Site uses cookies to provide basic functionality.

OK
Toggle notes
Chapter 1
Gene FarOPV 1:1  در ابتدا، خدا آسمانها و زمین را آفرید.
Gene FarOPV 1:2  وزمین تهی و بایر بود و تاریکی بر روی لجه. و روح خدا سطح آبها را فرو گرفت.
Gene FarOPV 1:3  و خدا گفت: «روشنایی بشود.» و روشنایی شد.
Gene FarOPV 1:4  و خدا روشنایی را دید که نیکوست و خداروشنایی را از تاریکی جدا ساخت.
Gene FarOPV 1:5  و خداروشنایی را روز نامید و تاریکی را شب نامید. وشام بود و صبح بود، روزی اول.
Gene FarOPV 1:6  و خدا گفت: «فلکی باشد در میان آبها و آبهارا از آبها جدا کند.»
Gene FarOPV 1:7  و خدا فلک را بساخت وآبهای زیر فلک را از آبهای بالای فلک جدا کرد. و چنین شد.
Gene FarOPV 1:8  و خدا فلک را آسمان نامید. و شام بود و صبح بود، روزی دوم.
Gene FarOPV 1:9  و خدا گفت: «آبهای زیر آسمان در یکجاجمع شود و خشکی ظاهر گردد.» و چنین شد.
Gene FarOPV 1:10  و خدا خشکی را زمین نامید و اجتماع آبها رادریا نامید. و خدا دید که نیکوست.
Gene FarOPV 1:11  و خداگفت: «زمین نباتات برویاند، علفی که تخم بیاوردو درخت میوه‌ای که موافق جنس خود میوه آوردکه تخمش در آن باشد، بر روی زمین.» و چنین شد.
Gene FarOPV 1:12  و زمین نباتات را رویانید، علفی که موافق جنس خود تخم آورد و درخت میوه داری که تخمش در آن، موافق جنس خود باشد. و خدادید که نیکوست.
Gene FarOPV 1:13  و شام بود و صبح بود، روزی سوم.
Gene FarOPV 1:14  و خدا گفت: «نیرها در فلک آسمان باشند تاروز را از شب جدا کنند و برای آیات و زمانها وروزها و سالها باشند.
Gene FarOPV 1:15  و نیرها در فلک آسمان باشند تا بر زمین روشنایی دهند.» و چنین شد.
Gene FarOPV 1:16  و خدا دو نیر بزرگ ساخت، نیر اعظم را برای سلطنت روز و نیر اصغر را برای سلطنت شب، وستارگان را.
Gene FarOPV 1:17  و خدا آنها را در فلک آسمان گذاشت تا بر زمین روشنایی دهند،
Gene FarOPV 1:18  و تاسلطنت نمایند بر روز و بر شب، و روشنایی را ازتاریکی جدا کنند. و خدا دید که نیکوست.
Gene FarOPV 1:19  وشام بود و صبح بود، روزی چهارم.
Gene FarOPV 1:20  و خدا گفت: «آبها به انبوه جانوران پر شودو پرندگان بالای زمین بر روی فلک آسمان پروازکنند.»
Gene FarOPV 1:21  پس خدا نهنگان بزرگ آفرید و همه جانداران خزنده را، که آبها از آنها موافق اجناس آنها پر شد، و همه پرندگان بالدار را به اجناس آنها. و خدا دید که نیکوست.
Gene FarOPV 1:22  و خدا آنها رابرکت داده، گفت: «بارور و کثیر شوید و آبهای دریا را پر سازید، و پرندگان در زمین کثیر بشوند.»
Gene FarOPV 1:23  و شام بود و صبح بود، روزی پنجم.
Gene FarOPV 1:24  و خدا گفت: «زمین، جانوران را موافق اجناس آنها بیرون آورد، بهایم و حشرات وحیوانات زمین به اجناس آنها.» و چنین شد.
Gene FarOPV 1:25  پس خدا حیوانات زمین را به اجناس آنهابساخت و بهایم را به اجناس آنها و همه حشرات زمین را به اجناس آنها. و خدا دید که نیکوست.
Gene FarOPV 1:26  و خدا گفت: «آدم را بصورت ما و موافق شبیه ما بسازیم تا بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان وبهایم و بر تمامی زمین و همه حشراتی که بر زمین می‌خزند، حکومت نماید.»
Gene FarOPV 1:27  پس خدا آدم را بصورت خود آفرید. او رابصورت خدا آفرید. ایشان را نر و ماده آفرید.
Gene FarOPV 1:28  و خدا ایشان را برکت داد و خدا بدیشان گفت: «بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید و در آن تسلط نمایید، و بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان وهمه حیواناتی که بر زمین می‌خزند، حکومت کنید.»
Gene FarOPV 1:29  و خدا گفت: «همانا همه علف های تخم داری که بر روی تمام زمین است و همه درختهایی که در آنها میوه درخت تخم دار است، به شما دادم تا برای شما خوراک باشد.
Gene FarOPV 1:30  و به همه حیوانات زمین و به همه پرندگان آسمان وبه همه حشرات زمین که در آنها حیات‌است، هر علف سبز را برای خوراک دادم.» و چنین شد.
Gene FarOPV 1:31  و خدا هر‌چه ساخته بود، دید و همانابسیار نیکو بود. و شام بود و صبح بود، روزششم.
Chapter 2
Gene FarOPV 2:1  و آسمانها و زمین و همه لشکر آنها تمام شد.
Gene FarOPV 2:2  و در روز هفتم، خدا از همه کار خود که ساخته بود، فارغ شد. و در روز هفتم از همه کارخود که ساخته بود، آرامی گرفت.
Gene FarOPV 2:3  پس خدا روزهفتم را مبارک خواند و آن را تقدیس نمود، زیراکه در آن آرام گرفت، از همه کار خود که خداآفرید و ساخت.
Gene FarOPV 2:4  این است پیدایش آسمانها و زمین در حین آفرینش آنها در روزی که یهوه، خدا، زمین وآسمانها را بساخت.
Gene FarOPV 2:5  و هیچ نهال صحرا هنوز درزمین نبود و هیچ علف صحرا هنوز نروییده بود، زیرا خداوند خدا باران بر زمین نبارانیده بود وآدمی نبود که کار زمین را بکند.
Gene FarOPV 2:6  و مه از زمین برآمده، تمام روی زمین را سیراب می‌کرد.
Gene FarOPV 2:7  خداوند خدا پس آدم را از خاک زمین بسرشت و در بینی وی روح حیات دمید، و آدم نفس زنده شد.
Gene FarOPV 2:8  و خداوند خدا باغی در عدن بطرف مشرق غرس نمود و آن آدم را که سرشته بود، در آنجاگذاشت.
Gene FarOPV 2:9  و خداوند خدا هر درخت خوشنما وخوش خوراک را از زمین رویانید، و درخت حیات را در وسط باغ و درخت معرفت نیک و بدرا.
Gene FarOPV 2:10  و نهری از عدن بیرون آمد تا باغ را سیراب کند، و از آنجا منقسم گشته، چهار شعبه شد.
Gene FarOPV 2:11  نام اول فیشون است که تمام زمین حویله را که در آنجا طلاست، احاطه می‌کند.
Gene FarOPV 2:12  و طلای آن زمین نیکوست و در آنجا مروارید و سنگ جزع است.
Gene FarOPV 2:13  و نام نهر دوم جیحون که تمام زمین کوش را احاطه می‌کند.
Gene FarOPV 2:14  و نام نهر سوم حدقل که بطرف شرقی آشور جاری است. و نهر‌چهارم فرات.
Gene FarOPV 2:15  پس خداوند خدا آدم را گرفت و او را درباغ عدن گذاشت تا کار آن را بکند و آن رامحافظت نماید.
Gene FarOPV 2:16  و خداوند خدا آدم را امرفرموده، گفت: «از همه درختان باغ بی‌ممانعت بخور،
Gene FarOPV 2:17  اما از درخت معرفت نیک و بد زنهارنخوری، زیرا روزی که از آن خوردی، هرآینه خواهی مرد.»
Gene FarOPV 2:18  و خداوند خدا گفت: «خوب نیست که آدم تنها باشد. پس برایش معاونی موافق وی بسازم.»
Gene FarOPV 2:19  و خداوند خدا هر حیوان صحرا و هر پرنده آسمان را از زمین سرشت و نزدآدم آورد تا ببیند که چه نام خواهد نهاد و آنچه آدم هر ذی حیات را خواند، همان نام او شد.
Gene FarOPV 2:20  پس آدم همه بهایم و پرندگان آسمان و همه حیوانات صحرا را نام نهاد. لیکن برای آدم معاونی موافق وی یافت نشد.
Gene FarOPV 2:21  و خداوند خدا، خوابی گران بر آدم مستولی گردانید تا بخفت، و یکی از دنده هایش راگرفت و گوشت در جایش پر کرد.
Gene FarOPV 2:22  و خداوندخدا آن دنده را که از آدم گرفته بود، زنی بنا کرد ووی را به نزد آدم آورد.
Gene FarOPV 2:23  و آدم گفت: «همانااینست استخوانی از استخوانهایم و گوشتی ازگوشتم، از این سبب "نسا" نامیده شود زیرا که ازانسان گرفته شد.»
Gene FarOPV 2:24  از این سبب مرد پدر و مادرخود را ترک کرده، با زن خویش خواهد پیوست ویک تن خواهند بود.
Gene FarOPV 2:25  و آدم و زنش هر دو برهنه بودند و خجلت نداشتند.
Chapter 3
Gene FarOPV 3:1  و مار از همه حیوانات صحرا که خداوندخدا ساخته بود، هشیارتر بود. و به زن گفت: «آیا خدا حقیقت گفته است که از همه درختان باغ نخورید؟»
Gene FarOPV 3:2  زن به مار گفت: «از میوه درختان باغ می‌خوریم،
Gene FarOPV 3:3  لکن از میوه درختی که در وسط باغ است، خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مکنید، مبادا بمیرید.»
Gene FarOPV 3:4  مار به زن گفت: «هر آینه نخواهید مرد،
Gene FarOPV 3:5  بلکه خدا می‌داند درروزی که از آن بخورید، چشمان شما باز شود ومانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود.»
Gene FarOPV 3:6  و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست وبنظر خوشنما و درختی دلپذیر دانش افزا، پس ازمیوه‌اش گرفته، بخورد و به شوهر خود نیز داد و اوخورد.
Gene FarOPV 3:7  آنگاه چشمان هر دو ایشان باز شد وفهمیدند که عریانند. پس برگهای انجیر به هم دوخته، سترها برای خویشتن ساختند.
Gene FarOPV 3:8  و آواز خداوند خدا را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم نهار در باغ می‌خرامید، و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان کردند.
Gene FarOPV 3:9  و خداوند خدا آدم راندا در‌داد و گفت: «کجا هستی؟»
Gene FarOPV 3:10  گفت: «چون آوازت را در باغ شنیدم، ترسان گشتم، زیرا که عریانم. پس خود را پنهان کردم.»
Gene FarOPV 3:11  گفت: «که تورا آگاهانید که عریانی؟ آیا از آن درختی که تو راقدغن کردم که از آن نخوری، خوردی؟»
Gene FarOPV 3:12  آدم گفت: «این زنی که قرین من ساختی، وی از میوه درخت به من داد که خوردم.»
Gene FarOPV 3:13  پس خداوندخدا به زن گفت: «این چه‌کار است که کردی؟» زن گفت: «مار مرا اغوا نمود که خوردم.»
Gene FarOPV 3:14  پس خداوند خدا به مار گفت: «چونکه این کار کردی، از جمیع بهایم و از همه حیوانات صحرا ملعون تر هستی! بر شکمت راه خواهی رفت و تمام ایام عمرت خاک خواهی خورد.
Gene FarOPV 3:15  وعداوت در میان تو و زن، و در میان ذریت تو و ذریت وی می‌گذارم؛ او سر تو را خواهد کوبید وتو پاشنه وی را خواهی کوبید.»
Gene FarOPV 3:16  و به زن گفت: «الم و حمل تو را بسیار افزون گردانم؛ با الم فرزندان خواهی زایید و اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو حکمرانی خواهد کرد.»
Gene FarOPV 3:17  و به آدم گفت: «چونکه سخن زوجه ات راشنیدی و از آن درخت خوردی که امرفرموده، گفتم از آن نخوری، پس بسبب توزمین ملعون شد، و تمام ایام عمرت از آن بارنج خواهی خورد.
Gene FarOPV 3:18  خار و خس نیز برایت خواهد رویانید و سبزه های صحرا را خواهی خورد،
Gene FarOPV 3:19  و به عرق پیشانی ات نان خواهی خوردتا حینی که به خاک راجع گردی، که از آن گرفته شدی زیرا که تو خاک هستی و به خاک خواهی برگشت.»
Gene FarOPV 3:20  و آدم زن خود را حوا نام نهاد، زیرا که اومادر جمیع زندگان است.
Gene FarOPV 3:21  و خداوند خدارختها برای آدم و زنش از پوست بساخت وایشان را پوشانید.
Gene FarOPV 3:22  و خداوند خدا گفت: «هماناانسان مثل یکی از ما شده است، که عارف نیک وبد گردیده. اینک مبادا دست خود را دراز کند و ازدرخت حیات نیز گرفته بخورد، و تا به ابد زنده ماند.»
Gene FarOPV 3:23  پس خداوند خدا، او را از باغ عدن بیرون کرد تا کار زمینی را که از آن گرفته شده بود، بکند.
Gene FarOPV 3:24  پس آدم را بیرون کرد و به طرف شرقی باغ عدن، کروبیان را مسکن داد و شمشیرآتشباری را که به هر سو گردش می‌کرد تا طریق درخت حیات را محافظت کند.
Chapter 4
Gene FarOPV 4:1  و آدم، زن خود حوا را بشناخت و او حامله شده، قائن را زایید. و گفت: «مردی از یهوه حاصل نمودم.»
Gene FarOPV 4:2  و بار دیگر برادر او هابیل رازایید. و هابیل گله بان بود، و قائن کارکن زمین بود.
Gene FarOPV 4:3  و بعد از مرور ایام، واقع شد که قائن هدیه‌ای ازمحصول زمین برای خداوند آورد.
Gene FarOPV 4:4  و هابیل نیزاز نخست زادگان گله خویش و پیه آنها هدیه‌ای آورد. و خداوند هابیل و هدیه او را منظورداشت،
Gene FarOPV 4:5  اما قائن و هدیه او را منظور نداشت. پس خشم قائن به شدت افروخته شده، سر خود رابزیر افکند.
Gene FarOPV 4:6  آنگاه خداوند به قائن گفت: «چراخشمناک شدی؟ و چرا سر خود را بزیرافکندی؟
Gene FarOPV 4:7  اگر نیکویی می‌کردی، آیا مقبول نمی شدی؟ و اگر نیکویی نکردی، گناه بر در، درکمین است و اشتیاق تو دارد، اما تو بر وی مسلطشوی.»
Gene FarOPV 4:8  و قائن با برادر خود هابیل سخن گفت. و واقع شد چون در صحرا بودند، قائن بر برادر خودهابیل برخاسته او را کشت.
Gene FarOPV 4:9  پس خداوند به قائن گفت: «برادرت هابیل کجاست؟» گفت: «نمی دانم، مگر پاسبان برادرم هستم؟»
Gene FarOPV 4:10  گفت: «چه کرده‌ای؟ خون برادرت از زمین نزد من فریادبرمی آورد!
Gene FarOPV 4:11  و اکنون تو ملعون هستی از زمینی که دهان خود را باز کرد تا خون برادرت را ازدستت فرو برد.
Gene FarOPV 4:12  هر گاه کار زمین کنی، هماناقوت خود را دیگر به تو ندهد. و پریشان و آواره در جهان خواهی بود.»
Gene FarOPV 4:13  قائن به خداوند گفت: «عقوبتم از تحملم زیاده است.
Gene FarOPV 4:14  اینک مراامروز بر روی زمین مطرود ساختی، و از روی تو پنهان خواهم بود. و پریشان و آواره درجهان خواهم بود و واقع می‌شود هر‌که مرایابد، مرا خواهد کشت.»
Gene FarOPV 4:15  خداوند به وی گفت: «پس هر‌که قائن را بکشد، هفت چندان انتقام گرفته شود.» و خداوند به قائن نشانی‌ای داد که هر‌که او را یابد، وی را نکشد.
Gene FarOPV 4:16  پس قائن از حضور خداوند بیرون رفت ودر زمین نود، بطرف شرقی عدن، ساکن شد.
Gene FarOPV 4:17  و قائن زوجه خود را شناخت. پس حامله شده، خنوخ را زایید. و شهری بنا می‌کرد، و آن شهر را به اسم پسر خود، خنوخ نام نهاد.
Gene FarOPV 4:18  وبرای خنوخ عیراد متولد شد، و عیراد، محویائیل را آورد، و محویائیل، متوشائیل را آورد، ومتوشائیل، لمک را آورد.
Gene FarOPV 4:19  و لمک، دو زن برای خود گرفت، یکی را عاده نام بود و دیگری را ظله.
Gene FarOPV 4:20  و عاده، یابال را زایید. وی پدر خیمه نشینان وصاحبان مواشی بود.
Gene FarOPV 4:21  و نام برادرش یوبال بود. وی پدر همه نوازندگان بربط و نی بود.
Gene FarOPV 4:22  و ظله نیز توبل قائن را زایید، که صانع هر آلت مس وآهن بود. و خواهر توبل قائن، نعمه بود.
Gene FarOPV 4:23  و لمک به زنان خود گفت: «ای عاده و ظله، قول مرابشنوید! ای زنان لمک، سخن مرا گوش گیرید! زیرا مردی را کشتم بسبب جراحت خود، وجوانی را بسبب ضرب خویش.
Gene FarOPV 4:24  اگر برای قائن هفت چندان انتقام گرفته شود، هر آینه برای لمک، هفتاد و هفت چندان.»
Gene FarOPV 4:25  پس آدم بار دیگرزن خود را شناخت، و او پسری بزاد و او را شیث نام نهاد، زیرا گفت: «خدا نسلی دیگر به من قرارداد، به عوض هابیل که قائن او را کشت.»
Gene FarOPV 4:26  وبرای شیث نیز پسری متولد شد و او را انوش نامید. در آنوقت به خواندن اسم یهوه شروع کردند.
Chapter 5
Gene FarOPV 5:1  این است کتاب پیدایش آدم. در روزی که خدا آدم را آفرید، به شبیه خدا او راساخت.
Gene FarOPV 5:2  نر و ماده ایشان را آفرید. و ایشان رابرکت داد و ایشان را «آدم» نام نهاد، در روزآفرینش ایشان.
Gene FarOPV 5:3  و آدم صد و سی سال بزیست، پس پسری به شبیه و بصورت خود آورد، و او را شیث نامید.
Gene FarOPV 5:4  وایام آدم بعد از آوردن شیث، هشتصد سال بود، وپسران و دختران آورد.
Gene FarOPV 5:5  پس تمام ایام آدم که زیست، نهصد و سی سال بود که مرد.
Gene FarOPV 5:6  و شیث صد و پنج سال بزیست، و انوش را آورد.
Gene FarOPV 5:7  وشیث بعد از آوردن انوش، هشتصد و هفت سال بزیست و پسران و دختران آورد.
Gene FarOPV 5:8  و جمله ایام شیث، نهصد و دوازده سال بود که مرد.
Gene FarOPV 5:9  و انوش نود سال بزیست، و قینان را آورد.
Gene FarOPV 5:10  و انوش بعداز آوردن قینان، هشتصد و پانزده سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
Gene FarOPV 5:11  پس جمله ایام انوش نهصد و پنج سال بود که مرد.
Gene FarOPV 5:12  و قینان هفتاد سال بزیست، و مهللئیل را آورد.
Gene FarOPV 5:13  و قینان بعد از آوردن مهللئیل، هشتصد و چهل سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
Gene FarOPV 5:14  و تمامی ایام قینان، نهصد و ده سال بود که مرد.
Gene FarOPV 5:15  ومهللئیل، شصت و پنج سال بزیست، و یارد را آورد.
Gene FarOPV 5:16  و مهللئیل بعد از آوردن یارد، هشتصد وسی سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
Gene FarOPV 5:17  پس همه ایام مهللئیل، هشتصد و نود و پنج سال بود که مرد.
Gene FarOPV 5:18  و یارد صد و شصت و دو سال بزیست، و خنوخ را آورد.
Gene FarOPV 5:19  و یارد بعد از آوردن خنوخ، هشتصد سال زندگانی کرد و پسران ودختران آورد.
Gene FarOPV 5:20  و تمامی ایام یارد، نهصد وشصت و دو سال بود که مرد.
Gene FarOPV 5:21  و خنوخ شصت وپنج سال بزیست، و متوشالح را آورد.
Gene FarOPV 5:22  و خنوخ بعد از آوردن متوشالح، سیصد سال با خدا راه می‌رفت و پسران و دختران آورد.
Gene FarOPV 5:23  و همه ایام خنوخ، سیصد و شصت و پنج سال بود.
Gene FarOPV 5:24  وخنوخ با خدا راه می‌رفت و نایاب شد، زیرا خدااو را برگرفت.
Gene FarOPV 5:25  و متوشالح صد و هشتاد و هفت سال بزیست، و لمک را آورد.
Gene FarOPV 5:26  و متوشالح بعداز آوردن لمک، هفتصد و هشتاد و دو سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
Gene FarOPV 5:27  پس جمله ایام متوشالح، نهصد و شصت و نه سال بودکه مرد.
Gene FarOPV 5:28  و لمک صد و هشتاد و دو سال بزیست، و پسری آورد.
Gene FarOPV 5:29  و وی را نوح نام نهاده گفت: «این ما را تسلی خواهد داد از اعمال ما و ازمحنت دستهای ما از زمینی که خداوند آن راملعون کرد.»
Gene FarOPV 5:30  و لمک بعد از آوردن نوح، پانصدو نود و پنج سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
Gene FarOPV 5:31  پس تمام ایام لمک، هفتصد و هفتاد وهفت سال بود که مرد.
Gene FarOPV 5:32  و نوح پانصد ساله بود، پس نوح سام و حام و یافث را آورد.
Chapter 6
Gene FarOPV 6:1  و واقع شد که چون آدمیان شروع کردندبه زیاد شدن بر روی زمین و دختران برای ایشان متولد گردیدند،
Gene FarOPV 6:2  پسران خدا دختران آدمیان را دیدند که نیکومنظرند، و از هر کدام که خواستند، زنان برای خویشتن می‌گرفتند.
Gene FarOPV 6:3  وخداوند گفت: «روح من در انسان دائم داوری نخواهد کرد، زیرا که او نیز بشر است. لیکن ایام وی صد و بیست سال خواهد بود.»
Gene FarOPV 6:4  و در آن ایام مردان تنومند در زمین بودند. و بعد از هنگامی که پسران خدا به دختران آدمیان در‌آمدند و آنهابرای ایشان اولاد زاییدند، ایشان جبارانی بودندکه در زمان سلف، مردان نامور شدند.
Gene FarOPV 6:5  و خداونددید که شرارت انسان در زمین بسیار است، و هرتصور از خیالهای دل وی دائم محض شرارت است.
Gene FarOPV 6:6  و خداوند پشیمان شد که انسان را برزمین ساخته بود، و در دل خود محزون گشت.
Gene FarOPV 6:7  وخداوند گفت: «انسان را که آفریده‌ام، از روی زمین محو سازم، انسان و بهایم و حشرات وپرندگان هوا را، چونکه متاسف شدم از ساختن ایشان.»
Gene FarOPV 6:8  اما نوح در نظر خداوند التفات یافت.
Gene FarOPV 6:9  این است پیدایش نوح. نوح مردی عادل بود، و در عصر خود کامل. و نوح با خدا راه می‌رفت.
Gene FarOPV 6:10  و نوح سه پسر آورد: سام و حام و یافث.
Gene FarOPV 6:11  وزمین نیز بنظر خدا فاسد گردیده و زمین از ظلم پر شده بود.
Gene FarOPV 6:12  و خدا زمین را دید که اینک فاسدشده است، زیرا که تمامی بشر راه خود را بر زمین فاسد کرده بودند.
Gene FarOPV 6:13  و خدا به نوح گفت: «انتهای تمامی بشر به حضورم رسیده است، زیرا که زمین بسبب ایشان پر از ظلم شده است. و اینک من ایشان را با زمین هلاک خواهم ساخت.
Gene FarOPV 6:14  پس برای خودکشتی‌ای از چوب کوفر بساز، و حجرات درکشتی بنا کن و درون و بیرونش را به قیر بیندا.
Gene FarOPV 6:15  وآن را بدین ترکیب بساز که طول کشتی سیصدذراع باشد، و عرضش پنجاه ذراع و ارتفاع آن سی ذراع.
Gene FarOPV 6:16  و روشنی‌ای برای کشتی بساز و آن را به ذراعی از بالا تمام کن. و در کشتی را در جنب آن بگذار، و طبقات تحتانی و وسطی و فوقانی بساز.
Gene FarOPV 6:17  زیرا اینک من طوفان آب را بر زمین می‌آورم تاهر جسدی را که روح حیات در آن باشد، از زیرآسمان هلاک گردانم. و هر‌چه بر زمین است، خواهد مرد.
Gene FarOPV 6:18  لکن عهد خود را با تو استوارمی سازم، و به کشتی در خواهی آمد، تو وپسرانت و زوجه ات و ازواج پسرانت با تو.
Gene FarOPV 6:19  و ازجمیع حیوانات، از هر ذی جسدی، جفتی از همه به کشتی در خواهی آورد، تا با خویشتن زنده نگاه داری، نر و ماده باشند.
Gene FarOPV 6:20  از پرندگان به اجناس آنها، و از بهایم به اجناس آنها، و از همه حشرات زمین به اجناس آنها، دودو از همه نزدتو آیند تا زنده نگاه داری.
Gene FarOPV 6:21  و از هر آذوقه‌ای که خورده شود، بگیر و نزد خود ذخیره نما تابرای تو و آنها خوراک باشد.»
Gene FarOPV 6:22  پس نوح چنین کرد و به هرچه خدا او را امر فرمود، عمل نمود.
Chapter 7
Gene FarOPV 7:1  و خداوند به نوح گفت: «تو و تمامی اهل خانه ات به کشتی در آیید، زیرا تو را در این عصر به حضور خود عادل دیدم.
Gene FarOPV 7:2  و از همه بهایم پاک، هفت هفت، نر و ماده با خود بگیر، و از بهایم ناپاک، دودو، نر و ماده،
Gene FarOPV 7:3  و از پرندگان آسمان نیزهفت هفت، نر و ماده را، تا نسلی بر روی تمام زمین نگاه داری.
Gene FarOPV 7:4  زیرا که من بعد از هفت روزدیگر، چهل روز و چهل شب باران می‌بارانم، وهر موجودی را که ساخته‌ام، از روی زمین محومی سازم.»
Gene FarOPV 7:5  پس نوح موافق آنچه خداوند او را امرفرموده بود، عمل نمود.
Gene FarOPV 7:6  و نوح ششصد ساله بود، چون طوفان آب بر زمین آمد.
Gene FarOPV 7:7  و نوح وپسرانش و زنش و زنان پسرانش با وی از آب طوفان به کشتی در‌آمدند.
Gene FarOPV 7:8  از بهایم پاک و ازبهایم ناپاک، و از پرندگان و از همه حشرات زمین،
Gene FarOPV 7:9  دودو، نر و ماده، نزد نوح به کشتی در‌آمدند، چنانکه خدا نوح را امر کرده بود.
Gene FarOPV 7:10  و واقع شدبعد از هفت روز که آب طوفان بر زمین آمد.
Gene FarOPV 7:11  و در سال ششصد از زندگانی نوح، در روزهفدهم از ماه دوم، در همان روز جمیع چشمه های لجه عظیم شکافته شد، و روزنهای آسمان گشوده.
Gene FarOPV 7:12  و باران، چهل روز و چهل شب بر روی زمین می‌بارید.
Gene FarOPV 7:13  در همان روز نوح وپسرانش، سام و حام و یافث، و زوجه نوح و سه زوجه پسرانش، با ایشان داخل کشتی شدند.
Gene FarOPV 7:14  ایشان و همه حیوانات به اجناس آنها، و همه بهایم به اجناس آنها، و همه حشراتی که بر زمین می‌خزند به اجناس آنها، و همه پرندگان به اجناس آنها، همه مرغان و همه بالداران.
Gene FarOPV 7:15  دودواز هر ذی جسدی که روح حیات دارد، نزد نوح به کشتی در‌آمدند.
Gene FarOPV 7:16  و آنهایی که آمدند نر و ماده از هر ذی جسد آمدند، چنانکه خدا وی را امرفرموده بود. و خداوند در را از عقب او بست.
Gene FarOPV 7:17  و طوفان چهل روز بر زمین می‌آمد، و آب همی افزود و کشتی را برداشت که از زمین بلندشد.
Gene FarOPV 7:18  و آب غلبه یافته، بر زمین همی افزود، وکشتی بر سطح آب می‌رفت.
Gene FarOPV 7:19  و آب بر زمین زیاد و زیاد غلبه یافت، تا آنکه همه کوههای بلندکه زیر تمامی آسمانها بود، مستور شد.
Gene FarOPV 7:20  پانزده ذراع بالاتر آب غلبه یافت و کوهها مستور گردید.
Gene FarOPV 7:21  و هر ذی جسدی که بر زمین حرکت می‌کرد، ازپرندگان و بهایم و حیوانات و کل حشرات خزنده بر زمین، و جمیع آدمیان، مردند.
Gene FarOPV 7:22  هرکه دم روح حیات در بینی او بود، از هر‌که در خشکی بود، مرد.
Gene FarOPV 7:23  و خدا محو کرد هر موجودی را که برروی زمین بود، از آدمیان و بهایم و حشرات وپرندگان آسمان، پس از زمین محو شدند. و نوح باآنچه همراه وی در کشتی بود فقط باقی ماند.
Gene FarOPV 7:24  وآب بر زمین صد و پنجاه روز غلبه می‌یافت.
Chapter 8
Gene FarOPV 8:1  بهایمی را که با وی در کشتی بودند، بیادآورد. و خدا بادی بر زمین وزانید و آب ساکن گردید.
Gene FarOPV 8:2  و چشمه های لجه و روزنهای آسمان بسته شد، و باران از آسمان باز ایستاد.
Gene FarOPV 8:3  و آب رفته رفته از روی زمین برگشت. و بعد از انقضای صد و پنجاه روز، آب کم شد،
Gene FarOPV 8:4  و روز هفدهم ازماه هفتم، کشتی بر کوههای آرارات قرار گرفت.
Gene FarOPV 8:5  و تا ماه دهم، آب رفته رفته کمتر می‌شد، و درروز اول از ماه دهم، قله های کوهها ظاهر گردید.
Gene FarOPV 8:6  و واقع شد بعد از چهل روز که نوح دریچه کشتی را که ساخته بود، باز کرد.
Gene FarOPV 8:7  و زاغ را رهاکرد. او بیرون رفته، در تردد می‌بود تا آب از زمین خشک شد.
Gene FarOPV 8:8  پس کبوتر را از نزد خود رها کرد تاببیند که آیا آب از روی زمین کم شده است.
Gene FarOPV 8:9  اماکبوتر چون نشیمنی برای کف پای خود نیافت، زیرا که آب در تمام روی زمین بود، نزد وی به کشتی برگشت. پس دست خود را دراز کرد و آن را گرفته نزد خود به کشتی در‌آورد.
Gene FarOPV 8:10  و هفت روز دیگر نیز درنگ کرده، باز کبوتر را از کشتی رها کرد.
Gene FarOPV 8:11  و در وقت عصر، کبوتر نزد وی برگشت، و اینک برگ زیتون تازه در منقار وی است. پس نوح دانست که آب از روی زمین کم شده است.
Gene FarOPV 8:12  و هفت روز دیگر نیز توقف نموده، کبوتر را رها کرد، و او دیگر نزد وی برنگشت.
Gene FarOPV 8:13  و در سال ششصد و یکم در روز اول از ماه اول، آب از روی زمین خشک شد. پس نوح پوشش کشتی را برداشته، نگریست، و اینک روی زمین خشک بود.
Gene FarOPV 8:14  و در روز بیست و هفتم از ماه دوم، زمین خشک شد.
Gene FarOPV 8:15  آنگاه خدا نوح رامخاطب ساخته، گفت:
Gene FarOPV 8:16  «از کشتی بیرون شو، توو زوجه ات و پسرانت و ازواج پسرانت با تو.
Gene FarOPV 8:17  وهمه حیواناتی را که نزد خود داری، هرذی جسدی را از پرندگان و بهایم و کل حشرات خزنده بر زمین، با خود بیرون آور، تا بر زمین منتشر شده، در جهان بارور و کثیر شوند.»
Gene FarOPV 8:18  پس نوح و پسران او و زنش و زنان پسرانش، با وی بیرون آمدند.
Gene FarOPV 8:19  و همه حیوانات و همه حشرات و همه پرندگان، و هر‌چه بر زمین حرکت می‌کند، به اجناس آنها، از کشتی به در شدند.
Gene FarOPV 8:20  و نوح مذبحی برای خداوند بنا کرد، و از هر بهیمه پاک واز هر پرنده پاک گرفته، قربانی های سوختنی برمذبح گذرانید.
Gene FarOPV 8:21  و خداوند بوی خوش بویید و خداوند در دل خود گفت: «بعد از این دیگر زمین را بسبب انسان لعنت نکنم، زیرا که خیال دل انسان از طفولیت بد است، و بار دیگر همه حیوانات را هلاک نکنم، چنانکه کردم.
Gene FarOPV 8:22  مادامی که جهان باقی است، زرع و حصاد، و سرما و گرما، و زمستان و تابستان، و روز و شب موقوف نخواهد شد.»
Chapter 9
Gene FarOPV 9:1  و خدا، نوح و پسرانش را برکت داده، بدیشان گفت: «بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید.
Gene FarOPV 9:2  و خوف شما و هیبت شما بر همه حیوانات زمین و بر همه پرندگان آسمان، و بر هرچه بر زمین می‌خزد، و بر همه ماهیان دریا خواهدبود، به‌دست شما تسلیم شده‌اند.
Gene FarOPV 9:3  و هرجنبنده‌ای که زندگی دارد، برای شما طعام باشد. همه را چون علف سبز به شما دادم،
Gene FarOPV 9:4  مگرگوشت را با جانش که خون او باشد، مخورید.
Gene FarOPV 9:5  وهر آینه انتقام خون شما را برای جان شما خواهم گرفت. از دست هر حیوان آن را خواهم گرفت. واز دست انسان، انتقام جان انسان را از دست برادرش خواهم گرفت.
