القدس شما را به نظارت آن بر‌‌گماشته است باشید و کلیسای خدا را که آن را به خون پسر خود خریده است، شبانی کنید.
Acts FarHezar 20:29  می‌دانم بعد از رفتنم، گرگهای درّنده به میان شما خواهند آمد که به گله رحم نخواهند کرد.
Acts FarHezar 20:30  حتی از میان خود شما کسانی بر خواهند خاست و حقیقت را دیگرگون خواهند کرد تا شاگردان را به پیروی خود از راه به‌‌در کنند.
Acts FarHezar 20:31  پس هوشیار باشید و به‌‌خاطر آورید که من سه سال تمام، شب و روز، دمی از هشدار دادن به هر یک از شما با اشکها، بازنایستادم.
Acts FarHezar 20:32  «اکنون شما را به خدا و به کلام فیض او می‌سپارم که قادر است شما را بنا کند و در میان جمیع کسانی که تقدیس شده‌اند، میراث بخشد.
Acts FarHezar 20:33  چشمداشتی به سیم و زر و یا جامة کسی نداشته‌ام.
Acts FarHezar 20:34  خود می‌دانید که به‌‌دست خویش، نیازهای خود و همراهانم را فراهم کرده‌ام.
Acts FarHezar 20:35  از هر لحاظ به شما نشان داده‌ام که باید چنین سخت کار کنیم تا بتوانیم ضعیفان را دستگیری نماییم، و سخنان خود خداوند عیسی را به یاد داشته باشیم که فرمود: ‹دادن از گرفتن فرخنده‌تر است.› »
Acts FarHezar 20:36  چون سخنانش را به‌‌پایان رسانید، با همة آنان زانو زد و دعا کرد.
Acts FarHezar 20:37  همه بسیار گریستند و بر گردنش آویخته، وی را می‌بوسیدند.
Acts FarHezar 20:38  آنچه بیش از همه اندوهگینشان می‌ساخت، این سخنش بود که گفت «دیگر روی مرا نخواهید دید.» سپس تا کشتی وی را بدرقه کردند.
Chapter 21
Acts FarHezar 21:1  پس از جدا شدن از آنها، راهی سفر دریایی شدیم و تا «کوس» مستقیم پیش رفتیم. روز بعد، به رودِس و از آنجا به پاتارا رسیدیم.
Acts FarHezar 21:2  در آنجا کشتی‌ای یافتیم که عازم فینیقیه بود. پس سوار شدیم و حرکت کردیم.
Acts FarHezar 21:3  قپرس را در سمت چپ خود دیدیم و از آن گذشته، به‌‌سوی سوریه پیش رفتیم. سپس در صور پیاده شدیم، زیرا در آنجا باید بار کشتی را تخلیه می‌کردند.
Acts FarHezar 21:4  پس شاگردان را در آنجا یافته، هفت روز نزدشان ماندیم. ایشان به هدایت روح به پولُس گفتند به اورشلیم نرود.
Acts FarHezar 21:5  چون فرصت ماندن ما به‌‌پایان رسید، عازم سفر شدیم. شاگردان جملگی با زنان و فرزندانشان ما را تا بیرون شهر بدرقه کردند. آنجا کنار دریا زانو زدیم و دعا کردیم.
Acts FarHezar 21:6  پس از وداع، سوار کشتی شدیم، و ایشان نیز به خانه‌های خود بازگشتند.
Acts FarHezar 21:7  سفر دریایی خود را از صور پی گرفتیم و به پْتولامائیس رسیدیم. آنجا از برادران دیدار کردیم و یک روز نزدشان ماندیم.
Acts FarHezar 21:8  روز بعد، آنجا را ترک گفته به قیصریه آمدیم و به منزل فیلیپُس مبشر، یکی از آن هفت تن، رفتیم و نزدش ماندیم.
Acts FarHezar 21:9  او چهار دختر مجرد داشت که نبوّت می‌کردند.
Acts FarHezar 21:10  پس از چند روز که آنجا بودیم، نبی‌ای آگابوس نام از یهودیه رسید.
Acts FarHezar 21:11  او نزد ما آمد و کمربند پولُس را گرفته، دستها و پاهای خویش را با آن بست و گفت: «روح‌القدس می‌گوید: ‹یهودیان اورشلیم صاحب این کمربند را بدین‌‌گونه خواهند بست و به‌‌دست غیریهودیان خواهند سپرد.› »
Acts FarHezar 21:12  چون این را شنیدیم، ما و مردمانِ آنجا به پولُس التماس کردیم که از رفتن به اورشلیم چشم بپوشد.
Acts FarHezar 21:13  امّا پولُس پاسخ داد: «این چه کار است که می‌کنید؟ چرا با گریة خود دل مرا می‌شکنید؟ من آماده‌ام به‌‌خاطر نام خداوند عیسی نه تنها به زندان روم، بلکه در اورشلیم جان بسپارم.»
Acts FarHezar 21:14  چون دیدیم متقاعد نمی‌شود، دست کشیدیم و گفتیم: «آنچه خواست خداوند است، بشود.»
Acts FarHezar 21:15  پس از آن روزها، تدارک سفر دیدیم و به‌‌سوی اورشلیم حرکت کردیم.
Acts FarHezar 21:16  بعضی از شاگردانِ مقیم قیصریه نیز همراهمان آمدند و ما را به خانة شخصی مِناسون نام بردند تا میهمان او باشیم. مِناسون، از مردمان قپرس و یکی از شاگردانِ آغازین بود.
Acts FarHezar 21:17  چون به اورشلیم رسیدیم، برادران بگرمی پذیرایمان شدند.
Acts FarHezar 21:18  روز بعد با پولُس به‌‌دیدار یعقوب رفتیم. مشایخ همگی حضور داشتند.
Acts FarHezar 21:19  پولُس ایشان را سلام گفت و به‌تفصیل بیان کرد که خدا به‌‌واسطة خدمت او در میان غیریهودیان چه‌ها کرده است.
Acts FarHezar 21:20  چون شنیدند، خدا را تمجید کردند. سپس به پولُس گفتند: «ای برادر، چنانکه می‌بینی هزاران یهودی ایمان آورده‌اند و همگی نسبت به شریعت غیورند.
Acts FarHezar 21:21  در میان آنها چنین شایع شده که تو همة یهودیانی را که میان غیریهودیان زندگی می‌کنند، تعلیم می‌دهی که از موسی روی بر‌‌تابند، و می‌گویی نباید فرزندان را ختنه کرد و بنا بر رسوم رفتار نمود.
Acts FarHezar 21:22  حال چه باید کرد؟ بدون شک، آنها از آمدنت آگاه خواهند شد.
Acts FarHezar 21:23  پس آنچه به تو می‌گوییم، انجام بده. اینجا نزد ما چهار مرد هستند که نذری دارند.
Acts FarHezar 21:24  آنها را همراه خود ببر و به اتفاق ایشان آیین تطهیر را به‌جا آور و خرج ایشان را بده تا بتوانند سرهای خود را بتراشند. بدین‌‌سان همه در خواهند یافت که این شایعات دربارة تو راست نیست، بلکه تو نیز شریعت را نگاه داشته، در آن سلوک می‌کنی.
Acts FarHezar 21:25  امّا دربارة ایمانداران غیریهودی، ما حکم خود را در نامه‌ای به آگاهی آنها رساندیم و گفتیم که باید از خوراک تقدیمی به بتها، از خون، از گوشت حیوانات خفه شده و از بی‌عفتی بپرهیزند.»
