Site uses cookies to provide basic functionality.

OK
Toggle notes
Chapter 1
Gene Dari 1:1  در ابتدا خدا آسمان ها و زمین را آفرید.
Gene Dari 1:2  زمین خالی و بدون شکل بود. همه جا آب بود و تاریکی آنرا پوشانیده بود و روح خدا بر روی آبها حرکت می کرد.
Gene Dari 1:3  خدا فرمود: «روشنی بشود» و روشنی شد.
Gene Dari 1:4  خدا دید که روشنی نیکوست و روشنی را از تاریکی جدا کرد.
Gene Dari 1:5  خدا روشنی را روز و تاریکی را شب نام گذاشت. شب گذشت و صبح شد. این بود روز اول.
Gene Dari 1:6  خدا فرمود: «فضا ساخته شود تا آبها را از یکدیگر جدا کند.»
Gene Dari 1:7  خدا فضا را ساخت و آب های زیر فضا را از آب های بالای فضا جدا کرد.
Gene Dari 1:8  خدا فضا را آسمان نامید. شب گذشت و صبح شد. این بود روز دوم.
Gene Dari 1:9  خدا فرمود: «آب های زیر آسمان در یک جا جمع شوند تا خشکه ظاهر گردد» و چنان شد.
Gene Dari 1:10  خدا خشکه را زمین نامید و آبها را که در یک جا جمع شده بودند بحر نام گذاشت. خدا دید که آنچه انجام شده بود نیکوست.
Gene Dari 1:11  سپس خدا فرمود: «زمین همه نوع نبات برویاند. نباتاتی که غلات و حبوبات بیاورند و نباتاتی که میوه بار آورند» و چنین شد.
Gene Dari 1:12  پس زمین همه نوع نبات رویانید و خدا دید که آنچه بوجود آمده بود نیکوست.
Gene Dari 1:13  شب گذشت و صبح شد. این بود روز سوم.
Gene Dari 1:14  بعد از آن خدا فرمود: «اجسام نورانی در آسمان بوجود آیند تا روز را از شب جدا کنند و روز ها، سال ها، آیات و زمان ها را نشان دهند.
Gene Dari 1:15  آن ها در آسمان بدرخشند تا بر زمین روشنی دهند» و چنین شد.
Gene Dari 1:16  پس از آن، خدا دو جسم نورانی بزرگتر ساخت، یکی آفتاب برای سلطنت در روز و یکی ماهتاب برای سلطنت در شب. همچنین ستارگان را ساخت.
Gene Dari 1:17  آن ها را در آسمان قرار داد تا بر زمین روشنی دهند
Gene Dari 1:18  و بر روز و شب سلطنت نمایند و روشنی را از تاریکی جدا کنند. خدا دید که نیکوست.
Gene Dari 1:19  شب گذشت و صبح شد. این بود روز چهارم.
Gene Dari 1:20  پس از آن خدا فرمود: «آبها از انواع حیوانات و آسمان از انواع پرندگان پُر شوند.»
Gene Dari 1:21  پس خدا جانداران بزرگ بحری و همۀ حیواناتی که در آب زندگی می کنند و تمام پرندگان آسمان را آفرید. خدا دید که آنچه کرده بود نیکوست.
Gene Dari 1:22  و همۀ آن ها را برکت داد و فرمود: «بارور و زیاد شوید و آب های بحر را پُر سازید و پرندگان در زمین زیاد شوند.»
Gene Dari 1:23  شب گذشت و صبح شد. این بود روز پنجم.
Gene Dari 1:24  بعد از آن خدا فرمود: «زمین همه نوع حیوانات بوجود آوَرَد، اهلی و وحشی، بزرگ و کوچک» و چنین شد.
Gene Dari 1:25  پس خدا همۀ آن ها را ساخت و دید که آنچه انجام داده بود نیکوست.
Gene Dari 1:26  پس از آن خدا فرمود: «حالا انسان را می سازیم. آن ها به صورت ما و به شکل ما باشند و بر ماهیان بحری و پرندگان آسمان و همۀ حیوانات، اهلی و وحشی، بزرگ و کوچک و تمام زمین حکومت کنند.»
Gene Dari 1:27  پس خدا انسان را به صورت خود آفرید. انسان را به صورت خدا آفرید. آن ها را زن و مرد آفرید.
Gene Dari 1:28  آن ها را برکت داد و فرمود: «بارور و زیاد شوید، زمین را پُر سازید و در آن تسلط نمائید. بر ماهیان و پرندگان و تمام حیوانات روی زمین حکومت کنید.»
Gene Dari 1:29  و خدا گفت: «هر نوع گیاهی را که غلات و حبوبات بیاورد و هر نوع درختی را که میوه بیاورد به شما دادم تا برای شما خوراک باشد.
Gene Dari 1:30  اما هر نوع علف سبز را برای خوراک تمام حیوانات و پرندگان آماده کرده ام.» و چنین شد.
Gene Dari 1:31  آنگاه خدا کارهای آفرینش را ملاحظه کرد و همه را از هر جهت عالی یافت. شب گذشت و صبح شد، این بود روز ششم.
Chapter 2
Gene Dari 2:1  به این ترتیب تمام آسمان ها و زمین کامل گردید.
Gene Dari 2:2  در روز هفتم خدا همۀ کار آفرینش را تمام کرد و از آن دست کشید.
Gene Dari 2:3  او روز هفتم را مبارک خواند و آنرا برای خود اختصاص داد، زیرا در آن روز همۀ کار آفرینش را تمام کرد و از آن دست کشید.
Gene Dari 2:4  این چگونگی آفرینش آسمان ها و زمین است. وقتی خداوند، خدا آسمان ها و زمین را ساخت،
Gene Dari 2:5  هیچ گیاه یا علف سبز در روی زمین نبود، زیرا خداوند هنوز باران در زمین نبارانیده بود و کسی نبود که در زمین زراعت کند.
Gene Dari 2:6  اما آب از زیر زمین بالا می آمد و زمین را سیراب می کرد.
Gene Dari 2:7  پس از آن خداوند، خدا مقداری خاک از زمین برداشت و از آن آدم را ساخت و در بینی او روح حیات دمید و او یک موجود زنده گردید.
Gene Dari 2:8  خداوند، خدا باغی در عدن که بطرف مشرق است درست کرد و آدم را که ساخته بود در آنجا جا داد.
Gene Dari 2:9  خداوند همه نوع درختان زیبا و میوه دار را در آن باغ رویانید و درخت زندگی و همچنین درخت شناسائی خوب و بد را در وسط باغ قرار داد.
Gene Dari 2:10  دریائی از عدن می گذشت و باغ را سیراب می کرد و از آنجا به چهار دریای دیگر تقسیم می شد.
Gene Dari 2:11  دریای اول پیشون است که سرزمین حویله را دور می زند.
Gene Dari 2:12  (در این سرزمین طلای خالص و عطر گران قیمت و سنگ عقیق وجود دارد.)
Gene Dari 2:13  دریای دوم جیحون است که سرزمین کوش را دور می زند.
Gene Dari 2:14  دریای سوم دجله است که از شرق آشور می گذرد، و دریای چهارم فرات است.
Gene Dari 2:15  سپس خداوند، خدا آدم را در باغ عدن جا داد تا در آن زراعت کند و از آن نگهداری نماید.
Gene Dari 2:16  خداوند به آدم فرمود: «اجازه داری از میوۀ تمام درختان باغ بخوری.
Gene Dari 2:17  اما هرگز از میوۀ درخت شناسائی خوب و بد نخوری، زیرا اگر از آن بخوری در همان روز می میری.»
Gene Dari 2:18  خداوند، خدا فرمود: «خوب نیست که آدم تنها زندگی کند. بهتر است که یک همدم مناسب برای او بسازم تا به او کمک کند.»
Gene Dari 2:19  پس خداوند تمام حیوانات و پرندگان را از خاک زمین ساخت و پیش آدم آورد تا ببیند آدم چه نامی بر آن ها خواهد گذاشت و هر نامی که آدم بر آن ها گذاشت همان نام آن ها شد.
Gene Dari 2:20  بنابرین آدم تمام پرندگان و حیوانات را نام گذاری کرد، ولی هیچ یک از آن ها همدم مناسبی برای آدم نبود که بتواند به او کمک کند.
Gene Dari 2:21  پس خداوند، خدا آدم را به خواب عمیقی فرو برد و وقتی او در خواب بود یکی از قبرغه هایش را گرفت و جای آنرا بهم پیوست.
Gene Dari 2:22  سپس از آن قبرغه زن را ساخت و او را پیش آدم آورد.
Gene Dari 2:23  آدم گفت: «این مثل خود من است. استخوانِ از استخوان هایم و قسمتی از بدنم. نام او زن است، زیرا از انسان گرفته شد.»
Gene Dari 2:24  به همین دلیل مرد پدر و مادر خود را ترک نموده با زن خود زندگی می کند و هر دو یک تن می شوند.
Gene Dari 2:25  آدم و زنش هر دو برهنه بودند، ولی احساس خجالت نمی کردند.
Chapter 3
Gene Dari 3:1  مار، از تمام حیواناتی که خداوند، خدا ساخته بود زیرکتر بود. او از زن پرسید: «آیا واقعاً خدا به شما گفته است که از همۀ درختان باغ نخورید؟»
Gene Dari 3:2  زن جواب داد: «ما اجازه داریم از میوۀ تمام درختان باغ بخوریم
Gene Dari 3:3  بغیر از میوۀ درختی که در وسط باغ است. خدا به ما گفته است از میوۀ آن درخت نخورید و حتی به آن دست نزنید، مبادا بمیرید.»
Gene Dari 3:4  مار جواب داد: «این درست نیست. شما نمی میرید.
Gene Dari 3:5  خدا این را گفت، زیرا می داند وقتی از آن بخورید شما هم مثل خدا می شوید و می دانید چه چیز خوب و چه چیز بد است.»
Gene Dari 3:6  زن نگاه کرد و دید آن درخت بسیار زیبا و میوۀ آن برای خوردن گوارا است. همچنین فکر کرد چقدر خوب است که دانا بشود. بنابراین، از میوۀ آن درخت گرفت و خورد. همچنین به شوهر خود داد و او هم خورد.
Gene Dari 3:7  همینکه آنرا خوردند به آن ها دانشی داده شد و فهمیدند که برهنه هستند، پس برگهای درخت انجیر را بهم دوخته خود را با آن پوشانیدند.
Gene Dari 3:8  عصر آن روز شنیدند خداوند، خدا در باغ راه می رود، پس خود را پُشت درختها پنهان کردند.
Gene Dari 3:9  اما خداوند، خدا آدم را صدا کرد و فرمود: «کجا هستی؟»
Gene Dari 3:10  آدم جواب داد: «چون صدای تو را در باغ شنیدم ترسیدم و پنهان شدم، زیرا برهنه هستم.»