Gene FarOPV 9:6  هر‌که خون انسان ریزد، خون وی به‌دست انسان ریخته شود. زیرا خداانسان را به صورت خود ساخت.
Gene FarOPV 9:7  و شما بارور وکثیر شوید، و در زمین منتشر شده، در آن بیفزایید.»
Gene FarOPV 9:8  و خدا نوح و پسرانش را با وی خطاب کرده، گفت:
Gene FarOPV 9:9  «اینک من عهد خود را با شما و بعداز شما با ذریت شما استوار سازم،
Gene FarOPV 9:10  و با همه جانورانی که با شما باشند، از پرندگان و بهایم و همه حیوانات زمین با شما، با هر‌چه از کشتی بیرون آمد، حتی جمیع حیوانات زمین.
Gene FarOPV 9:11  عهدخود را با شما استوار می‌گردانم که بار دیگر هرذی جسد از آب طوفان هلاک نشود، و طوفان بعداز این نباشد تا زمین را خراب کند.»
Gene FarOPV 9:12  و خدا گفت: «اینست نشان عهدی که من می‌بندم، در میان خود و شما، و همه جانورانی که با شما باشند، نسلا بعد نسل تا به ابد:
Gene FarOPV 9:13  قوس خود را در ابر می‌گذارم، و نشان آن عهدی که درمیان من و جهان است، خواهد بود.
Gene FarOPV 9:14  و هنگامی که ابر را بالای زمین گسترانم، و قوس در ابر ظاهرشود،
Gene FarOPV 9:15  آنگاه عهد خود را که در میان من و شما وهمه جانوران ذی جسد می‌باشد، بیاد خواهم آورد. و آب طوفان دیگر نخواهد بود تا هرذی جسدی را هلاک کند.
Gene FarOPV 9:16  و قوس در ابرخواهد بود، و آن را خواهم نگریست تا بیاد آورم آن عهد جاودانی را که در میان خدا و همه جانوران است، از هر ذی جسدی که بر زمین است.»
Gene FarOPV 9:17  و خدا به نوح گفت: «این است نشان عهدی که استوار ساختم در میان خود و هرذی جسدی که بر زمین است.»
Gene FarOPV 9:18  و پسران نوح که از کشتی بیرون آمدند، سام و حام و یافث بودند. و حام پدر کنعان است.
Gene FarOPV 9:19  اینانند سه پسر نوح، و از ایشان تمامی جهان منشعب شد.
Gene FarOPV 9:20  و نوح به فلاحت زمین شروع کرد، وتاکستانی غرس نمود.
Gene FarOPV 9:21  و شراب نوشیده، مست شد، و در خیمه خود عریان گردید.
Gene FarOPV 9:22  و حام، پدر کنعان، برهنگی پدر خود را دید و دو برادرخود را بیرون خبر داد.
Gene FarOPV 9:23  و سام و یافث، ردا راگرفته، بر کتف خود انداختند، و پس رفته، برهنگی پدر خود را پوشانیدند. و روی ایشان بازپس بود که برهنگی پدر خود را ندیدند.
Gene FarOPV 9:24  و نوح از مستی خود به هوش آمده، دریافت که پسرکهترش با وی چه کرده بود.
Gene FarOPV 9:25  پس گفت: «کنعان ملعون باد! برادران خود را بنده بندگان باشد.»
Gene FarOPV 9:26  وگفت: «متبارک باد یهوه خدای سام! و کنعان، بنده او باشد.
Gene FarOPV 9:27  خدا یافث را وسعت دهد، و درخیمه های سام ساکن شود، و کنعان بنده او باشد.»
Gene FarOPV 9:28  و نوح بعد از طوفان، سیصد و پنجاه سال زندگانی کرد.
Gene FarOPV 9:29  پس جمله ایام نوح نهصد وپنجاه سال بود که مرد.
Chapter 10
Gene FarOPV 10:1  این است پیدایش پسران نوح، سام وحام و یافث. و از ایشان بعد از طوفان پسران متولد شدند.
Gene FarOPV 10:2  پسران یافث: جومر و ماجوج و مادای ویاوان و توبال و ماشک و تیراس.
Gene FarOPV 10:3  و پسران جومر: اشکناز و ریفات و توجرمه.
Gene FarOPV 10:4  و پسران یاوان: الیشه و ترشیش و کتیم و رودانیم.
Gene FarOPV 10:5  از اینان جزایرامت‌ها منشعب شدند در اراضی خود، هر یکی موافق زبان و قبیله‌اش در امت های خویش.
Gene FarOPV 10:6  و پسران حام: کوش و مصرایم و فوط وکنعان.
Gene FarOPV 10:7  و پسران کوش: سبا و حویله و سبته ورعمه و سبتکا. و پسران رعمه: شبا و ددان.
Gene FarOPV 10:8  وکوش نمرود را آورد. او به جبار شدن در جهان شروع کرد.
Gene FarOPV 10:9  وی در حضور خداوند صیادی جبار بود. از این جهت می‌گویند: «مثل نمرود، صیاد جبار در حضور خداوند.»
Gene FarOPV 10:10  و ابتدای مملکت وی، بابل بود و ارک و اکد و کلنه در زمین شنعار.
Gene FarOPV 10:11  از آن زمین آشور بیرون رفت، و نینوا ورحوبوت عیر، و کالح را بنا نهاد،
Gene FarOPV 10:12  و ریسن را درمیان نینوا و کالح. و آن شهری بزرگ بود.
Gene FarOPV 10:13  ومصرایم لودیم و عنامیم و لهابیم و نفتوحیم راآورد.
Gene FarOPV 10:14  و فتروسیم و کسلوحیم را که از ایشان فلسطینیان پدید آمدند و کفتوریم را.
Gene FarOPV 10:15  و کنعان، صیدون، نخست زاده خود، وحت را آورد.
Gene FarOPV 10:16  ویبوسیان و اموریان و جرجاشیان را
Gene FarOPV 10:17  و حویان وعرقیان و سینیان را
Gene FarOPV 10:18  و اروادیان و صماریان وحماتیان را. و بعد از آن، قبایل کنعانیان منشعب شدند.
Gene FarOPV 10:19  و سرحد کنعانیان از صیدون به سمت جرار تا غزه بود، و به سمت سدوم و عموره وادمه و صبوئیم تا به لاشع.
Gene FarOPV 10:20  اینانند پسران حام برحسب قبایل و زبانهای ایشان، در اراضی وامت های خود.
Gene FarOPV 10:21  و از سام که پدر جمیع بنی عابر و برادریافث بزرگ بود، از او نیز اولاد متولد شد.
Gene FarOPV 10:22  پسران سام: عیلام و آشور و ارفکشاد و لود وارام.
Gene FarOPV 10:23  و پسران ارام: عوص و حول و جاتر وماش.
Gene FarOPV 10:24  و ارفکشاد، شالح را آورد، و شالح، عابررا آورد.
Gene FarOPV 10:25  و عابر را دو پسر متولد شد. یکی رافالج نام بود، زیرا که در ایام وی زمین منقسم شد. و نام برادرش یقطان.
Gene FarOPV 10:26  و یقطان، الموداد و شالف و حضرموت و یارح را آورد،
Gene FarOPV 10:28  و عوبال و ابیمائیل و شبا را،
Gene FarOPV 10:29  و اوفیر و حویله و یوباب را. این همه پسران یقطان بودند.
Gene FarOPV 10:30  و مسکن ایشان از میشا بود به سمت سفاره، که کوهی از کوههای شرقی است.
Gene FarOPV 10:31  اینانند پسران سام برحسب قبایل و زبانهای ایشان، در اراضی خود برحسب امت های خویش.
Gene FarOPV 10:32  اینانند قبایل پسران نوح، برحسب پیدایش ایشان در امت های خود که از ایشان امت های جهان، بعد از طوفان منشعب شدند.
Chapter 11
Gene FarOPV 11:1  و تمام جهان را یک زبان و یک لغت بود.
Gene FarOPV 11:2  و واقع شد که چون از مشرق کوچ می‌کردند، همواری‌ای در زمین شنعار یافتند و درآنجا سکنی گرفتند.
Gene FarOPV 11:3  و به یکدیگر گفتند: «بیایید، خشتها بسازیم و آنها را خوب بپزیم.» و ایشان راآجر به‌جای سنگ بود، و قیر به‌جای گچ.
Gene FarOPV 11:4  وگفتند: «بیایید شهری برای خود بنا نهیم، و برجی را که سرش به آسمان برسد، تا نامی برای خویشتن پیدا کنیم، مبادا بر روی تمام زمین پراکنده شویم.»
Gene FarOPV 11:5  و خداوند نزول نمود تا شهر وبرجی را که بنی آدم بنا می‌کردند، ملاحظه نماید.
Gene FarOPV 11:6  و خداوند گفت: «همانا قوم یکی است و جمیع ایشان را یک زبان و این کار را شروع کرده‌اند، والان هیچ کاری که قصد آن بکنند، از ایشان ممتنع نخواهد شد.
Gene FarOPV 11:7  اکنون نازل شویم و زبان ایشان رادر آنجا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر رانفهمند.»
Gene FarOPV 11:8  پس خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده ساخت و از بنای شهر بازماندند.
Gene FarOPV 11:9  از آن سبب آنجا را بابل نامیدند، زیرا که در آنجا خداوند لغت تمامی اهل جهان رامشوش ساخت. و خداوند ایشان را از آنجا برروی تمام زمین پراکنده نمود.
Gene FarOPV 11:10  این است پیدایش سام. چون سام صد ساله بود، ارفکشاد را دو سال بعد از طوفان آورد.
Gene FarOPV 11:11  وسام بعد از آوردن ارفکشاد، پانصد سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
Gene FarOPV 11:12  و ارفکشاد سی وپنج سال بزیست و شالح را آورد.
Gene FarOPV 11:13  و ارفکشادبعد از آوردن شالح، چهار صد و سه سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
Gene FarOPV 11:14  و شالح سی سال بزیست، و عابر را آورد.
Gene FarOPV 11:15  و شالح بعد از آوردن عابر، چهارصد و سه سال زندگانی کرد و پسران ودختران آورد.
Gene FarOPV 11:16  و عابر سی و چهار سال بزیست و فالج را آورد.
Gene FarOPV 11:17  و عابر بعد از آوردن فالج، چهار صد و سی سال زندگانی کرد و پسران ودختران آورد.
Gene FarOPV 11:18  و فالج سی سال بزیست، و رعورا آورد.
Gene FarOPV 11:19  و فالج بعد از آوردن رعو، دویست ونه سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
Gene FarOPV 11:20  ورعو سی و دو سال بزیست، و سروج را آورد.
Gene FarOPV 11:21  ورعو بعد از آوردن سروج، دویست و هفت سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
Gene FarOPV 11:22  وسروج سی سال بزیست، و ناحور را آورد.
Gene FarOPV 11:23  وسروج بعد از آوردن ناحور، دویست سال بزیست و پسران و دختران آورد.
Gene FarOPV 11:24  و ناحور بیست و نه سال بزیست، و تارح را آورد.
Gene FarOPV 11:25  و ناحور بعد ازآوردن تارح، صد و نوزده سال زندگانی کرد وپسران و دختران آورد.
Gene FarOPV 11:26  و تارح هفتاد سال بزیست، و ابرام و ناحور و هاران را آورد.
Gene FarOPV 11:27  و این است پیدایش تارح که تارح، ابرام وناحور و هاران را آورد، و هاران، لوط را آورد.
Gene FarOPV 11:28  وهاران پیش پدر خود، تارح در زادبوم خویش دراور کلدانیان بمرد.
Gene FarOPV 11:29  و ابرام و ناحور زنان برای خود گرفتند. زن ابرام را سارای نام بود. و زن ناحور را ملکه نام بود، دختر هاران، پدر ملکه وپدر یسکه.
Gene FarOPV 11:30  اما سارای نازاد مانده، ولدی نیاورد.
Gene FarOPV 11:31  پس تارح پسر خود ابرام، و نواده خودلوط، پسر هاران، و عروس خود سارای، زوجه پسرش ابرام را برداشته، با ایشان از اور کلدانیان بیرون شدند تا به ارض کنعان بروند، و به حران رسیده، در آنجا توقف نمودند.
Gene FarOPV 11:32  و مدت زندگانی تارح، دویست و پنج سال بود، و تارح درحران مرد.
Chapter 12
Gene FarOPV 12:1  و خداوند به ابرام گفت: «از ولایت خود، و از مولد خویش و از خانه پدرخود بسوی زمینی که به تو نشان دهم بیرون شو،
Gene FarOPV 12:2  و از تو امتی عظیم پیدا کنم و تو را برکت دهم، ونام تو را بزرگ سازم، و تو برکت خواهی بود.
Gene FarOPV 12:3  وبرکت دهم به آنانی که تو را مبارک خوانند، ولعنت کنم به آنکه تو را ملعون خواند. و از توجمیع قبایل جهان برکت خواهند یافت.»
Gene FarOPV 12:4  پس ابرام، چنانکه خداوند بدو فرموده بود، روانه شد. و لوط همراه وی رفت. و ابرام هفتاد و پنج ساله بود، هنگامی که از حران بیرون آمد.
Gene FarOPV 12:5  و ابرام زن خود سارای، و برادرزاده خود لوط، و همه اموال اندوخته خود را با اشخاصی که در حران پیداکرده بودند، برداشته، به عزیمت زمین کنعان بیرون شدند، و به زمین کنعان داخل شدند.
Gene FarOPV 12:6  وابرام در زمین می‌گشت تا مکان شکیم تا بلوطستان موره. و در آنوقت کنعانیان در آن زمین بودند.
Gene FarOPV 12:7  وخداوند بر ابرام ظاهر شده، گفت: «به ذریت تو این زمین را می‌بخشم.» و در آنجا مذبحی برای خداوند که بر وی ظاهر شد، بنا نمود.
Gene FarOPV 12:8  پس، ازآنجا به کوهی که به شرقی بیت ئیل است، کوچ کرده، خیمه خود را برپا نمود. و بیت ئیل بطرف غربی و عای بطرف شرقی آن بود. و در آنجامذبحی برای خداوند بنا نمود و نام یهوه را خواند.
Gene FarOPV 12:9  و ابرام طی مراحل و منازل کرده، به سمت جنوب کوچید.
Gene FarOPV 12:10  و قحطی در آن زمین شد، و ابرام به مصرفرود آمد تا در آنجا بسر برد، زیرا که قحط درزمین شدت می‌کرد.
Gene FarOPV 12:11  و واقع شد که چون نزدیک به ورود مصر شد، به زن خود سارای گفت: «اینک می‌دانم که تو زن نیکومنظر هستی.
Gene FarOPV 12:12  همانا چون اهل مصر تو را بینند، گویند: "این زوجه اوست." پس مرا بکشند و تو را زنده نگاه دارند.
Gene FarOPV 12:13  پس بگو که تو خواهر من هستی تا به‌خاطر تو برای من خیریت شود و جانم بسبب توزنده ماند.»
Gene FarOPV 12:14  و به مجرد ورود ابرام به مصر، اهل مصر آن زن را دیدند که بسیار خوش منظر است.
Gene FarOPV 12:15  و امرای فرعون او را دیدند، و او را درحضور فرعون ستودند. پس وی را به خانه فرعون در‌آوردند.
Gene FarOPV 12:16  و بخاطر وی با ابرام احسان نمود، و او صاحب میشها و گاوان وحماران و غلامان و کنیزان و ماده الاغان وشتران شد.
Gene FarOPV 12:17  و خداوند فرعون و اهل خانه اورا بسبب سارای، زوجه ابرام به بلایای سخت مبتلا ساخت.
Gene FarOPV 12:18  و فرعون ابرام را خوانده، گفت: «این چیست که به من کردی؟ چرا مرا خبرندادی که او زوجه توست؟
Gene FarOPV 12:19  چرا گفتی: اوخواهر منست، که او را به زنی گرفتم؟ و الان، اینک زوجه تو. او را برداشته، روانه شو!»
Gene FarOPV 12:20  آنگاه فرعون در خصوص وی، کسان خود راامر فرمود تا او را با زوجه‌اش و تمام مایملکش روانه نمودند.
Chapter 13
Gene FarOPV 13:1  و ابرام با زن خود، و تمام اموال خویش، و لوط، از مصر به جنوب آمدند.
Gene FarOPV 13:2  وابرام از مواشی و نقره و طلا، بسیار دولتمند بود.
Gene FarOPV 13:3  پس، از جنوب، طی منازل کرده، به بیت ئیل آمد، بدانجایی که خیمه‌اش در ابتدا بود، در میان بیت ئیل و عای،
Gene FarOPV 13:4  به مقام آن مذبحی که اول بنانهاده بود، و در آنجا ابرام نام یهوه را خواند.
Gene FarOPV 13:5  ولوط را نیز که همراه ابرام بود، گله و رمه و خیمه هابود.
Gene FarOPV 13:6  و زمین گنجایش ایشان را نداشت که دریکجا ساکن شوند زیرا که اندوخته های ایشان بسیار بود، و نتوانستند در یک جا سکونت کنند.
Gene FarOPV 13:7  و در میان شبانان مواشی ابرام و شبانان مواشی لوط نزاع افتاد. و در آن هنگام کنعانیان و فرزیان، ساکن زمین بودند.
Gene FarOPV 13:8  پس ابرام به لوط گفت: «زنهاردر میان من و تو، و در میان شبانان من و شبانان تونزاعی نباشد، زیرا که ما برادریم.
Gene FarOPV 13:9  مگر تمام زمین پیش روی تو نیست؟ ملتمس اینکه از من جداشوی. اگر به‌جانب چپ روی، من بسوی راست خواهم رفت و اگر بطرف راست روی، من به‌جانب چپ خواهم رفت.»
Gene FarOPV 13:10  آنگاه لوط چشمان خود را برافراشت، وتمام وادی اردن را بدید که همه‌اش مانند باغ خداوند و زمین مصر، به طرف صوغر، سیراب بود، قبل از آنکه خداوند سدوم و عموره راخراب سازد.
Gene FarOPV 13:11  پس لوط تمام وادی اردن را برای خود اختیار کرد، و لوط بطرف شرقی کوچ کرد، واز یکدیگر جدا شدند.
Gene FarOPV 13:12  ابرام در زمین کنعان ماند، و لوط در بلاد وادی ساکن شد، و خیمه خودرا تا سدوم نقل کرد.
Gene FarOPV 13:13  لکن مردمان سدوم بسیار شریر و به خداوند خطاکار بودند.
Gene FarOPV 13:14  و بعد از جداشدن لوط از وی، خداوند به ابرام گفت: «اکنون توچشمان خود را برافراز و از مکانی که در آن هستی، بسوی شمال و جنوب، و مشرق و مغرب بنگر
Gene FarOPV 13:15  زیرا تمام این زمین را که می‌بینی به تو وذریت تو تا به ابد خواهم بخشید.
Gene FarOPV 13:16  و ذریت تو رامانند غبار زمین گردانم. چنانکه اگر کسی غبارزمین را تواند شمرد، ذریت تو نیز شمرده شود.
Gene FarOPV 13:17  برخیز و در طول و عرض زمین گردش کن زیراکه آن را به تو خواهم داد.»
Gene FarOPV 13:18  و ابرام خیمه خودرا نقل کرده، روانه شد و در بلوطستان ممری که در حبرون است، ساکن گردید، و در آنجا مذبحی برای یهوه بنا نهاد.
Chapter 14
Gene FarOPV 14:1  و واقع شد در ایام امرافل، ملک شنعار، و اریوک، ملک الاسار، و کدرلاعمر، ملک عیلام، و تدعال، ملک امت‌ها،
Gene FarOPV 14:2  که ایشان بابارع، ملک سدوم، و برشاع ملک عموره، وشناب، ملک ادمه، و شمئیبر، ملک صبوئیم، وملک بالع که صوغر باشد، جنگ کردند.
Gene FarOPV 14:3  این همه در وادی سدیم که بحرالملح باشد، با هم پیوستند.
Gene FarOPV 14:4  دوازده سال، کدرلاعمر را بندگی کردند، و در سال سیزدهم، بر وی شوریدند.
Gene FarOPV 14:5  ودر سال چهاردهم، کدرلاعمر با ملوکی که با وی بودند، آمده، رفائیان را در عشتروت قرنین، وزوزیان را در هام، و ایمیان را در شاوه قریتین، شکست دادند.
Gene FarOPV 14:6  و حوریان را در کوه ایشان، سعیر، تا ایل فاران که متصل به صحراست.
Gene FarOPV 14:7  پس برگشته، به عین مشفاط که قادش باشد، آمدند، وتمام مرز و بوم عمالقه و اموریان را نیز که درحصون تامار ساکن بودند، شکست دادند.
Gene FarOPV 14:8  آنگاه ملک سدوم و ملک عموره و ملک ادمه و ملک صبوئیم و ملک بالع که صوغر باشد، بیرون آمده، با ایشان در وادی سدیم، صف آرایی نمودند.
Gene FarOPV 14:9  باکدرلاعمر ملک عیلام و تدعال، ملک امت‌ها وامرافل، ملک شنعار و اریوک ملک الاسار، چهارملک با پنج.
Gene FarOPV 14:10  و وادی سدیم پر از چاههای قیربود. پس ملوک سدوم و عموره گریخته، در آنجاافتادند و باقیان به کوه فرار کردند.
Gene FarOPV 14:11  و جمیع اموال سدوم و عموره را با تمامی ماکولات آنهاگرفته، برفتند.
Gene FarOPV 14:12  و لوط، برادرزاده ابرام را که درسدوم ساکن بود، با آنچه داشت برداشته، رفتند.
Gene FarOPV 14:13  و یکی که نجات یافته بود آمده، ابرام عبرانی را خبر داد. و او در بلوطستان ممری آموری که برادر اشکول و عانر بود، ساکن بود. وایشان با ابرام هم عهد بودند.
Gene FarOPV 14:14  چون ابرام ازاسیری برادر خود آگاهی یافت، سیصد و هجده تن از خانه زادان کارآزموده خود را بیرون آورده، در عقب ایشان تا دان بتاخت.
Gene FarOPV 14:15  شبانگاه، او وملازمانش، بر ایشان فرقه فرقه شده، ایشان راشکست داده، تا به حوبه که به شمال دمشق واقع است، تعاقب نمودند.
Gene FarOPV 14:16  و همه اموال را بازگرفت، و برادر خود، لوط و اموال او را نیز با زنان و مردان باز آورد.
Gene FarOPV 14:17  و بعد از مراجعت وی از شکست دادن کدرلاعمر و ملوکی که با وی بودند، ملک سدوم تابه وادی شاوه، که وادی الملک باشد، به استقبال وی بیرون آمد.
Gene FarOPV 14:18  و ملکیصدق، ملک سالیم، نان و شراب بیرون آورد. و او کاهن خدای تعالی بود،
Gene FarOPV 14:19  و او را مبارک خوانده، گفت: «مبارک باد ابرام ازجانب خدای تعالی، مالک آسمان و زمین.
Gene FarOPV 14:20  و متبارک باد خدای تعالی، که دشمنانت را به‌دستت تسلیم کرد.» و او را از هر چیز، ده‌یک داد.
Gene FarOPV 14:21  و ملک سدوم به ابرام گفت: «مردم را به من واگذار و اموال را برای خود نگاه دار.»
Gene FarOPV 14:22  ابرام به ملک سدوم گفت: «دست خود را به یهوه خدای تعالی، مالک آسمان و زمین، برافراشتم،
Gene FarOPV 14:23  که ازاموال تو رشته‌ای یا دوال نعلینی بر نگیرم، مباداگویی "من ابرام را دولتمند ساختم".
Gene FarOPV 14:24  مگر فقطآنچه جوانان خوردند و بهره عانر و اشکول وممری که همراه من رفتند، ایشان بهره خود رابردارند.»
Chapter 15
Gene FarOPV 15:1  بعد از این وقایع، کلام خداوند دررویا، به ابرام رسیده، گفت: «ای ابرام مترس، من سپر تو هستم، و اجر بسیار عظیم تو.»
Gene FarOPV 15:2  ابرام گفت: «ای خداوند یهوه، مرا چه خواهی داد، و من بی‌اولاد می‌روم، و مختارخانه‌ام، این العاذار دمشقی است؟»
Gene FarOPV 15:3  و ابرام گفت: «اینک مرا نسلی ندادی، و خانه زادم وارث من است.»
Gene FarOPV 15:4  در ساعت، کلام خداوند به وی دررسیده، گفت: «این وارث تو نخواهد بود، بلکه کسی‌که از صلب تو درآید، وارث تو خواهدبود.»
Gene FarOPV 15:5  و او را بیرون آورده، گفت: «اکنون بسوی آسمان بنگر و ستارگان را بشمار، هرگاه آنها راتوانی شمرد.» پس به وی گفت: «ذریت تو چنین خواهد بود.»
Gene FarOPV 15:6  و به خداوند ایمان آورد، و او، این را برای وی عدالت محسوب کرد.
Gene FarOPV 15:7  پس وی راگفت: «من هستم یهوه که تو را از اور کلدانیان بیرون آوردم، تا این زمین را به ارثیت، به تو بخشم.»
Gene FarOPV 15:8  گفت: «ای خداوند یهوه، به چه نشان بدانم که وارث آن خواهم بود؟»
Gene FarOPV 15:9  به وی گفت: «گوساله ماده سه ساله و بز ماده سه ساله و قوچی سه ساله و قمری و کبوتری برای من بگیر.»
Gene FarOPV 15:10  پس این همه را بگرفت، و آنها را از میان، دوپاره کرد، و هر پاره‌ای را مقابل جفتش گذاشت، لکن مرغان را پاره نکرد.
Gene FarOPV 15:11  و چون لاشخورها برلاشه‌ها فرود آمدند، ابرام آنها را راند.
Gene FarOPV 15:12  و چون آفتاب غروب می‌کرد، خوابی گران بر ابرام مستولی شد، و اینک تاریکی ترسناک سخت، اورا فرو گرفت.
Gene FarOPV 15:13  پس به ابرام گفت: «یقین بدان که ذریت تو در زمینی که از آن ایشان نباشد، غریب خواهند بود، و آنها را بندگی خواهند کرد، و آنهاچهارصد سال ایشان را مظلوم خواهند داشت.
Gene FarOPV 15:14  و بر آن امتی که ایشان بندگان آنها خواهند بود، من داوری خواهم کرد. و بعد از آن با اموال بسیاربیرون خواهند آمد.
Gene FarOPV 15:15  و تو نزد پدران خود به سلامتی خواهی رفت، و در‌پیری نیکو مدفون خواهی شد.
Gene FarOPV 15:16  و در پشت چهارم بدینجاخواهند برگشت، زیرا گناه اموریان هنوز تمام نشده است.»
Gene FarOPV 15:17  و واقع شد که چون آفتاب غروب کرده بودو تاریک شد، تنوری پر دود و چراغی مشتعل ازمیان آن پاره‌ها گذر نمود.
Gene FarOPV 15:18  در آن روز، خداوندبا ابرام عهد بست و گفت: «این زمین را از نهر مصرتا به نهر عظیم، یعنی نهر فرات، به نسل توبخشیده‌ام،
Gene FarOPV 15:19  یعنی قینیان و قنزیان و قدمونیان وحتیان و فرزیان و رفائیان،
Gene FarOPV 15:20  و اموریان و کنعانیان و جرجاشیان و یبوسیان را.»
Chapter 16
Gene FarOPV 16:1  و سارای، زوجه ابرام، برای وی فرزندی نیاورد. و او را کنیزی مصری، هاجر نام بود.
Gene FarOPV 16:2  پس سارای به ابرام گفت: «اینک خداوند مرا از زاییدن باز داشت. پس به کنیز من درآی، شاید از او بنا شوم.» و ابرام سخن سارای را قبول نمود.
Gene FarOPV 16:3  و چون ده سال از اقامت ابرام درزمین کنعان سپری شد، سارای زوجه ابرام، کنیزخود هاجر مصری را برداشته، او را به شوهرخود، ابرام، به زنی داد.
Gene FarOPV 16:4  پس به هاجر درآمد و اوحامله شد. و چون دید که حامله است، خاتونش بنظر وی حقیر شد.
Gene FarOPV 16:5  و سارای به ابرام گفت: «ظلم من بر تو باد! من کنیز خود را به آغوش تو دادم وچون آثار حمل در خود دید، در نظر او حقیرشدم. خداوند در میان من و تو داوری کند.»
Gene FarOPV 16:6  ابرام به سارای گفت: «اینک کنیز تو به‌دست توست، آنچه پسند نظر تو باشد با وی بکن.» پس چون سارای با وی بنای سختی نهاد، او از نزد وی بگریخت.
Gene FarOPV 16:7  و فرشته خداوند او را نزد چشمه آب دربیابان، یعنی چشمه‌ای که به راه شور است، یافت.
Gene FarOPV 16:8  و گفت: «ای هاجر کنیز سارای، از کجا آمدی وکجا می‌روی؟» گفت: «من از حضور خاتون خودسارای گریخته‌ام.»
Gene FarOPV 16:9  فرشته خداوند به وی گفت: «نزد خاتون خود برگرد و زیر دست او مطیع شو.»
Gene FarOPV 16:10  و فرشته خداوند به وی گفت: «ذریت تو رابسیار افزون گردانم، به حدی که از کثرت به شماره نیایند.»
Gene FarOPV 16:11  و فرشته خداوند وی را گفت: «اینک حامله هستی و پسری خواهی زایید، و او را اسماعیل نام خواهی نهاد، زیرا خداوند تظلم تو را شنیده است.
Gene FarOPV 16:12  و او مردی وحشی خواهدبود، دست وی به ضد هر کس و دست هر کس به ضد او، و پیش روی همه برادران خود ساکن خواهد بود.»
Gene FarOPV 16:13  و او، نام خداوند را که با وی تکلم کرد، «انت ایل رئی» خواند، زیرا گفت: «آیا اینجانیز به عقب او که مرا می‌بیند، نگریستم.»
Gene FarOPV 16:14  از این سبب آن چاه را «بئرلحی رئی» نامیدند، اینک درمیان قادش و بارد است.
Gene FarOPV 16:15  و هاجر از ابرام پسری زایید، و ابرام پسر خود را که هاجر زایید، اسماعیل نام نهاد.
Gene FarOPV 16:16  و ابرام هشتاد و شش ساله بود چون هاجر اسماعیل را برای ابرام بزاد.
Chapter 17
Gene FarOPV 17:1  و چون ابرام نود و نه ساله بود، خداوندبر ابرام ظاهر شده، گفت: «من هستم خدای قادر مطلق، پیش روی من بخرام و کامل شو،
Gene FarOPV 17:2  و عهد خویش را در میان خود و تو خواهم بست، و تو را بسیاربسیار کثیر خواهم گردانید.»
Gene FarOPV 17:3  آنگاه ابرام به روی در‌افتاد و خدا به وی خطاب کرده، گفت:
Gene FarOPV 17:4  «اما من اینک عهد من با توست و توپدر امت های بسیار خواهی بود.
Gene FarOPV 17:5  و نام تو بعد ازاین ابرام خوانده نشود بلکه نام تو ابراهیم خواهدبود، زیرا که تو را پدر امت های بسیار گردانیدم.
Gene FarOPV 17:6  و تو را بسیار بارور نمایم و امت‌ها از تو پدیدآورم و پادشاهان از تو به وجود آیند.
Gene FarOPV 17:7  و عهدخویش را در میان خود و تو، و ذریتت بعد از تو، استوار گردانم که نسلا بعد نسل عهد جاودانی باشد، تا تو را و بعد از تو ذریت تو را خدا باشم.
Gene FarOPV 17:8  وزمین غربت تو، یعنی تمام زمین کنعان را، به تو و بعد از تو به ذریت تو به ملکیت ابدی دهم، وخدای ایشان خواهم بود.»
Gene FarOPV 17:9  پس خدا به ابراهیم گفت: «و اما تو عهد مرا نگاه دار، تو و بعد از توذریت تو در نسلهای ایشان.
Gene FarOPV 17:10  این است عهد من که نگاه خواهید داشت، در میان من و شما و ذریت تو بعد از تو هر ذکوری از شما مختون شود،
Gene FarOPV 17:11  وگوشت قلفه خود را مختون سازید، تا نشان آن عهدی باشد که در میان من و شماست.
Gene FarOPV 17:12  هر پسرهشت روزه از شما مختون شود. هر ذکوری درنسلهای شما، خواه خانه زاد خواه زرخرید، ازاولاد هر اجنبی که از ذریت تو نباشد،
Gene FarOPV 17:13  هرخانه زاد تو و هر زر خرید تو البته مختون شود تاعهد من در گوشت شما عهد جاودانی باشد.
Gene FarOPV 17:14  واما هر ذکور نامختون که گوشت قلفه او ختنه نشود، آن کس از قوم خود منقطع شود، زیرا که عهد مرا شکسته است.»
Gene FarOPV 17:15  و خدا به ابراهیم گفت: «اما زوجه توسارای، نام او را سارای مخوان، بلکه نام او ساره باشد.
Gene FarOPV 17:16  و او را برکت خواهم داد و پسری نیز ازوی به تو خواهم بخشید. او را برکت خواهم داد وامتها از وی به وجود خواهند آمد، و ملوک امتهااز وی پدید خواهند شد.»
Gene FarOPV 17:17  آنگاه ابراهیم به روی در‌افتاده، بخندید و در دل خود گفت: «آیابرای مرد صد ساله پسری متولد شود و ساره درنود سالگی بزاید؟»
Gene FarOPV 17:18  و ابراهیم به خدا گفت: «کاش که اسماعیل در حضور تو زیست کند.»
Gene FarOPV 17:19  خدا گفت: «به تحقیق زوجه ات ساره برای توپسری خواهد زایید، و او را اسحاق نام بنه، و عهدخود را با وی استوار خواهم داشت، تا با ذریت اوبعد از او عهد ابدی باشد.
Gene FarOPV 17:20  و اما در خصوص اسماعیل، تو را اجابت فرمودم. اینک او را برکت داده، بارور گردانم، و او را بسیار کثیر گردانم. دوازده رئیس از وی پدید آیند، و امتی عظیم ازوی بوجود آورم.
Gene FarOPV 17:21  لکن عهد خود را با اسحاق استوار خواهم ساخت، که ساره او را بدین وقت در سال آینده برای تو خواهد زایید.»
Gene FarOPV 17:22  و چون خدا از سخن‌گفتن با وی فارغ شد، از نزد ابراهیم صعود فرمود.
Gene FarOPV 17:23  و ابراهیم پسر خود، اسماعیل وهمه خانه زادان و زرخریدان خود را، یعنی هرذکوری که در خانه ابراهیم بود، گرفته، گوشت قلفه ایشان را در همان روز ختنه کرد، چنانکه خدا به وی امر فرموده بود.