Acts FarHezar 21:26  پس، روز بعد، پولُس آن اشخاص را همراه خود برد و با ایشان آیین تطهیر را به‌جا آورد. سپس، به معبد رفت تا تاریخ پایان روزهای تطهیر را که در آن برای هر یک از ایشان قربانی تقدیم می‌شد، اعلام کند.
Acts FarHezar 21:27  چیزی به‌‌پایان هفت روز تطهیر نمانده بود که چند یهودی از ایالت آسیا، پولُس را در معبد دیدند. آنها جمعیت را شوراندند و او را گرفته،
Acts FarHezar 21:28  فریاد می‌زدند: «ای اسرائیلیان، مدد کنید؛ این همان است که همگان را در همه جا بر‌‌ضد قوم ما و شریعت ما و بر‌‌ضد این مکان تعلیم می‌دهد. از آن گذشته، یونانیان را نیز به‌‌درون معبد آورده و این مکان مقدّس را نجس کرده است.»
Acts FarHezar 21:29  آنها پیشتر تْروفیموس اِفِسُسی را در شهر با پولُس دیده بودند و می‌پنداشتند پولُس او را به‌‌درون معبد برده است.
Acts FarHezar 21:30  شهر، سراپا آشوب شد! مردم از هر سو هجوم آوردند و پولُس را گرفته، از معبد بیرون کشیدند و بی‌درنگ درهای معبد را پشت سرشان بستند.
Acts FarHezar 21:31  چون سعی داشتند او را بکشند، به فرماندة سپاهیان رومی خبر رسید که در تمام اورشلیم آشوبی به‌‌پا شده است.
Acts FarHezar 21:32  او بی‌درنگ با سربازان و افسران خود به‌‌سوی جمعیت تاخت. چون چشم جماعت به فرمانده و سربازانش افتاد، از زدن پولُس دست برداشتند.
Acts FarHezar 21:33  فرمانده نزدیک آمد و پولُس را گرفتار کرد و دستور داد او را با دو زنجیر ببندند. آنگاه پرسید که او کیست و چه کرده است.
Acts FarHezar 21:34  از میان جمعیت هر کس چیزی فریاد می‌زد. فرمانده که از زیادی هیاهو نتوانست حقیقت امر را دریابد، دستور داد پولُس را به قلعه ببرند.
Acts FarHezar 21:35  چون پولُس نزدیک پله‌های قلعه رسید، سربازان از فرط خشونتِ جمعیت مجبور شدند او را بر دستهایشان حمل کنند.
Acts FarHezar 21:36  جمعیتی که از پی آنها می‌آمد، فریاد می‌کرد: «بکشیدش!»
Acts FarHezar 21:37  هنوز پولُس را به‌‌درون قلعه نبرده بودند که به فرمانده گفت: «اجازه می‌دهید چیزی به شما بگویم؟» فرمانده گفت: «تو یونانی می‌دانی؟
Acts FarHezar 21:38  مگر تو همان مصری نیستی که چندی پیش شورشی بر‌‌پا کرد و چهار هزار آدمکش را با خود به بیابان برد؟»
Acts FarHezar 21:39  پولُس پاسخ داد: «من مردی یهودی از تارسوس کیلیکیه‌ام، شهری که بی‌نام و نشان نیست. تمنا دارم اجازه دهید با مردم سخن بگویم.»
Acts FarHezar 21:40  چون اجازه داد، پولُس بر پله‌ها ایستاد و دست خود را به‌‌سوی مردم دراز کرد. وقتی سکوت کامل برقرار شد، به زبان عبرانیان به آنها چنین گفت:
Chapter 22
Acts FarHezar 22:1  «ای برادران و ای پدران، به دفاع من که اکنون به عرضتان می‌رسانم، گوش فرادهید.»
Acts FarHezar 22:2  چون شنیدند که ایشان را به زبان عبرانیان خطاب می‌کند، خاموشتر شدند. آنگاه پولُس گفت:
Acts FarHezar 22:3  «من مردی یهودی‌ام، متولد تارسوس کیلیکیه. امّا در این شهر پرورش یافته‌ام. شریعت اجدادی خود را به‌‌کمال، در محضر غَمالائیل فرا‌‌گرفتم و برای خدا غیور بودم، چنانکه همگی شما امروز هستید.
Acts FarHezar 22:4  من پیروان این ‹طریقت› را تا سرحد مرگ آزار می‌رسانیدم و آنان را از مرد و زن گرفتار کرده، به زندان می‌افکندم.
Acts FarHezar 22:5  کاهن اعظم و همة اعضای شورای یهود بر این امر گواهند، زیرا از ایشان نامه‌هایی خطاب به برادرانشان در دمشق گرفتم تا به آنجا بروم و این مردمان را در بند نهاده، برای مجازات به اورشلیم بیاورم.
Acts FarHezar 22:6  «امّا چون در راه به دمشق نزدیک می‌شدم، حوالی ظهر، ناگاه نوری خیره کننده از آسمان گرد من تابید.
Acts FarHezar 22:7  بر زمین افتادم و صدایی شنیدم که به من می‌گفت: ‹شائول! شائول! چرا مرا آزار می‌رسانی؟›
Acts FarHezar 22:8  «پرسیدم: ‹خداوندا، تو کیستی؟› «پاسخ داد: ‹من آن عیسای ناصری هستم که تو بر او آزار روا می‌داری.›
Acts FarHezar 22:9  همراهانم نور را دیدند، امّا صدای آن‌‌کس را که با من سخن می‌گفت، نشنیدند.
Acts FarHezar 22:10  «گفتم: ‹خداوندا، چه کنم؟› «خداوند گفت: ‹برخیز و به دمشق برو. در آنجا هر‌‌آنچه بر عهدة توست که انجام دهی، به تو گفته خواهد شد.›
Acts FarHezar 22:11  امّا من بر اثر درخشش آن نور، بینایی خود را از دست داده بودم. پس همراهان دستم را گرفتند و به دمشق بردند.
Acts FarHezar 22:12  «در دمشق، مردی دیندار و پایبند به شریعت می‌زیست، حَنانیا نام، که در میان همة یهودیان، خوشنام بود.
Acts FarHezar 22:13  حَنانیا به دیدارم آمد و گفت: ‹برادر شائول! بینا شو!› همان دم، بینایی خود را بازیافتم و او را دیدم.
Acts FarHezar 22:14  «او گفت: ‹خدای پدران ما تو را برگزیده تا ارادة او را بدانی و آن پارسا را ببینی و سخنانی از دهانش بشنوی.
Acts FarHezar 22:15  زیرا تو در برابر همة مردم، شاهد او خواهی بود و بر آنچه دیده و شنیده‌ای، شهادت خواهی داد.
Acts FarHezar 22:16  حال منتظر چه هستی؟ برخیز و تعمید بگیر و نام او را خوانده، از گناهانت پاک شو!›
Acts FarHezar 22:17  «چون به اورشلیم بازگشتم، در معبد مشغول دعا بودم که به حال خلسه فرو رفتم
Acts FarHezar 22:18  و خداوند را دیدم که می‌گفت: ‹بشتاب و هر چه زودتر اورشلیم را ترک کن، زیرا آنان شهادت تو را دربارة من نخواهند پذیرفت.›
Acts FarHezar 22:19  «گفتم: ‹خداوندا، ایشان می‌دانند که من به کنیسه‌ها می‌رفتم و آنان را که به تو ایمان داشتند، به زندان می‌افکندم و می‌زدم.