Gene Dari 3:11  خدا پرسید: «چه کسی به تو گفت که برهنه هستی؟ آیا از میوۀ درختی که به تو گفتم نباید از آن بخوری، خوردی؟»
Gene Dari 3:12  آدم گفت: «این زنی که تو او را همدم من کردی، آن میوه را به من داد و من خوردم.»
Gene Dari 3:13  خداوند، خدا از زن پرسید: «چرا این کار را کردی؟» زن جواب داد: «مار مرا فریب داد که از آن بخورم.»
Gene Dari 3:14  سپس خداوند، خدا به مار فرمود: «چون این کار را کردی، از همه حیوانات ملعونتر هستی. بر روی شکمت راه می روی و در تمام مدت عمرت خاک می خوری.
Gene Dari 3:15  در بین تو و زن دشمنی می اندازم. نسل تو و نسل وی همیشه دشمن هم می باشند. او سر تو را می شکند و تو کُری پای او را می گزی.»
Gene Dari 3:16  به زن فرمود: «درد و زحمت تو را در ایام حاملگی و در وقت زائیدن بسیار زیاد می کنم. تو به عشق شوهرت محتاج می باشی و اختیار تو به دست او می باشد.»
Gene Dari 3:17  به آدم فرمود: «تو به حرف زنت گوش دادی و از درختی که به تو گفته بودم نخوری، خوردی. به خاطر این کار تو، زمین لعنت شد و تو باید در تمام مدت زندگی با سختی کار کنی تا از زمین خوراک به دست بیاوری.
Gene Dari 3:18  زمین خار و علف های هرزه می رویاند و تو نباتات صحرا را می خوری.
Gene Dari 3:19  با زحمت و عرق پیشانی از زمین خوراک به دست می آوری، تا روزی که به خاک، یعنی خاکی که از آن به وجود آمده ای، برگردی. تو از خاک هستی و دوباره خاک می شوی.»
Gene Dari 3:20  آدم اسم زن خود را حوا گذاشت چون او مادر تمام انسانها است.
Gene Dari 3:21  خداوند، خدا از پوست حیوانات برای آدم و زنش لباس تهیه کرد و به آن ها پوشانید.
Gene Dari 3:22  پس خداوند، خدا فرمود: «حالا آدم مثل ما شده و می داند چه چیز خوب و چه چیز بد است. مبادا از درخت حیات نیز بخورد و برای همیشه زنده بماند.»
Gene Dari 3:23  بنابراین، خداوند، خدا او را از باغ عدن بیرون کرد تا در روی زمین، که از آن بوجود آمده بود، به کار زراعت مشغول شود.
Gene Dari 3:24  خداوند آدم را از باغ عدن بیرون کرد و نگهبانانی در طرف شرق باغ عدن گماشت و شمشیر آتشینی را که به هر طرف می چرخید در آنجا قرار داد تا کسی نتواند به درخت زندگی نزدیک شود.
Chapter 4
Gene Dari 4:1  پس از آن آدم با زن خود، حوا، همبستر شد و او حامله شده پسری به دنیا آورد. حوا گفت: «خداوند پسری به من بخشیده است.» بنابراین، اسم او را قائن گذاشت.
Gene Dari 4:2  حوا بار دیگر حامله شد و پسری به دنیا آورد و اسم او را هابیل گذاشت. هابیل چوپان و قائن دهقان شد.
Gene Dari 4:3  پس از مدتی قائن مقداری از محصول زمین خود را به عنوان هدیه پیش خدا آورد.
Gene Dari 4:4  هابیل هم اولین برۀ گلۀ خود را آورد و قربانی کرد و بهترین قسمت آنرا به عنوان هدیه به خدا تقدیم نمود. خداوند از هابیل و هدیۀ او راضی گشت،
Gene Dari 4:5  اما قائن و هدیۀ او را قبول نکرد. قائن از این خاطر قهر شد و سر خود را به زیر انداخت.
Gene Dari 4:6  خداوند به قائن فرمود: «چرا قهر شدی و سر خود را به زیر انداختی؟
Gene Dari 4:7  اگر رفتار تو خوب باشد قربانی تو قبول می شود. ولی اگر خوب نباشد، گناه بر در، در کمین تو است و می خواهد بر تو غالب گردد. اما تو باید او را مغلوب کنی.»
Gene Dari 4:8  بعد، قائن به برادر خود هابیل گفت: «بیا باهم به مزرعه برویم.» و وقتی در مزرعه بودند، قائن به برادر خود حمله کرد و او را کشت.
Gene Dari 4:9  خداوند از قائن پرسید: «برادرت هابیل کجاست؟» او جواب داد: «نمی دانم. مگر من نگهبان برادرم هستم؟»
Gene Dari 4:10  خداوند فرمود: «چه کار کرده ای؟ خون برادرت از زمین برای انتقام پیش من فریاد می کند.
Gene Dari 4:11  حالا تو در روی زمین، ملعون شده ای و زمین دهان خود را باز کرده تا خون برادرت را از دست تو بنوشد.
Gene Dari 4:12  وقتی زراعت کنی زمین دیگر برای تو محصول نمی آورد و تو در روی زمین پریشان و آواره می شوی.»
Gene Dari 4:13  قائن به خداوند عرض کرد: «مجازات من زیادتر از آن است که بتوانم آنرا تحمل کنم.
Gene Dari 4:14  تو مرا از کار زمین و از حضور خود بیرون رانده ای. من در جهان آواره و پریشان می شوم و هر که مرا پیدا کند، مرا می کشد.»
Gene Dari 4:15  خداوند فرمود: «نی، اگر کسی تو را بکشد، هفت برابر از او انتقام گرفته می شود.» سپس خداوند یک نشانی بر قائن گذاشت تا هر که او را ببیند، او را نکشد.
Gene Dari 4:16  قائن از حضور خدا رفت و در جائی بنام نُود (یعنی سرگردانی) که در شرق عدن است ساکن شد.
Gene Dari 4:17  قائن و زنش دارای پسری شدند و اسم او را خنوخ گذاشتند. قائن شهری بنا کرد و آنرا بنام پسر خود، خنوخ، نام گذاری کرد.
Gene Dari 4:18  خنوخ صاحب پسری شد و اسم او را عیراد گذاشت. عیراد پدر مَحُویائیل بود. مَحُویائیل دارای پسری شد که اسم او را مَتوشائیل گذاشت. مَتوشائیل پدر لَمَک بود.
Gene Dari 4:19  لَمَک دو زن داشت بنام عاده و زِله.
Gene Dari 4:20  عاده، یابال را به دنیا آورد و یابال جد کسانی بود که در خیمه زندگی می کردند و چوپان بودند.
Gene Dari 4:21  برادر او یوبال جد نوازندگان چنگ و نی بود.
Gene Dari 4:22  زِله، توبل قائن را به دنیا آورد که ریخته گر هر نوع اسباب مسی و آهنی بود و خواهر توبل قائن، نعمه بود.
Gene Dari 4:23  لَمَک به زنان خود گفت: «به حرف های من گوش کنید. من مرد جوانی را که به من حمله کرده بود، کشتم.
Gene Dari 4:24  اگر قرار باشد کسی که قائن را بکشد هفت برابر از او انتقام گرفته شود، پس کسی که مرا بکشد هفتاد و هفت مرتبه از او انتقام گرفته می شود.»
Gene Dari 4:25  آدم و زنش صاحب پسر دیگری شدند. حوا گفت: «خدا به جای هابیل پسری به من داده است.» پس اسم او را شیت گذاشت.
Gene Dari 4:26  شیت دارای پسری شد که اسم را انوش گذاشت. در این موقع بود که مردم به پرستش نام خداوند شروع کردند.
Chapter 5
Gene Dari 5:1  نام های فرزندان آدم از این قرار است. (وقتی خدا انسان را خلق کرد، او را مثل خود آفرید.
Gene Dari 5:2  آن ها را مرد و زن آفرید. آن ها را برکت داد و اسم آن ها را آدم گذاشت.)
Gene Dari 5:3  وقتی آدم یکصد و سی ساله بود صاحب پسری شد، که به شکل خودش بود. اسم او را شیت گذاشت.
Gene Dari 5:4  بعد از آن آدم هشتصد سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگری شد.
Gene Dari 5:5  او در نهصد و سی سالگی مُرد.
Gene Dari 5:6  وقتی شیت یکصد و پنج ساله بود، پسرش انوش به دنیا آمد.
Gene Dari 5:7  بعد از آن هشتصد و هفت سال دیگر زندگی کرد، و دارای پسران و دختران دیگر شد.
Gene Dari 5:8  او در نهصد و دوازده سالگی مُرد.
Gene Dari 5:9  وقتی انوش نَوَد ساله شد، پسرش قینان بدنیا آمد.
Gene Dari 5:10  بعد از آن هشتصد و پانزده سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.
Gene Dari 5:11  او در نهصد و پنج سالگی مُرد.
Gene Dari 5:12  قینان هفتاد ساله بود که پسرش مَهللئیل به دنیا آمد.
Gene Dari 5:13  بعد از آن هشتصد و چهل سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.
Gene Dari 5:14  او در نهصد و ده سالگی مُرد.
Gene Dari 5:15  مَهللئیل شصت و پنج ساله بود که پسرش یارِد به دنیا آمد.
Gene Dari 5:16  بعد از آن هشتصد و سی سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.
Gene Dari 5:17  او در هشتصد و نود و پنج سالگی مُرد.
Gene Dari 5:18  یارِد یکصد و شصت و دو ساله بود که پسرش خنوخ به دنیا آمد.
Gene Dari 5:19  بعد از آن هشتصد سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.
Gene Dari 5:20  او در نهصد و شصت و دو سالگی مُرد.
Gene Dari 5:21  خنوخ شصت و پنج ساله بود که پسرش متوشالح به دنیا آمد.
Gene Dari 5:22  بعد از تولد متوشالح، خنوخ سه صد سال دیگر زندگی کرد و همیشه رابطۀ نزدیکی با خدا داشت. او دارای پسران و دختران دیگر شد،
Gene Dari 5:23  و جمعاً سه صد و شصت و پنج سال زندگی کرد.
Gene Dari 5:24  خنوخ در حالیکه رابطۀ نزدیکی با خدا داشت، ناپدید شد، زیرا خدا او را بُرد.
Gene Dari 5:25  متوشالح یکصد و هشتاد و هفت ساله بود که پسرش لَمَک به دنیا آمد.
Gene Dari 5:26  بعد از آن هفتصد و هشتاد و دو سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.
Gene Dari 5:27  او در نهصد و شصت و نه سالگی مُرد.
Gene Dari 5:28  لَمَک یکصد و هشتاد و دو ساله بود که پسرش برای او به دنیا آمد.
Gene Dari 5:29  لَمَک گفت: «این پسر ما را از سختی کار زراعت در روی زمینی، که خداوند آنرا لعنت کرده، نجات می دهد.» بنابرین اسم او را نوح گذاشت.
Gene Dari 5:30  لَمَک بعد از آن پنجصد و نود و پنج سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.