Gene FarOPV 17:24  و ابراهیم نود و نه ساله بود، وقتی که گوشت قلفه‌اش مختون شد.
Gene FarOPV 17:25  و پسرش، اسماعیل سیزده ساله بود هنگامی که گوشت قلفه‌اش مختون شد.
Gene FarOPV 17:26  در همان روزابراهیم و پسرش، اسماعیل مختون گشتند.
Gene FarOPV 17:27  وهمه مردان خانه‌اش، خواه خانه زاد، خواه زرخرید از اولاد اجنبی، با وی مختون شدند.
Chapter 18
Gene FarOPV 18:1  و خداوند در بلوطستان ممری، بروی ظاهر شد، و او در گرمای روز به درخیمه نشسته بود.
Gene FarOPV 18:2  ناگاه چشمان خود را بلندکرده، دید که اینک سه مرد در مقابل اوایستاده‌اند. و چون ایشان را دید، از در خیمه به استقبال ایشان شتافت، و رو بر زمین نهاد
Gene FarOPV 18:3  و گفت: «ای مولا، اکنون اگر منظور نظر تو شدم، از نزدبنده خود مگذر،
Gene FarOPV 18:4  اندک آبی بیاورند تا پای خودرا شسته، در زیر درخت بیارامید،
Gene FarOPV 18:5  و لقمه نانی بیاورم تا دلهای خود را تقویت دهید و پس از آن روانه شوید، زیرا برای همین، شما را بر بنده خودگذر افتاده است.» گفتند: «آنچه گفتی بکن.»
Gene FarOPV 18:6  پس ابراهیم به خیمه، نزد ساره شتافت و گفت: «سه کیل از آرد میده بزودی حاضر کن و آن را خمیرکرده، گرده‌ها بساز.»
Gene FarOPV 18:7  و ابراهیم به سوی رمه شتافت و گوساله نازک خوب گرفته، به غلام خودداد تا بزودی آن را طبخ نماید.
Gene FarOPV 18:8  پس کره و شیر وگوساله‌ای را که ساخته بود، گرفته، پیش روی ایشان گذاشت، و خود در مقابل ایشان زیردرخت ایستاد تا خوردند.
Gene FarOPV 18:9  به وی گفتند: «زوجه ات ساره کجاست؟» گفت: «اینک درخیمه است.»
Gene FarOPV 18:10  گفت: «البته موافق زمان حیات، نزد تو خواهم برگشت، و زوجه ات ساره را پسری خواهد شد.» و ساره به در خیمه‌ای که در عقب اوبود، شنید.
Gene FarOPV 18:11  و ابراهیم و ساره پیر و سالخورده بودند، و عادت زنان از ساره منقطع شده بود.
Gene FarOPV 18:12  پس ساره در دل خود بخندید و گفت: «آیا بعداز فرسودگی‌ام مرا شادی خواهد بود، و آقایم نیزپیر شده است؟»
Gene FarOPV 18:13  و خداوند به ابراهیم گفت: «ساره برای چه خندید؟» و گفت: «آیا فی الحقیقه خواهم زایید و حال آنکه پیر هستم؟»
Gene FarOPV 18:14  «مگرهیچ امری نزد خداوند مشکل است؟ در وقت موعود، موافق زمان حیات، نزد تو خواهم برگشت و ساره را پسری خواهد شد.»
Gene FarOPV 18:15  آنگاه ساره انکار کرده، گفت: «نخندیدم»، چونکه ترسید. گفت: «نی، بلکه خندیدی.»
Gene FarOPV 18:16  پس، آن مردان از آنجا برخاسته، متوجه سدوم شدند، و ابراهیم ایشان را مشایعت نمود.
Gene FarOPV 18:17  و خداوند گفت: «آیا آنچه من می‌کنم ازابراهیم مخفی دارم؟
Gene FarOPV 18:18  و حال آنکه از ابراهیم هرآینه امتی بزرگ و زورآور پدید خواهد آمد، وجمیع امت های جهان از او برکت خواهند یافت.
Gene FarOPV 18:19  زیرا او را می‌شناسم که فرزندان و اهل خانه خود را بعد از خود امر خواهد فرمود تا طریق خداوند را حفظ نمایند، و عدالت و انصاف را بجاآورند، تا خداوند آنچه به ابراهیم گفته است، به وی برساند.»
Gene FarOPV 18:20  پس خداوند گفت: «چونکه فریاد سدوم و عموره زیاد شده است، و خطایای ایشان بسیار گران،
Gene FarOPV 18:21  اکنون نازل می‌شوم تا ببینم موافق این فریادی که به من رسیده، بالتمام کرده اندوالا خواهم دانست.»
Gene FarOPV 18:22  آنگاه آن مردان از آنجابسوی سدوم متوجه شده، برفتند. و ابراهیم درحضور خداوند هنوز ایستاده بود.
Gene FarOPV 18:23  و ابراهیم نزدیک آمده، گفت: «آیا عادل را با شریر هلاک خواهی کرد؟
Gene FarOPV 18:24  شاید در شهر پنجاه عادل باشند، آیا آن را هلاک خواهی کرد و آن مکان را بخاطرآن پنجاه عادل که در آن باشند، نجات نخواهی داد؟
Gene FarOPV 18:25  حاشا از تو که مثل این کار بکنی که عادلان را با شریران هلاک سازی و عادل و شریر مساوی باشند. حاشا از تو آیا داور تمام جهان، انصاف نخواهد کرد؟»
Gene FarOPV 18:26  خداوند گفت: «اگر پنجاه عادل در شهر سدوم یابم هر آینه تمام آن مکان را به‌خاطر ایشان رهایی دهم.»
Gene FarOPV 18:27  ابراهیم در جواب گفت: «اینک من که خاک و خاکستر هستم جرات کردم که به خداوند سخن گویم.
Gene FarOPV 18:28  شاید از آن پنجاه عادل پنج کم باشد، آیا تمام شهر را بسبب پنج، هلاک خواهی کرد؟» گفت: «اگر‌چهل و پنج در آنجا یابم، آن را هلاک نکنم.»
Gene FarOPV 18:29  بار دیگر بدو عرض کرده، گفت: «هر گاه در آنجا چهل یافت شوند؟» گفت: «به‌خاطر چهل آن را نکنم.»
Gene FarOPV 18:30  گفت: «زنهار غضب خداوند افروخته نشود تاسخن گویم، شاید در آنجا سی پیدا شوند؟» گفت: «اگر در آنجا سی یابم، این کار را نخواهم کرد.»
Gene FarOPV 18:31  گفت: «اینک جرات کردم که به خداوندعرض کنم. اگر بیست در آنجا یافت شوند؟» گفت: «به‌خاطر بیست آن را هلاک نکنم.»
Gene FarOPV 18:32  گفت: «خشم خداوند، افروخته نشود تا این دفعه را فقط عرض کنم، شاید ده در آنجا یافت شوند؟» گفت: «به‌خاطر ده آن را هلاک نخواهم ساخت.»
Gene FarOPV 18:33  پس خداوند چون گفتگو را با ابراهیم به اتمام رسانید، برفت و ابراهیم به مکان خویش مراجعت کرد.
Chapter 19
Gene FarOPV 19:1  و وقت عصر، آن دو فرشته وارد سدوم شدند، و لوط به دروازه سدوم نشسته بود. و چون لوط ایشان را بدید، به استقبال ایشان برخاسته، رو بر زمین نهاد
Gene FarOPV 19:2  و گفت: «اینک اکنون‌ای آقایان من، به خانه بنده خود بیایید، و شب رابسر برید، و پایهای خود را بشویید و بامدادان برخاسته، راه خود را پیش گیرید.» گفتند: «نی، بلکه شب را در کوچه بسر بریم.»
Gene FarOPV 19:3  اما چون ایشان را الحاح بسیار نمود، با او آمده، به خانه‌اش داخل شدند، و برای ایشان ضیافتی نمود و نان فطیرپخت، پس تناول کردند.
Gene FarOPV 19:4  و به خواب هنوز نرفته بودند که مردان شهر، یعنی مردم سدوم، از جوان و پیر، تمام قوم از هر جانب، خانه وی را احاطه کردند.
Gene FarOPV 19:5  و به لوط ندا در‌داده، گفتند: «آن دو مرد که امشب به نزد تو درآمدند، کجا هستند؟ آنها رانزد ما بیرون آور تا ایشان را بشناسیم.»
Gene FarOPV 19:6  آنگاه لوط نزد ایشان، بدرگاه بیرون آمد و در را از عقب خود ببست
Gene FarOPV 19:7  و گفت: «ای برادران من، زنهار بدی مکنید.
Gene FarOPV 19:8  اینک من دو دختر دارم که مرد رانشناخته‌اند. ایشان را الان نزد شما بیرون آورم وآنچه در نظر شما پسند آید، با ایشان بکنید. لکن کاری بدین دو مرد ندارید، زیرا که برای همین زیرسایه سقف من آمده‌اند.»
Gene FarOPV 19:9  گفتند: «دور شو.» وگفتند: «این یکی آمد تا نزیل ما شود و پیوسته داوری می‌کند. الان با تو از ایشان بدتر کنیم.» پس بر آن مرد، یعنی لوط، بشدت هجوم آورده، نزدیک آمدند تا در را بشکنند.
Gene FarOPV 19:10  آنگاه آن دو مرد، دست خود را پیش آورده، لوط را نزد خود به خانه درآوردند و در رابستند.
Gene FarOPV 19:11  اما آن اشخاصی را که به در خانه بودند، از خرد و بزرگ، به کوری مبتلا کردند، که ازجستن در، خویشتن را خسته ساختند.
Gene FarOPV 19:12  و آن دومرد به لوط گفتند: «آیا کسی دیگر دراینجا داری؟ دامادان و پسران و دختران خود و هر‌که را درشهر داری، از این مکان بیرون آور،
Gene FarOPV 19:13  زیرا که مااین مکان را هلاک خواهیم ساخت، چونکه فریادشدید ایشان به حضور خداوند رسیده و خداوندما را فرستاده است تا آن را هلاک کنیم.»
Gene FarOPV 19:14  پس لوط بیرون رفته، با دامادان خود که دختران او راگرفتند، مکالمه کرده، گفت: «برخیزید و از این مکان بیرون شوید، زیرا خداوند این شهر را هلاک می‌کند.» اما بنظر دامادان مسخره آمد.
Gene FarOPV 19:15  و هنگام طلوع فجر، آن دو فرشته، لوط را شتابانیده، گفتند: «برخیز و زن خود را با این دودختر که حاضرند بردار، مبادا در گناه شهر هلاک شوی.»
Gene FarOPV 19:16  و چون تاخیر می‌نمود، آن مردان، دست او و دست زنش و دست هر دو دخترش راگرفتند، چونکه خداوند بر وی شفقت نمود و اورا بیرون آورده، در خارج شهر گذاشتند.
Gene FarOPV 19:17  وواقع شد چون ایشان را بیرون آورده بودند که یکی به وی گفت: «جان خود را دریاب و از عقب منگر، و در تمام وادی مایست، بلکه به کوه بگریز، مبادا هلاک شوی.»
Gene FarOPV 19:18  لوط بدیشان گفت: «ای آقاچنین مباد!
Gene FarOPV 19:19  همانا بنده ات در نظرت التفات یافته است و احسانی عظیم به من کردی که جانم را رستگار ساختی، و من قدرت آن ندارم که به کوه فرار کنم، مبادا این بلا مرا فرو‌گیرد و بمیرم.
Gene FarOPV 19:20  اینک این شهر نزدیک است تا بدان فرار کنم، ونیز صغیر است. اذن بده تا بدان فرار کنم. آیا صغیرنیست، تا جانم زنده ماند.»
Gene FarOPV 19:21  بدو گفت: «اینک دراین امر نیز تو را اجابت فرمودم، تا شهری را که سفارش آن را نمودی، واژگون نسازم.
Gene FarOPV 19:22  بدان جابزودی فرار کن، زیرا که تا تو بدانجا نرسی، هیچ نمی توانم کرد.» از این سبب آن شهر مسمی به صوغر شد.
Gene FarOPV 19:23  و چون آفتاب بر زمین طلوع کرد، لوط به صوغر داخل شد.
Gene FarOPV 19:24  آنگاه خداوند برسدوم و عموره، گوگرد و آتش، از حضورخداوند از آسمان بارانید.
Gene FarOPV 19:25  و آن شهرها، و تمام وادی، و جمیع سکنه شهرها و نباتات زمین راواژگون ساخت.
Gene FarOPV 19:26  اما زن او، از عقب خودنگریسته، ستونی از نمک گردید.
Gene FarOPV 19:27  بامدادان، ابراهیم برخاست و به سوی آن مکانی که در آن به حضور خداوند ایستاده بود، رفت.
Gene FarOPV 19:28  و چون به سوی سدوم و عموره، و تمام زمین وادی نظر انداخت، دید که اینک دود آن زمین، چون دود کوره بالا می‌رود.
Gene FarOPV 19:29  و هنگامی که خدا، شهرهای وادی را هلاک کرد، خدا، ابراهیم را به یاد آورد، و لوط را از آن انقلاب بیرون آورد، چون آن شهرهایی را که لوط در آنهاساکن بود، واژگون ساخت.
Gene FarOPV 19:30  و لوط از صوغر برآمد و با دو دختر خوددر کوه ساکن شد زیرا ترسید که در صوغر بماند. پس با دو دختر خود در مغاره سکنی گرفت.
Gene FarOPV 19:31  ودختر بزرگ به کوچک گفت: «پدر ما پیر شده ومردی بر روی زمین نیست که برحسب عادت کل جهان، به ما در‌آید.
Gene FarOPV 19:32  بیا تا پدر خود را شراب بنوشانیم، و با او هم بستر شویم، تا نسلی از پدرخود نگاه داریم.»
Gene FarOPV 19:33  پس در همان شب، پدر خودرا شراب نوشانیدند، و دختر بزرگ آمده با پدرخویش همخواب شد، و او از خوابیدن وبرخاستن وی آگاه نشد.
Gene FarOPV 19:34  و واقع شد که روزدیگر، بزرگ به کوچک گفت: «اینک دوش با پدرم همخواب شدم، امشب نیز او را شراب بنوشانیم، و تو بیا و با وی همخواب شو، تا نسلی از پدرخود نگاه داریم.»
Gene FarOPV 19:35  آن شب نیز پدر خود راشراب نوشانیدند، و دختر کوچک همخواب وی شد، و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد.
Gene FarOPV 19:36  پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند.
Gene FarOPV 19:37  و آن بزرگ، پسری زاییده، او را موآب نام نهاد، و او تا امروز پدر موآبیان است.
Gene FarOPV 19:38  و کوچک نیز پسری بزاد، و او را بن عمی نام نهاد. وی تا بحال پدر بنی عمون است.
Chapter 20
Gene FarOPV 20:1  پس ابراهیم از آنجا بسوی ارض جنوبی کوچ کرد، و در میان قادش وشور، ساکن شد و در جرار منزل گرفت.
Gene FarOPV 20:2  وابراهیم در خصوص زن خود، ساره، گفت که «اوخواهر من است.» و ابی ملک، ملک جرار، فرستاده، ساره را گرفت.
Gene FarOPV 20:3  و خدا در رویای شب، بر ابی ملک ظاهر شده، به وی گفت: «اینک تومرده‌ای بسبب این زن که گرفتی، زیرا که زوجه دیگری می‌باشد.»
Gene FarOPV 20:4  و ابی ملک، هنوز به اونزدیکی نکرده بود. پس گفت: «ای خداوند، آیاامتی عادل را هلاک خواهی کرد؟
Gene FarOPV 20:5  مگر او به من نگفت که "او خواهر من است "، و او نیز خود گفت که "او برادر من است؟" به ساده دلی و پاک دستی خود این را کردم.»
Gene FarOPV 20:6  خدا وی را در رویا گفت: «من نیز می‌دانم که این را به ساده دلی خود کردی، و من نیز تو را نگاه داشتم که به من خطا نورزی، و از این سبب نگذاشتم که او را لمس نمایی.
Gene FarOPV 20:7  پس الان زوجه این مرد را رد کن، زیرا که او نبی است، وبرای تو دعا خواهد کرد تا زنده بمانی، و اگر او رارد نکنی، بدان که تو و هر‌که از آن تو باشد، هرآینه خواهید مرد.»
Gene FarOPV 20:8  بامدادان، ابی ملک برخاسته، جمیع خادمان خود را طلبیده، همه این امور را به سمع ایشان رسانید، و ایشان بسیار ترسان شدند.
Gene FarOPV 20:9  پس ابی ملک، ابراهیم را خوانده، بدو گفت: «به ما چه کردی؟ و به تو چه گناه کرده بودم، که بر من و بر مملکت من گناهی عظیم آوردی و کارهای ناکردنی به من کردی؟»
Gene FarOPV 20:10  و ابی ملک به ابراهیم گفت: «چه دیدی که این کار را کردی؟»
Gene FarOPV 20:11  ابراهیم گفت: «زیرا گمان بردم که خداترسی در این مکان نباشد، و مرا به جهت زوجه‌ام خواهند کشت.
Gene FarOPV 20:12  وفی الواقع نیز او خواهر من است، دختر پدرم، اما نه دختر مادرم، و زوجه من شد.
Gene FarOPV 20:13  و هنگامی که خدا مرا از خانه پدرم آواره کرد، او را گفتم: احسانی که به من باید کرد، این است که هر جابرویم، درباره من بگویی که او برادر من است.»
Gene FarOPV 20:14  پس ابی ملک، گوسفندان و گاوان و غلامان وکنیزان گرفته، به ابراهیم بخشید، و زوجه‌اش ساره را به وی رد کرد.
Gene FarOPV 20:15  و ابی ملک گفت: «اینک زمین من پیش روی توست، هر جا که پسند نظرت افتد، ساکن شو.»
Gene FarOPV 20:16  و به ساره گفت: «اینک هزار مثقال نقره به برادرت دادم، همانا او برای تو پرده چشم است، نزد همه کسانی که با تو هستند، و نزد همه دیگران، پس انصاف تو داده شد.»
Gene FarOPV 20:17  و ابراهیم نزدخدا دعا کرد. و خدا ابی ملک، و زوجه او وکنیزانش را شفا بخشید، تا اولاد بهم رسانیدند،
Gene FarOPV 20:18  زیرا خداوند، رحم های تمام اهل بیت ابی ملک را بخاطر ساره، زوجه ابراهیم بسته بود.
Chapter 21
Gene FarOPV 21:1  و خداوند برحسب وعده خود، ازساره تفقد نمود، و خداوند، آنچه به ساره گفته بود، بجا آورد.
Gene FarOPV 21:2  و ساره حامله شده، ازابراهیم در‌پیری‌اش، پسری زایید، در وقتی که خدا به وی گفته بود.
Gene FarOPV 21:3  و ابراهیم، پسر مولود خودرا، که ساره از وی زایید، اسحاق نام نهاد.
Gene FarOPV 21:4  و ابراهیم پسر خود اسحاق را، چون هشت روزه بود، مختون ساخت، چنانکه خدا او را امر فرموده بود.
Gene FarOPV 21:5  و ابراهیم، در هنگام ولادت پسرش، اسحاق، صد ساله بود.
Gene FarOPV 21:6  و ساره گفت: «خدا خنده برای من ساخت، و هر‌که بشنود، با من خواهدخندید.»
Gene FarOPV 21:7  و گفت: «که بود که به ابراهیم بگوید، ساره اولاد را شیر خواهد داد؟ زیرا که پسری برای وی، در‌پیری‌اش زاییدم.»
Gene FarOPV 21:8  و آن پسر نموکرد، تا او را از شیر باز گرفتند. و در روزی که اسحاق را از شیر باز داشتند، ابراهیم ضیافتی عظیم کرد.
Gene FarOPV 21:9  آنگاه ساره، پسر هاجر مصری را که ازابراهیم زاییده بود، دید که خنده می‌کند.
Gene FarOPV 21:10  پس به ابراهیم گفت: «این کنیز را با پسرش بیرون کن، زیرا که پسر کنیز با پسر من اسحاق، وارث نخواهد بود.»
Gene FarOPV 21:11  اما این امر، بنظر ابراهیم، درباره پسرش بسیار سخت آمد.
Gene FarOPV 21:12  خدا به ابراهیم گفت: «درباره پسر خود و کنیزت، بنظرت سخت نیاید، بلکه هر‌آنچه ساره به تو گفته است، سخن او رابشنو، زیرا که ذریت تو از اسحاق خوانده خواهدشد.
Gene FarOPV 21:13  و از پسر کنیز نیز امتی بوجود آورم، زیراکه او نسل توست.»
Gene FarOPV 21:14  بامدادان، ابراهیم برخاسته، نان و مشکی از آب گرفته، به هاجر داد، و آنها را بر دوش وی نهاد، و او را با پسر روانه کرد. پس رفت، و در بیابان بئرشبع می‌گشت.
Gene FarOPV 21:15  وچون آب مشک تمام شد، پسر را زیر بوته‌ای گذاشت.
Gene FarOPV 21:16  و به مسافت تیر پرتابی رفته، در مقابل وی بنشست، زیرا گفت: «موت پسر را نبینم.» و در مقابل او نشسته، آواز خود را بلند کرد وبگریست.
Gene FarOPV 21:17  و خدا، آواز پسر را بشنید، و فرشته خدا از آسمان، هاجر را ندا کرده، وی را گفت: «ای هاجر، تو را چه شد؟ ترسان مباش، زیراخدا، آواز پسر را در آنجایی که اوست، شنیده است.
Gene FarOPV 21:18  برخیز و پسر را برداشته، او را به‌دست خود بگیر، زیرا که از او، امتی عظیم بوجودخواهم آورد.»
Gene FarOPV 21:19  و خدا چشمان او را باز کرد تاچاه آبی دید. پس رفته، مشک را از آب پر کرد، وپسر را نوشانید.
Gene FarOPV 21:20  و خدا با آن پسر می‌بود. و اونمو کرده، ساکن صحرا شد، و در تیراندازی بزرگ گردید.
Gene FarOPV 21:21  و در صحرای فاران، ساکن شد. ومادرش زنی از زمین مصر برایش گرفت.
Gene FarOPV 21:22  و واقع شد، در آن زمانی که ابی ملک، وفیکول، که سپهسالار او بود، ابراهیم را عرض کرده، گفتند که «خدا در آنچه می‌کنی با توست.
Gene FarOPV 21:23  اکنون برای من، در اینجا به خدا سوگند بخور، که با من و نسل من و ذریت من خیانت نخواهی کرد، بلکه برحسب احسانی که با تو کرده‌ام، با من و با زمینی که در آن غربت پذیرفتی، عمل خواهی نمود.»
Gene FarOPV 21:24  ابراهیم گفت: «من سوگند می‌خورم.»
Gene FarOPV 21:25  و ابراهیم ابی ملک را تنبیه کرد، بسبب چاه آبی که خادمان ابی ملک، از او به زور گرفته بودند.
Gene FarOPV 21:26  ابی ملک گفت: «نمی دانم کیست که این کار راکرده است، و تو نیز مرا خبر ندادی، و من هم تاامروز نشنیده بودم.»
Gene FarOPV 21:27  و ابراهیم، گوسفندان وگاوان گرفته، به ابی ملک داد، و با یکدیگر عهدبستند.
Gene FarOPV 21:28  و ابراهیم، هفت بره از گله جدا ساخت.
Gene FarOPV 21:29  گفت: «که این هفت بره ماده را از دست من قبول فرمای، تا شهادت باشدکه این چاه را من حفر نمودم.»
Gene FarOPV 21:30  از این سبب، آن مکان را، بئرشبع نامید، زیرا که در آنجا با یکدیگرقسم خوردند.
Gene FarOPV 21:31  و چون آن عهد را در بئرشبع بسته بودند، ابی ملک با سپهسالار خود فیکول برخاسته، به زمین فلسطینیان مراجعت کردند.
Gene FarOPV 21:32  و ابراهیم در بئرشبع، شوره کزی غرس نمود، ودر آنجا به نام یهوه، خدای سرمدی، دعا نمود.
Gene FarOPV 21:33  پس ابراهیم در زمین فلسطینیان، ایام بسیاری بسر برد.
Chapter 22
Gene FarOPV 22:1  و واقع شد بعد از این وقایع، که خداابراهیم را امتحان کرده، بدو گفت: «ای ابراهیم!» عرض کرد: «لبیک.»
Gene FarOPV 22:2  گفت: «اکنون پسرخود را، که یگانه توست و او را دوست می‌داری، یعنی اسحاق را بردار و به زمین موریا برو، و او رادر آنجا، بر یکی از کوههایی که به تو نشان می‌دهم، برای قربانی سوختنی بگذران.»
Gene FarOPV 22:3  بامدادان، ابراهیم برخاسته، الاغ خود رابیاراست، و دو نفر از نوکران خود را، با پسرخویش اسحاق، برداشته و هیزم برای قربانی سوختنی، شکسته، روانه شد، و به سوی آن مکانی که خدا او را فرموده بود، رفت.
Gene FarOPV 22:4  و در روزسوم، ابراهیم چشمان خود را بلند کرده، آن مکان را از دور دید.
Gene FarOPV 22:5  آنگاه ابراهیم، به خادمان خودگفت: «شما در اینجا نزد الاغ بمانید، تا من با پسربدانجا رویم، و عبادت کرده، نزد شما بازآییم.»
Gene FarOPV 22:6  پس ابراهیم، هیزم قربانی سوختنی را گرفته، بر پسر خود اسحاق نهاد، و آتش و کارد را به‌دست خود گرفت؛ و هر دو با هم می‌رفتند.
Gene FarOPV 22:7  واسحاق پدر خود، ابراهیم را خطاب کرده، گفت: «ای پدر من!» گفت: «ای پسر من لبیک؟» گفت: «اینک آتش و هیزم، لکن بره قربانی کجاست؟»
Gene FarOPV 22:8  ابراهیم گفت: «ای پسر من، خدا بره قربانی رابرای خود مهیا خواهد ساخت.» و هر دو با هم رفتند.
Gene FarOPV 22:9  چون بدان مکانی که خدا بدو فرموده بود، رسیدند، ابراهیم در آنجا مذبح را بنا نمود، و هیزم را بر هم نهاد، و پسر خود، اسحاق را بسته، بالای هیزم، بر مذبح گذاشت.
Gene FarOPV 22:10  و ابراهیم، دست خودرا دراز کرده، کارد را گرفت، تا پسر خویش را ذبح نماید.
Gene FarOPV 22:11  در حال، فرشته خداوند از آسمان وی را ندا درداد و گفت: «ای ابراهیم! ای ابراهیم!» عرض کرد: «لبیک.»
Gene FarOPV 22:12  گفت: «دست خود را برپسر دراز مکن، و بدو هیچ مکن، زیرا که الان دانستم که تو از خدا می‌ترسی، چونکه پسر یگانه خود را از من دریغ نداشتی.»
Gene FarOPV 22:13  آنگاه، ابراهیم، چشمان خود را بلند کرده، دید که اینک قوچی، در عقب وی، در بیشه‌ای، به شاخهایش گرفتارشده. پس ابراهیم رفت و قوچ را گرفته، آن را درعوض پسر خود، برای قربانی سوختنی گذرانید.
Gene FarOPV 22:14  و ابراهیم آن موضع را «یهوه یری» نامید، چنانکه تا امروز گفته می‌شود: «در کوه، یهوه، دیده خواهد شد.»
Gene FarOPV 22:15  بار دیگر فرشته خداوند، به ابراهیم ازآسمان ندا در‌داد
Gene FarOPV 22:16  و گفت: «خداوند می‌گوید: به ذات خود قسم می‌خورم، چونکه این کار را کردی و پسر یگانه خود را دریغ نداشتی،
Gene FarOPV 22:17  هرآینه تو را برکت دهم، و ذریت تو را کثیر سازم، مانند ستارگان آسمان، و مثل ریگهایی که بر کناره دریاست. و ذریت تو دروازه های دشمنان خود رامتصرف خواهند شد.
Gene FarOPV 22:18  و از ذریت تو، جمیع امتهای زمین برکت خواهند یافت، چونکه قول مرا شنیدی.»
Gene FarOPV 22:19  پس ابراهیم نزد نوکران خودبرگشت، و ایشان برخاسته، به بئرشبع با هم آمدند، و ابراهیم در بئرشبع ساکن شد.
Gene FarOPV 22:20  و واقع شد بعد از این امور، که به ابراهیم خبر داده، گفتند: «اینک ملکه نیز برای برادرت ناحور، پسران زاییده است.
Gene FarOPV 22:21  یعنی نخست زاده او عوص، و برادرش بوز و قموئیل، پدر ارام،
Gene FarOPV 22:22  وکاسد و حزو و فلداش و یدلاف و بتوئیل.»
Gene FarOPV 22:23  وبتوئیل، رفقه را آورده است. این هشت را، ملکه برای ناحور، برادر ابراهیم زایید.
Gene FarOPV 22:24  و کنیز او که رومه نام داشت، او نیز طابح و جاحم و تاحش ومعکه را زایید.
Chapter 23
Gene FarOPV 23:1  و ایام زندگانی ساره، صد و بیست وهفت سال بود، این است سالهای عمرساره.
Gene FarOPV 23:2  و ساره در قریه اربع، که حبرون باشد، درزمین کنعان مرد. و ابراهیم آمد تا برای ساره ماتم و گریه کند.
Gene FarOPV 23:3  و ابراهیم از نزد میت خودبرخاست، و بنی حت را خطاب کرده، گفت:
Gene FarOPV 23:4  «من نزد شما غریب و نزیل هستم. قبری از نزد خود به ملکیت من دهید، تا میت خود را از پیش روی خود دفن کنم.»
Gene FarOPV 23:5  پس بنی حت در جواب ابراهیم گفتند:
Gene FarOPV 23:6  «ای مولای من، سخن ما را بشنو. تو درمیان ما رئیس خدا هستی. در بهترین مقبره های ما، میت خود را دفن کن. هیچ کدام از ما، قبرخویش را از تو دریغ نخواهد داشت که میت خودرا دفن کنی.»
Gene FarOPV 23:7  پس ابراهیم برخاست، و نزد اهل آن زمین، یعنی بنی حت، تعظیم نمود.
Gene FarOPV 23:8  و ایشان را خطاب کرده، گفت: «اگر مرضی شما باشد که میت خود را از نزد خود دفن کنم، سخن مرابشنوید و به عفرون بن صوحار، برای من سفارش کنید،
Gene FarOPV 23:9  تا مغاره مکفیله را که از املاک او در کنارزمینش واقع است، به من دهد، به قیمت تمام، درمیان شما برای قبر، به ملکیت من بسپارد.»
Gene FarOPV 23:10  و عفرون در میان بنی حت نشسته بود. پس عفرون حتی، در مسامع بنی حت، یعنی همه که به دروازه شهر او داخل می‌شدند، در جواب ابراهیم گفت:
Gene FarOPV 23:11  «ای مولای من، نی، سخن مرا بشنو، آن زمین را به تو می‌بخشم، و مغاره‌ای را که در آن است به تو می‌دهم، بحضور ابنای قوم خود، آن رابه تو می‌بخشم. میت خود را دفن کن.»
Gene FarOPV 23:12  پس ابراهیم نزد اهل آن زمین تعظیم نمود،
Gene FarOPV 23:13  و عفرون را به مسامع اهل زمین خطاب کرده، گفت: «اگر تو راضی هستی، التماس دارم عرض مرا اجابت کنی. قیمت زمین را به تو می‌دهم، از من قبول فرمای، تا در آنجا میت خود را دفن کنم.»
Gene FarOPV 23:15  «ای مولای من، از من بشنو، قیمت زمین چهارصد مثقال نقره است، این در میان من و تو چیست؟ میت خود رادفن کن.»
Gene FarOPV 23:16  پس ابراهیم، سخن عفرون را اجابت نمود، و آن مبلغی را که در مسامع بنی حت گفته بود، یعنی چهارصد مثقال نقره رایج المعامله، به نزدعفرون وزن کرد.
Gene FarOPV 23:17  پس زمین عفرون، که درمکفیله، برابر ممری واقع است، یعنی زمین ومغاره‌ای که در آن است، با همه درختانی که در آن زمین، و در تمامی حدود و حوالی آن بود، مقررشد
Gene FarOPV 23:18  به ملکیت ابراهیم، بحضور بنی حت، یعنی همه که به دروازه شهرش داخل می‌شدند.
Gene FarOPV 23:19  ازآن پس، ابراهیم، زوجه خود، ساره را در مغاره صحرای مکفیله، در مقابل ممری، که حبرون باشد، در زمین کنعان دفن کرد.
Gene FarOPV 23:20  و آن صحرا، بامغاره‌ای که در آن است، از جانب بنی حت، به ملکیت ابراهیم، به جهت قبر مقرر شد.
Chapter 24
Gene FarOPV 24:1  و ابراهیم پیر و سالخورده شد، وخداوند، ابراهیم را در هر چیز برکت داد.
Gene FarOPV 24:2  و ابراهیم به خادم خود، که بزرگ خانه وی، و بر تمام مایملک او مختار بود، گفت: «اکنون دست خود را زیر ران من بگذار.
Gene FarOPV 24:3  و به یهوه، خدای آسمان و خدای زمین، تو را قسم می‌دهم، که زنی برای پسرم از دختر کنعانیان، که در میان ایشان ساکنم، نگیری،
Gene FarOPV 24:4  بلکه به ولایت من و به مولدم بروی، و از آنجا زنی برای پسرم اسحاق بگیری.»
Gene FarOPV 24:5  خادم به وی گفت: «شاید آن زن راضی نباشد که با من بدین زمین بیاید؟ آیا پسرت را بدان زمینی که از آن بیرون آمدی، بازبرم؟»
Gene FarOPV 24:6  ابراهیم وی را گفت: «زنهار، پسر مرا بدانجا باز مبری.
Gene FarOPV 24:7  یهوه، خدای آسمان، که مرا از خانه پدرم و اززمین مولد من، بیرون آورد، و به من تکلم کرد، وقسم خورده، گفت: "که این زمین را به ذریت توخواهم داد." او فرشته خود را پیش روی توخواهد فرستاد، تا زنی برای پسرم از آنجا بگیری.
Gene FarOPV 24:8  اما اگر آن زن از آمدن با تو رضا ندهد، از این قسم من، بری خواهی بود، لیکن زنهار، پسر مرابدانجا باز نبری.»
Gene FarOPV 24:9  پس خادم دست خود را زیرران آقای خود ابراهیم نهاد، و در این امر برای اوقسم خورد.
Gene FarOPV 24:10  و خادم ده شتر، از شتران آقای خود گرفته، برفت. و همه اموال مولایش به‌دست او بود. پس روانه شده، به شهر ناحور در ارام نهرین آمد.