Acts FarHezar 22:20  و چون خون شهید تو استیفان را می‌ریختند، من آنجا ایستاده، بر آن عمل صحه گذاشتم و جامه‌های قاتلان او را نگاه داشتم.›
Acts FarHezar 22:21  او به من گفت: ‹برو؛ زیرا من تو را به جاهای دوردست، نزد غیریهودیان می‌فرستم.› »
Acts FarHezar 22:22  مردم تا اینجا به پولُس گوش می‌دادند، امّا چون این را گفت، صدای خود را بلند کرده، فریاد زدند: «زمین را از وجود چنین کسی پاک کنید که زنده ماندنش روا نیست!»
Acts FarHezar 22:23  در آن حال که آنان فریادکشان رداهای خود را بالای سر تکان می‌دادند و خاک بر‌‌می‌افشاندند،
Acts FarHezar 22:24  فرمانده دستور داد پولُس را به قلعه برده، تازیانه زنند و از او بازخواست کنند تا معلوم شود به چه سبب اینچنین علیه او فریاد می‌کشند.
Acts FarHezar 22:25  هنگامی که او را برای تازیانه زدن می‌بستند، پولُس به افسری که آنجا ایستاده بود، گفت: «آیا قانون به شما اجازه می‌دهد یک نفر تبعة روم را تازیانه بزنید، در حالی که حتی محاکمه نشده است؟»
Acts FarHezar 22:26  افسر چون این را شنید، نزد فرمانده رفت و به او گفت: «هیچ می‌دانی چه می‌کنی؟ این مرد تبعة روم است!»
Acts FarHezar 22:27  فرمانده نزد پولُس آمد و از او پرسید: «بگو ببینم، آیا تو تبعة روم هستی؟» پاسخ داد: «بله، هستم.»
Acts FarHezar 22:28  آنگاه فرمانده گفت: «من برای به‌‌دست آوردن این تابعیت، بهایی گران پرداخته‌ام.» پولُس در پاسخ گفت: «امّا من با این تابعیت زاده شده‌ام!»
Acts FarHezar 22:29  آنان که قرار بود از او بازخواست کنند، در دم خود را کنار کشیدند. فرمانده نیز که دریافته بود یک رومی را در بند نهاده است، سخت هراسان بود.
Acts FarHezar 22:30  فردای آن روز، چون فرمانده می‌خواست بدقّت دریابد که چرا یهودیان پولُس را متهم کرده‌اند، او را از بند آزاد کرد و دستور داد سران کاهنان و همة اعضای شورای یهود گرد آیند. سپس، پولُس را پایین آورد تا در برابر آنها حاضر شود.
Chapter 23
Acts FarHezar 23:1  پولُس بر اعضای شورا چشم دوخت و گفت: «برادران، من تا به امروز با وجدانی پاک در حضور خدا زندگی کرده‌ام.»
Acts FarHezar 23:2  چون این را گفت، کاهن اعظم، حَنانیا، به کسانی که کنار پولُس ایستاده بودند، دستور داد تا بر دهانش بزنند.
Acts FarHezar 23:3  پولُس بدو گفت: «خدا تو را خواهد زد، ای دیوار سفید شده! تو بر آن مسند نشسته‌ای تا مطابق شریعت مرا محاکمه کنی، امّا بر‌‌خلاف شریعت، دستور به زدنم می‌دهی؟»
Acts FarHezar 23:4  کسانی که نزدیک پولُس ایستاده بودند، گفتند: «کاهن اعظمِ خدا را اهانت می‌کنی؟»
Acts FarHezar 23:5  پولُس گفت: «ای برادران، نمی‌دانستم کاهن اعظم است؛ زیرا نوشته شده: ‹پیشوای قوم خود را بد مگو.› »
Acts FarHezar 23:6  آنگاه پولُس که می‌دانست برخی از آنها صَدّوقی و برخی فَریسی‌اند، با صدای بلند در شورا گفت: «ای برادران، من فَریسی و فَریسی‌زاده‌ام، و به‌‌خاطر امیدم به رستاخیز مردگان است که محاکمه می‌شوم.»
Acts FarHezar 23:7  چون این را گفت، میان فَریسیان و صَدّوقیان جرّ و بحث درگرفت و جماعت دو دسته شدند،
Acts FarHezar 23:8  چرا که صَدّوقیان منکر قیامت و وجود فرشته و روحند، امّا فَریسیان به اینها همه اعتقاد دارند.
Acts FarHezar 23:9  همهمه‌ای بزرگ بر‌‌پا شد! برخی از علمای دین که فَریسی بودند، برخاستند و اعتراض‌کنان گفتند: «خطایی در این مرد نمی‌بینیم. از کجا معلوم که روح یا فرشته‌ای با او سخن نگفته باشد.»
Acts FarHezar 23:10  جدال چنان بالا گرفت که فرمانده ترسید مبادا پولُس را تکه و پاره کنند. پس به سربازان دستور داد پایین بروند و او را از چنگ آنها به‌‌در آورده، به‌‌درون قلعه ببرند.
Acts FarHezar 23:11  در همان شب، خداوند کنار پولُس ایستاد و گفت: «دل قوی دار! همان‌‌گونه که در اورشلیم بر من شهادت دادی، در روم نیز باید شهادت دهی.»
Acts FarHezar 23:12  صبح روز بعد، یهودیان با هم توطئه چیده، سوگند خوردند تا پولُس را نکشند، چیزی نخورند و ننوشند.
Acts FarHezar 23:13  بیش از چهل تن در این توطئه دست داشتند.
Acts FarHezar 23:14  آنها نزد سران کاهنان و مشایخ رفتند و گفتند: «ما سوگند اکید یاد کرده‌ایم که تا پولُس را نکشیم، چیزی نخوریم.
Acts FarHezar 23:15  پس اکنون شما و اعضای شورا از فرماندة رومی بخواهید او را به حضور شما بیاورد، به این بهانه که می‌خواهید دقیقتر دربارة او تحقیق کنید. ما آماده‌ایم پیش از رسیدنش به اینجا او را بکشیم.»
Acts FarHezar 23:16  امّا خواهرزادة پولُس از این توطئه باخبر شد و به قلعه رفته، پولُس را آگاه ساخت.
Acts FarHezar 23:17  پولُس یکی از افسران را خواند و گفت: «این جوان را نزد فرمانده ببر، زیرا خبری برای او دارد.»
Acts FarHezar 23:18  پس افسر او را نزد فرمانده برد و به او گفت: «پولُس زندانی، مرا فرا‌‌خواند و از من خواست این جوان را نزد شما بیاورم؛ می‌خواهد چیزی به شما بگوید.»
Acts FarHezar 23:19  فرمانده دست مرد جوان را گرفته، او را به کناری کشید و پرسید: «چه می‌خواهی به من بگویی؟»
Acts FarHezar 23:20  او گفت: «یهودیان توافق کرده‌اند تا از شما بخواهند که فردا پولُس را به حضور شورا بیاورید، بدین بهانه که می‌خواهند دقیقتر دربارة او تحقیق کنند.
Acts FarHezar 23:21  درخواستشان را نپذیرید، زیرا بیش از چهل تن از ایشان در کمین او نشسته‌اند. آنها سوگند یاد کرده‌اند که تا او را نکشند، چیزی نخورند و ننوشند. اکنون آماده‌اند، و فقط منتظرند شما درخواستشان را اجابت کنید.»
Acts FarHezar 23:22  فرمانده جوان را مرخص کرد و او را قدغن کرده، گفت: «به احدی مگو که این خبر را به من رسانده‌ای.»
Acts FarHezar 23:23  پس او دو تن از افسرانش را فرا‌‌خواند و به آنها فرمود: «دویست سرباز پیاده، هفتاد سواره نظام و دویست نیزه‌دار آماده کنید تا در ساعت سوّم از شب به قیصریه بروند.