Gene Dari 5:31  او در سن هفتصد و هفتاد و هفت سالگی مُرد.
Gene Dari 5:32  بعد از آنکه نوح پنجصد ساله شد، صاحب سه پسر گردید، به نام های سام، حام و یافت.
Chapter 6
Gene Dari 6:1  وقتی تعداد آدمیان در روی زمین زیاد شد و دختران متولد شدند،
Gene Dari 6:2  پسران خدا دیدند که دختران آدمیان چقدر زیبا هستند. پس هر کدام را که دوست داشتند، به همسری خود گرفتند.
Gene Dari 6:3  سپس خداوند فرمود: «روح من برای همیشه در انسان فانی باقی نمی ماند. از این ببعد، طول عمر او یکصد و بیست سال باشد.»
Gene Dari 6:4  در آن ایام و بعد از آن، مردان قوی هیکلی از نسل دختران آدمیان و پسران خدا به وجود آمدند که دلاوران بزرگ و مشهوری در زمان قدیم شدند.
Gene Dari 6:5  وقتی خداوند دید که چگونه تمام مردم روی زمین شریر شده اند و تمام افکار آن ها اندیشه های گناه آلود است،
Gene Dari 6:6  از اینکه انسان را آفریده و در روی زمین گذاشته بود، پشیمان و بسیار غمگین شد.
Gene Dari 6:7  پس فرمود: «من این مردم و چهارپایان و خزندگان و پرندگانی را که آفریده ام، نابود می کنم، زیرا از اینکه آن ها را آفریده ام، پشیمان هستم.»
Gene Dari 6:8  اما خداوند از نوح راضی بود.
Gene Dari 6:9  سرگذشت نوح از این قرار است: او در زمان خود یک مرد عادل و پرهیزگار بود و همیشه با خدا رابطۀ خاصی داشت.
Gene Dari 6:10  نوح دارای سه پسر بود به نام های حام، سام و یافت.
Gene Dari 6:11  اما تمام مردم در حضور خدا گناهکار بودند و ظلم و ستم همه جا را پُر کرده بود.
Gene Dari 6:12  خدا دید که مردم زمین فاسد شده اند و همه راه فساد را پیش گرفته اند.
Gene Dari 6:13  خدا به نوح فرمود: «تصمیم گرفته ام بشر را از بین ببرم. چون ظلم و فساد آن ها دنیا را پُر کرده است، بنابراین، من آن ها را با زمین نابود می کنم.
Gene Dari 6:14  تو برای خود یک کشتی از چوب درخت سرو بساز که چندین اطاق داشته باشد. داخل و خارج آنرا با قیر بپوشان.
Gene Dari 6:15  آنرا این طور بساز: طول آن یکصد و پنجاه متر، عرض آن بیست و پنج متر و بلندی آن پانزده متر.
Gene Dari 6:16  کلکینی هم نزدیک سقف به اندازۀ پنجاه سانتی متر بساز و دروازۀ کشتی را در کنار آن قرار بده. کشتی را طوری بساز که دارای سه طبقه باشد.
Gene Dari 6:17  من طوفان و باران شدید بر زمین می فرستم تا همۀ جانداران هلاک گردند و هر چه بر روی زمین است بمیرد.
Gene Dari 6:18  اما با تو پیمان می بندم. تو به اتفاق پسران، همسر و عروس هایت به کشتی داخل می شوی.
Gene Dari 6:19  از تمام حیوانات یعنی پرندگان، چهارپایان و خزندگان یک جفت نر و ماده با خود به کشتی ببر، تا آن ها را زنده نگهداری.
Gene Dari 6:20  از تمام حیوانات یعنی پرندگان، چهارپایان و خزندگان یک جفت نر و ماده با خود به کشتی ببر، تا آن ها را زنده نگهداری.
Gene Dari 6:21  از هر نوع غذا برای خود و برای آن ها با خود بردار.»
Gene Dari 6:22  نوح هر چه خدا به او فرمود انجام داد.
Chapter 7
Gene Dari 7:1  خداوند به نوح فرمود: «تو با تمام اهل خانه ات به کشتی داخل شو، زیرا در این زمان فقط تو در حضور من پرهیزگار هستی.
Gene Dari 7:2  از تمام چهارپایان حلال از هر کدام هفت نر و هفت ماده و از چهارپایان حرام از هرکدام یک نر و یک ماده
Gene Dari 7:3  و از پرندگان آسمان نیز از هرکدام هفت نر و هفت ماده با خود بردار، تا از هرکدام نسلی در روی زمین باقی بماند،
Gene Dari 7:4  زیرا من هفت روز بعد، برای مدت چهل شبانه روز باران می بارانم و هر جانداری را که آفریده ام از روی زمین نابود می کنم.»
Gene Dari 7:5  نوح هر چه خداوند به او فرموده بود انجام داد.
Gene Dari 7:6  وقتی طوفان آمد، نوح ششصد ساله بود.
Gene Dari 7:7  او با زن، پسرها و عروس هایش به داخل کشتی رفتند تا از طوفان رهایی یابند.
Gene Dari 7:8  همانطوری که خداوند به نوح هدایت داده بود، از تمام چهارپایان حلال و حرام و خزندگان جفت جفت نر و ماده
Gene Dari 7:9  با نوح به داخل کشتی رفتند.
Gene Dari 7:10  پس از هفت روز آب روی زمین را فرا گرفت.
Gene Dari 7:11  در ششصدمین سال زندگی نوح، در روز هفدهمِ ماه دوم، تمام چشمه های عظیم در زیر زمین باز شد و همۀ روزنه های آسمان باز شدند
Gene Dari 7:12  و مدت چهل شبانه روز باران می بارید.
Gene Dari 7:13  در همان روز، همانطور که خدا فرموده بود، نوح و پسرانش سام، حام و یافت و همسر نوح و عروس هایش و
Gene Dari 7:14  انواع حیوانات، یعنی چهارپایان و خزندگان و مرغان و همۀ پرندگان،
Gene Dari 7:15  دو به دو نر و ماده با نوح داخل کشتی شدند و خداوند دروازۀ کشتی را پشت سر آن ها بست.
Gene Dari 7:16  دو به دو نر و ماده با نوح داخل کشتی شدند و خداوند دروازۀ کشتی را پشت سر آن ها بست.
Gene Dari 7:17  مدت چهل روز باران مانند سیل بر زمین می بارید و آب زیادتر می شد بطوری که کشتی از زمین بلند شد.
Gene Dari 7:18  آب به قدری زیاد شد که کشتی بر روی آب به حرکت آمد.
Gene Dari 7:19  آب از روی زمین بالا می آمد و آنقدر بلند شد تا اینکه آب تمام کوههای بلند را پوشانید
Gene Dari 7:20  و به اندازۀ هفت متر از کوهها بالا تر رفت و همه چیز را پوشانید.
Gene Dari 7:21  هر زنده جانی که در روی زمین حرکت می کرد، یعنی تمام پرندگان، چهارپایان و خزندگان و تمام مردم، همه مُردند.
Gene Dari 7:22  هر جانداری که در روی زمین بود مُرد.
Gene Dari 7:23  خدا هر موجودی را که در روی زمین بود یعنی انسان، چهارپایان و خزندگان و پرندگان آسمان، همه را نابود کرد. فقط نوح با هر چه در کشتی با او بود باقی ماند.
Gene Dari 7:24  آب یکصد و پنجاه روز روی زمین را پوشانده بود.
Chapter 8
Gene Dari 8:1  خدا نوح و تمام حیواناتی را که با او در کشتی بودند فراموش نکرده بود. پس بادی بر روی زمین فرستاد و آب رفته رفته پائین آمد.
Gene Dari 8:2  چشمه های عظیم زیر زمینی و روزنه های آسمان بسته شدند و دیگر باران نبارید.
Gene Dari 8:3  آب مرتب از روی زمین کم می شد و بعد از یکصد و پنجاه روز فرو نشست.
Gene Dari 8:4  در روز هفدهم ماه هفتم کشتی بر روی کوههای آرارات نشست.
Gene Dari 8:5  آب تا ماه دهم رفته رفته کم می شد تا اینکه در روز اول ماه دهم قلۀ کوهها ظاهر شد.
Gene Dari 8:6  بعد از چهل روز، نوح کلکین کشتی را باز کرد
Gene Dari 8:7  و زاغی را بیرون فرستاد. زاغ بیرون رفت و دیگر بر نگشت. او همین طور در پرواز بود تا وقتی که آب فرو نشست.
Gene Dari 8:8  پس نوح کبوتری را بیرون فرستاد تا ببیند که آیا آب از روی زمین فرو نشسته است یا خیر؟
Gene Dari 8:9  اما کبوتر جائی برای نشستن پیدا نکرد، چون آب همه جا را گرفته بود. پس به کشتی برگشت و نوح او را گرفت و در کشتی گذاشت.
Gene Dari 8:10  هفت روز دیگر صبر کرد و دوباره کبوتر را رها کرد.
Gene Dari 8:11  وقت عصر بود که کبوتر در حالیکه یک برگ زیتون تازه در نول داشت به نزد نوح برگشت. نوح فهمید که آب کم شده است.
Gene Dari 8:12  بعد از هفت روز دیگر دوباره کبوتر را بیرون فرستاد. این مرتبه کبوتر به کشتی بر نگشت.
Gene Dari 8:13  در روز اول ماه اول، نوح ششصد و یک ساله شد و در این وقت بود که آب روی زمین خشک شد. پس نوح دریچۀ کشتی را باز کرد و دید زمین در حال خشک شدن است.
Gene Dari 8:14  در روز بیست و هفتم ماه دوم زمین کاملاً خشک بود.
Gene Dari 8:16  «تو و زن، پسرها و عروس هایت از کشتی بیرون بیائید.
Gene Dari 8:17  تمام حیواناتی که نزد تو هستند یعنی تمام پرندگان و چهارپایان و خزندگان را هم بیرون بیاور تا در روی زمین پراگنده شوند و به فراوانی بارور و زیاد گردند.»
Gene Dari 8:18  پس نوح، زن، پسرها و عروس هایش از کشتی بیرون رفتند.
Gene Dari 8:19  تمام چهارپایان و پرندگان و خزندگان هم با جفت های خود از کشتی خارج شدند.
Gene Dari 8:20  نوح قربانگاهی برای خداوند بنا کرد و از هر پرنده و هر حیوان حلال یکی را به عنوان قربانی سوختنی بر قربانگاه قربانی کرد.
Gene Dari 8:21  وقتی بوی خوش قربانی به پیشگاه خداوند رسید، خداوند با خود گفت: «بعد از این دیگر زمین را به خاطر انسان لعنت نمی کنم. گرچه انسان از کودکی افکار شریرانه داشته است. دیگر همۀ حیوانات را هلاک نمی کنم چنان که کردم.
Gene Dari 8:22  تا زمانی که دنیا هست، کشت و زراعت، سرما و گرما، زمستان و تابستان و روز و شب هم باشد.»