Gene FarOPV 24:11  وبه وقت عصر، هنگامی که زنان برای کشیدن آب بیرون می‌آمدند، شتران خود را در خارج شهر، برلب چاه آب خوابانید.
Gene FarOPV 24:12  و گفت: «ای یهوه، خدای آقایم ابراهیم، امروز مرا کامیاب بفرما، و باآقایم ابراهیم احسان بنما.
Gene FarOPV 24:13  اینک من بر این چشمه آب ایستاده‌ام، و دختران اهل این شهر، به جهت کشیدن آب بیرون می‌آیند.
Gene FarOPV 24:14  پس چنین بشود که آن دختری که به وی گویم: "سبوی خودرا فرودآر تا بنوشم "، و او گوید: "بنوش و شترانت را نیز سیراب کنم "، همان باشد که نصیب بنده خود اسحاق کرده باشی، تا بدین، بدانم که با آقایم احسان فرموده‌ای.»
Gene FarOPV 24:15  و او هنوز از سخن‌گفتن فارغ نشده بود که ناگاه، رفقه، دختر بتوئیل، پسر ملکه، زن ناحور، برادر ابراهیم، بیرون آمد و سبویی بر کتف داشت.
Gene FarOPV 24:16  و آن دختر بسیار نیکومنظر و باکره بود، ومردی او را نشناخته بود. پس به چشمه فرورفت، و سبوی خود را پر کرده، بالا آمد.
Gene FarOPV 24:17  آنگاه خادم به استقبال او بشتافت و گفت: «جرعه‌ای آب ازسبوی خود به من بنوشان.»
Gene FarOPV 24:18  گفت: «ای آقای من بنوش»، و سبوی خود را بزودی بر دست خودفرودآورده، او را نوشانید.
Gene FarOPV 24:19  و چون ازنوشانیدنش فارغ شد، گفت: «برای شترانت نیزبکشم تا از نوشیدن بازایستند.»
Gene FarOPV 24:20  پس سبوی خود را بزودی در آبخور خالی کرد و باز به سوی چاه، برای کشیدن بدوید، و از بهر همه شترانش کشید.
Gene FarOPV 24:21  و آن مرد بر وی چشم دوخته بود وسکوت داشت، تا بداند که خداوند، سفر او راخیریت اثر نموده است یا نه.
Gene FarOPV 24:22  و واقع شد، چون شتران از نوشیدن بازایستادند، که آن مرد حلقه طلای نیم مثقال وزن، ودو ابرنجین برای دستهایش، که ده مثقال طلا وزن آنها بود، بیرون آورد.
Gene FarOPV 24:23  و گفت: «به من بگو که دختر کیستی؟ آیا در خانه پدرت جایی برای ماباشد تا شب را بسر بریم؟»
Gene FarOPV 24:24  وی را گفت: «من دختر بتوئیل، پسر ملکه که او را از ناحور زایید، می‌باشم.»
Gene FarOPV 24:25  و بدو گفت: «نزد ما کاه و علف فراوان است، و جای نیز برای منزل.»
Gene FarOPV 24:26  آنگاه آن مرد خم شد، خداوند را پرستش نمود
Gene FarOPV 24:27  و گفت: «متبارک باد یهوه، خدای آقایم ابراهیم، که لطف و وفای خود را از آقایم دریغ نداشت، و چون من در راه بودم، خداوند مرا به خانه برادران آقایم راهنمایی فرمود.»
Gene FarOPV 24:28  پس آن دختر دوان دوان رفته، اهل خانه مادر خویش را از این وقایع خبر داد.
Gene FarOPV 24:29  و رفقه رابرادری لابان نام بود. پس لابان به نزد آن مرد، به‌سر چشمه، دوان دوان بیرون آمد.
Gene FarOPV 24:30  و واقع شدکه چون آن حلقه و ابرنجینها را بر دستهای خواهر خود دید، و سخنهای خواهر خود، رفقه را شنید که می‌گفت آن مرد چنین به من گفته است، به نزد وی آمد. و اینک نزد شتران به‌سر چشمه ایستاده بود.
Gene FarOPV 24:31  و گفت: «ای مبارک خداوند، بیا، چرا بیرون ایستاده‌ای؟ من خانه را و منزلی برای شتران، مهیا ساخته‌ام.»
Gene FarOPV 24:32  پس آن مرد به خانه درآمد، و لابان شتران را باز کرد، و کاه و علف به شتران داد، و آب به جهت شستن پایهایش و پایهای رفقایش آورد.
Gene FarOPV 24:33  و غذا پیش او نهادند. وی گفت: «تا مقصود خود را بازنگویم، چیزی نخورم.» گفت: «بگو.»
Gene FarOPV 24:34  گفت: «من خادم ابراهیم هستم.
Gene FarOPV 24:35  وخداوند، آقای مرا بسیار برکت داده و او بزرگ شده است، و گله‌ها و رمه‌ها و نقره و طلا و غلامان و کنیزان و شتران و الاغان بدو داده است.
Gene FarOPV 24:36  وزوجه آقایم ساره، بعد از پیر شدن، پسری برای آقایم زایید، و آنچه دارد، بدو داده است.
Gene FarOPV 24:37  وآقایم مرا قسم داد و گفت که "زنی برای پسرم ازدختران کنعانیان که در زمین ایشان ساکنم، نگیری.
Gene FarOPV 24:38  بلکه به خانه پدرم و به قبیله من بروی، و زنی برای پسرم بگیری."
Gene FarOPV 24:39  و به آقای خودگفتم: "شاید آن زن همراه من نیاید؟"
Gene FarOPV 24:40  او به من گفت: "یهوه که به حضور او سالک بوده‌ام، فرشته خود را با تو خواهد فرستاد، و سفر تو راخیریت اثر خواهد گردانید، تا زنی برای پسرم ازقبیله‌ام و از خانه پدرم بگیری.
Gene FarOPV 24:41  آنگاه از قسم من بری خواهی گشت، چون به نزد قبیله‌ام رفتی، هرگاه زنی به تو ندادند، از سوگند من بری خواهی بود."
Gene FarOPV 24:42  پس امروز به‌سر چشمه رسیدم و گفتم: "ای یهوه، خدای آقایم ابراهیم، اگر حال، سفر مراکه به آن آمده‌ام، کامیاب خواهی کرد.
Gene FarOPV 24:43  اینک من به‌سر این چشمه آب ایستاده‌ام. پس چنین بشودکه آن دختری که برای کشیدن آب بیرون آید، وبه وی گویم: "مرا از سبوی خود جرعه‌ای آب بنوشان "،
Gene FarOPV 24:44  و به من گوید: "بیاشام، و برای شترانت نیز آب می‌کشم "، او همان زن باشد که خداوند، نصیب آقازاده من کرده است.
Gene FarOPV 24:45  و من هنوز از گفتن این، در دل خود فارغ نشده بودم، که ناگاه، رفقه با سبویی بر کتف خود بیرون آمد، و به چشمه پایین رفت، تا آب بکشد. و به وی گفتم: "جرعه‌ای آب به من بنوشان."
Gene FarOPV 24:46  پس سبوی خودرا بزودی از کتف خود فروآورده، گفت: "بیاشام، و شترانت را نیز آب می‌دهم." پس نوشیدم وشتران را نیز آب داد.
Gene FarOPV 24:47  و از او پرسیده، گفتم: "تودختر کیستی؟" گفت: "دختر بتوئیل بن ناحور که ملکه، او را برای او زایید." پس حلقه را در بینی او، و ابرنجین‌ها را بر دستهایش گذاشتم.
Gene FarOPV 24:48  آنگاه سجده کرده، خداوند را پرستش نمودم. و یهوه، خدای آقای خود ابراهیم را، متبارک خواندم، که مرا به راه راست هدایت فرمود، تا دختر برادرآقای خود را، برای پسرش بگیرم.
Gene FarOPV 24:49  اکنون اگربخواهید با آقایم احسان و صداقت کنید، پس مراخبر دهید. و اگر نه مرا خبر دهید، تا بطرف راست یا چپ ره سپر شوم.»
Gene FarOPV 24:50  لابان و بتوئیل در جواب گفتند: «این امر ازخداوند صادر شده است، با تو نیک یا بدنمی توانیم گفت.
Gene FarOPV 24:51  اینک رفقه حاضر است، او رابرداشته، روانه شو تا زن پسر آقایت باشد، چنانکه خداوند گفته است.»
Gene FarOPV 24:52  و واقع شد که چون خادم ابراهیم سخن ایشان را شنید، خداوند را به زمین سجده کرد.
Gene FarOPV 24:53  و خادم، آلات نقره و آلات طلا و رختها رابیرون آورده، پیشکش رفقه کرد، و برادر و مادر اورا چیزهای نفیسه داد.
Gene FarOPV 24:54  و او و رفقایش خوردندو آشامیدند و شب را بسر بردند. و بامدادان برخاسته، گفت: «مرا به سوی آقایم روانه نمایید.»
Gene FarOPV 24:55  برادر و مادر او گفتند: «دختر با ما ده روزی بماند و بعد از آن روانه شود.»
Gene FarOPV 24:56  بدیشان گفت: «مرا معطل مسازید، خداوند سفر مرا کامیاب گردانیده است، پس مرا روانه نمایید تا بنزد آقای خود بروم.»
Gene FarOPV 24:57  گفتند: «دختر را بخوانیم و اززبانش بپرسیم.»
Gene FarOPV 24:58  پس رفقه را خواندند و به وی گفتند: «با این مرد خواهی رفت؟» گفت: «می‌روم.»
Gene FarOPV 24:59  آنگاه خواهر خود رفقه، و دایه‌اش را، با خادم ابراهیم و رفقایش روانه کردند.
Gene FarOPV 24:60  ورفقه را برکت داده به وی گفتند: «تو خواهر ماهستی، مادر هزار کرورها باش، و ذریت تو، دروازه دشمنان خود را متصرف شوند.»
Gene FarOPV 24:61  پس رفقه با کنیزانش برخاسته، بر شتران سوار شدند، و از عقب آن مرد روانه گردیدند. وخادم، رفقه را برداشته، برفت.
Gene FarOPV 24:62  و اسحاق از راه بئرلحی رئی می‌آمد، زیرا که او در ارض جنوب ساکن بود.
Gene FarOPV 24:63  و هنگام شام، اسحاق برای تفکر به صحرا بیرون رفت، و چون نظر بالا کرد، دید که شتران می‌آیند.
Gene FarOPV 24:64  و رفقه چشمان خود را بلندکرده، اسحاق را دید، و از شتر خود فرود آمد،
Gene FarOPV 24:65  زیرا که از خادم پرسید: «این مرد کیست که درصحرا به استقبال ما می‌آید؟» و خادم گفت: «آقای من است.» پس برقع خود را گرفته، خود راپوشانید.
Gene FarOPV 24:66  و خادم، همه کارهایی را که کرده بود، به اسحاق باز‌گفت.
Gene FarOPV 24:67  و اسحاق، رفقه را به خیمه مادر خود، ساره، آورد، و او را به زنی خود گرفته، دل در او بست. و اسحاق بعد از وفات مادر خود، تسلی پذیرفت.
Chapter 25
Gene FarOPV 25:1  و ابراهیم، دیگر بار، زنی گرفت که قطوره نام داشت.
Gene FarOPV 25:2  و او زمران و یقشان و مدان و مدیان و یشباق و شوحا را برای او زایید.
Gene FarOPV 25:3  و یقشان، شبا و ددان را آورد. و بنی ددان، اشوریم و لطوشیم و لامیم بودند.
Gene FarOPV 25:4  و پسران مدیان، عیفا و عیفر و حنوک و ابیداع و الداعه بودند. جمله اینها، اولاد قطوره بودند.
Gene FarOPV 25:5  و ابراهیم تمام مایملک خود را به اسحاق بخشید.
Gene FarOPV 25:6  اما به پسران کنیزانی که ابراهیم داشت، ابراهیم عطایاداد، و ایشان را در حین حیات خود، از نزد پسرخویش اسحاق، به‌جانب مشرق، به زمین شرقی فرستاد.
Gene FarOPV 25:7  این است ایام سالهای عمر ابراهیم، که زندگانی نمود: صد و هفتاد وپنج سال.
Gene FarOPV 25:8  و ابراهیم جان بداد، و در کمال شیخوخیت، پیر و سیر شده، بمرد. و به قوم خود ملحق شد.
Gene FarOPV 25:9  و پسرانش، اسحاق و اسماعیل، او را در مغاره مکفیله، درصحرای عفرون بن صوحارحتی، در مقابل ممری دفن کردند.
Gene FarOPV 25:10  آن صحرایی که ابراهیم، ازبنی حت، خریده بود. در آنجا ابراهیم و زوجه‌اش ساره مدفون شدند.
Gene FarOPV 25:11  و واقع شد بعد از وفات ابراهیم، که خدا پسرش اسحاق را برکت داد، واسحاق نزد بئرلحی رئی ساکن بود.
Gene FarOPV 25:12  این است پیدایش اسماعیل بن ابراهیم، که هاجر مصری، کنیز ساره، برای ابراهیم زایید.
Gene FarOPV 25:13  واین است نامهای پسران اسماعیل، موافق اسمهای ایشان به حسب پیدایش ایشان. نخست زاده اسماعیل، نبایوت، و قیدار و ادبیل ومبسام.
Gene FarOPV 25:15  و حدار وتیما و یطور و نافیش و قدمه.
Gene FarOPV 25:16  اینانند پسران اسماعیل، و این است نامهای ایشان در بلدان وحله های ایشان، دوازده امیر، حسب قبایل ایشان.
Gene FarOPV 25:17  و مدت زندگانی اسماعیل، صد و سی و هفت سال بود، که جان را سپرده، بمرد. و به قوم خودملحق گشت.
Gene FarOPV 25:18  و ایشان از حویله تا شور، که مقابل مصر، به سمت آشور واقع است، ساکن بودند. و نصیب او در مقابل همه برادران او افتاد.
Gene FarOPV 25:19  و این است پیدایش اسحاق بن ابراهیم. ابراهیم، اسحاق را آورد.
Gene FarOPV 25:20  و چون اسحاق چهل ساله شد، رفقه دختر بتوئیل ارامی و خواهر لابان ارامی را، از فدان ارام به زنی گرفت.
Gene FarOPV 25:21  و اسحاق برای زوجه خود، چون که نازاد بود، نزد خداونددعا کرد. و خداوند او را مستجاب فرمود. وزوجه‌اش رفقه حامله شد.
Gene FarOPV 25:22  و دو طفل در رحم او منازعت می‌کردند. او گفت: «اگر چنین باشد، من چرا چنین هستم؟» پس رفت تا از خداوندبپرسد.
Gene FarOPV 25:23  خداوند به وی گفت: «دو امت در بطن تو هستند، و دو قوم از رحم تو جدا شوند. وقومی بر قومی تسلط خواهد یافت، و بزرگ، کوچک را بندگی خواهد نمود.»
Gene FarOPV 25:24  و چون وقت وضع حملش رسید، اینک توامان در رحم اوبودند.
Gene FarOPV 25:25  و نخستین، سرخ‌فام بیرون آمد، وتمامی بدنش مانند پوستین، پشمین بود. و او راعیسو نام نهادند.
Gene FarOPV 25:26  و بعد از آن، برادرش بیرون آمد، و پاشنه عیسو را به‌دست خود گرفته بود. واو را یعقوب نام نهادند. و درحین ولادت ایشان، اسحاق، شصت ساله بود.
Gene FarOPV 25:27  و آن دو پسر، نموکردند، و عیسو صیادی ماهر، و مرد صحرایی بود. و اما یعقوب، مرد ساده دل و چادرنشین.
Gene FarOPV 25:28  واسحاق، عیسو را دوست داشتی، زیرا که صید اورا می‌خورد. اما رفقه، یعقوب را محبت نمودی.
Gene FarOPV 25:29  روزی یعقوب، آش می‌پخت و عیسو وا مانده، از صحرا آمد.
Gene FarOPV 25:30  و عیسو به یعقوب گفت: «از این آش ادوم (یعنی سرخ ) مرا بخوران، زیرا که وامانده‌ام.» از این سبب او را ادوم نامیدند.
Gene FarOPV 25:31  یعقوب گفت: «امروز نخست زادگی خود را به من بفروش.»
Gene FarOPV 25:32  عیسو گفت: «اینک من به حالت موت رسیده‌ام، پس مرا از نخست زادگی چه فایده؟»
Gene FarOPV 25:33  یعقوب گفت: «امروز برای من قسم بخور.» پس برای او قسم خورد، و نخست زادگی خود را به یعقوب فروخت.
Gene FarOPV 25:34  و یعقوب نان وآش عدس را به عیسو داد، که خورد و نوشید وبرخاسته، برفت. پس عیسو نخست زادگی خود راخوار نمود.
Chapter 26
Gene FarOPV 26:1  و قحطی در آن زمین حادث شد، غیرآن قحط اول، که در ایام ابراهیم بود. واسحاق نزد ابی ملک، پادشاه فلسطینیان به جراررفت.
Gene FarOPV 26:2  و خداوند بر وی ظاهر شده، گفت: «به مصر فرود میا، بلکه به زمینی که به تو بگویم ساکن شو.
Gene FarOPV 26:3  در این زمین توقف نما، و با تو خواهم بود، وتو را برکت خواهم داد، زیرا که به تو و ذریت تو، تمام این زمین را می‌دهم، و سوگندی را که باپدرت ابراهیم خوردم، استوار خواهم داشت.
Gene FarOPV 26:4  وذریتت را مانند ستارگان آسمان کثیر گردانم، وتمام این زمینها را به ذریت تو بخشم، و از ذریت تو جمیع امتهای جهان برکت خواهند یافت.
Gene FarOPV 26:5  زیرا که ابراهیم قول مرا شنید، و وصایا و اوامر وفرایض و احکام مرا نگاه داشت.»
Gene FarOPV 26:6  پس اسحاق در جرار اقامت نمود.
Gene FarOPV 26:7  و مردمان آن مکان درباره زنش از او جویا شدند. گفت: «او خواهر من است، » زیرا ترسید که بگوید: «زوجه من است، » مبادا اهل آنجا، او را به‌خاطررفقه که نیکومنظر بود، بکشند.
Gene FarOPV 26:8  و چون در آنجامدتی توقف نمود، چنان افتاد که ابی ملک، پادشاه فلسطینیان، از دریچه نظاره کرد، و دید که اینک اسحاق با زوجه خود رفقه، مزاح می‌کند.
Gene FarOPV 26:9  پس ابی ملک، اسحاق را خوانده، گفت: «همانا این زوجه توست! پس چرا گفتی که خواهر من است؟» اسحاق بدو گفت: «زیرا گفتم که مبادابرای وی بمیرم.»
Gene FarOPV 26:10  ابی ملک گفت: «این چه‌کاراست که با ما کردی؟ نزدیک بود که یکی از قوم، بازوجه ات همخواب شود، و بر ما جرمی آورده باشی.»
Gene FarOPV 26:11  و ابی ملک تمامی قوم را قدغن فرموده، گفت: «کسی‌که متعرض این مرد و زوجه‌اش بشود، هر آینه خواهد مرد.»
Gene FarOPV 26:12  و اسحاق در آن زمین زراعت کرد، و در آن سال صد چندان پیدا نمود؛ و خداوند او را برکت داد.
Gene FarOPV 26:13  و آن مرد بزرگ شده، آن فان ترقی می‌نمود، تا بسیار بزرگ گردید.
Gene FarOPV 26:14  و او را گله گوسفندان و مواشی گاوان و غلامان کثیر بود، وفلسطینیان بر او حسد بردند.
Gene FarOPV 26:15  و همه چاههایی که نوکران پدرش در ایام پدرش ابراهیم، کنده بودند، فلسطینیان آنها را بستند، و از خاک پرکردند.
Gene FarOPV 26:16  و ابی ملک به اسحاق گفت: «از نزد مابرو، زیرا که از ما بسیار بزرگتر شده‌ای.»
Gene FarOPV 26:17  پس اسحاق از آنجا برفت، و در وادی جرارفرود آمده، در آنجا ساکن شد.
Gene FarOPV 26:18  و چاههای آب را، که در ایام پدرش ابراهیم کنده بودند، وفلسطینیان آنها را بعد از وفات ابراهیم بسته بودند، اسحاق از سر نو کند، و آنها را مسمی نمودبه نامهایی که پدرش آنها را نامیده بود.
Gene FarOPV 26:19  ونوکران اسحاق در آن وادی حفره زدند، و چاه آب زنده‌ای در آنجا یافتند.
Gene FarOPV 26:20  و شبانان جرار، باشبانان اسحاق، منازعه کرده، گفتند: «این آب ازآن ماست!» پس آن چاه را عسق نامید، زیرا که باوی منازعه کردند.
Gene FarOPV 26:21  و چاهی دیگر کندند، همچنان برای آن نیز جنگ کردند، و آن را سطنه نامید.
Gene FarOPV 26:22  و از آنجا کوچ کرده، چاهی دیگر کند، وبرای آن جنگ نکردند، پس آن را رحوبوت نامیده، گفت: «که اکنون خداوند ما را وسعت داده است، و در زمین، بارور خواهیم شد.»
Gene FarOPV 26:24  در همان شب، خداوند بر وی ظاهر شده، گفت: «من خدای پدرت، ابراهیم، هستم. ترسان مباش زیراکه من با تو هستم، و تو را برکت می‌دهم، و ذریت تو را بخاطر بنده خود، ابراهیم، فراوان خواهم ساخت.»
Gene FarOPV 26:25  و مذبحی در آنجا بنا نهاد و نام یهوه را خواند، و خیمه خود را برپا نمود، و نوکران اسحاق، چاهی در آنجا کندند.
Gene FarOPV 26:26  و ابی ملک، به اتفاق یکی از اصحاب خود، احزات نام، وفیکول، که سپهسالار او بود، از جرار به نزد اوآمدند.
Gene FarOPV 26:27  و اسحاق بدیشان گفت: «چرا نزد من آمدید، با آنکه با من عداوت نمودید، و مرا از نزدخود راندید؟»
Gene FarOPV 26:28  گفتند: «به تحقیق فهمیده‌ایم که خداوند با توست. پس گفتیم سوگندی در میان ماو تو باشد، و عهدی با تو ببندیم.
Gene FarOPV 26:29  تا با ما بدی نکنی چنانکه به تو ضرری نرساندیم، بلکه غیر ازنیکی به تو نکردیم، و تو را به سلامتی روانه نمودیم، و اکنون مبارک خداوند هستی.»
Gene FarOPV 26:30  آنگاه برای ایشان ضیافتی برپا نمود، وخوردند و آشامیدند.
Gene FarOPV 26:31  بامدادان برخاسته، بایکدیگر قسم خوردند، و اسحاق ایشان را وداع نمود. پس، از نزد وی به سلامتی رفتند.
Gene FarOPV 26:32  و درآن روز چنان افتاد که نوکران اسحاق آمده، او را ازآن چاهی که می‌کندند خبر داده، گفتند: «آب یافتیم!»
Gene FarOPV 26:33  پس آن را شبعه نامید. از این سبب آن شهر، تا امروز بئرشبع نام دارد.
Gene FarOPV 26:34  و چون عیسوچهل ساله بود، یهودیه، دختر بیری حتی، وبسمه، دختر ایلون حتی را به زنی گرفت.
Gene FarOPV 26:35  وایشان باعث تلخی جان اسحاق و رفقه شدند.
Chapter 27
Gene FarOPV 27:1  و چون اسحاق پیر شد، و چشمانش از دیدن تار گشته بود، پسر بزرگ خودعیسو را طلبیده، به وی گفت: «ای پسر من!» گفت: «لبیک.»
Gene FarOPV 27:2  گفت: «اینک پیر شده‌ام و وقت اجل خود را نمی دانم.
Gene FarOPV 27:3  پس اکنون، سلاح خود یعنی ترکش و کمان خویش را گرفته، به صحرا برو، ونخجیری برای من بگیر،
Gene FarOPV 27:4  و خورشی برای من چنانکه دوست می‌دارم ساخته، نزد من حاضر کن، تا بخورم و جانم قبل از مردنم تو را برکت دهد.»
Gene FarOPV 27:5  و چون اسحاق به پسر خود عیسو سخن می‌گفت، رفقه بشنید، و عیسو به صحرا رفت تانخجیری صید کرده، بیاورد.
Gene FarOPV 27:6  آنگاه رفقه پسرخود، یعقوب را خوانده، گفت: «اینک پدر تو راشنیدم که برادرت عیسو را خطاب کرده، می‌گفت:
Gene FarOPV 27:7  "برای من شکاری آورده، خورشی بساز تا آن را بخورم، و قبل از مردنم تو را درحضور خداوند برکت دهم."
Gene FarOPV 27:8  پس‌ای پسر من، الان سخن مرا بشنو در آنچه من به تو امر می‌کنم.
Gene FarOPV 27:9  بسوی گله بشتاب، و دو بزغاله خوب از بزها، نزد من بیاور، تا از آنها غذایی برای پدرت بطوری که دوست می‌دارد، بسازم.
Gene FarOPV 27:10  و آن را نزد پدرت ببر تا بخورد، و تو را قبل از وفاتش برکت دهد.»
Gene FarOPV 27:11  یعقوب به مادر خود، رفقه، گفت: «اینک برادرم عیسو، مردی مویدار است و من مردی بی‌موی هستم؛
Gene FarOPV 27:12  شاید که پدرم مرا لمس نماید، و در نظرش مثل مسخره‌ای بشوم، و لعنت به عوض برکت بر خود آورم.»
Gene FarOPV 27:13  مادرش به وی گفت: «ای پسر من، لعنت تو بر من باد! فقط سخن مرا بشنو و رفته، آن را برای من بگیر.»
Gene FarOPV 27:14  پس رفت و گرفته، نزد مادر خود آورد. و مادرش خورشی ساخت بطوری که پدرش دوست می‌داشت.
Gene FarOPV 27:15  و رفقه، جامه فاخر پسر بزرگ خودعیسو را، که نزد او در خانه بود گرفته، به پسر کهترخود، یعقوب پوشانید،
Gene FarOPV 27:16  و پوست بزغاله‌ها را، بر دستها و نرمه گردن او بست.
Gene FarOPV 27:17  و خورش ونانی که ساخته بود، به‌دست پسر خود یعقوب سپرد.
Gene FarOPV 27:18  پس نزد پدر خود آمده، گفت: «ای پدرمن!» گفت: «لبیک، تو کیستی‌ای پسر من؟»
Gene FarOPV 27:19  یعقوب به پدر خود گفت: «من نخست زاده توعیسو هستم. آنچه به من فرمودی کردم، الان برخیز، بنشین و از شکار من بخور، تا جانت مرابرکت دهد.»
Gene FarOPV 27:20  اسحاق به پسر خود گفت: «ای پسر من! چگونه بدین زودی یافتی؟» گفت: «یهوه خدای تو به من رسانید.»
Gene FarOPV 27:21  اسحاق به یعقوب گفت: «ای پسر من، نزدیک بیا تا تو را لمس کنم، که آیا تو پسر من عیسو هستی یا نه.»
Gene FarOPV 27:22  پس یعقوب نزد پدر خود اسحاق آمد، و او را لمس کرده، گفت: «آواز، آواز یعقوب است، لیکن دستها، دستهای عیسوست.»
Gene FarOPV 27:23  و او را نشناخت، زیرا که دستهایش مثل دستهای برادرش عیسو، موی دار بود، پس او را برکت داد.
Gene FarOPV 27:24  و گفت: «آیاتو همان پسر من، عیسو هستی؟» گفت: «من هستم.»
Gene FarOPV 27:25  پس گفت: «نزدیک بیاور تا از شکارپسر خود بخورم و جانم تو را برکت دهد.» پس نزد وی آورد و بخورد و شراب برایش آورد ونوشید.
Gene FarOPV 27:26  و پدرش، اسحاق به وی گفت: «ای پسر من، نزدیک بیا و مرا ببوس.»
Gene FarOPV 27:27  پس نزدیک آمده، او را بوسید و رایحه لباس او را بوییده، او رابرکت داد و گفت: «همانا رایحه پسر من، مانندرایحه صحرایی است که خداوند آن را برکت داده باشد.
Gene FarOPV 27:28  پس خدا تو را از شبنم آسمان و ازفربهی زمین، و از فراوانی غله و شیره عطا فرماید.
Gene FarOPV 27:29  قومها تو را بندگی نمایند و طوایف تو راتعظیم کنند، بر برادران خود سرور شوی، وپسران مادرت تو را تعظیم نمایند. ملعون باد هرکه تو را لعنت کند، و هر‌که تو را مبارک خواند، مبارک باد.»
Gene FarOPV 27:30  و واقع شد چون اسحاق، از برکت دادن به یعقوب فارغ شد، به مجرد بیرون رفتن یعقوب ازحضور پدر خود اسحاق، که برادرش عیسو ازشکار باز آمد.
Gene FarOPV 27:31  و او نیز خورشی ساخت، و نزدپدر خود آورده، به پدر خود گفت: «پدر من برخیزد و از شکار پسر خود بخورد، تا جانت مرابرکت دهد.»
Gene FarOPV 27:32  پدرش اسحاق به وی گفت: «توکیستی؟» گفت: «من پسر نخستین تو، عیسوهستم.»
Gene FarOPV 27:33  آنگاه لرزه‌ای شدید بر اسحاق مستولی شده، گفت: «پس آن که بود که نخجیری صید کرده، برایم آورد، و قبل از آمدن تو از همه خوردم و او را برکت دادم، و فی الواقع او مبارک خواهد بود؟»
Gene FarOPV 27:34  عیسو چون سخنان پدر خود راشنید، نعره‌ای عظیم و بی‌نهایت تلخ برآورده، به پدر خود گفت: «ای پدرم، به من، به من نیز برکت بده!»
Gene FarOPV 27:35  گفت: «برادرت به حیله آمد، و برکت تورا گرفت.»
Gene FarOPV 27:36  گفت: «نام او را یعقوب بخوبی نهادند، زیرا که دو مرتبه مرا از پا درآورد. اول نخست زادگی مرا گرفت، و اکنون برکت مرا گرفته است.» پس گفت: «آیا برای من نیز برکتی نگاه نداشتی؟»
Gene FarOPV 27:37  اسحاق در جواب عیسو گفت: «اینک او را بر تو سرور ساختم، و همه برادرانش را غلامان او گردانیدم، و غله و شیره را رزق اودادم. پس الان‌ای پسر من، برای تو چه کنم؟»
Gene FarOPV 27:38  عیسو به پدر خود گفت: «ای پدر من، آیا همین یک برکت را داشتی؟ به من، به من نیز‌ای پدرم برکت بده!» و عیسو به آواز بلند بگریست.
Gene FarOPV 27:39  پدرش اسحاق در جواب او گفت: «اینک مسکن تو (دور) از فربهی زمین، و از شبنم آسمان از بالا خواهد بود.
Gene FarOPV 27:40  و به شمشیرت خواهی زیست، و برادر خود را بندگی خواهی کرد، وواقع خواهد شد که چون سر باز زدی، یوغ او را ازگردن خود خواهی انداخت.»
Gene FarOPV 27:41  و عیسو بسبب آن برکتی که پدرش به یعقوب داده بود، بر او بغض ورزید؛ و عیسو دردل خود گفت: «ایام نوحه گری برای پدرم نزدیک است، آنگاه برادر خود یعقوب را خواهم کشت.»
Gene FarOPV 27:42  و رفقه، از سخنان پسر بزرگ خود، عیسوآگاهی یافت. پس فرستاده، پسر کوچک خود، یعقوب را خوانده، بدو گفت: «اینک برادرت عیسو درباره تو خود را تسلی می‌دهد به اینکه تورا بکشد.
Gene FarOPV 27:43  پس الان‌ای پسرم سخن مرا بشنو وبرخاسته، نزد برادرم، لابان، به حران فرار کن.
Gene FarOPV 27:44  وچند روز نزد وی بمان، تا خشم برادرت برگردد.
Gene FarOPV 27:45  تا غضب برادرت از تو برگردد، و آنچه بدوکردی، فراموش کند. آنگاه می‌فرستم و تو را ازآنجا باز می‌آورم. چرا باید از شما هر دو در یک روز محروم شوم؟»
Gene FarOPV 27:46  و رفقه به اسحاق گفت: «بسبب دختران حت از جان خود بیزار شده‌ام. اگریعقوب زنی از دختران حت، مثل اینانی که دختران این زمینند بگیرد، مرا از حیات چه فایده خواهد بود.»
Chapter 28
Gene FarOPV 28:1  و اسحاق، یعقوب را خوانده، او رابرکت داد و او را امر فرموده، گفت: «زنی از دختران کنعان مگیر.
Gene FarOPV 28:2  برخاسته، به فدان ارام، به خانه پدر مادرت، بتوئیل، برو و از آنجازنی از دختران لابان، برادر مادرت، برای خودبگیر.
Gene FarOPV 28:3  و خدای قادر مطلق تو را برکت دهد، و تورا بارور و کثیر سازد، تا از تو امتهای بسیار بوجودآیند.
Gene FarOPV 28:4  و برکت ابراهیم را به تو دهد، به تو و به ذریت تو با تو، تا وارث زمین غربت خود شوی، که خدا آن را به ابراهیم بخشید.»
Gene FarOPV 28:5  پس اسحاق، یعقوب را روانه نمود و به فدان ارام، نزد لابان بن بتوئیل ارامی، برادر رفقه، مادر یعقوب و عیسو، رفت.
Gene FarOPV 28:6  و اما عیسو چون دید که اسحاق یعقوب رابرکت داده، و او را به فدان ارام روانه نمود، تا ازآنجا زنی برای خود بگیرد، و در حین برکت دادن به وی امر کرده، گفته بود که «زنی از دختران کنعان مگیر، »
Gene FarOPV 28:7  و اینکه یعقوب، پدر و مادر خود را اطاعت نموده، به فدان ارام رفت.
Gene FarOPV 28:8  و چون عیسودید که دختران کنعان در نظر پدرش، اسحاق، بدند،
Gene FarOPV 28:9  پس عیسو نزد اسماعیل رفت، و محلت، دختر اسماعیل بن ابراهیم را که خواهر نبایوت بود، علاوه بر زنانی که داشت، به زنی گرفت.
Gene FarOPV 28:10  و اما یعقوب، از بئرشبع روانه شده، بسوی حران رفت.
Gene FarOPV 28:11  و به موضعی نزول کرده، در آنجاشب را بسر برد، زیرا که آفتاب غروب کرده بود ویکی از سنگهای آنجا را گرفته، زیر سر خود نهادو در همان جا بخسبید.