Acts FarHezar 23:24  برای پولُس نیز مرْکبی فراهم کنید و او را امن و امان به فِلیکْسِ والی تحویل دهید.»
Acts FarHezar 23:25  نامه‌ای نیز بدین عبارات نوشت:
Acts FarHezar 23:26  «از کْلودیوس لیسیاس به عالیجناب فِلیکْسِ والی: سلام،
Acts FarHezar 23:27  یهودیان این مرد را گرفته، قصد کشتنش داشتند، امّا من و سربازانم رفتیم و نجاتش دادیم، زیرا شنیده بودم رومی است.
Acts FarHezar 23:28  چون خواستم دریابم از چه سبب بر وی اتهام می‌زنند، او را به شورای ایشان بردم.
Acts FarHezar 23:29  دریافتم که اتهامش مربوط به شریعت خودشان است و چنان جرمی مرتکب نشده که سزاوار اعدام یا حبس باشد.
Acts FarHezar 23:30  سپس چون آگاه شدم علیه او توطئه کرده‌اند، بی‌درنگ وی را نزد شما فرستادم. به مدّعیانش نیز دستور دادم تا شکایتی را که از او دارند، نزد شما بیاورند.»
Acts FarHezar 23:31  بدین‌‌ترتیب، سربازان طبق دستور، شبانه پولُس را با خود تا آنتیپاتْریس بردند.
Acts FarHezar 23:32  از آنجا به بعد، تنها سواره‌نظام او را ملازمت می‌کرد و بقیة سربازان به قلعه بازگشتند.
Acts FarHezar 23:33  سواره‌نظام چون به قیصریه رسیدند، نامه را به والی تحویل دادند و پولُس را به حضور او آوردند.
Acts FarHezar 23:34  والی نامه را خواند و از پولُس پرسید اهل کدام ایالت است. چون دانست اهل کیلیکیه است،
Acts FarHezar 23:35  به او گفت: «وقتی مدّعیانت اینجا رسیدند، به سخنت گوش فرا‌‌خواهم داد.» سپس دستور داد تا پولُس را در کاخ هیرودیس تحت مراقبت نگاه دارند.
Chapter 24
Acts FarHezar 24:1  پنج روز بعد، کاهن اعظم، حَنانیا، با چند تن از مشایخ و وکیلی تِرتولُس نام، شکایات خود را علیه پولُس به حضور والی عرضه داشتند.
Acts FarHezar 24:2  چون پولُس را احضار کردند، تِرتولُس شکایت خود را در حضور فِلیکْس چنین آغاز کرد: «عالیجناب، چون دیرزمانی است که در سایة شما از کمال آسایش برخورداریم و دور‌اندیشی شما موجب بهبود وضع این قوم شده است،
Acts FarHezar 24:3  وظیفة خود می‌دانیم در هر جا و هر زمان، مراتب قدردانی خود را معروض بداریم.
Acts FarHezar 24:4  امّا برای آنکه بیش از حد مصدع اوقات شما نشویم، استدعا داریم مورد لطف خود قرارمان داده، عرایض مختصرمان را بشنوید.
Acts FarHezar 24:5  «بر ما ثابت شده که این مرد، شخصی است فتنه‌انگیز که یهودیان را در سرتاسر جهان به شورش تحریک می‌کند. همچنین از سرکردگان فرقة ناصری است.
Acts FarHezar 24:6  و حتی سعی بر آن داشته که معبد را بی‌حرمت سازد؛ از این‌‌رو گرفتارش کردیم [و خواستیم مطابق شریعت خود محاکمه‌اش کنیم
Acts FarHezar 24:7  امّا لیسیاسِ فرمانده آمد و او را بزور از دست ما بیرون آورد،
Acts FarHezar 24:8  و به مدّعیان او دستور داد تا به حضور شما بیایند.] حال، اگر شما خود از او بازخواست کنید، حقیقتِ هر‌آنچه او را بدان متهم می‌کنیم، بر شما آشکار خواهد شد.»
Acts FarHezar 24:9  یهودیان نیز یکصدا گفته‌های او را تأیید کردند.
Acts FarHezar 24:10  چون والی به پولُس اشاره کرد که سخن بگوید، او چنین پاسخ داد: «می‌دانم سالیان درازی است که کار داوری بر این قوم را بر عهده دارید؛ پس، با خشنودی خاطر، دفاع خود را عرضه می‌دارم.
Acts FarHezar 24:11  شما خود می‌توانید تحقیق کنید و دریابید که از زمانی که من برای عبادت به اورشلیم رفتم، دوازده روز بیشتر نمی‌گذرد،
Acts FarHezar 24:12  و در این مدت، مرا ندیده‌اند که در معبد با کسی جرّ و بحث کنم یا اینکه در کنیسه‌ها یا در شهر، مردم را بشورانم.
Acts FarHezar 24:13  آنها نمی‌توانند اتهاماتی را که بر من می‌زنند، ثابت کنند.
Acts FarHezar 24:14  امّا نزد شما اعتراف می‌کنم که با پیروی از طریقتی که آنان بدعتش می‌خوانند، خدای پدرانمان را عبادت می‌کنم و به هر‌‌آنچه نیز که در تورات و کتب پیامبران نوشته شده، اعتقاد دارم.
Acts FarHezar 24:15  من هم مانند ایشان امید بر خدا دارم و معتقدم برای نیکان و بدان قیامتی در پیش است.
Acts FarHezar 24:16  از این‌‌رو، سخت می‌کوشم تا نسبت به خدا و مردم با وجدانی پاک زندگی کنم.
Acts FarHezar 24:17  «من پس از سالیانی دراز، به اورشلیم رفتم تا برای نیازمندانِ قوم خود هدایایی ببرم و قربانی تقدیم کنم.
Acts FarHezar 24:18  این را به‌جای می‌آوردم که مرا در حالی که تطهیر کرده بودم، در معبد یافتند. نه جمعیتی در میان بود و نه آشوبی.
Acts FarHezar 24:19  در آنجا چند یهودی از ایالت آسیا بودند که باید اینجا در مقابل شما حضور می‌یافتند تا اگر اتهامی علیه من دارند، بازگویند.
Acts FarHezar 24:20  و یا اینکه کسانی که اینجا هستند، بگویند وقتی در حضور شورا ایستاده بودم، چه جرمی در من یافتند،
Acts FarHezar 24:21  جز اینکه در میان آنان با صدای بلند گفتم: ‹به‌‌خاطر رستاخیز مردگان است که امروز در حضور شما محاکمه می‌شوم.› »
Acts FarHezar 24:22  آنگاه فِلیکْس که بخوبی با طریقت آشنایی داشت، محاکمه را به‌‌وقت دیگری موکول کرد و گفت: «وقتی لیسیاسِ فرمانده بیاید، به مسئلة شما رسیدگی خواهم کرد.»
Acts FarHezar 24:23  سپس به افسر مسئول دستور داد تا پولُس را تحت نظر بگیرد، ولی در ضمن آزادیهایی به او بدهد و مانع از این نشود که آشنایانش نیازهای او را برطرف کنند.
Acts FarHezar 24:24  چند روز بعد، فِلیکْس با همسرش دْروسیّلا که یهودی بود، آمد و از پی پولُس فرستاده، به سخنان او دربارة ایمان به مسیح گوش فرا‌‌داد.