Chapter 9
Gene Dari 9:1  خدا نوح و پسرانش را برکت داده فرمود: «فراوان و زیاد شوید و دوباره همه جای زمین را پُر کنید.
Gene Dari 9:2  همۀ حیوانات زمین و پرندگان آسمان و خزندگان و ماهیان از شما می ترسند. همۀ آن ها در اختیار شما باشند.
Gene Dari 9:3  شما می توانید آن ها را مثل علف سبز بخورید.
Gene Dari 9:4  اما گوشت را با خون که نشانۀ حیات است، نخورید.
Gene Dari 9:5  اگر کسی انسانی را بکشد، مجازات خواهد شد و هر حیوانی که انسانی را بکشد، به مرگ محکوم می کنم.
Gene Dari 9:6  انسان به صورت خدا آفریده شد. پس هر که انسانی را بکشد به دست انسان کشته می شود.
Gene Dari 9:7  شما فراوان و بی شمار و در روی زمین زیاد شوید.»
Gene Dari 9:8  خدا به نوح و پسرانش فرمود:
Gene Dari 9:9  «من با شما و بعد از شما با اولادۀ شما پیمان می بندم.
Gene Dari 9:10  همچنین پیمان خود را با همۀ جانورانی که با تو هستند، یعنی پرندگان، چهارپایان و هر حیوان وحشی و هر چه با شما از کشتی بیرون آمدند و همچنین تمام جانداران روی زمین حفظ می کنم.
Gene Dari 9:11  من با شما پیمان می بندم که دیگر همۀ جانداران باهم از طوفان هلاک نمی شوند و بعد از این دیگر طوفانی که زمین را خراب کند نمی باشد.»
Gene Dari 9:12  خدا فرمود: «نشانۀ پیمانی که نسل بعد از نسل با شما و همۀ جانورانی که با شما باشند، می بندم این است:
Gene Dari 9:13  کمان رستم را تا به ابد در ابر ها قرار می دهم تا نشانۀ آن پیمانی باشد که بین من و جهان بسته شده است.
Gene Dari 9:14  هر وقت ابر را در بالای زمین پهن می کنم و کمان رستم ظاهر می شود،
Gene Dari 9:15  پیمان خود را که بین من و شما و تمامی جانوران عقد شده است، به یاد می آورم تا طوفان دیگر همۀ جانداران را با هم هلاک نکند.
Gene Dari 9:16  کمان رستم در ابر می باشد و من آنرا می بینم و آن پیمانی را که بین من و همۀ جانداران روی زمین بسته شده، به یاد می آورم.»
Gene Dari 9:17  خدا به نوح فرمود: «این نشانۀ آن پیمانی است که با همۀ جانداران زمین بسته ام.»
Gene Dari 9:18  سام و حام و یافت پسران نوح بودند که از کشتی بیرون آمدند (حام پدر کنعانیان است).
Gene Dari 9:19  اینها سه پسر نوح بودند که تمام ملل جهان از آن ها بوجود آمد.
Gene Dari 9:20  نوح مشغول زراعت شد و اولین کسی بود که باغ انگور درست کرد.
Gene Dari 9:21  او از شراب آن نوشید و نشئه شد. در حالیکه نشئه بود در خیمۀ خود برهنه شد.
Gene Dari 9:22  در این موقع حام دید که پدرش برهنه است. او رفت و دو برادر دیگر خود را که بیرون بودند خبر کرد.
Gene Dari 9:23  سام و یافت چپنی را بر شانه های خود انداخته و پس پس رفته پدر خود را با آن پوشانیدند. روی آن ها به طرف دیگر بود و بدن برهنۀ پدر خود را ندیدند.
Gene Dari 9:24  وقتی نوح به هوش آمد، فهمید که پسر کوچکش چه کرده است.
Gene Dari 9:25  پس گفت: «بر کنعان لعنت. او همیشه خدمتگارِ غلامان برادران خود باشد.»
Gene Dari 9:26  همچنین گفت: «خداوند، خدای سام متبارک باد و کنعان خدمتگار او باشد.
Gene Dari 9:27  خدا یافت را فراوانی دهد و همیشه در خیمه های سام حضور داشته باشد و کنعان خدمتگار او باشد.»
Gene Dari 9:28  نوح بعد از طوفان سه صد و پنجاه سال زندگی کرد
Gene Dari 9:29  و در سن نهصد و پنجاه سالگی وفات یافت.
Chapter 10
Gene Dari 10:1  اینها اولادۀ نوح یعنی فرزندان سام، حام و یافت هستند که بعد از طوفان متولد شدند.
Gene Dari 10:2  پسران یافت: جومر، ماجوج، مادای، یاوان، توبال، مِاشِک و تیراس بودند.
Gene Dari 10:3  پسران جومر: اَشکَناز، ریفات و توجَرمه بودند.
Gene Dari 10:4  پسران یاوان: اَلیشَه، ترشیش، کِتیم و رودانیم بودند.
Gene Dari 10:5  از اینها مردمی که در اطراف و جزیره ها زندگی می کردند، بوجود آمدند. اینها فرزندان یافت هستند که هرکدام در قبیله و در سرزمین خود شان زندگی می کردند و هر قبیله به زبان مخصوص خود شان صحبت می کردند.
Gene Dari 10:6  پسران حام: کوش، مِسرایِم، فوط و کنعان بودند.
Gene Dari 10:7  پسران کوش: سِبا، حویله، سَبته، رَعمه و سَبتِکا بودند. رَعمه دارای دو پسر بنام های سِبا و دَدان بود.
Gene Dari 10:8  کوش پسری داشت به نام نِمرود. او اولین مرد قدرتمند در روی زمین بود.
Gene Dari 10:9  او با کمک خداوند تیرانداز ماهری شده بود و به همین جهت است که مردم می گویند: «خدا تو را در تیراندازی مانند نِمرود ماهر سازد.»
Gene Dari 10:10  در ابتدا منطقۀ فرمانروائی او شامل: بابل، ارَک، اَکد و کلنه در سرزمین شِنعار بود.
Gene Dari 10:11  بعد از آن به سرزمین آشور رفت و شهر های نینوا، رِحوبوت عیر، کالح،
Gene Dari 10:12  و ریسن را که بین نینوا و کالح، که شهر بزرگی است، بنا کرد.
Gene Dari 10:13  مِسرایِم جد لُودیم، عَنامیم، لَهابیم، نِفتوح،
Gene Dari 10:14  فَتروسیم، کَسلوحیم (که جد فلسطینی ها است) و کفتوریم بود.
Gene Dari 10:15  صیدون، فرزند اولباری کنعان بود، و پس از او حِت به دنیا آمد.
Gene Dari 10:16  کنعان هم جد اقوام زیر بود: یبوسیان، اَمُوریان، جَرجاشیان،
Gene Dari 10:18  اروادیان، صماریان و حماتیان. قبایل مختلف کنعان از صیدون تا جرار که نزدیک غزه است و تا سدوم و عموره و اَدُمَه و زِبُیم که نزدیک لاشع است، پراگنده شدند.
Gene Dari 10:19  اروادیان، صماریان و حماتیان. قبایل مختلف کنعان از صیدون تا جرار که نزدیک غزه است و تا سدوم و عموره و اَدُمَه و زِبُیم که نزدیک لاشع است، پراگنده شدند.
Gene Dari 10:20  اینها اولادۀ حام بودند که بصورت قبیله های مختلف زندگی می کردند و هر قبیله برای خود زبان مخصوصی داشت.
Gene Dari 10:21  سام، برادر بزرگ یافت، پدر تمام عبرانیان است.
Gene Dari 10:22  پسران سام عبارت بودند از: عیلام، آشور، اَرفَکشاد، لُود و آرام.
Gene Dari 10:23  پسران آرام عبارت بودند از: عوص، حول، جاتَر و ماش.
Gene Dari 10:24  اَرفَکشاد پدر شَلح و شَلح پدر عِبِر بود.
Gene Dari 10:25  عِبِر دو پسر داشت. اسم یکی فِلِج بود، زیرا در زمان او بود که مردم دنیا پراگنده شدند، و اسم دیگری یُقطان بود.
Gene Dari 10:26  پسران یُقطان عبارت بودند از: اَلمُوداد، شِلِف، حَزرموت، یارَح،
Gene Dari 10:30  همۀ اینها از ناحیۀ میشا تا سَفاره که یکی از کوههای شرقی است، زندگی می کردند.
Gene Dari 10:31  اینها اولادۀ سام بودند که در قبایل و سرزمین های مختلف زندگی می کردند و هر قبیله با زبان مخصوص خود شان تکلم می کردند.
Gene Dari 10:32  همۀ این افراد، بر طبق نسب نامه های شان، پسران نوح بودند که بعد از طوفان تمام ملت های روی زمین به وسیلۀ آن ها بوجود آمد.
Chapter 11
Gene Dari 11:1  در آن زمان مردم سراسر جهان فقط یک زبان داشتند و کلمات آن ها یکی بود.
Gene Dari 11:2  وقتی که از مشرق کوچ می کردند، به زمین همواری در سرزمین شِنعار رسیدند و در آنجا ساکن شدند.
Gene Dari 11:3  آن ها به یکدیگر گفتند: «بیائید خشت بسازیم و آن ها را خوب پخته کنیم.» آن ها بجای سنگ از خشت و بجای گچ از قیر استفاده کردند.
Gene Dari 11:4  پس به یکدیگر گفتند: «بیائید شهری برای خود بسازیم و برجی بنا کنیم که سرش به آسمان برسد و بدینوسیله نام خود را جاودان بسازیم. مبادا در روی زمین پراگنده شویم.»
Gene Dari 11:5  بعد از آن خداوند پائین آمد تا شهر و برجی را که آن مردم ساخته بودند، ببیند.
Gene Dari 11:6  آنگاه فرمود: «حالا دیگر تمام این مردم متحد شدند و زبان شان هم یکی است. این هنوز شروع کار آن ها است. و هیچ کاری نیست که انجام آن برای آن ها غیر ممکن باشد.
Gene Dari 11:7  پس پائین برویم و وحدت زبان آن ها را از بین ببریم تا زبان یکدیگر را نفهمند.»
Gene Dari 11:8  پس خداوند آن ها را در سراسر روی زمین پراگنده کرد و آن ها نتوانستند آن شهر را بسازند.
Gene Dari 11:9  اسم آن شهر را بابل گذاشتند، چونکه خداوند در آنجا وحدت زبان تمام مردم را از بین برد و آن ها را در سراسر روی زمین پراگنده کرد.
Gene Dari 11:10  اینها فرزندان سام بودند. دو سال بعد از طوفان، وقتی که سام صد ساله بود، پسرش اَرفَکشاد به دنیا آمد.
Gene Dari 11:11  بعد از آن پنجصد سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.
Gene Dari 11:12  وقتی اَرفَکشاد سی و پنج ساله بود، پسرش شَلح به دنیا آمد.