Gene FarOPV 28:12  و خوابی دید که ناگاه نردبانی بر زمین برپا شده، که سرش به آسمان می‌رسد، و اینک فرشتگان خدا، بر آن صعود ونزول می‌کنند.
Gene FarOPV 28:13  در حال، خداوند بر سر آن ایستاده، می‌گوید: «من هستم یهوه، خدای پدرت ابراهیم، و خدای اسحاق. این زمینی را که تو بر آن خفته‌ای به تو و به ذریت تو می‌بخشم.
Gene FarOPV 28:14  و ذریت تو مانند غبار زمین خواهند شد، و به مغرب ومشرق و شمال و جنوب منتشر خواهی شد، و ازتو و از نسل تو جمیع قبایل زمین برکت خواهندیافت.
Gene FarOPV 28:15  و اینک من با تو هستم، و تو را در هرجایی که روی، محافظت فرمایم تا تو را بدین زمین بازآورم، زیرا که تا آنچه به تو گفته‌ام، بجانیاورم، تو را رها نخواهم کرد.»
Gene FarOPV 28:16  پس یعقوب ازخواب بیدار شد و گفت: «البته یهوه در این مکان است و من ندانستم.»
Gene FarOPV 28:17  پس ترسان شده، گفت: «این چه مکان ترسناکی است! این نیست جز خانه خدا و این است دروازه آسمان.»
Gene FarOPV 28:18  بامدادان یعقوب برخاست و آن سنگی را که زیر سر خودنهاده بود، گرفت، و چون ستونی برپا داشت، وروغن بر سرش ریخت.
Gene FarOPV 28:19  و آن موضع را بیت ئیل نامید، لکن نام آن شهر اولا لوز بود.
Gene FarOPV 28:20  و یعقوب نذر کرده، گفت: «اگر خدا با من باشد، و مرا در این راه که می‌روم محافظت کند، و مرا نان دهد تابخورم، و رخت تا بپوشم،
Gene FarOPV 28:21  تا به خانه پدر خودبه سلامتی برگردم، هرآینه یهوه، خدای من خواهد بود.
Gene FarOPV 28:22  و این سنگی را که چون ستون برپاکردم، بیت الله شود، و آنچه به من بدهی، ده‌یک آن را به تو خواهم داد.»
Chapter 29
Gene FarOPV 29:1  پس یعقوب روانه شد و به زمین بنی المشرق آمد.
Gene FarOPV 29:2  و دید که اینک درصحرا، چاهی است، و بر کناره‌اش سه گله گوسفند خوابیده، چونکه از آن چاه گله‌ها را آب می‌دادند، و سنگی بزرگ بر دهنه چاه بود.
Gene FarOPV 29:3  وچون همه گله‌ها جمع شدندی، سنگ را از دهنه چاه غلطانیده، گله را سیراب کردندی. پس سنگ را بجای خود، بر سر چاه باز گذاشتندی.
Gene FarOPV 29:4  یعقوب بدیشان گفت: «ای برادرانم از کجاهستید؟» گفتند: «ما از حرانیم.»
Gene FarOPV 29:5  بدیشان گفت: «لابان بن ناحور را می‌شناسید؟» گفتند: «می‌شناسیم.»
Gene FarOPV 29:6  بدیشان گفت: «بسلامت است؟» گفتند: «بسلامت، و اینک دخترش، راحیل، با گله او می‌آید.»
Gene FarOPV 29:7  گفت: «هنوز روز بلند است و وقت جمع کردن مواشی نیست، گله را آب دهید ورفته، بچرانید.»
Gene FarOPV 29:8  گفتند: «نمی توانیم، تا همه گله هاجمع شوند، و سنگ را از سر چاه بغلطانند، آنگاه گله را آب می‌دهیم.»
Gene FarOPV 29:9  و هنوز با ایشان در گفتگومی بود که راحیل، با گله پدر خود رسید. زیرا که آنها را چوپانی می‌کرد.
Gene FarOPV 29:10  اما چون یعقوب راحیل، دختر خالوی خود، لابان، و گله خالوی خویش، لابان را دید، یعقوب نزدیک شده، سنگ را از سر چاه غلطانید، و گله خالوی خویش، لابان را سیراب کرد.
Gene FarOPV 29:11  و یعقوب، راحیل را بوسید، وبه آواز بلند گریست.
Gene FarOPV 29:12  و یعقوب، راحیل را خبرداد که او برادر پدرش، و پسر رفقه است. پس دوان دوان رفته، پدر خود را خبر داد.
Gene FarOPV 29:13  و واقع شد که چون لابان، خبر خواهرزاده خود، یعقوب را شنید، به استقبال وی شتافت، و او را در بغل گرفته، بوسید و به خانه خود آورد، و او لابان را ازهمه این امور آگاهانید.
Gene FarOPV 29:14  لابان وی را گفت: «فی الحقیقه تو استخوان و گوشت من هستی.» و نزد وی مدت یک ماه توقف نمود.
Gene FarOPV 29:15  پس لابان، به یعقوب گفت: «آیاچون برادر من هستی، مرا باید مفت خدمت کنی؟ به من بگو که اجرت تو چه خواهد بود؟»
Gene FarOPV 29:16  ولابان را دو دختر بود، که نام بزرگتر، لیه و اسم کوچکتر، راحیل بود.
Gene FarOPV 29:17  و چشمان لیه ضعیف بود، و اما راحیل، خوب صورت و خوش منظربود.
Gene FarOPV 29:18  و یعقوب عاشق راحیل بود و گفت: «برای دختر کوچکت راحیل، هفت سال تو را خدمت می‌کنم.»
Gene FarOPV 29:19  لابان گفت: «او را به تو بدهم، بهتراست از آنکه به دیگری بدهم. نزد من بمان.»
Gene FarOPV 29:20  پس یعقوب برای راحیل هفت سال خدمت کرد. و بسبب محبتی که به وی داشت، در نظرش روزی چند نمود.
Gene FarOPV 29:21  و یعقوب به لابان گفت: «زوجه‌ام را به من بسپار، که روزهایم سپری شد، تا به وی درآیم.»
Gene FarOPV 29:22  پس لابان، همه مردمان آنجارا دعوت کرده، ضیافتی برپا نمود.
Gene FarOPV 29:23  و واقع شدکه هنگام شام، دختر خود، لیه را برداشته، او رانزد وی آورد، و او به وی درآمد.
Gene FarOPV 29:24  و لابان کنیزخود زلفه را، به دختر خود لیه، به کنیزی داد.
Gene FarOPV 29:25  صبحگاهان دید، که اینک لیه است! پس به لابان گفت: «این چیست که به من کردی؟ مگر برای راحیل نزد تو خدمت نکردم؟ چرا مرا فریب دادی؟»
Gene FarOPV 29:26  لابان گفت: «در ولایت ما چنین نمی کنند که کوچکتر را قبل از بزرگتر بدهند.
Gene FarOPV 29:27  هفته این را تمام کن و او را نیز به تو می‌دهیم، برای هفت سال دیگر که خدمتم بکنی.»
Gene FarOPV 29:28  پس یعقوب چنین کرد، و هفته او را تمام کرد، و دخترخود، راحیل را به زنی بدو داد.
Gene FarOPV 29:29  و لابان، کنیزخود، بلهه را به دختر خود، راحیل به کنیزی داد.
Gene FarOPV 29:30  و به راحیل نیز درآمد و او را از لیه بیشتردوست داشتی، و هفت سال دیگر خدمت وی کرد.
Gene FarOPV 29:31  و چون خداوند دید که لیه مکروه است، رحم او را گشود. ولی راحیل، نازاد ماند.
Gene FarOPV 29:32  و لیه حامله شده، پسری بزاد و او را روبین نام نهاد، زیراگفت: «خداوند مصیبت مرا دیده است. الان شوهرم مرا دوست خواهد داشت.»
Gene FarOPV 29:33  و بار دیگرحامله شده، پسری زایید و گفت: «چونکه خداوند شنید که من مکروه هستم، این را نیز به من بخشید.» پس او را شمعون نامید.
Gene FarOPV 29:34  و باز آبستن شده، پسری زایید و گفت: «اکنون این مرتبه شوهرم با من خواهد پیوست، زیرا که برایش سه پسر زاییدم.» از این سبب او را لاوی نام نهاد.
Gene FarOPV 29:35  وبار دیگر حامله شده، پسری زایید و گفت: «این مرتبه خداوند را حمد می‌گویم.» پس او را یهودانامید. آنگاه از زاییدن بازایستاد.
Chapter 30
Gene FarOPV 30:1  یعقوب، اولادی نزایید، راحیل برخواهر خود حسد برد. و به یعقوب گفت: «پسران به من بده والا می‌میرم.»
Gene FarOPV 30:2  آنگاه غضب یعقوب برراحیل افروخته شد و گفت: «مگر من به‌جای خدا هستم که بار رحم را از تو باز داشته است؟»
Gene FarOPV 30:3  گفت: «اینک کنیز من، بلهه! بدو درآ تا بر زانویم بزاید، و من نیز از او اولاد بیابم.»
Gene FarOPV 30:4  پس کنیز خود، بلهه را به یعقوب به زنی داد. و او به وی درآمد.
Gene FarOPV 30:5  وبلهه آبستن شده، پسری برای یعقوب زایید.
Gene FarOPV 30:6  وراحیل گفت: «خدا مرا داوری کرده است، و آوازمرا نیز شنیده، و پسری به من عطا فرموده است.» پس او را دان نام نهاد.
Gene FarOPV 30:7  و بلهه، کنیز راحیل، بازحامله شده، پسر دومین برای یعقوب زایید.
Gene FarOPV 30:8  وراحیل گفت: «به کشتیهای خدا با خواهر خودکشتی گرفتم و غالب آمدم.» و او را نفتالی نام نهاد.
Gene FarOPV 30:9  و اما لیه چون دید که از زاییدن باز‌مانده بود، کنیز خود زلفه را برداشته، او را به یعقوب به زنی داد.
Gene FarOPV 30:10  و زلفه، کنیز لیه، برای یعقوب پسری زایید.
Gene FarOPV 30:11  و لیه گفت: «به سعادت!» پس او را جادنامید.
Gene FarOPV 30:12  و زلفه، کنیز لیه، پسر دومین برای یعقوب زایید.
Gene FarOPV 30:13  و لیه گفت: «به خوشحالی من! زیرا که دختران، مرا خوشحال خواهند خواند.» واو را اشیر نام نهاد.
Gene FarOPV 30:14  و در ایام درو گندم، روبین رفت و مهرگیاهها در صحرا یافت و آنها را نزدمادر خود لیه، آورد. پس راحیل به لیه گفت: «ازمهرگیاههای پسر خود به من بده.»
Gene FarOPV 30:15  وی را گفت: «آیا کم است که شوهر مرا گرفتی و مهر گیاه پسرمرا نیز می‌خواهی بگیری؟» راحیل گفت: «امشب به عوض مهر گیاه پسرت، با تو بخوابد.»
Gene FarOPV 30:16  ووقت عصر، چون یعقوب از صحرا می‌آمد، لیه به استقبال وی بیرون شده، گفت: «به من درآ، زیرا که تو را به مهرگیاه پسر خود اجیر کردم.» پس آنشب با وی همخواب شد.
Gene FarOPV 30:17  و خدا، لیه را مستجاب فرمود که آبستن شده، پسر پنجمین برای یعقوب زایید.
Gene FarOPV 30:18  و لیه گفت: «خدا اجرت به من داده است، زیرا کنیز خود را به شوهر خود دادم.» و او را یساکار نام نهاد.
Gene FarOPV 30:19  و بار دیگر لیه حامله شده، پسر ششمین برای یعقوب زایید.
Gene FarOPV 30:20  و لیه گفت: «خدا عطای نیکو به من داده است. اکنون شوهرم با من زیست خواهد کرد، زیرا که شش پسر برای او زاییدم.» پس او را زبولون نامید.
Gene FarOPV 30:21  و بعد از آن دختری زایید، و او را دینه نام نهاد.
Gene FarOPV 30:22  پس خداراحیل را بیاد آورد، و دعای او را اجابت فرموده، خدا رحم او را گشود.
Gene FarOPV 30:23  و آبستن شده، پسری بزاد و گفت: «خدا ننگ مرا برداشته است.»
Gene FarOPV 30:24  و اورا یوسف نامیده، گفت: «خداوند پسری دیگربرای من مزید خواهد کرد.»
Gene FarOPV 30:25  و واقع شد که چون راحیل، یوسف رازایید، یعقوب به لابان گفت: «مرا مرخص کن، تا به مکان و وطن خویش بروم.
Gene FarOPV 30:26  زنان و فرزندان مراکه برای ایشان، تو را خدمت کرده‌ام به من واگذار، تا بروم زیرا خدمتی که به تو کردم، تو می‌دانی.»
Gene FarOPV 30:27  لابان وی را گفت: «کاش که منظور نظر توباشم، زیرا تفالا یافته‌ام که بخاطر تو، خداوند مرابرکت داده است.»
Gene FarOPV 30:28  و گفت: «اجرت خود را برمن معین کن تا آن را به تو دهم.»
Gene FarOPV 30:29  وی را گفت: «خدمتی که به تو کرده‌ام، خود می‌دانی، ومواشی ات چگونه نزد من بود.
Gene FarOPV 30:30  زیرا قبل ازآمدن من، مال تو قلیل بود، و به نهایت زیاد شد، وبعد از آمدن من، خداوند تو را برکت داده است. واکنون من نیز تدارک خانه خود را کی ببینم؟»
Gene FarOPV 30:31  گفت: «پس تو را چه بدهم؟» یعقوب گفت: «چیزی به من مده، اگر این کار را برای من بکنی، بار دیگر شبانی و پاسبانی گله تو را خواهم نمود.
Gene FarOPV 30:32  امروز در تمامی گله تو گردش می‌کنم، و هرمیش پیسه و ابلق و هر میش سیاه را از میان گوسفندان، و ابلق‌ها و پیسه‌ها را از بزها، جدامی سازم، و آن، اجرت من خواهد بود.
Gene FarOPV 30:33  و درآینده عدالت من، بر من شهادت خواهد داد، وقتی که بیایی تا اجرت مرا پیش خود ببینی، آنچه ازبزها، پیسه و ابلق، و آنچه از گوسفندان، سیاه نباشد، نزد من به دزدی شمرده شود.»
Gene FarOPV 30:34  لابان گفت: «اینک موافق سخن تو باشد.»
Gene FarOPV 30:35  و در همان روز، بزهای نرینه مخطط و ابلق، و همه ماده بزهای پیسه و ابلق، یعنی هر‌چه سفیدی در آن بود، و همه گوسفندان سیاه را جدا کرده، به‌دست پسران خود سپرد.
Gene FarOPV 30:36  و در میان خود و یعقوب، سه روز راه، مسافت گذارد. و یعقوب باقی گله لابان را شبانی کرد.
Gene FarOPV 30:37  و یعقوب چوبهای تر و تازه از درخت کبوده و بادام و چنار برای خود گرفت، و خطهای سفید در آنها کشید، و سفیدی را که در چوبها بود، ظاهر کرد.
Gene FarOPV 30:38  و وقتی که گله‌ها، برای آب خوردن می‌آمدند، آن چوبهایی را که خراشیده بود، درحوضها و آبخورها پیش گله‌ها می‌نهاد، تا چون برای نوشیدن بیایند، حمل بگیرند.
Gene FarOPV 30:39  پس گله هاپیش چوبها بارآور می‌شدند، و بزهای مخطط وپیسه و ابلق می‌زاییدند.
Gene FarOPV 30:40  و یعقوب، بزها را جداکرد، و روی گله‌ها را بسوی هر مخطط و سیاه درگله لابان واداشت، و گله های خود را جدا کرد و باگله لابان نگذاشت.
Gene FarOPV 30:41  و هرگاه حیوان های تنومندحمل می‌گرفتند، یعقوب چوبها را پیش آنها درآبخورها می‌نهاد، تا در میان چوبها حمل گیرند.
Gene FarOPV 30:42  و هر گاه حیوانات ضعیف بودند، آنها رانمی گذاشت، پس ضعیف‌ها از آن لابان، وتنومندها از آن یعقوب شدند.
Gene FarOPV 30:43  و آن مرد بسیارترقی نمود، و گله های بسیار و کنیزان و غلامان وشتران و حماران بهم رسانید.
Chapter 31
Gene FarOPV 31:1  و سخنان پسران لابان را شنید که می گفتند: «یعقوب همه مایملک پدر مارا گرفته است، و از اموال پدر ما تمام این بزرگی رابهم رسانیده.»
Gene FarOPV 31:2  و یعقوب روی لابان را دید که اینک مثل سابق با او نبود.
Gene FarOPV 31:3  و خداوند به یعقوب گفت: «به زمین پدرانت و به مولد خویش مراجعت کن و من با تو خواهم بود.»
Gene FarOPV 31:4  پس یعقوب فرستاده، راحیل و لیه را به صحرا نزد گله خودطلب نمود.
Gene FarOPV 31:5  و بدیشان گفت: «روی پدر شما رامی بینم که مثل سابق با من نیست، لیکن خدای پدرم با من بوده است.
Gene FarOPV 31:6  و شما می‌دانید که به تمام قوت خود پدر شما را خدمت کرده‌ام.
Gene FarOPV 31:7  و پدرشما مرا فریب داده، ده مرتبه اجرت مرا تبدیل نمود ولی خدا او را نگذاشت که ضرری به من رساند.
Gene FarOPV 31:8  هر گاه می‌گفت اجرت تو پیسه‌ها باشد، تمام گله‌ها پیسه می‌آوردند، و هر گاه گفتی اجرت تو مخطط باشد، همه گله‌ها مخطط می‌زاییدند.
Gene FarOPV 31:9  پس خدا اموال پدر شما را گرفته، به من داده است.»
Gene FarOPV 31:10  و واقع شد هنگامی که گله‌ها حمل می‌گرفتند که در خوابی چشم خود را باز کرده، دیدم اینک قوچهایی که با میشها جمع می‌شدند، مخطط و پیسه و ابلق بودند.
Gene FarOPV 31:11  و فرشته خدا درخواب به من گفت: «ای یعقوب!» گفتم: «لبیک.»
Gene FarOPV 31:12  گفت: «اکنون چشمان خود را باز کن و بنگر که همه قوچهایی که با میشها جمع می‌شوند، مخططو پیسه و ابلق هستند زیرا که آنچه لابان به تو کرده است، دیده‌ام.
Gene FarOPV 31:13  من هستم خدای بیت ئیل، جایی که ستون را مسح کردی و با من نذر نمودی. الان برخاسته، از این زمین روانه شده، به زمین مولد خویش مراجعت نما.»
Gene FarOPV 31:14  راحیل و لیه در جواب وی گفتند: «آیا در خانه پدر ما، برای ما بهره یامیراثی باقیست؟
Gene FarOPV 31:15  مگر نزد او چون بیگانگان محسوب نیستیم، زیرا که ما را فروخته است و نقدما را تمام خورده.
Gene FarOPV 31:16  زیرا تمام دولتی را که خدااز پدر ما گرفته است، از آن ما و فرزندان ماست، پس اکنون آنچه خدا به تو گفته است، بجا آور.»
Gene FarOPV 31:17  آنگاه یعقوب برخاسته، فرزندان و زنان خود را بر شتران سوار کرد،
Gene FarOPV 31:18  و تمام مواشی واموال خود را که اندوخته بود، یعنی مواشی حاصله خود را که در فدان ارام حاصل ساخته بود، برداشت تا نزد پدر خود اسحاق به زمین کنعان برود.
Gene FarOPV 31:19  و اما لابان برای پشم بریدن گله خود رفته بود و راحیل، بتهای پدر خود را دزدید.
Gene FarOPV 31:20  و یعقوب لابان ارامی را فریب داد، چونکه او رااز فرار کردن خود آگاه نساخت.
Gene FarOPV 31:21  پس با آنچه داشت، بگریخت و برخاسته، از نهر عبور کرد ومتوجه جبل جلعاد شد.
Gene FarOPV 31:22  در روز سوم، لابان را خبر دادند که یعقوب فرار کرده است.
Gene FarOPV 31:23  پس برادران خویش را با خودبرداشته، هفت روز راه در عقب او شتافت، تا درجبل جلعاد بدو پیوست.
Gene FarOPV 31:24  شبانگاه، خدا درخواب بر لابان ارامی ظاهر شده، به وی گفت: «باحذر باش که به یعقوب نیک یا بد نگویی.»
Gene FarOPV 31:25  پس لابان به یعقوب دررسید و یعقوب خیمه خود رادر جبل زده بود، و لابان با برادران خود نیز درجبل جلعاد فرود آمدند.
Gene FarOPV 31:26  و لابان به یعقوب گفت: «چه کردی که مرا فریب دادی و دخترانم رامثل اسیران، شمشیر برداشته، رفتی؟
Gene FarOPV 31:27  چرامخفی فرار کرده، مرا فریب دادی و مرا آگاه نساختی تا تو را با شادی و نغمات و دف و بربطمشایعت نمایم؟
Gene FarOPV 31:28  و مرا نگذاشتی که پسران ودختران خود ببوسم؛ الحال ابلهانه حرکتی نمودی.
Gene FarOPV 31:29  در قوت دست من است که به شمااذیت رسانم. لیکن خدای پدر شما دوش به من خطاب کرده، گفت: «با حذر باش که به یعقوب نیک یا بد نگویی.»
Gene FarOPV 31:30  و الان چونکه به خانه پدرخود رغبتی تمام داشتی البته رفتنی بودی و لکن خدایان مرا چرا دزدیدی؟»
Gene FarOPV 31:31  یعقوب در جواب لابان گفت: «سبب این بود که ترسیدم و گفتم شایددختران خود را از من به زور بگیری،
Gene FarOPV 31:32  و اما نزدهر‌که خدایانت را بیابی، او زنده نماند. در حضوربرادران ما، آنچه از اموال تو نزد ما باشد، مشخص کن و برای خود بگیر.» زیرا یعقوب ندانست که راحیل آنها را دزدیده است.
Gene FarOPV 31:33  پس لابان به خیمه یعقوب و به خیمه لیه وبه خیمه دو کنیز رفت و نیافت، و از خیمه لیه بیرون آمده، به خیمه راحیل درآمد.
Gene FarOPV 31:34  اما راحیل بتها را گرفته، زیر جهاز شتر نهاد و بر آن بنشست و لابان تمام خیمه را جست وجو کرده، چیزی نیافت.
Gene FarOPV 31:35  او به پدر خود گفت: «بنظر آقایم بدنیاید که در حضورت نمی توانم برخاست، زیرا که عادت زنان بر من است.» پس تجسس نموده، بتهارا نیافت.
Gene FarOPV 31:36  آنگاه یعقوب خشمگین شده، با لابان منازعت کرد. و یعقوب در جواب لابان گفت: «تقصیر و خطای من چیست که بدین گرمی مراتعاقب نمودی؟
Gene FarOPV 31:37  الان که تمامی اموال مراتفتیش کردی، از همه اسباب خانه خود چه یافته‌ای، اینجا نزد برادران من و برادران خودبگذار تا در میان من و تو انصاف دهند.
Gene FarOPV 31:38  در این بیست سال که من با تو بودم، میشها و بزهایت حمل نینداختند و قوچهای گله تو را نخوردم.
Gene FarOPV 31:39  دریده شده‌ای را پیش تو نیاوردم؛ خود تاوان آن را می‌دادم و آن را از دست من می‌خواستی، خواه دزدیده شده در روز و خواه دزدیده شده درشب.
Gene FarOPV 31:40  چنین بودم که گرما در روز و سرما درشب، مرا تلف می‌کرد، و خواب از چشمانم می‌گریخت.
Gene FarOPV 31:41  بدینطور بیست سال در خانه ات بودم، چهارده سال برای دو دخترت خدمت توکردم، و شش سال برای گله ات، و اجرت مرا ده مرتبه تغییر دادی.
Gene FarOPV 31:42  و اگر خدای پدرم، خدای ابراهیم، و هیبت اسحاق با من نبودی، اکنون نیزمرا تهی‌دست روانه می‌نمودی. خدا مصیبت مراو مشقت دستهای مرا دید و دوش، تو را توبیخ نمود.»
Gene FarOPV 31:43  لابان در جواب یعقوب گفت: «این دختران، دختران منند و این پسران، پسران من واین گله، گله من و آنچه می‌بینی از آن من است. پس الیوم، به دختران خودم و به پسرانی که زاییده‌اند چه توانم کرد؟
Gene FarOPV 31:44  اکنون بیا تا من و توعهد ببندیم که در میان من و تو شهادتی باشد.»
Gene FarOPV 31:45  پس یعقوب سنگی گرفته، آن را ستونی برپانمود.
Gene FarOPV 31:46  و یعقوب برادران خود را گفت: «سنگهاجمع کنید.» پس سنگها جمع کرده، توده‌ای ساختند و در آنجا بر توده غذا خوردند.
Gene FarOPV 31:47  ولابان آن را «یجرسهدوتا» نامید ولی یعقوب آن راجلعید خواند.
Gene FarOPV 31:48  و لابان گفت: «امروز این توده در میان من و تو شهادتی است.» از این سبب آن را «جلعید» نامید.
Gene FarOPV 31:49  و مصفه نیز، زیرا گفت: «خداوند در میان من و تو دیده بانی کند وقتی که ازیکدیگر غایب شویم.
Gene FarOPV 31:50  اگر دختران مرا آزارکنی، و سوای دختران من، زنان دیگر بگیری، هیچکس در میان ما نخواهد بود. آگاه باش، خدادر میان من و تو شاهد است.»
Gene FarOPV 31:51  و لابان به یعقوب گفت: «اینک این توده و اینک این ستونی که در میان خود و تو برپا نمودم.
Gene FarOPV 31:52  این توده شاهد است و این ستون شاهد است که من از این توده بسوی تو نگذرم و تو از این توده و از این ستون به قصدبدی بسوی من نگذری.
Gene FarOPV 31:53  خدای ابراهیم وخدای ناحور و خدای پدر ایشان در میان ماانصاف دهند.» و یعقوب قسم خورد به هیبت پدرخود اسحاق.
Gene FarOPV 31:54  آنگاه یعقوب در آن کوه، قربانی گذرانید، و برادران خود را به نان خوردن دعوت نمود، و غذا خوردند و در کوه، شب را بسر بردند.
Gene FarOPV 31:55  بامدادان لابان برخاسته، پسران و دختران خودرا بوسید و ایشان را برکت داد و لابان روانه شده، به مکان خویش مراجعت نمود.
Chapter 32
Gene FarOPV 32:1  و یعقوب راه خود را پیش گرفت وفرشتگان خدا به وی برخوردند.
Gene FarOPV 32:2  وچون یعقوب، ایشان را دید، گفت: «این لشکرخداست!» و آن موضع را «محنایم» نامید.
Gene FarOPV 32:3  پس یعقوب، قاصدان پیش روی خود نزدبرادر خویش، عیسو به دیار سعیر به بلاد ادوم فرستاد.
Gene FarOPV 32:4  و ایشان را امر فرموده، گفت: «به آقایم، عیسو چنین گویید که بنده تو یعقوب عرض می‌کند با لابان ساکن شده، تاکنون توقف نمودم،
Gene FarOPV 32:5  و برای من گاوان و الاغان و گوسفندان و غلامان و کنیزان حاصل شده است، و فرستادم تا آقای خود را آگاهی دهم و در نظرت التفات یابم.»
Gene FarOPV 32:6  پس قاصدان، نزد یعقوب برگشته، گفتند: «نزدبرادرت، عیسو رسیدیم و اینک با چهارصد نفر به استقبال تو می‌آید.»
Gene FarOPV 32:7  آنگاه یعقوب به نهایت ترسان و متحیر شده، کسانی را که با وی بودند با گوسفندان و گاوان و شتران به دو دسته تقسیم نمود
Gene FarOPV 32:8  و گفت: «هر گاه عیسو به‌دسته اول برسد وآنها را بزند، همانا دسته دیگر رهایی یابد.»
Gene FarOPV 32:9  و یعقوب گفت: «ای خدای پدرم، ابراهیم وخدای پدرم، اسحاق، ای یهوه که به من گفتی به زمین و به مولد خویش برگرد و با تو احسان خواهم کرد.
Gene FarOPV 32:10  کمتر هستم از جمیع لطفها و ازهمه وفایی که با بنده خود کرده‌ای زیرا که باچوبدست خود از این اردن عبور کردم و الان (مالک ) دو گروه شده‌ام.
Gene FarOPV 32:11  اکنون مرا از دست برادرم، از دست عیسو رهایی ده زیرا که من از اومی ترسم، مبادا بیاید و مرا بزند، یعنی مادر وفرزندان را،
Gene FarOPV 32:12  و تو گفتی هرآینه با تو احسان کنم و ذریت تو را مانند ریگ دریا سازم که از کثرت، آن را نتوان شمرد.»
Gene FarOPV 32:13  پس آن شب را در آنجا بسر برد و از آنچه بدستش آمد، ارمغانی برای برادر خود، عیسوگرفت:
Gene FarOPV 32:14  دویست ماده بز با بیست بز نر ودویست میش با بیست قوچ،
Gene FarOPV 32:15  و سی شتر شیرده با بچه های آنها و چهل ماده گاو با ده گاو نر وبیست ماده الاغ با ده کره.
Gene FarOPV 32:16  و آنها را دسته دسته، جداجدا به نوکران خود سپرد و به بندگان خود گفت: «پیش روی من عبور کنید و در میان دسته‌ها فاصله بگذارید.»
Gene FarOPV 32:17  و نخستین را امر فرموده، گفت که «چون برادرم عیسو به تو رسد و از تو پرسیده، بگوید: از آن کیستی و کجا می‌روی و اینها که پیش توست ازآن کیست؟
Gene FarOPV 32:18  بدو بگو: این از آن بنده ات، یعقوب است، و پیشکشی است که برای آقایم، عیسوفرستاده شده است و اینک خودش نیز در عقب ماست.»
Gene FarOPV 32:19  و همچنین دومین و سومین و همه کسانی را که از عقب آن دسته‌ها می‌رفتند، امرفرموده، گفت: «چون به عیسو برسید، بدو چنین گویید،
Gene FarOPV 32:20  و نیز گویید: اینک بنده ات، یعقوب درعقب ماست.» زیرا گفت: «غضب او را بدین ارمغانی که پیش من می‌رود، فرو خواهم نشانید، وبعد چون روی او را بینم، شاید مرا قبول فرماید.»
Gene FarOPV 32:21  پس ارمغان، پیش از او عبور کرد و او آن شب را در خیمه گاه بسر برد.
Gene FarOPV 32:22  و شبانگاه، خودش برخاست و دو زوجه ودو کنیز و یازده پسر خویش را برداشته، ایشان رااز معبر یبوق عبور داد.
Gene FarOPV 32:23  ایشان را برداشت و ازآن نهر عبور داد، و تمام مایملک خود را نیز عبورداد.
Gene FarOPV 32:24  و یعقوب تنها ماند و مردی با وی تا طلوع فجر کشتی می‌گرفت.
Gene FarOPV 32:25  و چون او دید که بر وی غلبه نمی یابد، کف ران یعقوب را لمس کرد، وکف ران یعقوب در کشتی گرفتن با او فشرده شد.
Gene FarOPV 32:26  پس گفت: «مرا رها کن زیرا که فجرمی شکافد.» گفت: «تا مرا برکت ندهی تو را رهانکنم.»
Gene FarOPV 32:27  به وی گفت: «نام تو چیست؟» گفت: «یعقوب.»
Gene FarOPV 32:28  گفت: «از این پس نام تو یعقوب خوانده نشود بلکه اسرائیل، زیرا که با خدا و باانسان مجاهده کردی و نصرت یافتی.»
Gene FarOPV 32:29  ویعقوب از او سوال کرده، گفت: «مرا از نام خودآگاه ساز.» گفت: «چرا اسم مرا می‌پرسی؟» و او رادر آنجا برکت داد.
Gene FarOPV 32:30  و یعقوب آن مکان را «فنیئیل» نامیده، گفت: «زیرا خدا را روبرو دیدم وجانم رستگار شد.»
Gene FarOPV 32:31  و چون از «فنوئیل» گذشت، آفتاب بر وی طلوع کرد، و بر ران خودمی لنگید.
Gene FarOPV 32:32  از این سبب بنی‌اسرائیل تا امروز عرق النساء را که در کف ران است، نمی خورند، زیرا کف ران یعقوب را در عرق النسا لمس کرد.
Chapter 33
Gene FarOPV 33:1  پس یعقوب چشم خود را باز کرده، دید که اینک عیسو می‌آید و چهارصدنفر با او. آنگاه فرزندان خود را به لیه و راحیل و دوکنیز تقسیم کرد.
Gene FarOPV 33:2  و کنیزان را با فرزندان ایشان پیش داشت و لیه را با فرزندانش در عقب ایشان، وراحیل و یوسف را آخر.
Gene FarOPV 33:3  و خود در‌پیش ایشان رفته، هفت مرتبه رو به زمین نهاد تا به برادر خودرسید.
Gene FarOPV 33:4  اما عیسو دوان دوان به استقبال او آمد واو را در بر‌گرفته، به آغوش خود کشید، و او رابوسید و هر دو بگریستند.
Gene FarOPV 33:5  و چشمان خود را بازکرده، زنان و فرزندان را بدید و گفت: «این همراهان تو کیستند؟»
Gene FarOPV 33:6  آنگاه کنیزان با فرزندان ایشان نزدیک شده، تعظیم کردند.
Gene FarOPV 33:7  و لیه با فرزندانش نزدیک شده، تعظیم کردند. پس یوسف و راحیل نزدیک شده، تعظیم کردند.
Gene FarOPV 33:8  و او گفت: «از تمامی این گروهی که بدان برخوردم، چه مقصود داری؟» گفت: «تا در نظر آقای خود التفات یابم.»
Gene FarOPV 33:9  عیسوگفت: «ای برادرم مرا بسیار است، مال خود را نگاه دار.»
Gene FarOPV 33:10  یعقوب گفت: «نی، بلکه اگر در نظرت التفات یافته‌ام، پیشکش مرا از دستم قبول فرما، زیرا که روی تو را دیدم مثل دیدن روی خدا، ومرا منظور داشتی.
Gene FarOPV 33:11  پس هدیه مرا که به حضورت آورده شد بپذیر، زیرا خدا به من احسان فرموده است و همه‌چیز دارم.» پس او را الحاح نمود تا پذیرفت.
Gene FarOPV 33:12  گفت: «کوچ کرده، برویم و من همراه تو می‌آیم.»