Acts FarHezar 24:25  چون پولُس سخن از پارسایی، پرهیزگاری و داوری آینده به‌‌میان آورد، فِلیکْس هراسان شد و گفت: «فعلاً کافی است! می‌توانی بروی. در فرصتی دیگر باز تو را فرا‌‌خواهم خواند.»
Acts FarHezar 24:26  در ضمن، امیدوار بود پولُس رشوه‌ای به او بدهد. از این‌‌رو، بارها احضارش می‌کرد و با او سخن می‌گفت.
Acts FarHezar 24:27  پس از دو سال، پورکیوس فِستوس جانشین فِلیکْس شد. و امّا فِلیکْس، برای اینکه بر یهودیان منّت نهد، پولُس را همچنان در حبس نگاه داشت.
Chapter 25
Acts FarHezar 25:1  فِستوس سه روز پس از ورود به ولایت خود، از قیصریه به اورشلیم رفت.
Acts FarHezar 25:2  آنجا سران کاهنان و بزرگان قوم یهود در برابر او حاضر شدند و اتهامات خود را علیه پولُس عرضه داشتند.
Acts FarHezar 25:3  آنها به اصرار از فِستوس خواستند منتی بر ایشان نهاده، پولُس را به اورشلیم بفرستد، زیرا در کمین بودند تا او را در راه به قتل رسانند.
Acts FarHezar 25:4  امّا فِستوس در پاسخ گفت: «پولُس در قیصریه در بازداشت است و من خود قصد دارم بزودی به آنجا بروم.
Acts FarHezar 25:5  کسانی از شما که در مقام رهبری هستند، می‌توانند همراه من بیایند تا چنانچه از این مرد خطایی سر زده باشد، شکایت خود را علیه او مطرح کنند.»
Acts FarHezar 25:6  فِستوس پس از حدود هشت تا ده روز که با آنها بود، به قیصریه بازگشت، و روز بعد، محکمه را تشکیل داد و امر کرد پولُس را بیاورند.
Acts FarHezar 25:7  چون پولُس وارد شد، یهودیانی که از اورشلیم آمده بودند، گرد او ایستادند و اتهامات سنگین بسیار بر او وارد کردند، امّا نتوانستند آنها را ثابت کنند.
Acts FarHezar 25:8  سپس، پولُس در دفاع از خود گفت: «من به شریعت یهود یا معبد یا قیصر هیچ خطایی نکرده‌ام.»
Acts FarHezar 25:9  فِستوس که می‌خواست منتی بر یهودیان بنهد، به پولُس گفت: «آیا می‌خواهی به اورشلیم بروی تا در آنجا برای این اتهامات در حضور من محاکمه شوی؟»
Acts FarHezar 25:10  پولُس پاسخ داد: «هم‌اکنون در محکمة قیصر ایستاده‌ام که در آن می‌باید محاکمه شوم. شما خود بخوبی آگاهید که من هیچ جرمی نسبت به یهود مرتکب نشده‌ام.
Acts FarHezar 25:11  حال اگر خطایی کرده‌ام یا عملی مستوجب مرگ از من سر زده است، از مردن ابایی ندارم. امّا اگر اتهاماتی که اینان بر من می‌زنند، پایه و اساسی ندارد، هیچ‌کس نمی‌تواند مرا به‌‌دستشان تسلیم کند. از قیصر دادخواهی می‌کنم.»
Acts FarHezar 25:12  فِستوس پس از مشورت با اعضای شورای خود اعلام کرد: «از قیصر دادخواهی می‌کنی؟ پس به حضور قیصر خواهی رفت!»
Acts FarHezar 25:13  پس از گذشت چند روز، آگْریپاسِ پادشاه و بِرنیکی برای خوشامد گویی به فِستوس، به قیصریه آمدند.
Acts FarHezar 25:14  چون روزهایی چند در آنجا می‌ماندند، فِستوس قضیة پولُس را با پادشاه در میان گذاشت و گفت: «در اینجا مردی هست که فِلیکْس او را در زندان نگاه داشته است.
Acts FarHezar 25:15  وقتی به اورشلیم رفتم، سرانِ کاهنان و مشایخ یهود اتهاماتی بر او وارد کردند و خواستار محکومیتش شدند.
Acts FarHezar 25:16  «به آنها گفتم رومیان را رسم نیست که متهمی را تسلیم کنند، پیش از آنکه با مدّعیانش روبه‌رو شود و بتواند در مقابل اتهامات، از خود دفاع کند.
Acts FarHezar 25:17  چون در اینجا گرد آمدند، درنگ نکردم بلکه روز بعد، محکمه را بر‌‌پا داشتم و دستور دادم او را به حضور بیاورند.
Acts FarHezar 25:18  چون مدّعیانش برخاستند تا سخن بگویند، او را به هیچ یک از اتهاماتی که من انتظار داشتم، متهم نکردند.
Acts FarHezar 25:19  بلکه دربارة دین خودشان و عیسی نامی که مرده و پولُس ادعا می‌کرد زنده است، جرّ و بحث کردند.
Acts FarHezar 25:20  من که نمی‌دانستم چگونه باید به چنین مسائلی رسیدگی کرد، از او پرسیدم آیا مایل است به اورشلیم برود تا در آنجا برای این اتهامات محاکمه شود.
Acts FarHezar 25:21  چون پولُس از قیصر دادخواهی کرده، خواست تا صدور رأی او در حبس بماند، دستور دادم نگاهش بدارند، تا روزی که وی را نزد قیصر بفرستم.»
Acts FarHezar 25:22  آگْریپاس به فِستوس گفت: «مایلم خودْ سخنانش را بشنوم.» گفت: «فردا خواهید شنید.»
Acts FarHezar 25:23  روز بعد، آگْریپاس و بِرنیکی با شوکتی عظیم آمدند و همراه با فرماندهان نظامی و مردان سرشناس شهر وارد تالار عام شدند. به‌‌دستور فِستوس، پولُس را به‌‌حضور آوردند.
Acts FarHezar 25:24  فِستوس گفت: «ای آگْریپاسِ پادشاه، و ای همة حضار! تمامی جامعة یهود، چه در اورشلیم و چه در اینجا، از این مرد که می‌بینید نزد من شکایت کرده و فریاد سر داده‌اند که نباید زنده بماند.
Acts FarHezar 25:25  امّا من دریافتم که او کاری نکرده که سزایش مرگ باشد. ولی چون از قیصر دادخواهی کرد، تصمیم گرفتم او را به روم بفرستم.
Acts FarHezar 25:26  امّا موردی مشخص ندارم که دربارة او به خداوندگار مرقوم دارم. پس او را به حضور همة شما، بخصوص به حضور شما، ای آگْریپاسِ پادشاه آورده‌ام تا شاید پس از بازخواست، چیزی برای نوشتن بیابم.
Acts FarHezar 25:27  زیرا مرا خلاف عقل می‌نماید که زندانی را بدون ذکر اتهاماتی که بر او وارد است، بفرستم.»
Chapter 26
Acts FarHezar 26:1  آگْریپاس خطاب به پولُس گفت: «اجازه داری در دفاع از خود سخن بگویی.» آنگاه پولُس دست پیش برد و دفاع خویش را چنین عرضه داشت:
Acts FarHezar 26:2  «ای آگْریپاسِ پادشاه، خود را بس نیکبخت می‌شمارم که امروز در حضور شما ایستاده، در مقابل همة شکایات یهودیان از خود دفاع کنم.
Acts FarHezar 26:3  بخصوص اینکه می‌دانم شما با آداب و رسوم یهود و اختلافاتِ میان ایشان کاملاً آشنایید. حال، استدعا دارم صبورانه به عرایضم گوش فرا دهید.