Gene Dari 11:13  بعد از آن چهارصد و سه سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.
Gene Dari 11:14  وقتی شَلح سی ساله بود، پسرش عِبِر به دنیا آمد.
Gene Dari 11:15  بعد از آن چهارصد و سه سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.
Gene Dari 11:16  وقتی عِبِر سی و چهار ساله بود، پسرش فِلِج به دنیا آمد.
Gene Dari 11:17  بعد از آن چهارصد و سی سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.
Gene Dari 11:18  وقتی فِلِج سی ساله بود، پسرش رَعو به دنیا آمد.
Gene Dari 11:19  بعد از آن دوصد و نه سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.
Gene Dari 11:20  وقتی رَعو سی و دو ساله بود، پسرش سِروج به دنیا آمد.
Gene Dari 11:21  بعد از آن دوصد و هفت سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.
Gene Dari 11:22  وقتی سِروج سی ساله بود، پسرش ناحور به دنیا آمد.
Gene Dari 11:23  بعد از آن دوصد سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.
Gene Dari 11:24  وقتی ناحور بیست و نه ساله بود، پسرش تارح به دنیا آمد.
Gene Dari 11:25  بعد از آن یکصد و نزده سال دیگر زندگی کرد و دارای پسران و دختران دیگر شد.
Gene Dari 11:26  بعد از اینکه تارح هفتاد ساله شد پسران او ابرام، ناحور و هاران به دنیا آمدند.
Gene Dari 11:27  اینها فرزندان تارح هستند: تارح پدر ابرام، ناحور و هاران بود و هاران پدر لوط بود.
Gene Dari 11:28  هاران در جای تولد خود در اور کلدانیان، هنگامی که هنوز پدرش زنده بود، مُرد.
Gene Dari 11:29  ابرام با سارای ازدواج کرد و ناحور با مِلکه دختر هاران ازدواج نمود. هاران پدر یِسکه هم بود.
Gene Dari 11:30  اما سارای نازا بود و فرزندی به دنیا نیاورد.
Gene Dari 11:31  تارح، پسرش ابرام و نواسه اش لوط، پسر هاران، و عروسش سارای، زن ابرام را، گرفت و با آن ها از اور کلدانیان بطرف سرزمین کنعان بیرون رفت. آن ها رفتند تا به حَران رسیدند و در آنجا اقامت کردند.
Gene Dari 11:32  تارح در آنجا به سن دوصد و پنج سالگی مُرد.
Chapter 12
Gene Dari 12:1  خداوند به ابرام فرمود: «وطن اصلی و خویشاوندان و خانۀ پدری خود را ترک کن و به طرف سرزمینی که به تو نشان می دهم برو.
Gene Dari 12:2  از تو قوم بزرگی می سازم و به تو برکت می دهم. نام تو مشهور و معروف می شود و تو خودت مایۀ برکت می گردی.
Gene Dari 12:3  به کسانی که تو را برکت دهند برکت می دهم، اما کسانی که تو را لعنت کنند من آن ها را لعنت می کنم. و بوسیلۀ تو همۀ ملت ها را برکت می دهم.»
Gene Dari 12:4  همان طور که خداوند فرموده بود، موقعی که ابرام هفتاد و پنج سال داشت از حَران خارج شد. لوط هم همراه او بود.
Gene Dari 12:5  ابرام زن خود سارای و لوط، برادرزاده اش، و تمام دارائی و غلامانی را که در حَران به دست آورده بود با خود برد و آن ها به طرف سرزمین کنعان حرکت کردند. وقتی آن ها به سرزمین کنعان رسیدند،
Gene Dari 12:6  ابرام در کنار درخت مقدس موره در سرزمین شکیم رسید. (در آن موقع کنعانیان هنوز در آن سرزمین زندگی می کردند.)
Gene Dari 12:7  خداوند به ابرام ظاهر شد و به او گفت: «این سرزمینی است که من به نسل تو می بخشم.» پس ابرام در آنجا که خداوند خود را بر او ظاهر کرده بود قربانگاهی بنا کرد.
Gene Dari 12:8  بعد از آنجا حرکت کرده به طرف تپه های شرقی شهر بیت ئیل رفت و خیمه های خود را بین بیت ئیل در مغرب و عای در مشرق بنا کرد. در آنجا نیز قربانگاهی برای خداوند ساخت و خداوند را پرستش نمود.
Gene Dari 12:9  او دوباره از آنجا به جای دیگر کوچ کرد و به جنوب کنعان رفت.
Gene Dari 12:10  اما در کنعان قحطی بسیار شدیدی آمده بود. به همین سبب ابرام باز هم به طرف جنوب رفت تا به مصر رسید تا برای مدتی در آنجا زندگی کند.
Gene Dari 12:11  وقتی به سرحد مصر رسیدند، ابرام به زن خود سارای گفت: «می دانم که تو زن زیبائی هستی،
Gene Dari 12:12  پس، وقتی مصریان تو را با من ببینند و بفهمند که تو همسر من هستی، به همین دلیل مرا می کشند و تو را زنده نگاه می دارند.
Gene Dari 12:13  پس به آن ها بگو که تو خواهر من هستی، تا به خاطر تو مرا نکشند و با من به خوبی رفتار کنند.»
Gene Dari 12:14  وقتی ابرام از سرحد گذشته به مصر داخل شد، مصریان دیدند که همسر او زیبا است.
Gene Dari 12:15  بعضی از اهل دربار سارای را دیده و از زیبائی او به پادشاه خبر دادند، پس او را به قصر شاه بردند.
Gene Dari 12:16  پادشاه به خاطر سارای، با ابرام بسیار خوب رفتار کرد و به او گله های گوسفند و بز و گاو و خر و شتر و غلامان زیادی بخشید.
Gene Dari 12:17  اما به خاطر اینکه پادشاه سارای ـ زن ابرام ـ را گرفته بود، خداوند بلا های سخت بر او و بر کسانی که در دربار بودند فرستاد.
Gene Dari 12:18  پس پادشاه به دنبال ابرام فرستاد و از او پرسید: «این چه کاری بود که کردی؟ چرا به من نگفتی که این زن، همسر تو است؟
Gene Dari 12:19  چرا گفتی که او خواهر تو است و گذاشتی من او را به همسری خود بگیرم؟ این زن تو است، او را بگیر و از اینجا برو.»
Gene Dari 12:20  پادشاه به نوکران خود امر کرد و آن ها ابرام را با زنش و هر چه داشت برده از مصر بیرون کردند.
Chapter 13
Gene Dari 13:1  ابرام با زن خود و هر چه که داشت، به طرف شمال مصر به قسمت جنوبی کنعان رفت و لوط هم همراه او بود.
Gene Dari 13:2  ابرام مرد بسیار ثروتمندی بود. او گوسفندان، بزها، گاوها و طلا و نقره فراوان داشت.
Gene Dari 13:3  او آنجا را ترک کرد و از جائی به جائی دیگر می رفت تا به بیت ئیل رسید. او به محلی بین بیت ئیل و عای رسید،
Gene Dari 13:4  یعنی همان جائی که قبلاً خیمه زده و قربانگاهی بنا کرده بود. پس در آنجا خداوند را پرستش کرد.
Gene Dari 13:5  لوط نیز گوسفندان، بزها، گاوها و خیمه های بسیار داشت. لوط و ابرام هر دو گله و رمه های زیاد داشتند
Gene Dari 13:6  و چراگاه به اندازۀ کافی نبود تا هر دوی آن ها در آنجا زندگی کنند.
Gene Dari 13:7  تا اینکه بین چوپانان ابرام و چوپانان لوط اختلافاتی پیدا شد. (در آن موقع کنعانیان و فِرزِیان هنوز هم در آنجا زندگی می کردند.)
Gene Dari 13:8  پس ابرام به لوط گفت: «ما از خود هستیم و چوپانان تو نباید با چوپانان من اختلاف داشته باشند.
Gene Dari 13:9  پس بیا از هم جدا شویم. تو هر قسمت از زمین را که می خواهی انتخاب کن. تو به یک طرف برو و من به طرف دیگر.»
Gene Dari 13:10  لوط خوب به اطراف نگاه کرد و دید که تمام زمین های هموار دریای اُردن تا صوغر مانند باغ خداوند در عدن و یا مانند زمین های هموار دریای نیل در مصر، آب فراوان دارد. (این قبل از آن بود که خداوند شهر های سدوم و عموره را از بین برد.)
Gene Dari 13:11  بنابراین، لوط تمام زمین های هموار اُردن را برای خود انتخاب نمود و به طرف شرق حرکت کرد و به این ترتیب، این دو نفر از هم جدا شدند.
Gene Dari 13:12  ابرام در سرزمین کنعان ماند و لوط در بین شهر های همواری اُردن تا نزدیک سدوم ساکن شد.
Gene Dari 13:13  مردم این شهر بسیار شریر بودند و علیه خداوند گناه می کردند.
Gene Dari 13:14  بعد از اینکه لوط آنجا را ترک کرد، خداوند به ابرام فرمود: «از همان جائی که هستی با دقت به همۀ اطراف خود نگاه کن.
Gene Dari 13:15  من تمام سرزمینی را که می بینی برای همیشه به تو و به اولاده ات می دهم. من به تو اولادۀ بی حد و بی حساب می بخشم
Gene Dari 13:16  به طوری که کسی نتواند همۀ آن ها را بشمارد. تعداد آن ها مثل ریگ بیابان بیشمار می شوند.
Gene Dari 13:17  حالا برو و تمام سرزمین را ببین، زیرا من همه را به تو می دهم.»
Gene Dari 13:18  پس ابرام کوچ کرد و خیمۀ خود را نزدیک بلوطستان ممری که در حبرون است بنا کرد و در آنجا قربانگاهی برای خداوند ساخت.
Chapter 14
Gene Dari 14:1  چهار پادشاه یعنی امرافل پادشاهِ بابل (شینار)، اَرِیوک پادشاهِ الاسار، کدرلاعمر پادشاهِ عیلام و تدعال پادشاهِ قوئیم،
Gene Dari 14:2  رفتند تا با پنج پادشاه دیگر، یعنی بارع پادشاه سدوم، برشاع پادشاه عموره، شناب پادشاه ادما، شِمِبر پادشاه زِبُیم و پادشاه باِلَع (باِلَع همان صوغر است) جنگ کنند.
Gene Dari 14:3  این پنج پادشاه با هم متحد شدند و در وادی سدیم که حالا بحیرۀ مُرده نامیده می شود به هم پیوستند.
Gene Dari 14:4  اینها دوازده سال زیر فرمان کدرلاعمر بودند، اما در سال سیزدهم بر ضد او شورش کردند.
Gene Dari 14:5  در سال چهاردهم کدرلاعمر و متحدین او با لشکریان شان آمدند و رفائیم را در اشتاروت قرنین، و زیزین را در حام، ایمیان را در دشت قیریتین
Gene Dari 14:6  و حوریان را در کوههای ادوم تا ایلپاران که نزدیک صحرا است تعقیب نموده شکست دادند.