Gene FarOPV 33:13  گفت: «آقایم آگاه است که اطفال نازکند وگوسفندان و گاوان شیرده نیز با من است، و اگرآنها را یک روز برانند، تمامی گله می‌میرند؛
Gene FarOPV 33:14  پس آقایم پیشتر از بنده خود برود و من موافق قدم مواشی که دارم. و به حسب قدم اطفال، آهسته سفر می‌کنم، تا نزد آقای خود به سعیربرسم.
Gene FarOPV 33:15  عیسو گفت: «پس بعضی از این کسانی را که با منند نزد تو می‌گذارم.» گفت: «چه لازم است، فقط در نظر آقای خود التفات بیابم.»
Gene FarOPV 33:16  در همان روز عیسو راه خود را پیش گرفته، به سعیرمراجعت کرد.
Gene FarOPV 33:17  و اما یعقوب به سکوت سفرکرد و خانه‌ای برای خود بنا نمود و برای مواشی خود سایبانها ساخت. از این سبب آن موضع به «سکوت» نامیده شد.
Gene FarOPV 33:18  پس چون یعقوب از فدان ارام مراجعت کرد، به سلامتی به شهر شکیم، در زمین کنعان آمد، و در مقابل شهر فرود آمد.
Gene FarOPV 33:19  و آن قطعه زمینی را که خیمه خود را در آن زده بود ازبنی حمور، پدر شکیم، به صد قسیط خرید.
Gene FarOPV 33:20  ومذبحی در آنجا بنا نمود و آن را ایل الوهی اسرائیل نامید.
Chapter 34
Gene FarOPV 34:1  پس دینه، دختر لیه، که او را برای یعقوب زاییده بود، برای دیدن دختران آن ملک بیرون رفت.
Gene FarOPV 34:2  و چون شکیم بن حمورحوی که رئیس آن زمین بود، او را بدید، او را بگرفت و با او همخواب شده، وی را بی‌عصمت ساخت.
Gene FarOPV 34:3  و دلش به دینه، دختر یعقوب، بسته شده، عاشق آن دختر گشت، و سخنان دل آویز به آن دختر گفت.
Gene FarOPV 34:4  و شکیم به پدر خود، حمورخطاب کرده، گفت: «این دختر را برای من به زنی بگیر.»
Gene FarOPV 34:5  و یعقوب شنید که دخترش دینه رابی عصمت کرده است. و چون پسرانش با مواشی او در صحرا بودند، یعقوب سکوت کرد تا ایشان بیایند.
Gene FarOPV 34:6  و حمور، پدر شکیم نزد یعقوب بیرون آمد تا به وی سخن گوید.
Gene FarOPV 34:7  و چون پسران یعقوب این را شنیدند، از صحرا آمدند و غضبناک شده، خشم ایشان به شدت افروخته شد، زیرا که بادختر یعقوب همخواب شده، قباحتی دراسرائیل نموده بود و این عمل، ناکردنی بود.
Gene FarOPV 34:8  پس حمور ایشان را خطاب کرده، گفت: «دل پسرم شکیم شیفته دختر شماست؛ او را به وی به زنی بدهید.
Gene FarOPV 34:9  و با ما مصاهرت نموده، دختران خود را به ما بدهید و دختران ما را برای خودبگیرید.
Gene FarOPV 34:10  و با ما ساکن شوید و زمین از آن شماباشد. در آن بمانید و تجارت کنید و در آن تصرف کنید.»
Gene FarOPV 34:11  و شکیم به پدر و برادران آن دختر گفت: «در نظر خود مرا منظور بدارید و آنچه به من بگویید، خواهم داد.
Gene FarOPV 34:12  مهر و پیشکش هر قدرزیاده از من بخواهید، آنچه بگویید، خواهم دادفقط دختر را به زنی به من بسپارید.»
Gene FarOPV 34:13  اما پسران یعقوب در جواب شکیم و پدرش حمور به مکرسخن‌گفتند زیرا خواهر ایشان، دینه رابی عصمت کرده بود.
Gene FarOPV 34:14  پس بدیشان گفتند: «این کار را نمی توانیم کرد که خواهر خود را به شخصی نامختون بدهیم، چونکه این برای ما ننگ است.
Gene FarOPV 34:15  لکن بدین شرط با شما همداستان می‌شویم اگر چون ما بشوید، که هر ذکوری ازشما مختون گردد.
Gene FarOPV 34:16  آنگاه دختران خود را به شما دهیم و دختران شما را برای خود گیریم و باشما ساکن شده، یک قوم شویم.
Gene FarOPV 34:17  اما اگر سخن ما را اجابت نکنید و مختون نشوید، دختر خود رابرداشته، از اینجا کوچ خواهیم کرد.»
Gene FarOPV 34:18  و سخنان ایشان بنظر حمور و بنظر شکیم بن حمور پسند افتاد.
Gene FarOPV 34:19  و آن جوان در کردن این کار تاخیر ننمود، زیرا که شیفته دختر یعقوب بود، و او از همه اهل خانه پدرش گرامی تر بود.
Gene FarOPV 34:20  پس حمور و پسرش شکیم به دروازه شهرخود آمده، مردمان شهر خود را خطاب کرده، گفتند:
Gene FarOPV 34:21  «این مردمان با ما صلاح اندیش هستند، پس در این زمین ساکن بشوند، و در آن تجارت کنند. اینک زمین از هر طرف برای ایشان وسیع است؛ دختران ایشان را به زنی بگیریم و دختران خود را بدیشان بدهیم.
Gene FarOPV 34:22  فقط بدین شرط ایشان باما متفق خواهند شد تا با ما ساکن شده، یک قوم شویم که هر ذکوری از ما مختون شود، چنانکه ایشان مختونند.
Gene FarOPV 34:23  آیا مواشی ایشان و اموال ایشان و هر حیوانی که دارند، از آن ما نمی شود؟ فقط با ایشان همداستان شویم تا با ما ساکن شوند.»
Gene FarOPV 34:24  پس همه کسانی که به دروازه شهر اودرآمدند، به سخن حمور و پسرش شکیم رضادادند، و هر ذکوری از آنانی که به دروازه شهر اودرآمدند، مختون شدند.
Gene FarOPV 34:25  و در روز سوم چون دردمند بودند، دو پسر یعقوب، شمعون و لاوی، برادران دینه، هر یکی شمشیر خود را گرفته، دلیرانه بر شهر آمدند و همه مردان را کشتند.
Gene FarOPV 34:26  وحمور و پسرش شکیم را به دم شمشیر کشتند، ودینه را از خانه شکیم برداشته، بیرون آمدند.
Gene FarOPV 34:27  وپسران یعقوب بر کشتگان آمده، شهر را غارت کردند، زیرا خواهر ایشان را بی‌عصمت کرده بودند.
Gene FarOPV 34:28  و گله‌ها و رمه‌ها و الاغها و آنچه در شهرو آنچه در صحرا بود، گرفتند.
Gene FarOPV 34:29  و تمامی اموال ایشان و همه اطفال و زنان ایشان را به اسیری بردند. و آنچه در خانه‌ها بود تاراج کردند.
Gene FarOPV 34:30  پس یعقوب به شمعون و لاوی گفت: «مرا به اضطراب انداختید، و مرا نزد سکنه این زمین، یعنی کنعانیان و فرزیان مکروه ساختید، و من در شماره قلیلم، همانا بر من جمع شوند و مرا بزنند و من با خانه‌ام هلاک شوم.»
Gene FarOPV 34:31  گفتند: «آیا او با خواهر ما مثل فاحشه عمل کند؟»
Chapter 35
Gene FarOPV 35:1  و خدا به یعقوب گفت: «برخاسته، به بیت ئیل برآی، و در آنجا ساکن شو وآنجا برای خدایی که بر تو ظاهر شد، وقتی که ازحضور برادرت، عیسو فرار کردی، مذبحی بساز.»
Gene FarOPV 35:2  پس یعقوب به اهل خانه و همه کسانی که با وی بودند، گفت: «خدایان بیگانه‌ای را که درمیان شماست، دور کنید، و خویشتن را طاهرسازید، و رختهای خود را عوض کنید.
Gene FarOPV 35:3  تابرخاسته، به بیت ئیل برویم و آنجا برای آن خدایی که در روز تنگی من، مرا اجابت فرمود ودر راهی که رفتم با من می‌بود، مذبحی بسازم.»
Gene FarOPV 35:4  آنگاه همه خدایان بیگانه را که در دست ایشان بود، به یعقوب دادند، با گوشواره هایی که در گوشهای ایشان بود. و یعقوب آنها را زیر بلوطی که در شکیم بود دفن کرد.
Gene FarOPV 35:5  پس کوچ کردند، وخوف خدا بر شهرهای گرداگرد ایشان بود، که بنی یعقوب را تعاقب نکردند.
Gene FarOPV 35:6  و یعقوب به لوزکه در زمین کنعان واقع است، و همان بیت ئیل باشد، رسید. او با تمامی قوم که با وی بودند.
Gene FarOPV 35:7  ودر آنجا مذبحی بنا نمود و آن مکان را «ایل بیت ئیل» نامید. زیرا در آنجا خدا بر وی ظاهر شده بود، هنگامی که از حضور برادر خودمی گریخت.
Gene FarOPV 35:8  و دبوره دایه رفقه مرد. و او را زیر درخت بلوط تحت بیت ئیل دفن کردند، و آن را «الون باکوت» نامید.
Gene FarOPV 35:9  و خدا بار دیگر بر یعقوب ظاهر شد، وقتی که از فدان ارام آمد، و او را برکت داد.
Gene FarOPV 35:10  و خدا به وی گفت: «نام تو یعقوب است اما بعد از این نام تویعقوب خوانده نشود، بلکه نام تو اسرائیل خواهدبود.» پس او را اسرائیل نام نهاد.
Gene FarOPV 35:11  و خدا وی راگفت: «من خدای قادر مطلق هستم. بارور و کثیرشو. امتی و جماعتی از امتها از تو بوجود آیند، واز صلب تو پادشاهان پدید شوند.
Gene FarOPV 35:12  و زمینی که به ابراهیم و اسحاق دادم، به تو دهم؛ و به ذریت بعد از تو، این زمین را خواهم داد.»
Gene FarOPV 35:13  پس خدا ازآنجایی که با وی سخن گفت، از نزد وی صعودنمود.
Gene FarOPV 35:14  و یعقوب ستونی برپا داشت، در جایی که باوی تکلم نمود. ستونی از سنگ و هدیه‌ای ریختنی بر آن ریخت، و آن را به روغن تدهین کرد.
Gene FarOPV 35:15  پس یعقوب آن مکان را، که خدا با وی در آنجا سخن گفته بود، «بیت ئیل» نامید.
Gene FarOPV 35:16  پس، از «بیت ئیل» کوچ کردند. و چون اندک مسافتی مانده بود که به افراته برسند، راحیل راوقت وضع حمل رسید، و زاییدنش دشوار شد.
Gene FarOPV 35:17  و چون زاییدنش دشوار بود، قابله وی را گفت: «مترس زیرا که این نیز برایت پسر است.»
Gene FarOPV 35:18  و درحین جان کندن، زیرا که مرد، پسر را «بن اونی» نام نهاد، لکن پدرش وی را «بن یامین» نامید.
Gene FarOPV 35:19  پس راحیل وفات یافت، و در راه افراته که بیت لحم باشد، دفن شد.
Gene FarOPV 35:20  و یعقوب بر قبر وی ستونی نصب کرد، که آن تا امروز ستون قبرراحیل است.
Gene FarOPV 35:21  پس اسرائیل کوچ کرد، و خیمه خود را بدان طرف برج عیدر زد.
Gene FarOPV 35:22  و در حین سکونت اسرائیل در آن زمین، روبین رفته، با کنیزپدر خود، بلهه، همخواب شد. و اسرائیل این راشنید. و بنی یعقوب دوازده بودند:
Gene FarOPV 35:23  پسران لیه: روبین نخست زاده یعقوب و شمعون و لاوی ویهودا و یساکار و زبولون.
Gene FarOPV 35:24  و پسران راحیل: یوسف و بن یامین.
Gene FarOPV 35:25  و پسران بلهه کنیز راحیل: دان و نفتالی.
Gene FarOPV 35:26  و پسران زلفه، کنیز لیه: جاد واشیر. اینانند پسران یعقوب، که در فدان ارام برای او متولد شدند.
Gene FarOPV 35:27  و یعقوب نزد پدر خود، اسحاق، در ممری آمد، به قریه اربع که حبرون باشد، جایی که ابراهیم و اسحاق غربت گزیدند.
Gene FarOPV 35:28  و عمراسحاق صد و هشتاد سال بود.
Gene FarOPV 35:29  و اسحاق جان سپرد و مرد، و پیر و سالخورده به قوم خویش پیوست. و پسرانش عیسو و یعقوب او را دفن کردند.
Chapter 36
Gene FarOPV 36:1  و پیدایش عیسو که ادوم باشد، این است:
Gene FarOPV 36:2  عیسو زنان خود را از دختران کنعانیان گرفت: یعنی عاده دختر ایلون حتی، واهولیبامه دختر عنی، دختر صبعون حوی،
Gene FarOPV 36:3  وبسمه دختر اسماعیل، خواهر نبایوت.
Gene FarOPV 36:4  و عاده، الیفاز را برای عیسو زایید، و بسمه، رعوئیل رابزاد،
Gene FarOPV 36:5  و اهولیبامه یعوش، و یعلام و قورح رازایید. اینانند پسران عیسو که برای وی در زمین کنعان متولد شدند.
Gene FarOPV 36:6  پس عیسو زنان و پسران ودختران و جمیع اهل بیت، و مواشی و همه حیوانات، و تمامی اندوخته خود را که در زمین کنعان اندوخته بود، گرفته، از نزد برادر خودیعقوب به زمین دیگر رفت.
Gene FarOPV 36:7  زیرا که اموال ایشان زیاده بود از آنکه با هم سکونت کنند. و زمین غربت ایشان بسبب مواشی ایشان گنجایش ایشان نداشت.
Gene FarOPV 36:8  و عیسو در جبل سعیر ساکن شد. وعیسو همان ادوم است.
Gene FarOPV 36:9  و این است پیدایش عیسو پدر ادوم در جبل سعیر:
Gene FarOPV 36:10  اینست نامهای پسران عیسو: الیفاز پسرعاده، زن عیسو، و رعوئیل، پسر بسمه، زن عیسو.
Gene FarOPV 36:11  و بنی الیفاز: تیمان و اومار و صفوا و جعتام وقناز بودند.
Gene FarOPV 36:12  و تمناع، کنیز الیفاز، پسر عیسوبود. وی عمالیق را برای الیفاز زایید. اینانندپسران عاده زن عیسو.
Gene FarOPV 36:13  و اینانند پسران رعوئیل: نحت و زارع و شمه و مزه. اینانند پسران بسمه زن عیسو.
Gene FarOPV 36:14  و اینانند پسران اهولیبامه دختر عنی، دختر صبعون، زن عیسو که یعوش ویعلام و قورح را برای عیسو زایید.
Gene FarOPV 36:15  اینانند امرای بنی عیسو: پسران الیفازنخست زاده عیسو، یعنی امیر تیمان و امیر اومار وامیر صفوا و امیر قناز،
Gene FarOPV 36:16  و امیر قورح و امیرجعتام و امیر عمالیق. اینانند امرای الیفاز در زمین ادوم. اینانند پسران عاده.
Gene FarOPV 36:17  و اینان پسران رعوئیل بن عیسو می‌باشند: امیر نحت و امیر زارح و امیر شمه و امیر مزه. اینهاامرای رعوئیل در زمین ادوم بودند. اینانند پسران بسمه زن عیسو.
Gene FarOPV 36:18  و اینانند بنی اهولیبامه زن عیسو: امیریعوش و امیر یعلام و امیر قورح. اینها امرای اهولیبامه دختر عنی، زن عیسو می‌باشند.
Gene FarOPV 36:19  اینانند پسران عیسو که ادوم باشد و اینهاامرای ایشان می‌باشند.
Gene FarOPV 36:20  و اینانند پسران سعیر حوری که ساکن آن زمین بودند، یعنی: لوطان و شوبال و صبعون وعنی،
Gene FarOPV 36:21  و دیشون و ایصر و دیشان. اینانند امرای حوریان و پسران سعیر در زمین ادوم.
Gene FarOPV 36:22  و پسران لوطان: حوری و هیمام بودند وخواهر لوطان تمناع، بود.
Gene FarOPV 36:23  و اینانند پسران شوبال: علوان و منحت و عیبال و شفو و اونام.
Gene FarOPV 36:24  و اینانند بنی صبعون: ایه و عنی. همین عنی است که چشمه های آب گرم را در صحرا پیدانمود، هنگامی که الاغهای پدر خود، صبعون رامی چرانید.
Gene FarOPV 36:25  و اینانند اولاد عنی: دیشون واهولیبامه دختر عنی.
Gene FarOPV 36:26  و اینانند پسران دیشان: حمدان و اشبان و بتران و کران.
Gene FarOPV 36:27  و اینانند پسران ایصر: بلهان و زعوان و عقان.
Gene FarOPV 36:28  اینانند پسران دیشان: عوص و اران.
Gene FarOPV 36:29  اینها امرای حوریانند: امیر لوطان و امیرشوبال و امیر صبعون و امیر عنی،
Gene FarOPV 36:30  امیر دیشون و امیر ایصر و امیر دیشان. اینها امرای حوریانند به حسب امرای ایشان در زمین سعیر.
Gene FarOPV 36:31  و اینانند پادشاهانی که در زمین ادوم سلطنت کردند، قبل از آنکه پادشاهی بربنی‌اسرائیل سلطنت کند:
Gene FarOPV 36:32  و بالع بن بعور درادوم پادشاهی کرد، و نام شهر او دینهابه بود.
Gene FarOPV 36:33  وبالع مرد، و در جایش یوباب بن زارح از بصره سلطنت کرد.
Gene FarOPV 36:34  و یوباب مرد، و در جایش حوشام از زمین تیمانی پادشاهی کرد.
Gene FarOPV 36:35  وحوشام مرد، و در جایش هداد بن بداد، که درصحرای موآب، مدیان را شکست داد، پادشاهی کرد، و نام شهر او عویت بود.
Gene FarOPV 36:36  و هداد مرد، و درجایش سمله از مسریقه پادشاهی نمود.
Gene FarOPV 36:37  وسمله مرد، و شاول از رحوبوت نهر در جایش پادشاهی کرد.
Gene FarOPV 36:38  و شاول مرد، و در جایش بعل حانان بن عکبور سلطنت کرد.
Gene FarOPV 36:39  و بعل حانان بن عکبور مرد، و در جایش، هدار پادشاهی کرد. ونام شهرش فاعو بود، و زنش مسمی به مهیطبئیل دختر مطرد، دختر می‌ذاهب بود.
Gene FarOPV 36:40  و اینست نامهای امرای عیسو، حسب قبائل ایشان و اماکن و نامهای ایشان: امیر تمناع وامیر علوه و امیر یتیت،
Gene FarOPV 36:41  و امیر اهولیبامه و امیرایله و امیر فینون،
Gene FarOPV 36:42  و امیر قناز و امیرتیمان و امیرمبصار،
Gene FarOPV 36:43  و امیر مجدیئیل و امیر عیرام. اینان امرای ادومند، حسب مساکن ایشان در زمین ملک ایشان. همان عیسو پدر ادوم است.
Chapter 37
Gene FarOPV 37:1  و یعقوب در زمین غربت پدر خود، یعنی زمین کنعان ساکن شد.
Gene FarOPV 37:2  این است پیدایش یعقوب. چون یوسف هفده ساله بود، گله را با برادران خود چوپانی می‌کرد. و آن جوان باپسران بلهه و پسران زلفه، زنان پدرش، می‌بود. ویوسف از بدسلوکی ایشان پدر را خبر می‌داد.
Gene FarOPV 37:3  واسرائیل، یوسف را از سایر پسران خود بیشتردوست داشتی، زیرا که او پسر پیری او بود، وبرایش ردایی بلند ساخت.
Gene FarOPV 37:4  و چون برادرانش دیدند که پدر ایشان، او را بیشتر از همه برادرانش دوست می‌دارد، از او کینه داشتند، ونمی توانستند با وی به سلامتی سخن گویند.
Gene FarOPV 37:5  ویوسف خوابی دیده، آن را به برادران خود بازگفت. پس بر کینه او افزودند.
Gene FarOPV 37:6  و بدیشان گفت: «این خوابی را که دیده‌ام، بشنوید:
Gene FarOPV 37:7  اینک ما در مزرعه بافه‌ها می‌بستیم، که ناگاه بافه من برپا شده، بایستاد، و بافه های شماگرد آمده، به بافه من سجده کردند.»
Gene FarOPV 37:8  برادرانش به وی گفتند: «آیا فی الحقیقه بر ماسلطنت خواهی کرد؟ و بر ما مسلط خواهی شد؟» و بسبب خوابها و سخنانش بر کینه او افزودند.
Gene FarOPV 37:9  از آن پس خوابی دیگر دید، و برادران خود را ازآن خبر داده، گفت: «اینک باز خوابی دیده‌ام، که ناگاه آفتاب و ماه و یازده ستاره مرا سجده کردند.»
Gene FarOPV 37:10  و پدر و برادران خود را خبر داد، وپدرش او را توبیخ کرده، بوی گفت: «این چه خوابی است که دیده‌ای؟ آیا من و مادرت وبرادرانت حقیقت خواهیم آمد و تو را بر زمین سجده خواهیم نمود؟»
Gene FarOPV 37:11  و برادرانش بر او حسدبردند، و اما پدرش، آن امر را در خاطر نگاه داشت.
Gene FarOPV 37:12  و برادرانش برای چوپانی گله پدر خود، به شکیم رفتند.
Gene FarOPV 37:13  و اسرائیل به یوسف گفت: «آیابرادرانت در شکیم چوپانی نمی کنند، بیا تا تو رانزد ایشان بفرستم.» وی را گفت: «لبیک.»
Gene FarOPV 37:14  او راگفت: «الان برو و سلامتی برادران و سلامتی گله را ببین و نزد من خبر بیاور.» و او را از وادی حبرون فرستاد، و به شکیم آمد.
Gene FarOPV 37:15  و شخصی به اوبرخورد، و اینک، او در صحرا آواره می‌بود، پس آن شخص از او پرسیده، گفت: «چه می‌طلبی؟»
Gene FarOPV 37:16  گفت: «من برادران خود را می‌جویم، مرا خبرده که کجا چوپانی می‌کنند.»
Gene FarOPV 37:17  آن مرد گفت: «ازاینجا روانه شدند، زیرا شنیدیم که می‌گفتند: به دوتان می‌رویم.» پس یوسف از عقب برادران خود رفته، ایشان را در دوتان یافت.
Gene FarOPV 37:18  و او را ازدور دیدند، و قبل از آنکه نزدیک ایشان بیاید، باهم توطئه دیدند که اورا بکشند.
Gene FarOPV 37:19  و به یکدیگر گفتند: «اینک این صاحب خوابها می‌آید.
Gene FarOPV 37:20  اکنون بیایید او را بکشیم، و به یکی از این چاهها بیندازیم، و گوییم جانوری درنده او را خورد. و ببینیم خوابهایش چه می‌شود.»
Gene FarOPV 37:21  لیکن روبین چون این را شنید، او را از دست ایشان رهانیده، گفت: «او را نکشیم.»
Gene FarOPV 37:22  پس روبین بدیشان گفت: «خون مریزید، او را در این چاه که در صحراست، بیندازید، و دست خود رابر او دراز مکنید.» تا او را از دست ایشان رهانیده، به پدر خود رد نماید.
Gene FarOPV 37:23  و به مجرد رسیدن یوسف نزد برادران خود، رختش را یعنی آن ردای بلند را که دربرداشت، از او کندند.
Gene FarOPV 37:24  و او را گرفته، درچاه انداختند، اما چاه، خالی و بی‌آب بود.
Gene FarOPV 37:25  پس برای غذا خوردن نشستند، و چشمان خود را باز کرده، دیدند که ناگاه قافله اسماعیلیان از جلعاد می‌رسد، و شتران ایشان کتیرا و بلسان ولادن، بار دارند، و می‌روند تا آنها را به مصر ببرند.
Gene FarOPV 37:26  آنگاه یهودا به برادران خود گفت: «برادر خودرا کشتن و خون او را مخفی داشتن چه سود دارد؟
Gene FarOPV 37:27  بیایید او را به این اسماعیلیان بفروشیم، ودست ما بر وی نباشد، زیرا که او برادر و گوشت ماست.» پس برادرانش بدین رضا دادند.
Gene FarOPV 37:28  و چون تجار مدیانی در گذر بودند، یوسف را از چاه کشیده، برآوردند، و یوسف را به اسماعیلیان به بیست پاره نقره فروختند. پس یوسف را به مصر بردند.
Gene FarOPV 37:29  و روبین چون به‌سرچاه برگشت، و دید که یوسف در چاه نیست، جامه خود را چاک زد،
Gene FarOPV 37:30  و نزد برادران خودبازآمد و گفت: «طفل نیست و من کجا بروم؟»
Gene FarOPV 37:31  پس ردای یوسف را گرفتند، و بز نری راکشته، ردا را در خونش فرو بردند.
Gene FarOPV 37:32  و آن ردای بلند را فرستادند و به پدر خود رسانیده، گفتند: «این را یافته‌ایم، تشخیص کن که ردای پسرت است یا نه.»
Gene FarOPV 37:33  پس آن را شناخته، گفت: «ردای پسر من است! جانوری درنده او را خورده است، و یقین یوسف دریده شده است.»
Gene FarOPV 37:34  و یعقوب رخت خود را پاره کرده، پلاس دربر کرد، وروزهای بسیار برای پسر خود ماتم گرفت.
Gene FarOPV 37:35  وهمه پسران و همه دخترانش به تسلی اوبرخاستند. اما تسلی نپذیرفت، و گفت: «سوگوارنزد پسر خود به گور فرود می‌روم.» پس پدرش برای وی همی گریست.
Gene FarOPV 37:36  اما مدیانیان، یوسف را در مصر، به فوطیفار که خواجه فرعون و سردارافواج خاصه بود، فروختند.
Chapter 38
Gene FarOPV 38:1  و واقع شد در آن زمان که یهودا ازنزد برادران خود رفته، نزد شخصی عدلامی، که حیره نام داشت، مهمان شد.
Gene FarOPV 38:2  و درآنجا یهودا، دختر مرد کنعانی را که مسمی به شوعه بود، دید و او را گرفته، بدو درآمد.
Gene FarOPV 38:3  پس آبستن شده، پسری زایید و او را عیر نام نهاد.
Gene FarOPV 38:4  وبار دیگر آبستن شده، پسری زایید و او را اونان نامید.
Gene FarOPV 38:5  و باز هم پسری زاییده، او را شیله نام گذارد. و چون او را زایید، یهودا در کزیب بود.
Gene FarOPV 38:6  و یهودا، زنی مسمی به تامار، برای نخست زاده خود عیر گرفت.
Gene FarOPV 38:7  و نخست زاده یهودا، عیر، در نظر خداوند شریر بود، و خداونداو را بمیراند.
Gene FarOPV 38:8  پس یهودا به اونان گفت: «به زن برادرت درآی، و حق برادر شوهری را بجاآورده، نسلی برای برادر خود پیدا کن.»
Gene FarOPV 38:9  لکن چونکه اونان دانست که آن نسل از آن او نخواهدبود، هنگامی که به زن برادر خود درآمد، بر زمین انزال کرد، تا نسلی برای برادر خود ندهد.
Gene FarOPV 38:10  و این کار او در نظر خداوند ناپسند آمد، پس او را نیزبمیراند.
Gene FarOPV 38:11  و یهودا به عروس خود، تامار گفت: «در خانه پدرت بیوه بنشین تا پسرم شیله بزرگ شود.» زیرا گفت: «مبادا او نیز مثل برادرانش بمیرد.» پس تامار رفته، در خانه پدر خود ماند.
Gene FarOPV 38:12  و چون روزها سپری شد، دختر شوعه زن یهودا مرد. و یهودا بعد از تعزیت او با دوست خود حیره عدلامی، نزد پشم‌چینان گله خود، به تمنه آمد.
Gene FarOPV 38:13  و به تامار خبر داده، گفتند: «اینک پدرشوهرت برای چیدن پشم گله خویش، به تمنه می‌آید.»
Gene FarOPV 38:14  پس رخت بیوگی را از خویشتن بیرون کرده، برقعی به رو کشیده، خود را درچادری پوشید، و به دروازه عینایم که در راه تمنه است، بنشست. زیرا که دید شیله بزرگ شده است، و او را به وی به زنی ندادند.
Gene FarOPV 38:15  چون یهودااو را بدید، وی را فاحشه پنداشت، زیرا که روی خود را پوشیده بود.
Gene FarOPV 38:16  پس از راه به سوی او میل کرده، گفت: «بیا تابه تو درآیم.» زیرا ندانست که عروس اوست. گفت: «مرا چه می‌دهی تا به من درآیی.»
Gene FarOPV 38:17  گفت: «بزغاله‌ای از گله می‌فرستم.» گفت: «آیا گرومی دهی تا بفرستی.»
Gene FarOPV 38:18  گفت: «تو را چه گرودهم.» گفت: «مهر و زنار خود را و عصایی که دردست داری.» پس به وی داد، و بدو درآمد، و او ازوی آبستن شد.
Gene FarOPV 38:19  و برخاسته، برفت. و برقع را ازخود برداشته، رخت بیوگی پوشید.
Gene FarOPV 38:20  و یهودا بزغاله را به‌دست دوست عدلامی خود فرستاد، تا گرو را از دست آن زن بگیرد، امااو را نیافت.
Gene FarOPV 38:21  و از مردمان آن مکان پرسیده، گفت: «آن فاحشه‌ای که سر راه عینایم نشسته بود، کجاست؟» گفتند: «فاحشه‌ای در اینجا نبود.»
Gene FarOPV 38:22  پس نزد یهودا برگشته، گفت: «او را نیافتم، ومردمان آن مکان نیز می‌گویند که فاحشه‌ای دراینجا نبود.»
Gene FarOPV 38:23  یهودا گفت: «بگذار برای خودنگاه دارد، مبادا رسوا شویم. اینک بزغاله رافرستادم و تو او را نیافتی.»
Gene FarOPV 38:24  و بعد از سه ماه یهودا را خبر داده، گفتند: «عروس تو تامار، زناکرده است و اینک از زنا نیز آبستن شده.» پس یهودا گفت: «وی را بیرون آرید تا سوخته شود!»
Gene FarOPV 38:25  چون او را بیرون می‌آوردند نزد پدر شوهر خود فرستاده، گفت: «از مالک این چیزها آبستن شده‌ام، و گفت: «تشخیص کن که این مهر و زنار وعصا از آن کیست.»
Gene FarOPV 38:26  و یهودا آنها را شناخت، وگفت: «او از من بی‌گناه تر است، زیرا که او را به پسر خود شیله ندادم. و بعد او را دیگر نشناخت.
Gene FarOPV 38:27  و چون وقت وضع حملش رسید، اینک توامان در رحمش بودند.
Gene FarOPV 38:28  و چون می‌زایید، یکی دست خود را بیرون آورد که در حال قابله ریسمانی قرمز گرفته، بر دستش بست و گفت: «این اول بیرون آمد.»
Gene FarOPV 38:29  و دست خود را بازکشید. و اینک برادرش بیرون آمد و قابله گفت: «چگونه شکافتی، این شکاف بر تو باد.» پس او را فارص نام نهاد.
Gene FarOPV 38:30  بعد از آن برادرش که ریسمان قرمز را بردست داشت بیرون آمد، و او را زارح نامید.
Chapter 39
Gene FarOPV 39:1  اما یوسف را به مصر بردند، و مردی مصری، فوطیفار نام که خواجه و سردارافواج خاصه فرعون بود، وی را از دست اسماعیلیانی که او را بدانجا برده بودند، خرید.
Gene FarOPV 39:2  وخداوند با یوسف می‌بود، و او مردی کامیاب شد، و در خانه آقای مصری خود ماند.
Gene FarOPV 39:3  و آقایش دیدکه خداوند با وی می‌باشد، و هر‌آنچه او می‌کند، خداوند در دستش راست می‌آورد.
Gene FarOPV 39:4  پس یوسف در نظر وی التفات یافت، و او را خدمت می‌کرد، واو را به خانه خود برگماشت و تمام مایملک خویش را بدست وی سپرد.
Gene FarOPV 39:5  و واقع شد بعد ازآنکه او را بر خانه و تمام مایملک خود گماشته بود، که خداوند خانه آن مصری را بسبب یوسف برکت داد، و برکت خداوند بر همه اموالش، چه در خانه و چه در صحرا بود.
Gene FarOPV 39:6  و آنچه داشت به‌دست یوسف واگذاشت، و از آنچه با وی بود، خبر نداشت جز نانی که می‌خورد. و یوسف خوش اندام و نیک منظر بود.
Gene FarOPV 39:7  و بعد از این امور واقع شد که زن آقایش بریوسف نظر انداخته، گفت: «با من همخواب شو.»
Gene FarOPV 39:8  اما او ابا نموده، به زن آقای خود گفت: «اینک آقایم از آنچه نزد من در خانه است، خبر ندارد، وآنچه دارد، به‌دست من سپرده است.
Gene FarOPV 39:9  بزرگتری ازمن در این خانه نیست و چیزی از من دریغ نداشته، جز تو، چون زوجه او می‌باشی؛ پس چگونه مرتکب این شرارت بزرگ بشوم و به خدا خطاورزم؟»
Gene FarOPV 39:10  و اگرچه هر روزه به یوسف سخن می‌گفت، به وی گوش نمی گرفت که با او بخوابد یانزد وی بماند.
Gene FarOPV 39:11  و روزی واقع شد که به خانه درآمد، تا به شغل خود پردازد و از اهل خانه کسی آنجا درخانه نبود.
Gene FarOPV 39:12  پس جامه او را گرفته، گفت: «با من بخواب.» اما او جامه خود را به‌دستش رها کرده، گریخت و بیرون رفت.
Gene FarOPV 39:13  و چون او دید که رخت خود را به‌دست وی ترک کرد و از خانه گریخت،
Gene FarOPV 39:14  مردان خانه راصدا زد، و بدیشان بیان کرده، گفت: «بنگرید، مردعبرانی را نزد ما آورد تا ما را مسخره کند، و نزدمن آمد تا با من بخوابد، و به آواز بلند فریاد کردم،
Gene FarOPV 39:15  و چون شنید که به آواز بلند فریاد برآوردم، جامه خود را نزد من واگذارده، فرار کرد و بیرون رفت.»
Gene FarOPV 39:16  پس جامه او را نزد خود نگاه داشت، تاآقایش به خانه آمد.