Acts FarHezar 26:4  «یهودیان جملگی زندگی مرا از آغاز جوانی‌ام می‌دانند، از همان ابتدا که در میان قوم خود و در اورشلیم زندگی می‌کردم.
Acts FarHezar 26:5  آنها از دیرباز آگاهند و اگر بخواهند، می‌توانند شهادت دهند که من به‌‌عنوان یک فَریسی، از سختگیرترین فرقة دینمان پیروی می‌کردم.
Acts FarHezar 26:6  و امروز به‌‌خاطر امید به آنچه خدا به پدران ما وعده داده است، محاکمه می‌شوم.
Acts FarHezar 26:7  این همان وعده‌ای است که دوازده قبیلة ما از صمیم دل، شب و روز به امید دستیابی به آن عبادت می‌کنند. آری، ای پادشاه، در خصوص همین امید است که یهودیان مرا متهم می‌کنند.
Acts FarHezar 26:8  چرا باید برایتان باور نکردنی باشد که خدا مردگان را برخیزاند؟
Acts FarHezar 26:9  «مرا نیز یقین بود که می‌بایست از انجام هیچ کاری در مخالفت با نام عیسای ناصری کوتاهی نورزم.
Acts FarHezar 26:10  و این درست همان کاری بود که در اورشلیم می‌کردم. با دریافت مجوز از سران کاهنان، مقدّسان بسیار را به زندان می‌افکندم، و چون به مرگ محکوم می‌شدند، علیه آنها رأی می‌دادم.
Acts FarHezar 26:11  بارها در پی مجازات ایشان، از کنیسه‌ای به کنیسة دیگر می‌رفتم و می‌کوشیدم به کفرگویی وادارشان کنم. شدت خشم من نسبت به آنها چنان بود که حتی تا شهرهای اجنبیان تعقیبشان می‌کردم.
Acts FarHezar 26:12  «در یکی از این سفرها، با حکم و اختیارات کامل از جانب سران کاهنان، عازم دمشق بودم.
Acts FarHezar 26:13  حوالی ظهر، ای پادشاه، در بین راه ناگهان نوری درخشانتر از نور خورشید از آسمان گرد من و همراهانم تابید.
Acts FarHezar 26:14  همگی به زمین افتادیم، و من صدایی شنیدم که به زبان عبرانیان به من می‌گفت: ‹شائول، شائول، چرا مرا آزار می‌رسانی؟ تو را لگد زدن به سُک کاری دشوار است!›
Acts FarHezar 26:15  «پرسیدم: ‹خداوندا، تو کیستی؟› «خداوند گفت: ‹من همان عیسی هستم که تو بدو آزار می‌رسانی.
Acts FarHezar 26:16  برخیز و بر پای خود بایست.من به تو ظاهر شده‌ام تا تو را خادم و شاهد خود گردانم، تا بر آنچه از من دیده‌ای و آنچه به تو نشان خواهم داد، شهادت دهی.
Acts FarHezar 26:17  من تو را از دست قوم خودت و از دست غیریهودیان خواهم رهانید، غیریهودیانی که تو را نزدشان می‌فرستم
Acts FarHezar 26:18  تا چشمانشان را بگشایی، تا از تاریکی به نور، و از قدرت شیطان به‌‌سوی خدا بازگردند، تا آمرزش گناهان یافته، در میان کسانی که با ایمان به من مقدّس شده‌اند، نصیبی بیابند.›
Acts FarHezar 26:19  «پس در آن وقت، ای آگْریپاسِ پادشاه، از رؤیای آسمانی سرپیچی نکردم.
Acts FarHezar 26:20  بلکه نخست در میان دمشقیان، سپس در اورشلیم و تمامی سرزمین یهودیه، و نیز در میان غیریهودیان به اعلام این پیام پرداختم که باید توبه کنند و به‌‌سوی خدا بازگردند و کرداری شایستة توبه داشته باشند.
Acts FarHezar 26:21  از همین سبب بود که یهودیان مرا در معبد گرفتار کردند و در صدد کشتنم بر‌‌آمدند.
Acts FarHezar 26:22  امّا تا به امروز، خدا مرا یاری کرده و اکنون اینجا ایستاده‌ام و به همه، از خرد و بزرگ، شهادت می‌دهم. آنچه می‌گویم چیزی نیست جز آنچه پیامبران و موسی گفتند که می‌بایست واقع شود؛
Acts FarHezar 26:23  اینکه مسیح باید رنج ببیند و نخستین کسی باشد که پس از مرگ زنده می‌شود، تا روشنایی را به این قوم و دیگر قومها اعلام کند.»
Acts FarHezar 26:24  چون پولُس با این سخنان از خود دفاع می‌کرد، فِستوس فریاد زد: «پولُس، عقل خود را از دست داده‌ای! دانش بسیار، تو را دیوانه کرده است.»
Acts FarHezar 26:25  پولُس پاسخ داد: «دیوانه نیستم، عالیجناب فِستوس، بلکه در کمال هوشیاری عین حقیقت را بیان می‌کنم.
Acts FarHezar 26:26  پادشاه خود از این امور آگاهند و من نیز بی‌پرده با ایشان سخن می‌گویم، زیرا یقین دارم هیچ یک از اینها از نظرشان دور نمانده است، چون چیزی نبوده که در خلوت روی داده باشد.
Acts FarHezar 26:27  ای آگْریپاسِ پادشاه، آیا به پیامبران اعتقاد دارید؟ می‌دانم که دارید.»
Acts FarHezar 26:28  آگْریپاس به پولُس گفت: «به همین زودی می‌خواهی مرا مسیحی کنی؟»
Acts FarHezar 26:29  پولُس در پاسخ گفت: «از خدا می‌خواهم که دیر یا زود، نه تنها شما، بلکه همة کسانی که امروز به من گوش فرا‌‌می‌دهند، همانند من گردند، البته نه در زنجیر!»
Acts FarHezar 26:30  آنگاه پادشاه برخاست و همراه او والی و بِرنیکی و بقیه مجلسیان نیز برخاستند،
Acts FarHezar 26:31  و گفتگوکنان بیرون رفته، به یکدیگر می‌گفتند: «این مرد کاری سزاوار مرگ یا زندان نکرده است.»
Acts FarHezar 26:32  آگْریپاس به فِستوس گفت: «اگر این مرد از قیصر دادخواهی نکرده بود، می‌شد او را هم‌اکنون آزاد کرد.»
Chapter 27
Acts FarHezar 27:1  چون حکم دادند که از راه دریا به ایتالیا برویم، پولُس و برخی دیگر از زندانیان را به افسری یولیوس نام، از هنگ قیصر، تحویل دادند.
Acts FarHezar 27:2  پس به کشتی‌ای که از اَدرامیتینوس بود و به بندرهای ایالت آسیا می‌رفت، سوار شدیم و حرکت کردیم. آریستارخوسِ مقدونی، از مردمان تِسالونیکی، نیز با ما بود.
Acts FarHezar 27:3  فردای آن روز به صیدون رسیدیم و یولیوس به پولُس لطف کرده، اجازه داد نزد دوستان خود برود تا نیازهایش را تأمین کنند.
Acts FarHezar 27:4  از آنجا دوباره روانه شدیم و در امتداد کنارة بادْپناهِ قپرس پیش رفتیم، زیرا جهت باد مخالف ما بود.
Acts FarHezar 27:5  پس از عبور از بندرهای کیلیکیه و پامفیلیه، در میرا، واقع در لیکیه پیاده شدیم.