Gene Dari 14:7  سپس برگشتند و به قادِش که عین مشبات می باشد آمدند و تمامی عمالیقیان و اموریان را که در حَزَزون تامار زندگی می کردند مغلوب نمودند.
Gene Dari 14:8  سپس پادشاهان سدوم، عموره، اَدُمَه، زِبُیم و باِلَع (یا صوغر)، لشکریان خود را برای حمله بیرون آورده و در دشت سدیم آمادۀ جنگ شدند
Gene Dari 14:9  تا با پادشاهان عیلام، قوئیم، بابل و الاسار جنگ کنند. چهار پادشاه بر ضد پنج پادشاه.
Gene Dari 14:10  آن دشت پُر از چاه های قیر بود و وقتی که پادشاهان سدوم و عموره کوشش کردند تا از حملۀ دشمن فرار کنند در چاه ها افتادند، ولی سه پادشاه دیگر به کوهها فرار کردند.
Gene Dari 14:11  آن چهار پادشاه همه چیز را در سدوم و عموره با تمام خوراکه ها برداشتند و رفتند.
Gene Dari 14:12  لوط، برادرزادۀ ابرام در سدوم زندگی می کرد. بنابراین، آن ها او را با تمام دارائی اش برداشتند و بردند.
Gene Dari 14:13  ولی یک نفر که جان سالم بدر برده بود، آمد و تمام این وقایع را به ابرام عبرانی اطلاع داد. او در نزدیکی درختان مقدس که متعلق به ممری اَمُوری است زندگی می کرد. ممری و برادرانش اشکول و عانر از متحدین ابرام بودند.
Gene Dari 14:14  وقتی ابرام شنید که برادرزاده اش دستگیر شده است تمام مردان جنگی خود را که سه صد و هجده نفر بودند آماده کرد و چهار پادشاه را تا دان تعقیب نمود.
Gene Dari 14:15  سپس افراد خود را گروه گروه تقسیم کرد و هنگام شب به دشمن حمله کرده آن ها را شکست داد و آن ها را تا حوبه که در شمال دمشق است تعقیب کرد.
Gene Dari 14:16  پس هر چه را که آن ها غارت کرده با خود برده بودند، پس گرفت. او همچنین لوط برادرزادۀ خود و تمام دارائی اش و تمام زنان و زندانیان دیگر را دوباره با خود آورد.
Gene Dari 14:17  وقتی ابرام پس از پیروزی بر کدرلاعمر و پادشاهان دیگر مراجعت کرد، پادشاه سدوم برای استقبال او به دشت شاوه که دشت پادشاه نیز گفته می شود، رفت.
Gene Dari 14:18  ملکیزدق که پادشاه سالیم و کاهن خداوند تعالی بود، برای ابرام نان و شراب آورد
Gene Dari 14:19  و برای او دعای خیر کرد و گفت: «خدای تعالی، که آسمان و زمین را آفرید ابرام را برکت دهد.
Gene Dari 14:20  سپاس بر خدای تعالی که تو را بر دشمنانت پیروز گردانید.» ابرام یک دهم غنایمی را که در جنگ به دست آورده بود، به ملکیزدق داد.
Gene Dari 14:21  پادشاه سدوم به ابرام گفت: «اموال غنیمت از خودت باشد، ولی افرادم را به من برگردان.»
Gene Dari 14:22  ابرام جواب داد: «قسم بنام خداوند، خدای تعالی که آسمان و زمین را آفرید.
Gene Dari 14:23  من چیزی از اموال تو حتی یک نخ یا یک بند بوت را هم نگاه نخواهم داشت. تا تو نگوئی که من ابرام را ثروتمند کردم.
Gene Dari 14:24  من چیزی برای خودم نمی گیرم، مگر آنچه را که مردان من تصرف کرده و خورده اند. ولی بگذار همراهان من، عانر و اشکول و ممری سهم خود را بگیرند.»
Chapter 15
Gene Dari 15:1  بعد از این ابرام رؤیائی دید و صدای خداوند را شنید که به او می گوید: «ابرام، نترس، من تو را از خطر حفظ می کنم و به تو اجر بزرگی می دهم.»
Gene Dari 15:2  ابرام جواب داد: «ای خداوند متعال، چه اجری به من می دهی در حالیکه من فرزندی ندارم؟ تنها وارث من این ایلعازَر دمشقی است.
Gene Dari 15:3  تو به من اولادی ندادی و یکی از غلامان من وارث من خواهد شد.»
Gene Dari 15:4  پس او شنید که خداوند دوباره به او می گوید: «این غلام تو، ایلعازَر، وارث تو نخواهد شد. پسر تو وارث تو می شود.»
Gene Dari 15:5  خداوند او را بیرون برد و فرمود: «به آسمان نگاه کن و ببین که آیا می توانی ستارگان را بشماری. فرزندان تو هم مثل ستارگان بیشمار می شوند.»
Gene Dari 15:6  ابرام به خداوند ایمان آورد و خداوند این را برای او عدالت شمرد و او را قبول درگاه خود کرد.
Gene Dari 15:7  سپس خداوند به او فرمود: «من همان خداوندی هستم که تو را از اور بابل بیرون آوردم تا این سرزمین را به تو بدهم و تو صاحب آن شوی.»
Gene Dari 15:8  اما ابرام از خداوند پرسید: «ای خداوند متعال، چگونه بدانم که صاحب این سرزمین می شوم؟»
Gene Dari 15:9  خداوند در جواب فرمود: «یک گوساله و یک بز و یک قوچ که هر کدام سه ساله باشد و یک قمری و یک کبوتر برای من بیاور.»
Gene Dari 15:10  ابرام این حیوانات را برای خدا آورد، آن ها را از وسط دو تکه کرد و هر تکه را روبروی تکۀ دیگر گذاشت. اما پرندگان را پاره نکرد.
Gene Dari 15:11  لاشخور ها آمدند تا آن ها را بخورند، ولی ابرام آن ها را دور کرد.
Gene Dari 15:12  هنگام غروب آفتاب ابرام به خواب سنگینی فرورفت، و ترس و وحشت ابرام را فرا گرفت.
Gene Dari 15:13  خداوند به او فرمود: «نسل تو مدت چهار صد سال در کشور بیگانه در غلامی بسر خواهند برد و بر آن ها ظلم و ستمی زیاد می شود.
Gene Dari 15:14  اما من ملتی که آن ها را به غلامی می گیرند مجازات می کنم. وقتی که آن ها سرزمین بیگانه را ترک کنند، ثروت فراوانی با خود می برند.
Gene Dari 15:15  خودت در کمال پیری به آرامی می میری و دفن می شوی و با اجدادت می پیوندی.
Gene Dari 15:16  چهار نسل طول می کشد تا اولادۀ تو به اینجا برگردند. زیرا من اموریان را بیرون نمی کنم، زیرا شرارت آن ها هنوز به اوج خود نرسیده است که مجازات شوند.»
Gene Dari 15:17  وقتی آفتاب غروب کرد و هوا تاریک شد، ناگهان یک ظرف آتش و یک مشعل فروزان ظاهر شد و از میان تکه های حیوانات عبور کرد.
Gene Dari 15:18  سپس خداوند در آنجا با ابرام عهدی بست. او فرمود: «من قول می دهم که تمام این سرزمین، از مصر تا دریای فرات را،
Gene Dari 15:19  که شامل قَینی ها، قَنِزی ها، قدمونیان،
Gene Dari 15:21  اموریان، کنعانیان، جَرجاشیان و یبوسیان است، به نسل تو بدهم.»
Chapter 16
Gene Dari 16:1  سارای زن ابرام نازا بود. او یک کنیز مصری به نام هاجر داشت.
Gene Dari 16:2  سارای به ابرام گفت: «خداوند مرا از اولاد محروم کرده است. چرا تو با کنیز من هاجر همبستر نمی شوی؟ شاید او فرزندی برای من به دنیا بیاورد.» ابرام با آنچه سارای گفت موافقت کرد.
Gene Dari 16:3  بنابراین، سارای هاجر را به ابرام داد. (این واقعه پس از اینکه ابرام ده سال در کنعان زندگی کرده بود اتفاق افتاد.)
Gene Dari 16:4  ابرام با هاجر همبستر شد و او حامله گردید. هاجر وقتی فهمید که حامله است، مغرور شد و سارای را حقیر شمرد.
Gene Dari 16:5  پس سارای به ابرام گفت: «این تقصیر تو است که هاجر به من بی اعتنائی می کند. من خودم او را به تو دادم، ولی او از وقتی که فهمید حامله شده است، به من بی اعتنائی می کند. خداوند خودش حق مرا از او بگیرد.»
Gene Dari 16:6  ابرام در جواب گفت: «او کنیز تو است و زیر دست تو می باشد. هر کاری که دلت می خواهد با او بکن.» پس سارای، آنقدر هاجر را اذیت نمود تا او از آنجا فرار کرد.
Gene Dari 16:7  فرشتۀ خداوند هاجر را در بیابان نزدیک چشمه ای که در راه شور است ملاقات کرد.
Gene Dari 16:8  فرشته گفت: «هاجر، کنیز سارای، از کجا می آئی و به کجا می روی؟» هاجر گفت: «من از خانمِ خانه ام فرار کرده ام.»
Gene Dari 16:9  فرشته گفت: «برگرد و پیش خانمِ خانه ات برو و از او اطاعت کن.»
Gene Dari 16:10  سپس فرشته گفت: «من اولادۀ تو را آنقدر زیاد می کنم که هیچ کس نتواند آنرا بشمارد.
Gene Dari 16:11  تو پسری به دنیا می آوری و اسم او را اسماعیل می گذاری، زیرا خداوند گریۀ تو را شنید که به تو ظلم شده است.
Gene Dari 16:12  اما پسر تو مثل گوره خر زندگی می کند. او بر ضد همه و همه بر ضد او خواهند شد. او جدا از همۀ برادران خود زندگی خواهد کرد.»
Gene Dari 16:13  هاجر از خود پرسید: «آیا من براستی خدا را دیده ام و هنوز زنده مانده ام؟» بنابراین، او نام خداوند را که با او صحبت کرده بود «خدائی که مرا می بیند» گذاشت.
Gene Dari 16:14  به این سبب است که مردم چاهی را که در بین قادِش و بارَد واقع است «چاهِ خدائی که مرا می بیند» نامیدند.
Gene Dari 16:15  هاجر برای ابرام پسری زائید و اسم او را اسماعیل گذاشت.
Gene Dari 16:16  ابرام در این زمان هشتاد و شش سال داشت.
Chapter 17
Gene Dari 17:1  وقتی ابرام نود و نه ساله بود، خداوند بر او ظاهر شد و فرمود: «من خدای قادر مطلق هستم. از من اطاعت کن و همیشه آنچه را که درست است انجام بده.
Gene Dari 17:2  من با تو پیمان می بندم و اولادۀ بسیاری به تو می دهم.»