Gene FarOPV 39:17  و به وی بدین مضمون ذکر کرده، گفت: «آن غلام عبرانی که برای ماآورده‌ای، نزد من آمد تا مرا مسخره کند،
Gene FarOPV 39:18  وچون به آواز بلند فریاد برآوردم، جامه خود راپیش من رها کرده، بیرون گریخت.»
Gene FarOPV 39:19  پس چون آقایش سخن زن خود را شنید که به وی بیان کرده، گفت: «غلامت به من چنین کرده است، » خشم او افروخته شد.
Gene FarOPV 39:20  و آقای یوسف، او را گرفته، در زندان خانه‌ای که اسیران پادشاه بسته بودند، انداخت و آنجا در زندان ماند.
Gene FarOPV 39:21  اماخداوند با یوسف می‌بود و بر وی احسان می‌فرمود، و او را در نظر داروغه زندان حرمت داد.
Gene FarOPV 39:22  و داروغه زندان همه زندانیان را که درزندان بودند، به‌دست یوسف سپرد. و آنچه درآنجا می‌کردند، او کننده آن بود.
Gene FarOPV 39:23  و داروغه زندان بدانچه در دست وی بود، نگاه نمی کرد، زیرا خداوند با وی می‌بود و آنچه را که او می‌کرد، خداوند راست می‌آورد.
Chapter 40
Gene FarOPV 40:1  و بعد از این امور، واقع شد که ساقی و خباز پادشاه مصر، به آقای خویش، پادشاه مصر خطا کردند.
Gene FarOPV 40:2  و فرعون به دو خواجه خود، یعنی سردار ساقیان و سردار خبازان غضب نمود.
Gene FarOPV 40:3  و ایشان را در زندان رئیس افواج خاصه، یعنی زندانی که یوسف در آنجا محبوس بود، انداخت.
Gene FarOPV 40:4  و سردار افواج خاصه، یوسف را برایشان گماشت، و ایشان را خدمت می‌کرد، ومدتی در زندان ماندند.
Gene FarOPV 40:5  و هر دو در یک شب خوابی دیدند، هر کدام خواب خود را. هر کدام موافق تعبیر خود، یعنی ساقی و خباز پادشاه مصر که در زندان محبوس بودند.
Gene FarOPV 40:6  بامدادان چون یوسف نزد ایشان آمد، دید که اینک ملول هستند.
Gene FarOPV 40:7  پس، از خواجه های فرعون، که با وی در زندان آقای او بودند، پرسیده، گفت: «امروز چرا روی شما غمگین است؟»
Gene FarOPV 40:8  به وی گفتند: «خوابی دیده‌ایم و کسی نیست که آن را تعبیر کند.» یوسف بدیشان گفت: «آیا تعبیرها از آن خدانیست؟ آن را به من بازگویید.»
Gene FarOPV 40:9  آنگاه رئیس ساقیان، خواب خود را به یوسف بیان کرده، گفت: «در خواب من، اینک تاکی پیش روی من بود.
Gene FarOPV 40:10  و در تاک سه شاخه بود و آن بشکفت، و گل آورد و خوشه هایش انگور رسیده داد.
Gene FarOPV 40:11  و جام فرعون در دست من بود. و انگورها را چیده، در جام فرعون فشردم، وجام را به‌دست فرعون دادم.»
Gene FarOPV 40:12  یوسف به وی گفت: «تعبیرش اینست، سه شاخه سه روز است.
Gene FarOPV 40:13  بعد از سه روز، فرعون سر تو را برافرازد و به منصبت بازگمارد، و جام فرعون را به‌دست وی دهی به رسم سابق، که ساقی او بودی.
Gene FarOPV 40:14  و هنگامی که برای تو نیکوشود، مرا یاد کن و به من احسان نموده، احوال مرانزد فرعون مذکور ساز، و مرا از این خانه بیرون آور،
Gene FarOPV 40:15  زیرا که فی الواقع از زمین عبرانیان دزدیده شده‌ام، و اینجا نیز کاری نکرده‌ام که مرا درسیاه چال افکنند.»
Gene FarOPV 40:16  اما چون رئیس خبازان دید که تعبیر، نیکوبود، به یوسف گفت: «من نیز خوابی دیده‌ام، که اینک سه سبد نان سفید بر سر من است،
Gene FarOPV 40:17  و درسبد زبرین هر قسم طعام برای فرعون از پیشه خباز می‌باشد و مرغان، آن را از سبدی که بر سر من است، می‌خورند.»
Gene FarOPV 40:18  یوسف در جواب گفت: «تعبیرش این است، سه سبد سه روز می‌باشد.
Gene FarOPV 40:19  و بعد از سه روز فرعون سر تو را از تو بردارد وتو را بر دار بیاویزد، و مرغان، گوشتت را از توبخورند.»
Gene FarOPV 40:20  پس در روز سوم که یوم میلاد فرعون بود، ضیافتی برای همه خدام خود ساخت، و سررئیس ساقیان و سر رئیس خبازان را در میان نوکران خود برافراشت.
Gene FarOPV 40:21  اما رئیس ساقیان را به ساقی گریش باز آورد، و جام را به‌دست فرعون داد.
Gene FarOPV 40:22  و اما رئیس خبازان را به دار کشید، چنانکه یوسف برای ایشان تعبیر کرده بود.
Gene FarOPV 40:23  لیکن رئیس ساقیان، یوسف را به یاد نیاورد، بلکه او رافراموش کرد.
Chapter 41
Gene FarOPV 41:1  و واقع شد، چون دو سال سپری شد، که فرعون خوابی دید که اینک بر کنارنهر ایستاده است.
Gene FarOPV 41:2  که ناگاه از نهر، هفت گاوخوب صورت و فربه گوشت برآمده، بر مرغزارمی چریدند.
Gene FarOPV 41:3  و اینک هفت گاو دیگر، بد صورت و لاغر گوشت، در عقب آنها از نهر برآمده، به پهلوی آن گاوان اول به کنار نهر ایستادند.
Gene FarOPV 41:4  و این گاوان زشت صورت و لاغر گوشت، آن هفت گاوخوب صورت و فربه را فرو بردند. و فرعون بیدارشد.
Gene FarOPV 41:5  و باز بخسبید و دیگر باره خوابی دید، که اینک هفت سنبله پر و نیکو بر یک ساق برمی آید.
Gene FarOPV 41:6  و اینک هفت سنبله لاغر، از باد شرقی پژمرده، بعد از آنها می‌روید.
Gene FarOPV 41:7  و سنبله های لاغر، آن هفت سنبله فربه و پر را فرو بردند، و فرعون بیدار شده، دید که اینک خوابی است.
Gene FarOPV 41:8  صبحگاهان دلش مضطرب شده، فرستاد و همه جادوگران و جمیع حکیمان مصر را خواند، و فرعون خوابهای خودرا بدیشان باز‌گفت. اما کسی نبود که آنها را برای فرعون تعبیر کند.
Gene FarOPV 41:9  آنگاه رئیس ساقیان به فرعون عرض کرده، گفت: «امروز خطایای من بخاطرم آمد.
Gene FarOPV 41:10  فرعون بر غلامان خود غضب نموده، مرا با رئیس خبازان در زندان سردار افواج خاصه، حبس فرمود.
Gene FarOPV 41:11  ومن و او در یک شب، خوابی دیدیم، هر یک موافق تعبیر خواب خود، خواب دیدیم.
Gene FarOPV 41:12  و جوانی عبرانی در آنجا با ما بود، غلام سردار افواج خاصه. و خوابهای خود را نزد او بیان کردیم و اوخوابهای ما را برای ما تعبیر کرد، هر یک را موافق خوابش تعبیر کرد.
Gene FarOPV 41:13  و به عینه موافق تعبیری که برای ما کرد، واقع شد. مرا به منصبم بازآورد، و اورا به دار کشید.»
Gene FarOPV 41:14  آنگاه فرعون فرستاده، یوسف را خواند، واو را به زودی از زندان بیرون آوردند. و صورت خود را تراشیده، رخت خود را عوض کرد، و به حضور فرعون آمد.
Gene FarOPV 41:15  فرعون به یوسف گفت: «خوابی دیده‌ام و کسی نیست که آن را تعبیر کند، و درباره تو شنیدم که خواب می‌شنوی تا تعبیرش کنی.»
Gene FarOPV 41:16  یوسف فرعون را به پاسخ گفت: «از من نیست، خدا فرعون را به سلامتی جواب خواهدداد.»
Gene FarOPV 41:17  و فرعون به یوسف گفت: «در خواب خوددیدم که اینک به کنار نهر ایستاده‌ام،
Gene FarOPV 41:18  و ناگاه هفت گاو فربه گوشت و خوب صورت از نهر برآمده، بر مرغزار می‌چرند.
Gene FarOPV 41:19  و اینک هفت گاودیگر زبون و بسیار زشت صورت و لاغر گوشت، که در تمامی زمین مصر بدان زشتی ندیده بودم، در عقب آنها برمی آیند.
Gene FarOPV 41:20  و گاوان لاغر زشت، هفت گاو فربه اول را می‌خورند.
Gene FarOPV 41:21  و چون به شکم آنها فرو رفتند معلوم نشد که بدرون آنهاشدند، زیرا که صورت آنها مثل اول زشت ماند. پس بیدار شدم.
Gene FarOPV 41:22  و باز خوابی دیدم که اینک هفت سنبله پر و نیکو بر یک ساق برمی آید.
Gene FarOPV 41:23  واینک هفت سنبله خشک باریک و از باد شرقی پژمرده، بعد از آنها می‌روید.
Gene FarOPV 41:24  و سنابل لاغر، آن هفت سنبله نیکو را فرو می‌برد. و جادوگران راگفتم، لیکن کسی نیست که برای من شرح کند.»
Gene FarOPV 41:25  یوسف به فرعون گفت: «خواب فرعون یکی است. خدا از آنچه خواهد کرد، فرعون راخبر داده است.
Gene FarOPV 41:26  هفت گاو نیکو هفت سال باشدو هفت سنبله نیکو هفت سال. همانا خواب یکی است.
Gene FarOPV 41:27  و هفت گاو لاغر زشت، که در عقب آنهابرآمدند، هفت سال باشد. و هفت سنبله خالی ازباد شرقی پژمرده، هفت سال قحط می‌باشد.
Gene FarOPV 41:28  سخنی که به فرعون گفتم، این است: آنچه خدامی کند به فرعون ظاهر ساخته است.
Gene FarOPV 41:29  هماناهفت سال فراوانی بسیار، در تمامی زمین مصرمی آید.
Gene FarOPV 41:30  و بعد از آن، هفت سال قحط پدیدآید. و تمامی فراوانی در زمین مصر فراموش شود. و قحط، زمین را تباه خواهد ساخت.
Gene FarOPV 41:31  وفراوانی در زمین معلوم نشود بسبب قحطی که بعداز آن آید، زیرا که به غایت سخت خواهد بود.
Gene FarOPV 41:32  و چون خواب به فرعون دو مرتبه مکرر شد، این است که این حادثه از جانب خدا مقرر شده، و خدا آن را به زودی پدید خواهد آورد.
Gene FarOPV 41:33  پس اکنون فرعون می‌باید مردی بصیر و حکیم را پیدانموده، و او را بر زمین مصر بگمارد.
Gene FarOPV 41:34  فرعون چنین بکند، و ناظران بر زمین برگمارد، و در هفت سال فراوانی، خمس از زمین مصر بگیرد.
Gene FarOPV 41:35  وهمه ماکولات این سالهای نیکو را که می‌آیدجمع کنند، و غله را زیر دست فرعون ذخیره نمایند، و خوراک در شهرها نگاه دارند.
Gene FarOPV 41:36  تاخوراک برای زمین، به جهت هفت سال قحطی که در زمین مصر خواهد بود ذخیره شود، مبادا زمین از قحط تباه گردد.»
Gene FarOPV 41:37  پس این سخن بنظر فرعون و بنظر همه بندگانش پسند آمد.
Gene FarOPV 41:38  و فرعون به بندگان خودگفت: «آیا کسی را مثل این توانیم یافت، مردی که روح خدا در وی است؟»
Gene FarOPV 41:39  و فرعون به یوسف گفت: «چونکه خدا کل این امور را بر تو کشف کرده است، کسی مانند تو بصیر و حکیم نیست.
Gene FarOPV 41:40  تو بر خانه من باش، و به فرمان تو، تمام قوم من منتظم شوند، جز اینکه بر تخت از تو بزرگترباشم.»
Gene FarOPV 41:41  و فرعون به یوسف گفت: «بدانکه تو را برتمامی زمین مصر گماشتم.»
Gene FarOPV 41:42  و فرعون انگشترخود را از دست خویش بیرون کرده، آن را بردست یوسف گذاشت، و او را به کتان نازک آراسته کرد، و طوقی زرین بر گردنش انداخت.
Gene FarOPV 41:43  و او را بر عرابه دومین خود سوار کرد، و پیش رویش ندا می‌کردند که «زانو زنید!» پس او را برتمامی زمین مصر برگماشت.
Gene FarOPV 41:44  و فرعون به یوسف گفت: «من فرعون هستم، و بدون توهیچکس دست یا پای خود را در کل ارض مصربلند نکند.»
Gene FarOPV 41:45  و فرعون یوسف را صفنات فعنیح نامید، و اسنات، دختر فوطی فارع، کاهن اون رابدو به زنی داد، و یوسف بر زمین مصر بیرون رفت.
Gene FarOPV 41:46  و یوسف سی ساله بود وقتی که به حضورفرعون، پادشاه مصر بایستاد، و یوسف از حضورفرعون بیرون شده، در تمامی زمین مصر گشت.
Gene FarOPV 41:47  و در هفت سال فراوانی، زمین محصول خود رابه کثرت آورد.
Gene FarOPV 41:48  پس تمامی ماکولات آن هفت سال را که در زمین مصر بود، جمع کرد، و خوراک را در شهرها ذخیره نمود، و خوراک مزارع حوالی هر شهر را در آن گذاشت.
Gene FarOPV 41:49  و یوسف غله بیکران بسیار، مثل ریگ دریا ذخیره کرد، تا آنکه ازحساب بازماند، زیرا که از حساب زیاده بود.
Gene FarOPV 41:50  وقبل از وقوع سالهای قحط، دو پسر برای یوسف زاییده شد، که اسنات، دختر فوطی فارع، کاهن اون برایش بزاد.
Gene FarOPV 41:51  و یوسف نخست زاده خود رامنسی نام نهاد، زیرا گفت: «خدا مرا از تمامی مشقتم و تمامی خانه پدرم فراموشی داد.»
Gene FarOPV 41:52  ودومین را افرایم نامید، زیرا گفت: «خدا مرا درزمین مذلتم بارآور گردانید.»
Gene FarOPV 41:53  و هفت سال فراوانی که در زمین مصر بود، سپری شد.
Gene FarOPV 41:54  و هفت سال قحط، آمدن گرفت، چنانکه یوسف گفته بود. و قحط در همه زمینهاپدید شد، لیکن در تمامی زمین مصر نان بود.
Gene FarOPV 41:55  وچون تمامی زمین مصر مبتلای قحط شد، قوم برای نان نزد فرعون فریاد برآوردند. و فرعون به همه مصریان گفت: «نزد یوسف بروید و آنچه او به شما گوید، بکنید.»
Gene FarOPV 41:56  پس قحط، تمامی روی زمین را فروگرفت، و یوسف همه انبارها را بازکرده، به مصریان می‌فروخت، و قحط در زمین مصر سخت شد.
Gene FarOPV 41:57  و همه زمینها به جهت خریدغله نزد یوسف به مصر آمدند، زیرا قحط برتمامی زمین سخت شد.
Chapter 42
Gene FarOPV 42:1  و اما یعقوب چون دید که غله درمصر است، پس یعقوب به پسران خودگفت: «چرا به یکدیگر می‌نگرید؟»
Gene FarOPV 42:2  و گفت: «اینک شنیده‌ام که غله در مصر است، بدانجابروید و برای ما از آنجا بخرید، تا زیست کنیم ونمیریم.»
Gene FarOPV 42:3  پس ده برادر یوسف برای خریدن غله به مصر فرود آمدند.
Gene FarOPV 42:4  و اما بنیامین، برادر یوسف رایعقوب با برادرانش نفرستاد، زیرا گفت مبادازیانی بدو رسد.
Gene FarOPV 42:5  پس بنی‌اسرائیل در میان آنانی که می‌آمدند، به جهت خرید آمدند، زیرا که قحطدر زمین کنعان بود.
Gene FarOPV 42:6  و یوسف حاکم ولایت بود، و خود به همه اهل زمین غله می‌فروخت. و برادران یوسف آمده، رو به زمین نهاده، او را سجده کردند.
Gene FarOPV 42:7  چون یوسف برادران خود را دید، ایشان را بشناخت، وخود را بدیشان بیگانه نموده، آنها را به درشتی، سخن گفت و از ایشان پرسید: «از کجا آمده‌اید؟» گفتند: «از زمین کنعان تا خوراک بخریم.»
Gene FarOPV 42:8  و یوسف برادران خود را شناخت، لیکن ایشان او را نشناختند.
Gene FarOPV 42:9  و یوسف خوابها را که درباره ایشان دیده بود، بیاد آورد. پس بدیشان گفت: «شما جاسوسانید، و به جهت دیدن عریانی زمین آمده‌اید.»
Gene FarOPV 42:10  بدو گفتند: «نه، یا سیدی! بلکه غلامانت به جهت خریدن خوراک آمده‌اند.
Gene FarOPV 42:11  ماهمه پسران یک شخص هستیم. ما مردمان صادقیم؛ غلامانت، جاسوس نیستند.»
Gene FarOPV 42:12  بدیشان گفت: «نه، بلکه به جهت دیدن عریانی زمین آمده‌اید.»
Gene FarOPV 42:13  گفتند: «غلامانت دوازده برادرند، پسران یک مرد در زمین کنعان. و اینک کوچکتر، امروز نزد پدر ماست، و یکی نایاب شده است.»
Gene FarOPV 42:14  یوسف بدیشان گفت: «همین است آنچه به شما گفتم که جاسوسانید!
Gene FarOPV 42:15  بدینطور آزموده می‌شوید: به حیات فرعون از اینجا بیرون نخواهید رفت، جز اینکه برادر کهتر شما در اینجابیاید.
Gene FarOPV 42:16  یک نفر از خودتان بفرستید، تا برادر شمارا بیاورد، و شما اسیر بمانید تا سخن شما آزموده شود که صدق با شماست یا نه، والا به حیات فرعون جاسوسانید!»
Gene FarOPV 42:17  پس ایشان را با هم سه روز در زندان انداخت.
Gene FarOPV 42:18  و روز سوم یوسف بدیشان گفت: «این رابکنید و زنده باشید، زیرا من از خدا می‌ترسم:
Gene FarOPV 42:19  هر گاه شما صادق هستید، یک برادر از شما درزندان شما اسیر باشد، و شما رفته، غله برای گرسنگی خانه های خود ببرید.
Gene FarOPV 42:20  و برادر کوچک خود را نزد من آرید، تا سخنان شما تصدیق شودو نمیرید.» پس چنین کردند.
Gene FarOPV 42:21  و به یکدیگر گفتند: «هر آینه به برادر خودخطا کردیم، زیرا تنگی جان او را دیدیم وقتی که به ما استغاثه می‌کرد، و نشنیدیم. از این‌رو این تنگی بر ما رسید.»
Gene FarOPV 42:22  و روبین در جواب ایشان گفت: «آیا به شما نگفتم که به پسر خطا مورزید؟
Gene FarOPV 42:23  و ایشان ندانستند که یوسف می‌فهمد، زیرا که ترجمانی در میان ایشان بود.
Gene FarOPV 42:24  پس از ایشان کناره جسته، بگریست و نزدایشان برگشته، با ایشان گفتگو کرد، و شمعون را ازمیان ایشان گرفته، او را روبروی ایشان دربند نهاد.
Gene FarOPV 42:25  و یوسف فرمود تا جوالهای ایشان را از غله پر سازند، و نقد ایشان را در عدل هر کس نهند، وزاد سفر بدیشان دهند، و به ایشان چنین کردند.
Gene FarOPV 42:26  پس غله را بر حماران خود بار کرده، از آنجاروانه شدند.
Gene FarOPV 42:27  و چون یکی، عدل خود را در منزل باز کرد، تا خوراک به الاغ دهد، نقد خود را دید که اینک در دهن عدل او بود.
Gene FarOPV 42:28  و به برادران خود گفت: «نقد من رد شده است، و اینک در عدل من است. آنگاه دل ایشان طپیدن گرفت، و به یکدیگر لرزان شده، گفتند: «این چیست که خدا به ما کرده است.»
Gene FarOPV 42:29  پس نزد پدر خود، یعقوب، به زمین کنعان آمدند، و از آنچه بدیشان واقع شده بود، خبرداده، گفتند:
Gene FarOPV 42:30  «آن مرد که حاکم زمین است، با مابه سختی سخن گفت، و ما را جاسوسان زمین پنداشت.
Gene FarOPV 42:31  و بدو گفتیم ما صادقیم و جاسوس نی.
Gene FarOPV 42:32  ما دوازده برادر، پسران پدر خود هستیم، یکی نایاب شده است، و کوچکتر، امروز نزد پدرما در زمین کنعان می‌باشد.
Gene FarOPV 42:33  و آن مرد که حاکم زمین است، به ما گفت: از این خواهم فهمید که شما راستگو هستید که یکی از برادران خود را نزدمن گذارید، و برای گرسنگی خانه های خودگرفته، بروید.
Gene FarOPV 42:34  و برادر کوچک خود را نزد من آرید، و خواهم یافت که شما جاسوس نیستیدبلکه صادق. آنگاه برادر شما را به شما رد کنم، ودر زمین داد و ستد نمایید.»
Gene FarOPV 42:35  و واقع شد که چون عدلهای خود را خالی می‌کردند، اینک کیسه پول هر کس در عدلش بود. و چون ایشان و پدرشان، کیسه های پول را دیدند، بترسیدند.
Gene FarOPV 42:36  و پدر ایشان، یعقوب، بدیشان گفت: «مرا بی‌اولاد ساختید، یوسف نیست و شمعون نیست و بنیامین را می‌خواهید ببرید. این همه برمن است؟»
Gene FarOPV 42:37  روبین به پدر خود عرض کرده، گفت: «هر دو پسر مرا بکش، اگر او را نزد تو بازنیاورم. او را به‌دست من بسپار، و من او را نزد توباز خواهم آورد.»
Gene FarOPV 42:38  گفت: «پسرم با شما نخواهد آمد زیرا که برادرش مرده است، و او تنها باقی است. و هر گاه در راهی که می‌روید زیانی بدو رسد، همانامویهای سفید مرا با حزن به گور فرود خواهیدبرد.»
Chapter 43
Gene FarOPV 43:2  و واقع شد چون غله‌ای را که از مصر آورده بودند، تمام خوردند، پدرشان بدیشان گفت: «برگردید و اندک خوراکی برای ما بخرید.»
Gene FarOPV 43:3  یهودا بدو متکلم شده، گفت: «آن مرد به ما تاکیدکرده، گفته است هرگاه برادر شما با شما نباشد، روی مرا نخواهید دید.
Gene FarOPV 43:4  اگر تو برادر ما را با مافرستی، می‌رویم و خوراک برایت می‌خریم.
Gene FarOPV 43:5  امااگر تو او را نفرستی، نمی رویم، زیرا که آن مرد مارا گفت، هر گاه برادر شما، با شما نباشد، روی مرانخواهید دید.»
Gene FarOPV 43:6  اسرائیل گفت: «چرا به من بدی کرده، به آن مرد خبر دادید که برادر دیگر دارید؟»
Gene FarOPV 43:7  گفتند: «آن مرد احوال ما و خویشاوندان ما را به دقت پرسیده، گفت: "آیا پدر شما هنوز زنده است، وبرادر دیگر دارید؟" و او را بدین مضمون اطلاع دادیم، و چه می‌دانستیم که خواهد گفت: "برادرخود را نزد من آرید."»
Gene FarOPV 43:8  پس یهودا به پدر خود، اسرائیل گفت: «جوان را با من بفرست تا برخاسته، برویم وزیست کنیم و نمیریم، ما و تو و اطفال ما نیز.
Gene FarOPV 43:9  من ضامن او می‌باشم، او را از دست من بازخواست کن هر گاه او را نزد تو باز نیاوردم و به حضورت حاضر نساختم، تا به ابد در نظر تو مقصر باشم.
Gene FarOPV 43:10  زیرا اگر تاخیر نمی نمودیم، هر آینه تا حال، مرتبه دوم را برگشته بودیم.»
Gene FarOPV 43:11  پس پدر ایشان، اسرائیل، بدیشان گفت: «اگر چنین است، پس این را بکنید. از ثمرات نیکوی این زمین در ظروف خود بردارید، وارمغانی برای آن مرد ببرید، قدری بلسان و قدری عسل و کتیرا و لادن و پسته و بادام.
Gene FarOPV 43:12  و نقدمضاعف بدست خود گیرید، و آن نقدی که دردهنه عدلهای شما رد شده بود، به‌دست خود بازبرید، شاید سهوی شده باشد.
Gene FarOPV 43:13  و برادر خود رابرداشته، روانه شوید، و نزد آن مرد برگردید.
Gene FarOPV 43:14  وخدای قادر مطلق شما را در نظر آن مرد مکرم دارد، تا برادر دیگر شما و بنیامین را همراه شمابفرستد، و من اگر بی‌اولاد شدم، بی‌اولاد شدم.»
Gene FarOPV 43:15  پس آن مردان، ارمغان را برداشته، و نقدمضاعف را بدست گرفته، با بنیامین روانه شدند. وبه مصر فرود آمده، به حضور یوسف ایستادند.
Gene FarOPV 43:16  اما یوسف، چون بنیامین را با ایشان دید، به ناظر خانه خود فرمود: «این اشخاص را به خانه ببر، و ذبح کرده، تدارک ببین، زیرا که ایشان وقت ظهر با من غذا می‌خورند.»
Gene FarOPV 43:17  و آن مرد چنانکه یوسف فرموده بود، کرد. و آن مرد ایشان را به خانه یوسف آورد.
Gene FarOPV 43:18  و آن مردان ترسیدند، چونکه به خانه یوسف آورده شدند و گفتند: «بسبب آن نقدی که دفعه اول درعدلهای ما رد شده بود، ما را آورده‌اند تا بر ماهجوم آورد، و بر ما حمله کند، و ما را مملوک سازد و حماران ما را.»
Gene FarOPV 43:19  و به ناظر خانه یوسف نزدیک شده، دردرگاه خانه بدو متکلم شده،
Gene FarOPV 43:20  گفتند: «یا سیدی! حقیقت مرتبه اول برای خرید خوراک آمدیم.
Gene FarOPV 43:21  وواقع شد چون به منزل رسیده، عدلهای خود راباز کردیم، که اینک نقد هر کس در دهنه عدلش بود. نقره ما به وزن تمام و آن را به‌دست خود بازآورده‌ایم.
Gene FarOPV 43:22  و نقد دیگر برای خرید خوراک به‌دست خود آورده‌ایم. نمی دانیم کدام کس نقد مارا در عدلهای ما گذاشته بود.»
Gene FarOPV 43:23  گفت: «سلامت باشید مترسید، خدای شماو خدای پدر شما، خزانه‌ای در عدلهای شما، به شما داده است؛ نقد شما به من رسید.» پس شمعون را نزد ایشان بیرون آورد.
Gene FarOPV 43:24  و آن مرد، ایشان را به خانه یوسف درآورده، آب بدیشان داد، تا پایهای خود را شستند، و علوفه به حماران ایشان داد.
Gene FarOPV 43:25  و ارمغان را حاضر ساختند، تا وقت آمدن یوسف به ظهر، زیرا شنیده بودند که درآنجا باید غذا بخورند.
Gene FarOPV 43:26  و چون یوسف به خانه آمد، ارمغانی را که به‌دست ایشان بود، نزد وی به خانه آوردند، و به حضور وی رو به زمین نهادند.
Gene FarOPV 43:27  پس از سلامتی ایشان پرسید و گفت: «آیاپدر‌پیر شما که ذکرش را کردید، به سلامت است؟ و تا بحال حیات دارد؟»
Gene FarOPV 43:28  گفتند: «غلامت، پدر ما، به سلامت است، و تا بحال زنده.» پس تعظیم و سجده کردند.
Gene FarOPV 43:29  و چون چشمان خود را باز کرده، برادر خود بنیامین، پسرمادر خویش را دید، گفت: «آیا این است برادرکوچک شما که نزد من، ذکر او را کردید؟» و گفت: «ای پسرم، خدا بر تو رحم کناد.»
Gene FarOPV 43:30  و یوسف چونکه مهرش بر برادرش بجنبید، بشتافت، و جای گریستن خواست. پس به خلوت رفته، آنجا بگریست.
Gene FarOPV 43:31  و روی خود راشسته، بیرون آمد. و خودداری نموده، گفت: «طعام بگذارید.»
Gene FarOPV 43:32  و برای وی جدا گذاردند، و برای ایشان جدا، و برای مصریانی که با وی خوردند جدا، زیرا که مصریان با عبرانیان نمی توانند غذابخورند زیرا که این، نزد مصریان مکروه است.
Gene FarOPV 43:33  و به حضور وی بنشستند، نخست زاده موافق نخست زادگی‌اش، و خرد سال بحسب خردسالی‌اش، و ایشان به یکدیگر تعجب نمودند.
Gene FarOPV 43:34  و حصه‌ها از پیش خود برای ایشان گرفت، اماحصه بنیامین پنج چندان حصه دیگران بود، و باوی نوشیدند و کیف کردند.
Chapter 44
Gene FarOPV 44:1  پس به ناظر خانه خود امر کرده، گفت: عدلهای این مردمان را به قدری که می‌توانند برد، از غله پر کن، و نقد هر کسی را به دهنه عدلش بگذار.
Gene FarOPV 44:2  و جام مرا، یعنی جام نقره را، در دهنه عدل آن کوچکتر، با قیمت غله‌اش بگذار.» پس موافق آن سخنی که یوسف گفته بود، کرد.
Gene FarOPV 44:3  و چون صبح روشن شد، آن مردان را باحماران ایشان، روانه کردند.
Gene FarOPV 44:4  و ایشان از شهربیرون شده، هنوز مسافتی چند طی نکرده بودند، که یوسف به ناظر خانه خود گفت: «بر پا شده، درعقب این اشخاص بشتاب، و چون بدیشان فرارسیدی، ایشان را بگو: چرا بدی به عوض نیکویی کردید؟
Gene FarOPV 44:5  آیا این نیست آنکه آقایم در آن می‌نوشد، و از آن تفال می‌زند؟ در آنچه کردید، بد کردید.»
Gene FarOPV 44:6  پس چون بدیشان در‌رسید، این سخنان رابدیشان گفت.
Gene FarOPV 44:7  به وی گفتند: «چرا آقایم چنین می‌گوید؟ حاشا از غلامانت که مرتکب چنین کارشوند!
Gene FarOPV 44:8  همانا نقدی را که در دهنه عدلهای خودیافته بودیم، از زمین کنعان نزد تو باز آوردیم، پس چگونه باشد که از خانه آقایت طلا یا نقره بدزدیم.
Gene FarOPV 44:9  نزد هر کدام از غلامانت یافت شود، بمیرد، و مانیز غلام آقای خود باشیم.»
Gene FarOPV 44:10  گفت: «هم الان موافق سخن شما بشود، آنکه نزد او یافت شود، غلام من باشد، و شما آزادباشید.»
Gene FarOPV 44:11  پس تعجیل نموده، هر کس عدل خودرا به زمین فرود آورد، و هر یکی عدل خود را بازکرد.
Gene FarOPV 44:12  و او تجسس کرد، و از مهتر شروع نموده، به کهتر ختم کرد. و جام در عدل بنیامین یافته شد.
Gene FarOPV 44:13  آنگاه رخت خود را چاک زدند، و هر کس الاغ خود را بار کرده، به شهر برگشتند.
Gene FarOPV 44:14  و یهودا با برادرانش به خانه یوسف آمدند، و او هنوز آنجا بود، و به حضور وی بر زمین افتادند.
Gene FarOPV 44:15  یوسف بدیشان گفت: «این چه‌کاری است که کردید؟ آیا ندانستید که چون من مردی، البته تفال می‌زنم؟»
Gene FarOPV 44:16  یهودا گفت: «به آقایم چه گوییم، و چه عرض کنیم، و چگونه بی‌گناهی خویش را ثابت نماییم؟ خدا گناه غلامانت رادریافت نموده است؛ اینک ما نیز و آنکه جام بدستش یافت شد، غلامان آقای خود خواهیم بود.»
Gene FarOPV 44:17  گفت: «حاشا از من که چنین کنم! بلکه آنکه جام بدستش یافت شد، غلام من باشد، وشما به سلامتی نزد پدر خویش بروید.»
Gene FarOPV 44:18  آنگاه یهودا نزدیک وی آمده، گفت: «ای آقایم بشنوغلامت به گوش آقای خود سخنی بگوید. وغضبت بر غلام خود افروخته نشود، زیرا که توچون فرعون هستی.
Gene FarOPV 44:19  آقایم از غلامانت پرسیده، گفت: "آیا شما را پدر یا برادری است؟"
Gene FarOPV 44:20  و به آقای خود عرض کردیم: "که ما را پدرپیری است، و پسر کوچک پیری او که برادرش مرده است، و او تنها از مادر خود مانده است، وپدر او را دوست می‌دارد."
Gene FarOPV 44:21  و به غلامان خودگفتی: "وی را نزد من آرید تا چشمان خود را بروی نهم."
Gene FarOPV 44:22  و به آقای خود گفتیم: "آن جوان نمی تواند از پدر خود جدا شود، چه اگر از پدرخویش جدا شود او خواهد مرد."
Gene FarOPV 44:23  و به غلامان خود گفتی: "اگر برادر کهتر شما با شما نیاید، روی مرا دیگر نخواهید دید."
Gene FarOPV 44:24  پس واقع شد که چون نزد غلامت، پدر خود، رسیدیم، سخنان آقای خود را بدو باز‌گفتیم.
Gene FarOPV 44:25  و پدر ما گفت: "برگشته اندک خوراکی برای ما بخرید."
Gene FarOPV 44:26  گفتیم: "نمی توانیم رفت، لیکن اگر برادر کهتر باما آید، خواهیم رفت، زیرا که روی آن مرد رانمی توانیم دید اگر برادر کوچک با ما نباشد."
Gene FarOPV 44:27  وغلامت، پدر من، به ما گفت: "شما آگاهید که زوجه‌ام برای من دو پسر زایید.
Gene FarOPV 44:28  و یکی از نزدمن بیرون رفت، و من گفتم هر آینه دریده شده است، و بعد از آن او را ندیدم.