Acts FarHezar 27:6  در آنجا افسر رومی کشتی‌ای یافت که از اسکندریه به ایتالیا می‌رفت، و ما را سوار آن کرد.
Acts FarHezar 27:7  روزهای بسیار آهسته پیش رفتیم و با سختی به کْنیدوس رسیدیم. چون بادْ مخالف ما بود، در امتداد کنارة بادْپناه کْرِت، تا به مقابل شهر سالمونی راندیم.
Acts FarHezar 27:8  به سختی از کنار ساحل گذشتیم و به جایی به نام «بندرهای نیک» رسیدیم که در نزدیکی شهر لاسائیه بود.
Acts FarHezar 27:9  زمان زیادی از دست رفته بود و حتی ایام روزه نیز سپری شده بود، و سفر دریایی اکنون خطرناک بود. از این‌‌رو، پولُس به آنها هشدار داد و گفت:
Acts FarHezar 27:10  «سروران، می‌توانم ببینم که سفری پرخطر خواهیم داشت و ضرر بسیار نه تنها به کشتی و بار آن، بلکه به جان ما نیز وارد خواهد آمد.»
Acts FarHezar 27:11  امّا افسر رومی به سخنان ناخدا و صاحب کشتی بیشتر توجه می‌کرد تا به سخنان پولُس.
Acts FarHezar 27:12  چون آن بندر برای سپری کردن زمستان مناسب نبود، رأی غالب بر این شد که به سفر ادامه دهیم، به این امید که به بندر فینیکس برسیم و زمستان را در آنجا بگذرانیم. این بندر در کْرِت بود و رو به جنوب غربی و نیز شمال غربی داشت.
Acts FarHezar 27:13  چون باد ملایم جنوبی وزیدن گرفت، گمان کردند به آنچه می‌خواستند رسیده‌اند؛ پس لنگر کشیدند و در امتداد ساحل کْرِت پیش راندند.
Acts FarHezar 27:14  امّا طولی نکشید که بادی بسیار شدید که به باد شمال شرقی معروف است، از جانب جزیره به‌‌سوی ما وزیدن گرفت.
Acts FarHezar 27:15  کشتی گرفتار توفان شد و نتوانست در خلاف مسیر باد پیش برود؛ از این‌‌رو، خود را به باد سپردیم و همسو با آن رانده شدیم.
Acts FarHezar 27:16  در پناه جزیره‌ای کوچک به نام کُودا پیش رفتیم و به‌‌سختی توانستیم زورق کشتی را به‌اختیار خود در‌‌آوریم.
Acts FarHezar 27:17  وقتی ملّاحان آن را به‌‌روی عرشة کشتی آوردند، به‌‌کمک طنابها، اطراف خود کشتی را محکم بستند تا متلاشی نشود، و از بیم اینکه مبادا کشتی در شن‌زار «سیرتیس» به‌‌گل بنشیند، لنگر را پایین فرستادند و کشتی را در مسیر باد رها کردند.
Acts FarHezar 27:18  روز بعد، چون توفان ضرباتی سنگین بر ما وارد می‌ساخت، مجبور شدند بار کشتی را به دریا بریزند.
Acts FarHezar 27:19  روز سوّم، با دست خود لوازم کشتی را به دریا ریختند.
Acts FarHezar 27:20  روزها همچنان می‌گذشت و ما رنگ خورشید و ستارگان را نمی‌دیدیم و توفان نیز فروکش نمی‌کرد، آن‌‌گونه که همگی، امید نجات را از دست دادیم.
Acts FarHezar 27:21  پس از مدتها بی‌غذایی، پولُس در میان ایشان ایستاد و گفت: «سروران، شما می‌بایست سخن مرا می‌پذیرفتید و کْرِت را ترک نمی‌کردید تا اینهمه آسیب و زیان نبینید.
Acts FarHezar 27:22  اکنون نیز از شما خواهش می‌کنم که شهامتتان را از دست ندهید، زیرا آسیبی به جان هیچ‌یک از شما نخواهد رسید؛ فقط کشتی از دست خواهد رفت.
Acts FarHezar 27:23  زیرا دیشب فرشتة خدایی که از آنِ اویم و خدمتش می‌کنم، در کنارم ایستاد
Acts FarHezar 27:24  و گفت: ‹پولُس، مترس. تو باید برای محاکمه، در برابر قیصر حاضر شوی، و به‌‌یقین، خدا جان همة همسفرانت را نیز به تو بخشیده است.›
Acts FarHezar 27:25  پس ای مردان، دل قوی دارید، زیرا به خدا ایمان دارم که همان‌‌گونه که به من گفته است، خواهد شد.
Acts FarHezar 27:26  امّا کشتی ما باید در جزیره‌ای به گِل بنشیند.»
Acts FarHezar 27:27  شب چهاردهم، باد هنوز ما را در دریای آدریاتیک از این سو به آن سو می‌راند که نزدیک نیمه شب، ملوانان گمان بردند به خشکی نزدیک می‌شوند.
Acts FarHezar 27:28  پس عمق آب را اندازه زدند و دریافتند که بیست قامت است. کمی بعد، دیگر بار عمق آب را سنجیدند و دیدند پانزده قامت است.
Acts FarHezar 27:29  و چون می‌ترسیدند به صخره‌ها برخورد کنیم، چهار لنگر از عقب کشتی انداختند، و دعا می‌کردند که هر‌‌چه زودتر روز شود.
Acts FarHezar 27:30  ملوانان به‌‌قصد فرار از کشتی، زورقِ نجات را به دریا انداختند، به این بهانه که می‌خواهند چند لنگر از سینة کشتی به دریا بیندازند.
Acts FarHezar 27:31  پولُس به افسر و سربازان گفت: «اگر این مردان در کشتی نمانند، نمی‌توانید نجات یابید.»
Acts FarHezar 27:32  پس سربازان طنابهای نگهدارندة زورقِ نجات را بریدند و زورق را رها کردند.
Acts FarHezar 27:33  کمی پیش از طلوع آفتاب، پولُس همه را ترغیب کرد که چیزی بخورند. گفت: «امروز چهارده روز است که در انتظار به‌‌سر برده‌اید و چیزی نخورده، بی‌غذا مانده‌اید.
Acts FarHezar 27:34  پس استدعا می‌کنم غذایی بخورید، چرا که برای زنده ماندن بدان نیازمندید. مویی از سر هیچ‌یک از شما کم نخواهد شد.»
Acts FarHezar 27:35  چون این را گفت، قدری نان بر‌‌گرفت و در مقابل همه خدا را شکر کرد و نان را پاره نموده، مشغول خوردن شد.
Acts FarHezar 27:36  پس همه دلگرم شدند و غذا خوردند.
Acts FarHezar 27:37  جملگی در کشتی، دویست و هفتاد و شش تن بودیم.
Acts FarHezar 27:38  وقتی سیر شدند، بقیة غله را به دریا ریختند و کشتی را سبک کردند.
Acts FarHezar 27:39  چون روز شد، خشکی را نشناختند، امّا خلیجی کوچک با ساحل شنی دیدند. پس بر آن شدند که اگر بتوانند کشتی را در آنجا به گِل بنشانند.
Acts FarHezar 27:40  بند لنگرها را بریدند و آنها را در دریا رها کردند و طنابهای نگهدارندة سکان را نیز باز کردند. سپس، بادبانِ سینة کشتی را در مسیر باد بالا کشیدند و به‌‌سوی ساحل پیش رفتند.
Acts FarHezar 27:41  امّا کشتی به یکی از برآمدگیهای زیر آب برخورد و به گل نشست. سینة کشتی ثابت و بی‌حرکت ماند، امّا قسمت عقب آن در اثر ضربات امواج در هم کست.