Gene Dari 17:3  ابرام بر زمین افتاد و سجده کرد. خدا فرمود:
Gene Dari 17:4  «من با تو پیمان می بندم و به تو قول می دهم که پدر اقوام زیادی شوی.
Gene Dari 17:5  اسم تو بعد از این ابرام نیست، بلکه ابراهیم است، زیرا من تو را پدر اقوام بسیار می سازم.
Gene Dari 17:6  من به تو فرزندان بسیار می دهم و بعضی از آن ها پادشاه می شوند. اولادۀ تو زیاد شده و هر یک از آن ها برای خود قومی می گردد.
Gene Dari 17:7  من پیمان خود را با تو و با اولاده ات در نسل های آینده به صورت یک پیمان ابدی حفظ می کنم. من خدای تو و خدای فرزندان تو می باشم.
Gene Dari 17:8  من این سرزمین را که اکنون در آن بیگانه هستی به تو و فرزندان تو می دهم. تمام سرزمین کنعان برای همیشه متعلق به نسل تو می شود و من خدای آن ها خواهم بود.»
Gene Dari 17:9  خدا به ابراهیم فرمود: «تو هم باید قول بدهی که هم تو، و هم اولادۀ تو در نسل های آینده، این پیمان را حفظ کنید.
Gene Dari 17:10  تو و فرزندان تو همه باید موافقت کنید که هر مردی در میان شما ختنه شود.
Gene Dari 17:11  از حالا تو باید هر پسری را در روز هشتم تولد ختنه کنی. این امر شامل غلامانی که در خانۀ تو متولد می شوند و یا غلامانی که از بیگانگان می خری نیز هست. این علامت نشان خواهد داد که بین من و تو پیمانی وجود دارد.
Gene Dari 17:12  از حالا تو باید هر پسری را در روز هشتم تولد ختنه کنی. این امر شامل غلامانی که در خانۀ تو متولد می شوند و یا غلامانی که از بیگانگان می خری نیز هست. این علامت نشان خواهد داد که بین من و تو پیمانی وجود دارد.
Gene Dari 17:13  همه باید ختنه شوند و این یک نشانۀ جسمانی است که نشان می دهد پیمان من با شما پیمان جاودانی است.
Gene Dari 17:14  هر پسری که ختنه نشود دیگر عضو قوم برگزیدۀ من نمی باشد، زیرا او پیمان مرا نگاه نداشته است.»
Gene Dari 17:15  خدا به ابراهیم فرمود: «بعد از این نباید زن خود را سارای صدا کنی. از این ببعد اسم او ساره می باشد.
Gene Dari 17:16  من او را برکت داده و به وسیلۀ او پسری به تو می دهم. بلی، من او را برکت می دهم و او مادر قوم های بسیار می شود و در میان فرزندان او بعضی به پادشاهی می رسند.»
Gene Dari 17:17  ابراهیم به روی زمین به سجده افتاد. ولی شروع کرد به خندیدن و با خود فکر کرد که: «آیا مردی که صد سال عمر دارد می تواند پدر شود؟ آیا ساره می تواند در نود سالگی صاحب اولاد شود؟»
Gene Dari 17:18  پس از خدا پرسید: «چرا نمی گذاری اسماعیل وارث من شود؟»
Gene Dari 17:19  خدا فرمود: «نی، زن تو ساره پسری برای تو به دنیا می آورد، اسم او را اسحاق می گذاری. من پیمان خود را با او برای همیشه حفظ می کنم. این یک پیمان جاودانی است.
Gene Dari 17:20  من شنیدم که تو دربارۀ اسماعیل درخواست نمودی، بنابراین، من او را برکت می دهم و به او فرزندان بسیار و نسل های زیاد می دهم. او پدر دوازده پادشاه می شود. من ملت بزرگی از نسل او به وجود می آورم.
Gene Dari 17:21  اما پیمان خود را با پسر تو اسحاق حفظ می کنم. او سال دیگر در همین وقت توسط ساره به دنیا می آید.»
Gene Dari 17:22  وقتی خدا گفتگوی خود را با ابراهیم تمام کرد، از نزد او رفت.
Gene Dari 17:23  ابراهیم فرمان خدا را اطاعت کرد و در همان روز خودش و پسرش اسماعیل و تمام مردانی را که در خانه اش بودند ختنه کرد. او همچنین تمام غلامانی را که در خانۀ او به دنیا آمده بودند و یا خریده بود ختنه کرد.
Gene Dari 17:24  ابراهیم موقعی که ختنه شد نود و نه سال داشت.
Gene Dari 17:25  پسر او اسماعیل سیزده ساله بود.
Gene Dari 17:26  آن ها هر دو با تمام غلامان ابراهیم، در یک روز ختنه شدند.
Gene Dari 17:27  آن ها هر دو با تمام غلامان ابراهیم، در یک روز ختنه شدند.
Chapter 18
Gene Dari 18:1  خداوند پیش درخت های مقدس ممری به ابراهیم ظاهر شد. ابراهیم در موقع گرمای روز در مقابل خیمۀ خودش نشسته بود.
Gene Dari 18:2  وقتی سر خود را بلند کرد، دید که سه مرد در پیشروی او ایستاده اند. همینکه آنها را دید برخاست، به طرف آن ها دوید تا از آن ها پذیرائی کند. ابراهیم در مقابل آن ها تعظیم و سجده کرد.
Gene Dari 18:3  سپس به آن ها گفت: «ای آقایان، من در خدمت شما هستم، قبل از اینکه از اینجا بروید در خانۀ من توقف کنید.
Gene Dari 18:4  اجازه بدهید آب بیاورم تا پا های تان را بشوئید. شما می توانید در زیر این درخت استراحت کنید.
Gene Dari 18:5  من برای شما کمی غذا می آورم تا بخورید و برای بقیۀ سفر خود قوّت بگیرید. شما با آمدن به خانۀ من مرا سرفراز بسازید. پس اجازه بدهید تا در خدمت شما باشم.» آن ها جواب دادند: «بسیار تشکر. ما قبول می کنیم.»
Gene Dari 18:6  ابراهیم بزودی داخل خیمه رفت و به سارا گفت: «زود شو و یک اندازه از بهترین آرد را بگیر و چند تا نان بپز.»
Gene Dari 18:7  سپس به طرف گله دوید و یک گوسالۀ جوان و چاق را گرفت و به نوکر خود داد تا فوراً آنرا بپزد.
Gene Dari 18:8  پس مقداری مسکه و شیر و گوشت گوساله را که پخته بود پیش آن مردان گذاشت و همان جا زیر درخت شخصاً از آن ها پذیرائی کرد. آن ها از آن غذا خوردند
Gene Dari 18:9  و سپس از ابراهیم پرسیدند: «زن تو ساره کجا است؟» ابراهیم جواب داد: «او داخل خیمه است.»
Gene Dari 18:10  یکی از آن ها گفت: «نُه ماه بعد بر می گردم در آن وقت زن تو ساره صاحب پسری می باشد.» ساره، نزدیک دروازۀ خیمه، پشت سر او ایستاده بود و گوش می داد.
Gene Dari 18:11  ابراهیم و سارا خیلی پیر بودند، و عادت ماهانۀ زنانگی ساره قطع شده بود.
Gene Dari 18:12  ساره در دل خود خندید و گفت: «حالا که من پیر شده ام، آیا می توانم در پیری خود این چنین خوشی را ببینم؟ در حالیکه شوهرم نیز پیر است.»
Gene Dari 18:13  پس خداوند از ابراهیم پرسید: «چرا ساره خندید و گفت: «آیا حقیقتاً من می توانم صاحب فرزندی شوم در حالیکه خیلی پیر هستم؟»
Gene Dari 18:14  آیا چیزی هست که برای خداوند مشکل باشد؟ همان طوری که گفتم نه ماه بعد می آیم و ساره دارای پسری خواهد بود.»
Gene Dari 18:15  ساره از ترس انکار کرد و گفت: «من نخندیدم.» ولی او جواب داد: «تو خندیدی.»
Gene Dari 18:16  آن مردان آنجا را ترک نموده و به طرف سدوم حرکت کردند. ابراهیم آن ها را تا یک حصۀ راه همراهی کرد.
Gene Dari 18:17  خداوند فرمود: «من چیزی را که می خواهم انجام بدهم از ابراهیم مخفی نمی کنم.
Gene Dari 18:18  نسل او یک قوم بزرگ و قوی می شود. به وسیلۀ او من همۀ ملت ها را برکت می دهم.
Gene Dari 18:19  من او را برگزیدم تا به پسرانش و به نسل خود تعلیم بدهد که از من اطاعت کنند تا هر چه را که راست و درست است انجام دهند. اگر آن ها چنین کنند، من هر چه به ابراهیم وعده داده ام انجام خواهم داد.»
Gene Dari 18:20  پس خداوند به ابراهیم فرمود: «شکایات زیاد علیه سدوم و عموره وجود دارد و گناهان آن ها بسیار زیاد شده است.
Gene Dari 18:21  من می روم تا ببینم آیا این شکایاتی که شنیده ام درست است یا نه؟»
Gene Dari 18:22  سپس آن دو مرد آنجا را ترک کردند و به طرف سدوم رفتند، ولی خداوند نزد ابراهیم ماند.
Gene Dari 18:23  پس ابراهیم به حضور خداوند رفت و پرسید: «آیا تو واقعاً می خواهی راستکاران را با گناهکاران از بین ببری؟
Gene Dari 18:24  اگر پنجاه نفر راستکار در آن شهر باشد، آیا تو همۀ شهر را نابود می کنی؟ آیا به خاطر آن پنجاه نفر از نابود کردن آن شهر صرف نظر نمی کنی؟
Gene Dari 18:25  بدون شک تو راستکاران را با گناهکاران نمی کشی. این ممکن نیست. تو نمی توانی چنین کاری کنی. اگر بکنی راستکاران با گناهکاران مجازات می شوند. این غیر ممکن است. داور همۀ جهان باید با انصاف رفتار کند.»
Gene Dari 18:26  خداوند جواب داد: «اگر من پنجاه نفر راستکار در شهر سدوم پیدا کنم، از گناه تمام شهر صرف نظر می کنم.»
Gene Dari 18:27  ابراهیم دوباره گفت: «لطفاً از اینکه جرأت می کنم و به صحبت خود با خداوند ادامه می دهم، مرا ببخش. من فقط یک آدم خاکی هستم و حق ندارم چیزی بگویم.
Gene Dari 18:28  اما شاید در آنجا بجای پنجاه نفر فقط چهل و پنج نفر راستکار وجود داشته باشد. آیا بخاطر اینکه پنج نفر کمتر است تو شهر را نابود می کنی؟» خداوند جواب داد: «من اگر چهل و پنج نفر راستکار در آن شهر بیابم، شهر را نابود نمی کنم.»
Gene Dari 18:29  ابراهیم دوباره گفت: «شاید در آنجا فقط چهل نفر باشند؟» خداوند جواب داد: «اگر چهل نفر هم پیدا کنم آنرا نابود نمی کنم.»