Gene FarOPV 44:29  اگر این را نیز ازنزد من ببرید، و زیانی بدو رسد، همانا موی سفیدمرا به حزن به گور فرود خواهید برد."
Gene FarOPV 44:30  و الان اگر نزد غلامت، پدر خود بروم، و این جوان با مانباشد، و حال آنکه جان او به‌جان وی بسته است،
Gene FarOPV 44:31  واقع خواهد شد که چون ببیند پسر نیست، او خواهد مرد. و غلامانت موی سفید غلامت، پدرخود را به حزن به گور فرود خواهند برد.
Gene FarOPV 44:32  زیراکه غلامت نزد پدر خود ضامن پسر شده، گفتم: "هرگاه او را نزد تو باز نیاورم، تا ابدالاباد نزد پدرخود مقصر خواهم شد."
Gene FarOPV 44:33  پس الان تمنا اینکه غلامت به عوض پسر در بندگی آقای خود بماند، و پسر، همراه برادران خود برود.
Gene FarOPV 44:34  زیرا چگونه نزد پدر خود بروم و پسر با من نباشد، مبادا بلایی را که به پدرم واقع شود ببینم.»
Chapter 45
Gene FarOPV 45:1  معرفی می‌کند و یوسف پیش جمعی که به حضورش ایستاده بودند، نتوانست خودداری کند، پس ندا کرد که «همه را از نزد من بیرون کنید!» و کسی نزد او نماند، وقتی که یوسف خویشتن را به برادران خود شناسانید.
Gene FarOPV 45:2  و به آوازبلند گریست، و مصریان و اهل خانه فرعون شنیدند.
Gene FarOPV 45:3  و یوسف، برادران خود را گفت: «من یوسف هستم! آیا پدرم هنوز زنده است؟» وبرادرانش جواب وی را نتوانستند داد، زیرا که به حضور وی مضطرب شدند.
Gene FarOPV 45:4  و یوسف به برادران خود گفت: «نزدیک من بیایید.» پس نزدیک آمدند، و گفت: «منم یوسف، برادر شما، که به مصر فروختید!
Gene FarOPV 45:5  و حال رنجیده مشوید، و متغیر نگردید که مرا بدینجا فروختید، زیرا خدا مرا پیش روی شما فرستاد تا (نفوس را)زنده نگاه دارد.
Gene FarOPV 45:6  زیرا حال دو سال شده است که قحط در زمین هست، و پنج سال دیگر نیز نه شیارخواهد بود نه درو.
Gene FarOPV 45:7  و خدا مرا پیش روی شما فرستاد تا برای شما بقیتی در زمین نگاه دارد، وشما را به نجاتی عظیم احیا کند.
Gene FarOPV 45:8  و الان شما مرااینجا نفرستادید، بلکه خدا، و او مرا پدر بر فرعون و آقا بر تمامی اهل خانه او و حاکم بر همه زمین مصر ساخت.
Gene FarOPV 45:9  بشتابید و نزد پدرم رفته، بدوگویید: پسر تو، یوسف چنین می‌گوید: که خدا مراحاکم تمامی مصر ساخته است، نزد من بیا وتاخیر منما.
Gene FarOPV 45:10  و در زمین جوشن ساکن شو، تانزدیک من باشی، تو و پسرانت و پسران پسرانت، و گله ات و رمه ات با هر‌چه داری.
Gene FarOPV 45:11  تا تو را درآنجا بپرورانم، زیرا که پنج سال قحط باقی است، مبادا تو و اهل خانه ات و متعلقانت بینوا گردید.
Gene FarOPV 45:12  و اینک چشمان شما و چشمان برادرم بنیامین، می‌بیند، زبان من است که با شما سخن می‌گوید.
Gene FarOPV 45:13  پس پدر مرا از همه حشمت من در مصر و ازآنچه دیده‌اید، خبر دهید، و تعجیل نموده، پدرمرا بدینجا آورید.»
Gene FarOPV 45:14  پس به گردن برادر خود، بنیامین، آویخته، بگریست و بنیامین بر گردن وی گریست.
Gene FarOPV 45:15  وهمه برادران خود را بوسیده، برایشان بگریست، وبعد از آن، برادرانش با وی گفتگو کردند.
Gene FarOPV 45:16  و این خبر را در خانه فرعون شنیدند، و گفتند برادران یوسف آمده‌اند، و بنظر فرعون و بنظر بندگانش خوش آمد.
Gene FarOPV 45:17  و فرعون به یوسف گفت: «برادران خود را بگو: چنین بکنید: چهارپایان خود را بارکنید، و روانه شده، به زمین کنعان بروید.
Gene FarOPV 45:18  و پدرو اهل خانه های خود را برداشته، نزد من آیید، ونیکوتر زمین مصر را به شما می‌دهم تا از فربهی زمین بخورید.
Gene FarOPV 45:19  و تو مامور هستی این را بکنید: ارابه‌ها از زمین مصر برای اطفال و زنان خود بگیرید، و پدر خود برداشته، بیایید.
Gene FarOPV 45:20  و چشمان شما در‌پی اسباب خود نباشد، زیرا که نیکویی تمامی زمین مصر از آن شماست.»
Gene FarOPV 45:21  پس بنی‌اسرائیل چنان کردند، و یوسف به حسب فرمایش فرعون، ارابه‌ها بدیشان داد، و زاد سفربدیشان عطا فرمود.
Gene FarOPV 45:22  و بهر هر یک از ایشان، یک دست رخت بخشید، اما به بنیامین سیصد مثقال نقره، و پنج دست جامه داد.
Gene FarOPV 45:23  و برای پدر خودبدین تفصیل فرستاد: ده الاغ بار شده به نفایس مصر، و ده ماده الاغ بار شده به غله و نان و خورش برای سفر پدر خود.
Gene FarOPV 45:24  پس برادران خود رامرخص فرموده، روانه شدند و بدیشان گفت: «زنهار در راه منازعه مکنید!»
Gene FarOPV 45:25  و از مصر برآمده، نزد پدر خود، یعقوب، به زمین کنعان آمدند.
Gene FarOPV 45:26  و او را خبر داده، گفتند: «یوسف الان زنده است، و او حاکم تمامی زمین مصر است.» آنگاه دل وی ضعف کرد، زیرا که ایشان را باور نکرد.
Gene FarOPV 45:27  و همه سخنانی که یوسف بدیشان گفته بود، به وی گفتند، و چون ارابه هایی را که یوسف برای آوردن او فرستاده بود، دید، روح پدر ایشان، یعقوب، زنده گردید.
Gene FarOPV 45:28  واسرائیل گفت: «کافی است! پسر من، یوسف، هنوز زنده است؛ می‌روم و قبل از مردنم او راخواهم دید.»
Chapter 46
Gene FarOPV 46:1  و اسرائیل با هر‌چه داشت، کوچ کرده، به بئرشبع آمد، و قربانی‌ها برای خدای پدر خود، اسحاق، گذرانید.
Gene FarOPV 46:2  و خدا دررویاهای شب، به اسرائیل خطاب کرده، گفت: «ای یعقوب! ای یعقوب!» گفت: «لبیک.»
Gene FarOPV 46:3  گفت: «من هستم الله، خدای پدرت، از فرود آمدن به مصر مترس، زیرا در آنجا امتی عظیم از تو به وجود خواهم آورد.
Gene FarOPV 46:4  من با تو به مصر خواهم آمد، و من نیز، تو را از آنجا البته باز خواهم آورد، و یوسف دست خود را بر چشمان تو خواهدگذاشت.»
Gene FarOPV 46:5  و یعقوب از بئرشبع روانه شد، وبنی‌اسرائیل پدر خود، یعقوب، و اطفال و زنان خویش را بر ارابه هایی که فرعون به جهت آوردن او فرستاده بود، برداشتند.
Gene FarOPV 46:6  و مواشی و اموالی راکه در زمین کنعان اندوخته بودند، گرفتند. ویعقوب با تمامی ذریت خود به مصر آمدند.
Gene FarOPV 46:7  وپسران و پسران پسران خود را با خود، و دختران ودختران پسران خود را، و تمامی ذریت خویش رابه همراهی خود به مصر آورد.
Gene FarOPV 46:8  و این است نامهای پسران اسرائیل که به مصرآمدند: یعقوب و پسرانش روبین نخست زاده یعقوب.
Gene FarOPV 46:9  و پسران روبین: حنوک و فلو و حصرون و کرمی.
Gene FarOPV 46:10  و پسران شمعون: یموئیل و یامین واوهد و یاکین و صوحر و شاول که پسرزن کنعانی بود.
Gene FarOPV 46:11  و پسران لاوی: جرشون و قهات و مراری.
Gene FarOPV 46:12  و پسران یهودا: عیر و اونان و شیله و فارص وزارح. اما عیر و اونان در زمین کنعان مردند. وپسران فارص: حصرون و حامول بودند.
Gene FarOPV 46:13  وپسران یساکار: تولاع و فوه و یوب و شمرون.
Gene FarOPV 46:14  وپسران زبولون: سارد و ایلون و یاحلئیل.
Gene FarOPV 46:15  اینانند پسران لیه، که آنها را با دختر خود دینه، در فدان ارام برای یعقوب زایید. همه نفوس پسران و دخترانش سی و سه نفر بودند.
Gene FarOPV 46:16  وپسران جاد: صفیون و حجی و شونی و اصبون و عیری و ارودی و ارئیلی.
Gene FarOPV 46:17  و پسران اشیر: یمنه و یشوه و یشوی و بریعه، و خواهر ایشان ساره، وپسران بریعه حابر و ملکیئیل.
Gene FarOPV 46:18  اینانند پسران زلفه که لابان به دختر خود لیه داد، و این شانزده رابرای یعقوب زایید.
Gene FarOPV 46:19  و پسران راحیل زن یعقوب: یوسف و بنیامین.
Gene FarOPV 46:20  و برای یوسف درزمین مصر، منسی و افرایم زاییده شدند، که اسنات دختر فوطی فارع، کاهن اون برایش بزاد.
Gene FarOPV 46:21  و پسران بنیامین: بالع و باکر و اشبیل و جیرا ونعمان و ایحی و رش و مفیم و حفیم و آرد.
Gene FarOPV 46:22  اینانند پسران راحیل که برای یعقوب زاییده شدند، همه چهارده نفر.
Gene FarOPV 46:24  و پسران نفتالی: یحصئیل و جونی و یصر وشلیم.
Gene FarOPV 46:25  اینانند پسران بلهه، که لابان به دخترخود راحیل داد، و ایشان را برای یعقوب زایید. همه هفت نفر بودند.
Gene FarOPV 46:26  همه نفوسی که با یعقوب به مصر آمدند، که از صلب وی پدید شدند، سوای زنان پسران یعقوب، جمیع شصت و شش نفر بودند.
Gene FarOPV 46:27  وپسران یوسف که برایش در مصر زاییده شدند، دونفر بودند. پس جمیع نفوس خاندان یعقوب که به مصر آمدند هفتاد بودند.
Gene FarOPV 46:28  و یهودا را پیش روی خود نزد یوسف فرستاد تا او را به جوشن راهنمایی کند، و به زمین جوشن آمدند.
Gene FarOPV 46:29  و یوسف عرابه خود را حاضرساخت، تا به استقبال پدر خود اسرائیل به جوشن برود. و چون او را بدید به گردنش بیاویخت، ومدتی بر گردنش گریست.
Gene FarOPV 46:30  و اسرائیل به یوسف گفت: «اکنون بمیرم، چونکه روی تو را دیدم که تابحال زنده هستی.»
Gene FarOPV 46:31  و یوسف برادران خود و اهل خانه پدر خویش را گفت: «می‌روم تا فرعون را خبر دهم و به وی گویم: "برادرانم و خانواده پدرم که در زمین کنعان بودند، نزد من آمده‌اند.
Gene FarOPV 46:32  و مردان شبانان هستند، زیرا اهل مواشیند، وگله‌ها و رمه‌ها و کل مایملک خود را آورده‌اند."
Gene FarOPV 46:33  و چون فرعون شما را بطلبد و گوید: "کسب شما چیست؟"
Gene FarOPV 46:34  گویید: "غلامانت از طفولیت تابحال اهل مواشی هستیم، هم ما و هم اجداد ما، تادر زمین جوشن ساکن شوید، زیرا که هر شبان گوسفند مکروه مصریان است.»
Chapter 47
Gene FarOPV 47:1  پس یوسف آمد و به فرعون خبرداده، گفت: «پدرم و برادرانم با گله ورمه خویش و هر‌چه دارند، از زمین کنعان آمده‌اند و در زمین جوشن هستند.»
Gene FarOPV 47:2  و از‌جمله برادران خود پنج نفر برداشته، ایشان را به حضورفرعون بر پا داشت.
Gene FarOPV 47:3  و فرعون، برادران او را گفت: «شغل شما چیست؟» به فرعون گفتند: «غلامانت شبان گوسفند هستیم، هم ما و هم اجداد ما.»
Gene FarOPV 47:4  وبه فرعون گفتند: «آمده‌ایم تا در این زمین ساکن شویم، زیرا که برای گله غلامانت مرتعی نیست، چونکه قحط در زمین کنعان سخت است. و الان تمنا داریم که بندگانت در زمین جوشن سکونت کنند.»
Gene FarOPV 47:5  و فرعون به یوسف خطاب کرده، گفت: «پدرت و برادرانت نزد تو آمده‌اند،
Gene FarOPV 47:6  زمین مصرپیش روی توست. در نیکوترین زمین، پدر وبرادران خود را مسکن بده. در زمین جوشن ساکن بشوند. و اگر می‌دانی که در میان ایشان کسان قابل می‌باشند، ایشان را سرکاران مواشی من گردان.»
Gene FarOPV 47:7  و یوسف، پدر خود، یعقوب را آورده، او رابه حضور فرعون برپا داشت. و یعقوب، فرعون را برکت داد.
Gene FarOPV 47:8  و فرعون به یعقوب گفت: «ایام سالهای عمر تو چند است؟»
Gene FarOPV 47:9  یعقوب به فرعون گفت: «ایام سالهای غربت من صد و سی سال است. ایام سالهای عمر من‌اندک و بد بوده است، و به ایام سالهای عمر پدرانم در روزهای غربت ایشان نرسیده.»
Gene FarOPV 47:10  و یعقوب، فرعون را برکت دادو از حضور فرعون بیرون آمد.
Gene FarOPV 47:11  و یوسف، پدرو برادران خود را سکونت داد، و ملکی در زمین مصر در نیکوترین زمین، یعنی در ارض رعمسیس، چنانکه فرعون فرموده بود، بدیشان ارزانی داشت.
Gene FarOPV 47:12  و یوسف پدر و برادران خود، وهمه اهل خانه پدر خویش را به حسب تعدادعیال ایشان به نان پرورانید.
Gene FarOPV 47:13  و در تمامی زمین نان نبود، زیرا قحط زیاده سخت بود، و ارض مصر و ارض کنعان بسبب قحط بینوا گردید.
Gene FarOPV 47:14  و یوسف، تمام نقره‌ای را که در زمین مصر و زمین کنعان یافته شد، به عوض غله‌ای که ایشان خریدند، بگرفت، و یوسف نقره را به خانه فرعون درآورد.
Gene FarOPV 47:15  و چون نقره از ارض مصر و ارض کنعان تمام شد، همه مصریان نزدیوسف آمده، گفتند: «ما را نان بده، چرا درحضورت بمیریم؟ زیرا که نقره تمام شد.»
Gene FarOPV 47:16  یوسف گفت: «مواشی خود را بیاورید، و به عوض مواشی شما، غله به شما می‌دهم، اگر نقره تمام شده است.»
Gene FarOPV 47:17  پس مواشی خود را نزدیوسف آوردند، و یوسف به عوض اسبان وگله های گوسفندان و رمه های گاوان و الاغان، نان بدیشان داد. و در آن سال به عوض همه مواشی ایشان، ایشان را به نان پرورانید.
Gene FarOPV 47:18  و چون آن سال سپری شد در سال دوم به حضور وی آمده، گفتندش: «از آقای خود مخفی نمی داریم که نقره ما تمام شده است، و مواشی و بهایم از آن آقای ماگردیده، و جز بدنها و زمین ما به حضور آقای ماچیزی باقی نیست.
Gene FarOPV 47:19  چرا ما و زمین ما نیز در نظرتو هلاک شویم؟ پس ما را و زمین ما را به نان بخر، و ما و زمین ما مملوک فرعون بشویم، و بذر بده تازیست کنیم و نمیریم و زمین بایر نماند.»
Gene FarOPV 47:20  پس یوسف تمامی زمین مصر را برای فرعون بخرید، زیرا که مصریان هر کس مزرعه خود را فروختند، چونکه قحط برایشان سخت بود و زمین از آن فرعون شد.
Gene FarOPV 47:21  و خلق را از این حد تا به آن حد مصر به شهرها منتقل ساخت.
Gene FarOPV 47:22  فقط زمین کهنه را نخرید، زیرا کهنه را حصه‌ای از جانب فرعون معین شده بود، و از حصه‌ای که فرعون بدیشان داده بود، می‌خوردند. از این سبب زمین خود را نفروختند.
Gene FarOPV 47:23  و یوسف به قوم گفت: «اینک، امروز شما را و زمین شما را برای فرعون خریدم، همانا برای شما بذر است تا زمین رابکارید.
Gene FarOPV 47:24  و چون حاصل برسد، یک خمس به فرعون دهید، و چهار حصه از آن شما باشد، برای زراعت زمین و برای خوراک شما و اهل خانه های شما و طعام به جهت اطفال شما.»
Gene FarOPV 47:25  گفتند: «تو ما را احیا ساختی، در نظر آقای خود التفات بیابیم، تا غلام فرعون باشیم.»
Gene FarOPV 47:26  پس یوسف این قانون را بر زمین مصر تا امروز قرار دادکه خمس از آن فرعون باشد، غیر از زمین کهنه فقط، که از آن فرعون نشد.
Gene FarOPV 47:27  و اسرائیل در ارض مصر در زمین جوشن ساکن شده، ملک در آن گرفتند، و بسیار بارور و کثیر گردیدند.
Gene FarOPV 47:28  ویعقوب در ارض مصر هفده سال بزیست. و ایام سالهای عمر یعقوب صد و چهل و هفت سال بود.
Gene FarOPV 47:29  و چون حین وفات اسرائیل نزدیک شد، پسر خود یوسف را طلبیده، بدو گفت: «الان اگردر نظر تو التفات یافته‌ام، دست خود را زیر ران من بگذار، و احسان و امانت با من بکن، و زنهار مرادر مصر دفن منما،
Gene FarOPV 47:30  بلکه با پدران خود بخوابم ومرا از مصر برداشته، در قبر ایشان دفن کن.» گفت: «آنچه گفتی خواهم کرد.»
Gene FarOPV 47:31  گفت: «برایم قسم بخور، » پس برایش قسم خورد و اسرائیل بر سربستر خود خم شد.
Chapter 48
Gene FarOPV 48:1  و بعد از این امور، واقع شد که به یوسف گفتند: «اینک پدر تو بیماراست.» پس دو پسر خود، منسی و افرایم را باخود برداشت.
Gene FarOPV 48:2  و یعقوب را خبر داده، گفتند: «اینک پسرت یوسف، نزد تو می‌آید.» و اسرائیل، خویشتن را تقویت داده، بر بستر بنشست.
Gene FarOPV 48:3  ویعقوب به یوسف گفت: «خدای قادر مطلق درلوز در زمین کنعان به من ظاهر شده، مرا برکت داد.
Gene FarOPV 48:4  و به من گفت: هر آینه من تو را بارور و کثیرگردانم، و از تو قومهای بسیار بوجود آورم، و این زمین را بعد از تو به ذریت تو، به میراث ابدی خواهم داد.
Gene FarOPV 48:5  و الان دو پسرت که در زمین مصربرایت زاییده شدند، قبل از آنکه نزد تو به مصربیایم، ایشان از آن من هستند، افرایم و منسی مثل روبین و شمعون از آن من خواهند بود.
Gene FarOPV 48:6  و امااولاد تو که بعد از ایشان بیاوری، از آن تو باشند ودر ارث خود به نامهای برادران خود مسمی شوند.
Gene FarOPV 48:7  و هنگامی که من از فدان آمدم، راحیل نزد من در زمین کنعان به‌سر راه مرد، چون اندک مسافتی باقی بود که به افرات برسم، و او را در آنجا به‌سر راه افرات که بیت لحم باشد، دفن کردم.»
Gene FarOPV 48:8  و چون اسرائیل، پسران یوسف را دید، گفت: «اینان کیستند؟»
Gene FarOPV 48:9  یوسف، پدر خود راگفت: «اینان پسران منند که خدا به من در اینجاداده است.» گفت: «ایشان را نزد من بیاور تا ایشان را برکت دهم.»
Gene FarOPV 48:10  و چشمان اسرائیل از پیری تارشده بود که نتوانست دید. پس ایشان را نزدیک وی آورد و ایشان را بوسیده، در آغوش خودکشید.
Gene FarOPV 48:11  و اسرائیل به یوسف گفت: «گمان نمی بردم که روی تو را ببینم، و همانا خدا، ذریت تو را نیزبه من نشان داده است.»
Gene FarOPV 48:12  و یوسف ایشان را ازمیان دو زانوی خود بیرون آورده، رو به زمین نهاد.
Gene FarOPV 48:13  و یوسف هر دو را گرفت، افرایم را به‌دست راست خود به مقابل دست چپ اسرائیل، ومنسی را به‌دست چپ خود به مقابل دست راست اسرائیل، و ایشان را نزدیک وی آورد.
Gene FarOPV 48:14  واسرائیل دست راست خود را دراز کرده، بر سرافرایم نهاد و او کوچکتر بود و دست چپ خود رابر سر منسی، و دستهای خود را به فراست حرکت داد، زیرا که منسی نخست زاده بود.
Gene FarOPV 48:15  ویوسف را برکت داده، گفت: «خدایی که درحضور وی پدرانم، ابراهیم و اسحاق، سالک بودندی، خدایی که مرا از روز بودنم تا امروزرعایت کرده است،
Gene FarOPV 48:16  آن فرشته‌ای که مرا از هربدی خلاصی داده، این دو پسر را برکت دهد، ونام من و نامهای پدرانم، ابراهیم و اسحاق، برایشان خوانده شود، و در وسط زمین بسیار کثیرشوند.»
Gene FarOPV 48:17  و چون یوسف دید که پدرش دست راست خود را بر سر افرایم نهاد، بنظرش ناپسند آمد، ودست پدر خود را گرفت، تا آن را از سر افرایم به‌سر منسی نقل کند.
Gene FarOPV 48:18  و یوسف به پدر خود گفت: «ای پدر من، نه چنین، زیرا نخست زاده این است، دست راست خود را به‌سر او بگذار.»
Gene FarOPV 48:19  اماپدرش ابا نموده، گفت: «می‌دانم‌ای پسرم! می‌دانم! او نیز قومی خواهد شد و او نیز بزرگ خواهد گردید، لیکن برادر کهترش از وی بزرگترخواهد شد و ذریت او امتهای بسیار خواهندگردید.»
Gene FarOPV 48:20  و در آن روز، او ایشان را برکت داده، گفت: «به تو، اسرائیل، برکت طلبیده، خواهند گفت که خدا تو را مثل افرایم و منسی کرداناد.» پس افرایم را به منسی ترجیح داد.
Gene FarOPV 48:21  و اسرائیل به یوسف گفت: «همانا من می‌میرم، و خدا با شما خواهدبود، و شما را به زمین پدران شما باز خواهد آورد.
Gene FarOPV 48:22  و من به تو حصه‌ای زیاده از برادرانت می‌دهم، که آن را از دست اموریان به شمشیر و کمان خودگرفتم.»
Chapter 49
Gene FarOPV 49:1  و یعقوب، پسران خود را خوانده، گفت: «جمع شوید تا شما را از آنچه درایام آخر به شما واقع خواهد شد، خبر دهم.
Gene FarOPV 49:2  ‌ای پسران یعقوب جمع شوید و بشنوید! و به پدرخود، اسرائیل، گوش گیرید.
Gene FarOPV 49:3  «ای روبین! تو نخست زاده منی، توانایی من وابتدای قوتم، فضیلت رفعت و فضیلت قدرت.
Gene FarOPV 49:4  جوشان مثل آب، برتری نخواهی یافت، زیرا که بر بستر پدر خود برآمدی. آنگاه آن را بی‌حرمت ساختی، به بستر من برآمد.
Gene FarOPV 49:5  «شمعون و لاوی برادرند. آلات ظلم، شمشیرهای ایشان است.
Gene FarOPV 49:6  ‌ای نفس من به مشورت ایشان داخل مشو، و‌ای جلال من به محفل ایشان متحد مباش زیرا در غضب خودمردم را کشتند. و در خودرایی خویش گاوان راپی کردند.
Gene FarOPV 49:7  ملعون باد خشم ایشان، که سخت بود، و غضب ایشان زیرا که تند بود! ایشان را دریعقوب متفرق سازم و در اسرائیل پراکنده کنم.
Gene FarOPV 49:8  «ای یهودا تو را برادرانت خواهند ستود. دستت بر گردن دشمنانت خواهد بود، و پسران پدرت، تو را تعظیم خواهند کرد.
Gene FarOPV 49:9  یهوداشیربچه‌ای است، ای پسرم از شکار برآمدی. مثل شیر خویشتن را جمع کرده، در کمین می‌خوابد وچون شیرماده‌ای است. کیست او را برانگیزاند؟
Gene FarOPV 49:10  عصا از یهودا دور نخواهد شد. و نه فرمان فرمایی از میان پایهای وی تا شیلو بیاید. ومر او را اطاعت امتها خواهد بود.
Gene FarOPV 49:11  کره خود رابه تاک و کره الاغ خویش را به مو بسته. جامه خودرا به شراب، و رخت خویش را به عصیر انگورمی شوید.
Gene FarOPV 49:12  چشمانش به شراب سرخ و دندانش به شیر سفید است.
Gene FarOPV 49:13  «زبولون، بر کنار دریا ساکن شود، و نزدبندر کشتیها. و حدود او تا به صیدون خواهدرسید.
Gene FarOPV 49:14  یساکار حمار قوی است در میان آغلهاخوابیده.
Gene FarOPV 49:15  چون محل آرمیدن را دید که پسندیده است، و زمین را دلگشا یافت، پس گردن خویش را برای بار خم کرد، و بنده خراج گردید.
Gene FarOPV 49:16  «دان، قوم خود را داوری خواهد کرد، چون یکی از اسباط اسرائیل.
Gene FarOPV 49:17  دان، ماری خواهد بود به‌سر راه، و افعی بر کنار طریق که پاشنه اسب رابگزد تا سوارش از عقب افتد.
Gene FarOPV 49:18  ‌ای یهوه منتظرنجات تو می‌باشم.
Gene FarOPV 49:19  «جاد، گروهی بر وی هجوم خواهند‌آورد، و او به عقب ایشان هجوم خواهد آورد.
Gene FarOPV 49:20  اشیر، نان او چرب خواهد بود، و لذات ملوکانه خواهدداد.
Gene FarOPV 49:21  نفتالی، غزال آزادی است، که سخنان حسنه خواهد داد.
Gene FarOPV 49:22  «یوسف، شاخه باروری است. شاخه باروربر سر چشمه‌ای که شاخه هایش از دیوار برآید.
Gene FarOPV 49:23  تیراندازان او را رنجانیدند، و تیر انداختند واذیت رسانیدند.
Gene FarOPV 49:24  لیکن کمان وی در قوت قایم ماند. و بازوهای دستش به‌دست قدیر یعقوب مقوی گردید که از آنجاست شبان و صخره اسرائیل.
Gene FarOPV 49:25  از خدای پدرت که تو را اعانت می‌کند، و از قادرمطلق که تو را برکت می‌دهد، به برکات آسمانی از اعلی و برکات لجه‌ای که دراسفل واقع است، و برکات پستانها و رحم.
Gene FarOPV 49:26  برکات پدرت بر برکات جبال ازلی فایق آمد، وبر حدود کوههای ابدی و بر سر یوسف خواهدبود، و بر فرق او که از برادرانش برگزیده شد.
Gene FarOPV 49:27  «بنیامین، گرگی است که می‌درد. صبحگاهان شکار را خواهد خورد، و شامگاهان غارت را تقسیم خواهد کرد.»
Gene FarOPV 49:28  همه اینان دوازده سبط اسرائیلند، و این است آنچه پدرایشان، بدیشان گفت و ایشان را برکت داد، و هریک را موافق برکت وی برکت داد.
Gene FarOPV 49:29  پس ایشان را وصیت فرموده، گفت: «من به قوم خود ملحق می‌شوم، مرا با پدرانم در مغاره‌ای که در صحرای عفرون حتی است، دفن کنید.
Gene FarOPV 49:30  در مغاره‌ای که در صحرای مکفیله است، که درمقابل ممری در زمین کنعان واقع است، که ابراهیم آن را با آن صحرا از عفرون حتی برای ملکیت مقبره خرید.
Gene FarOPV 49:31  آنجا ابراهیم و زوجه‌اش، ساره رادفن کردند؛ آنجا اسحاق و زوجه او رفقه را دفن کردند؛ و آنجا لیه را دفن نمودم.
Gene FarOPV 49:32  خرید آن صحرا و مغاره‌ای که در آن است از بنی حت بود.»
Gene FarOPV 49:33  و چون یعقوب وصیت را با پسران خود به پایان برد، پایهای خود را به بستر کشیده، جان بداد و به قوم خویش ملحق گردید.
Chapter 50
Gene FarOPV 50:1  و یوسف بر روی پدر خود افتاده، بروی گریست و او را بوسید.
Gene FarOPV 50:2  و یوسف طبیبانی را که از بندگان او بودند، امر فرمود تا پدراو را حنوط کنند. و طبیبان، اسرائیل را حنوطکردند.
Gene FarOPV 50:3  و چهل روز در کار وی سپری شد، زیراکه این قدر روزها در حنوط کردن صرف می‌شد، و اهل مصر هفتاد روز برای وی ماتم گرفتند.
Gene FarOPV 50:4  وچون ایام ماتم وی تمام شد، یوسف اهل خانه فرعون را خطاب کرده، گفت: «اگر الان در نظرشما التفات یافته‌ام، در گوش فرعون عرض کرده، بگویید:
Gene FarOPV 50:5  "پدرم مرا سوگند داده، گفت: اینک من می‌میرم؛ در قبری که برای خویشتن در زمین کنعان کنده‌ام، آنجا مرا دفن کن." اکنون بروم و پدرخود را دفن کرده، مراجعت نمایم.»
Gene FarOPV 50:6  فرعون گفت: «برو و چنانکه پدرت به تو سوگند داده است، او را دفن کن.»
Gene FarOPV 50:7  پس یوسف روانه شد تا پدرخود را دفن کند، و همه نوکران فرعون که مشایخ خانه وی بودند، و جمیع مشایخ زمین مصر با او رفتند.
Gene FarOPV 50:8  و همه اهل خانه یوسف و برادرانش واهل خانه پدرش، جز اینکه اطفال و گله‌ها ورمه های خود را در زمین جوشن واگذاشتند.
Gene FarOPV 50:9  وارابه‌ها نیز و سواران، همراهش رفتند؛ و انبوهی بسیار کثیر بودند.
Gene FarOPV 50:10  پس به خرمنگاه اطاد که آنطرف اردن است رسیدند، و در آنجا ماتمی عظیم و بسیار سخت گرفتند، و برای پدر خودهفت روز نوحه گری نمود.
Gene FarOPV 50:11  و چون کنعانیان ساکن آن زمین، این ماتم را در خرمنگاه اطاددیدند، گفتند: «این برای مصریان ماتم سخت است.» از این‌رو آن موضع را آبل مصرایم نامیدند، که بدان طرف اردن واقع است.
Gene FarOPV 50:12  همچنان پسران او بدان طوریکه امر فرموده بود، کردند.
Gene FarOPV 50:13  و پسرانش، او را به زمین کنعان بردند. و او را در مغاره صحرای مکفیله، که ابراهیم با آن صحرا از عفرون حتی برای ملکیت مقبره خریده بود، در مقابل ممری دفن کردند.
Gene FarOPV 50:14  و یوسف بعد از دفن پدر خود، با برادران خویش و همه کسانی که برای دفن پدرش با وی رفته بودند، به مصر برگشتند.
Gene FarOPV 50:15  و چون برادران یوسف دیدند که پدر ایشان مرده است، گفتند: «اگر یوسف الان از ما کینه دارد، هر آینه مکافات همه بدی را که به وی کرده‌ایم به ما خواهد رسانید.»
Gene FarOPV 50:16  پس نزد یوسف فرستاده، گفتند: «پدر تو قبل از مردنش امرفرموده، گفت:
Gene FarOPV 50:17  به یوسف چنین بگویید: التماس دارم که گناه و خطای برادران خود را عفوفرمایی، زیرا که به تو بدی کرده‌اند، پس اکنون گناه بندگان خدای پدر خود را عفو فرما.» و چون به وی سخن‌گفتند، یوسف بگریست.
Gene FarOPV 50:18  وبرادرانش نیز آمده، به حضور وی افتادند، وگفتند: «اینک غلامان تو هستیم.»
Gene FarOPV 50:19  یوسف ایشان را گفت: «مترسید زیرا که آیا من در جای خدا هستم؟
Gene FarOPV 50:20  شما درباره من بد اندیشیدید، لیکن خدا از آن قصد نیکی کرد، تا کاری کند که قوم کثیری را احیا نماید، چنانکه امروز شده است.
Gene FarOPV 50:21  و الان ترسان مباشید. من، شما را واطفال شما را می‌پرورانم.» پس ایشان را تسلی دادو سخنان دل آویز بدیشان گفت.
Gene FarOPV 50:22  و یوسف در مصر ساکن ماند، او و اهل خانه پدرش. و یوسف صد و ده سال زندگانی کرد.
Gene FarOPV 50:23  ویوسف پسران پشت سوم افرایم را دید. و پسران ماکیر، پسر منسی نیز بر زانوهای یوسف تولدیافتند.
Gene FarOPV 50:24  و یوسف، برادران خود را گفت: «من می‌میرم، و یقین خدا از شما تفقد خواهد نمود، وشما را از این زمین به زمینی که برای ابراهیم واسحاق و یعقوب قسم خورده است، خواهدبرد.»
Gene FarOPV 50:25  و یوسف به بنی‌اسرائیل سوگند داده، گفت: «هر آینه خدا از شما تفقد خواهد نمود، واستخوانهای مرا از اینجا خواهید برداشت.»
Gene FarOPV 50:26  ویوسف مرد در حینی که صد و ده ساله بود. و اورا حنوط کرده، در زمین مصر در تابوت گذاشتند.