Acts FarHezar 27:42  سربازان در صدد کشتن زندانیان بر‌‌آمدند تا نگذارند کسی شنا‌‌کنان بگریزد.
Acts FarHezar 27:43  امّا افسر رومی که می‌خواست جان پولُس را نجات دهد، آنها را از این قصد بازداشت، و دستور داد نخست کسانی که می‌توانند شنا کنند، خود را به دریا افکنده، به خشکی برسانند.
Acts FarHezar 27:44  بقیه نیز می‌بایست روی الوارها یا قطعات کشتی، خود را به خشکی برسانند. بدین‌‌گونه همه بسلامت به خشکی رسیدند.
Chapter 28
Acts FarHezar 28:1  چون به‌‌سلامت به ساحل رسیدیم، دریافتیم آن جزیره مالت نام دارد.
Acts FarHezar 28:2  ساکنان جزیره لطف بسیار به ما نشان دادند. آنان برای ما آتش افروختند، زیرا باران می‌بارید و هوا سرد بود، و ما را بگرمی پذیرا شدند.
Acts FarHezar 28:3  پولُس مقداری هیزم گرد آورد و وقتی آن را روی آتش می‌گذاشت، به‌‌علت حرارتِ آتش، ماری از میان آن بیرون آمد و به‌‌دستش چسبید.
Acts FarHezar 28:4  ساکنان جزیره چون دیدند که مار از دست او آویزان است، به یکدیگر گفتند: «بی‌شک این مرد قاتل است که هر‌‌چند از دریا نجات یافت، عدالت نمی‌گذارد زنده بماند.»
Acts FarHezar 28:5  امّا پولُس مار را در آتش انداخت و هیچ آسیبی ندید.
Acts FarHezar 28:6  مردم انتظار داشتند بدن او وَرَم کند یا اینکه ناگهان بیفتد و بمیرد. امّا پس از انتظار بسیار، چون دیدند هیچ آسیبی به او نرسید، فکرشان عوض شد و گفتند از خدایان است.
Acts FarHezar 28:7  در آن نزدیکی زمینهایی بود که به رئیس جزیره که نامش پوبلیوس بود، تعلق داشت. او ما را به منزل خود دعوت کرد و سه روز بگرمی پذیرایی نمود.
Acts FarHezar 28:8  از قضا، پدر پوبلیوس در بستر بیماری افتاده بود و تب و اسهال داشت. پولُس نزد او رفت و دعا کرده، دست بر او گذاشت و شفایش بخشید.
Acts FarHezar 28:9  پس از این واقعه، سایر بیمارانی که در جزیره بودند، می‌آمدند و شفا می‌گرفتند.
Acts FarHezar 28:10  آنها ما را تکریمِ بسیار کردند، و چون آمادة رفتن می‌شدیم، هرآنچه نیازمان بود برایمان فراهم آوردند.
Acts FarHezar 28:11  پس از سه ماه، با کشتی‌ای که زمستان را در جزیره مانده بود، راهی دریا شدیم. آن کشتی از اسکندریه بود و علامت جوزا داشت.
Acts FarHezar 28:12  به سیراکوز رسیده، لنگر انداختیم و سه روز توقف کردیم.
Acts FarHezar 28:13  سپس سفر دریایی را ادامه دادیم و به شهر ریگیون رسیدیم. روز بعد، باد جنوبی برخاست، و فردای آن روز به شهر پوتیولی رسیدیم.
Acts FarHezar 28:14  آنجا برادرانی چند یافتیم که از ما دعوت کردند هفته‌ای با ایشان به‌‌سر بریم. سرانجام به روم رسیدیم.
Acts FarHezar 28:15  برادرانِ آنجا شنیده بودند که در راه هستیم، پس تا «بازار آپیوس» و «سه میخانه» آمدند تا از ما استقبال کنند. پولُس با دیدن ایشان خدا را شکر کرد و قوّت قلب یافت.
Acts FarHezar 28:16  چون به روم رسیدیم، به پولُس اجازه داده شد تنها با یک سرباز محافظ در منزل خود بماند.
Acts FarHezar 28:17  سه روز بعد، پولُس بزرگان یهود را فرا‌‌خواند. چون گرد آمدند، بدیشان گفت: «ای برادران، با آنکه من کاری بر‌‌ضد قوم خود یا رسوم پدرانمان نکرده بودم، مرا در اورشلیم گرفتار کردند و تحویل رومیان دادند.
Acts FarHezar 28:18  آنها از من بازخواست کردند و بر آن شدند آزادم کنند، زیرا در من جرمی ندیدند که سزاوار مرگ باشد.
Acts FarHezar 28:19  امّا چون یهودیان اعتراض کردند، ناچار شدم از قیصر دادخواهی کنم، البته نه تا از قوم خود شکایت کرده باشم.
Acts FarHezar 28:20  از همین‌‌رو خواستم شما را ببینم و با شما سخن بگویم، زیرا به‌‌خاطر امید اسرائیل است که مرا بدین زنجیر بسته‌اند.»
Acts FarHezar 28:21  آنها در پاسخ گفتند: «ما هیچ نامه‌ای از یهودیه دربارة تو دریافت نکرده‌ایم، و هیچ‌یک از برادرانی که از آنجا آمده‌اند، خبر یا گزارشی بد دربارة تو نیاورده‌اند.
Acts FarHezar 28:22  ولی مایلیم نظرات تو را بشنویم، زیرا می‌دانیم که مردم در هر جا بر‌‌ضد این فرقه سخن می‌گویند.»
Acts FarHezar 28:23  پس روزی را تعیین کردند و شماری بسیار به محل اقامت او آمدند تا با وی ملاقات کنند. او از صبح تا شب، به‌تفصیل دربارة پادشاهی خدا با آنان سخن گفت و کوشید از تورات موسی و کتب پیامبران، دربارة عیسی مجابشان کند.
Acts FarHezar 28:24  برخی سخنان او را پذیرفتند، امّا دیگران از ایمان آوردن سر باز‌‌زدند.
Acts FarHezar 28:25  پس در حالی که با یکدیگر جرّ و بحث می‌کردند، آن مکان را ترک گفتند. امّا پیش از آنکه آنجا را ترک گویند، پولُس کلام آخرین خود را بیان داشت و گفت: «روح‌القدس چه درست با پدران شما سخن گفت، آنگاه که به‌‌واسطة اِشَعْیای نبی فرمود:
Acts FarHezar 28:26  «‹نزد این قوم برو و بگو، «به گوش خود خواهید شنید، امّا هرگز نخواهید فهمید؛ به چشم خود خواهید دید، امّا هرگز درک نخواهید کرد.»
Acts FarHezar 28:27  زیرا دل این قوم سخت شده؛ گوشهایشان سنگین گشته، چشمان خود را بسته‌اند، مبادا با چشمانشان ببینند، و با گوشهایشان بشنوند، و در دلهای خود بفهمند و بازگشت کنند و من شفایشان بخشم.› بعد از آنکه او این را گفت، یهودیان از آنجا رفتند، در حالی که سخت با یکدیگر جرّ و بحث می‌کردند.]
Acts FarHezar 28:30  بدین‌سان پولُس دو سال تمام در خانة اجاره‌ای خود اقامت داشت و هر که نزدش می‌آمد، می‌پذیرفت.
Acts FarHezar 28:31  او پادشاهی خدا را اعلام می‌کرد و دلیرانه و بی‌پروا دربارة عیسی مسیح خداوند تعلیم می‌داد.