Gene Dari 18:30  ابراهیم گفت: «ای خداوند، امیدوارم اگر باز هم چیزی بگویم قهر نشوی. اگر در آنجا فقط سی نفر راستکار باشند چه می شود؟» او جواب داد: «اگر سی نفر هم وجود داشته باشند آنجا را نابود نمی کنم.»
Gene Dari 18:31  ابراهیم گفت: «ای خداوند لطفاً جرأت مرا ببخش که به گفتار خود ادامه می دهم. فرض کنیم فقط بیست نفر باشند؟» او فرمود: «من اگر بیست نفر هم بیابم شهر را خراب نمی کنم.»
Gene Dari 18:32  ابراهیم گفت: «خداوندا لطفاً قهر نشو، من فقط یکبار دیگر صحبت می کنم. اگر فقط ده نفر پیدا شود چه می کنی؟» او فرمود: «اگر من در آنجا ده نفر پیدا کنم آنجا را نابود نمی کنم.»
Gene Dari 18:33  بعد از اینکه صحبت او با ابراهیم تمام شد، خداوند به راه خود رفت و ابراهیم به خانۀ خود برگشت.
Chapter 19
Gene Dari 19:1  در غروب آن روز وقتی دو فرشته وارد سدوم شدند، لوط به دَم دروازۀ شهر نشسته بود. همینکه آن ها را دید برخاست و به طرف آن ها رفت تا از آن ها استقبال کند. او در مقابل آن ها تعظیم کرد.
Gene Dari 19:2  و گفت: «ای آقایان، من در خدمت شما هستم. لطفاً به خانۀ من بیائید. شما می توانید پا های خود را بشوئید و شب را بگذرانید. صبح زود برخیزید و به راه خود بروید.» اما آن ها جواب دادند: «نه، ما شب را اینجا در میدان شهر می گذرانیم.»
Gene Dari 19:3  لوط به خواهش خود ادامه داد تا سرانجام آن ها به خانۀ او رفتند. پس برای مهمانان مقداری نان پخت و غذای مزه دار تهیه کرد. وقتی غذا حاضر شد، آن ها خوردند.
Gene Dari 19:4  قبل از اینکه مهمانان بخوابند مردم سدوم خانه را محاصره کردند. تمام مردم شهر، پیر و جوان در آنجا جمع شده بودند.
Gene Dari 19:5  آن ها لوط را صدا می کردند که بیرون بیاید و می پرسیدند: «آن مردانی که امشب در خانۀ تو مهمانند کجا هستند؟ آن ها را بیرون بیاور.» آن ها می خواستند به این مردان تجاوز کنند.
Gene Dari 19:6  لوط بیرون رفت و دروازه را از پشت بست.
Gene Dari 19:7  او به مردم گفت: «دوستان، من از شما خواهش می کنم از کار بد تان دست بردارید.
Gene Dari 19:8  ببینید، من دو دختر دارم که هنوز باکره هستند. بگذارید آن ها را نزد شما بیاورم و هر چه می خواهید با آن ها انجام دهید، ولی با این مردان کاری نداشته باشید. آن ها در خانۀ من مهمان هستند و من باید به آن ها پناه بدهم.»
Gene Dari 19:9  اما آن ها گفتند: «از سر راه ما دور شو، تو یک شخص اجنبی هستی و چه کاره ای که به ما می گوئی چه باید بکنیم؟ از سر راه ما پس شو، و حالا کاری بدتر از آنچه با آن ها می خواستیم بکنیم، با تو می کنیم.» آن ها بطرف لوط حمله بردند و می خواستند دروازه را بشکنند.
Gene Dari 19:10  اما آن دو مرد که داخل خانه بودند بیرون آمدند و لوط را به داخل خانه آوردند و دروازه را بستند.
Gene Dari 19:11  سپس چشمان تمام کسانی را که در بیرون دروازه جمع شده بودند کور کردند تا نتوانند دروازۀ خانه را پیدا کنند.
Gene Dari 19:12  آن دو مرد به لوط گفتند: «اگر تو کسی را در اینجا داری، یعنی پسر، دختر، داماد و هر قوم و خویشی که در این شهر زندگی می کنند، آن ها را از اینجا بیرون ببر،
Gene Dari 19:13  زیرا ما می خواهیم اینجا را نابود کنیم. خداوند شکایات شدیدی را که علیه مردم این شهر می شود شنیده است و ما را فرستاده است تا سدوم را نابود کنیم.»
Gene Dari 19:14  پس لوط به نزد داماد های خود رفت و به آن ها گفت: «زود شوید، از اینجا خارج شوید، خداوند می خواهد اینجا را نابود کند.» اما این حرف به نظر آن ها مسخره آمد.
Gene Dari 19:15  صبح وقت فرشتگان به لوط گفتند: «عجله کن، زن و دو دختر خود را بردار و بیرون برو، که وقتی این شهر نابود می شود، تو زندگی خود را از دست ندهی.»
Gene Dari 19:16  لوط دو دل بود، ولی چون خداوند بر او رحمت کرده بود آن دو مرد دست او و زن و دو دخترش را گرفتند و از شهر بیرون بردند.
Gene Dari 19:17  یکی از فرشته ها گفت: «به خاطر حفظ جان خود تان فرار کنید و به پشت سر خود نگاه نکنید و در دشت معطل نشوید، بلکه به کوهها فرار کنید تا هلاک نشوید.»
Gene Dari 19:18  لوط در جواب گفت: «ای آقایان، از ما نخواهید که این کار را بکنیم،
Gene Dari 19:19  شما به من لطف بزرگی کرده اید و زندگی مرا نجات داده اید، اما آن کوهها بسیار دور است و من نمی توانم خود را به آنجا برسانم و پیش از اینکه به آنجا برسم هلاک می شوم.
Gene Dari 19:20  آن شهر کوچک را می بینید؟ بسیار نزدیک است. اجازه بدهید به آنجا بروم. همان طوری که می بینید آنجا بسیار کوچک است و من نجات می یابم.»
Gene Dari 19:21  فرشته جواب داد: «بسیار خوب، من قبول دارم. آن شهر را خراب نمی کنم.
Gene Dari 19:22  زود شو، تیز برو، من قبل از این که تو به آن شهر برسی کاری نمی توانم بکنم.» چون که لوط گفت آن شهر کوچک است، از آن سبب آن شهر صوغر (یعنی کوچک) نامیده شد.
Gene Dari 19:23  وقتی لوط به صوغر رسید آفتاب نو برآمده بود.
Gene Dari 19:24  ناگهان خداوند آتشی از گوگرد بر شهر سدوم و عموره بارانید.
Gene Dari 19:25  خداوند سدوم و عموره را و تمام دشت های آنرا با مردم و هر گیاهی که در آنجا روئیده بود ویران کرد.
Gene Dari 19:26  اما زن لوط به پشت سر نگاه کرد و به یک ستون نمک تبدیل شد.
Gene Dari 19:27  صبح روز بعد ابراهیم بیدار شد و با شتاب به جائی که در حضور خداوند ایستاده بود، رفت.
Gene Dari 19:28  او به طرف سدوم و عموره و دشت های آن نگاه کرد و دید که از آن قسمت دودی مانند دود کورۀ بزرگ به هوا بلند می شود.
Gene Dari 19:29  اما وقتی که خدا آن شهرها و زمین همواری را که لوط در آن ها زندگی می کرد ویران نمود، ابراهیم را به خاطر داشت و لوط را از آن بلا نجات داد.
Gene Dari 19:30  لوط چون ترسید در صوغر زندگی کند، با دو دختر خود به طرف کوه رفتند و در یک غار زندگی کردند.
Gene Dari 19:31  دختر بزرگتر به خواهر خود گفت: «پدر ما پیر شده و مرد دیگری در تمام دنیا نیست که با ما ازدواج کند تا دارای فرزند شویم.
Gene Dari 19:32  بیا پدر خود را نشئه بسازیم و با او همبستر شویم تا از او صاحب اولاد گردیم.»
Gene Dari 19:33  آن شب آن ها آنقدر به او شراب دادند تا نشئه شد. سپس دختر بزرگتر با او همبستر شد. اما لوط آنقدر نشئه بود که نفهمید چه واقعه شده است.
Gene Dari 19:34  روز بعد دختر بزرگتر به خواهر خود گفت: «من دیشب با پدرم همبستر شدم. بیا امشب هم او را نشئه بسازیم و تو با او هم آغوش شو، به این ترتیب، هر یک از ما از پدر ما صاحب طفل می شویم.»
Gene Dari 19:35  پس آن شب هم او را نشئه ساختند و دختر کوچکتر با او خوابید. باز هم او آنقدر نشئه بود که چیزی نفهمید.
Gene Dari 19:36  به این ترتیب هر دو دختر از پدر خود حامله شدند.
Gene Dari 19:37  دختر بزرگ پسری زائید و اسم او را موآب گذاشت. او پدر موآبیان است.
Gene Dari 19:38  دختر کوچک هم پسری زائید و اسم او را بنی عَمی گذاشت. او پدر عمونیان امروز است.
Chapter 20
Gene Dari 20:1  ابراهیم از ممری کوچ کرد و به جنوب کنعان رفت و در محلی بین قادِش و شور ساکن شد. مدتی بعد، وقتی که در جرار زندگی می کردند،
Gene Dari 20:2  او دربارۀ زن خود ساره گفت: «او خواهر من است.» بنابرین ابی ملک سلطان جرار فرستاد تا ساره را برای او بیاورند.
Gene Dari 20:3  یک شب خدا در رؤیا به ابی ملک ظاهر شد و فرمود: «تو خواهی مُرد، زیرا این زنی که گرفته ای شوهر دارد.»
Gene Dari 20:4  ابی ملک هنوز با ساره همخواب نشده بود. پس گفت: «ای خداوند من بی گناهم. آیا من و مردمانم را نابود می کنی؟
Gene Dari 20:5  ابراهیم خودش گفت که این زن خواهر او است و آن زن هم همین را گفت. من این کار را از روی راستی کرده ام و گناهی مرتکب نشده ام.»
Gene Dari 20:6  خدا در رؤیا به او جواب داد: «بلی، من می دانم که تو از روی بی خبری این کار را کرده ای و به همین دلیل تو را از گناه باز داشتم و نگذاشتم به او نزدیک شوی.
Gene Dari 20:7  اما حالا، این زن را به نزد شوهرش بفرست. او یک نبی است، برای تو دعا می کند و تو نمی میری. اما اگر تو زن را پس ندهی، تو و تمام مردمانت هلاک می شوید.»
Gene Dari 20:8  صبح روز بعد ابی ملک تمام درباریان را فرا خواند و برای آن ها تعریف کرد که چه واقعه شده است. همۀ آن ها ترسیدند.
Gene Dari 20:9  پس ابی ملک ابراهیم را صدا کرد و از او پرسید: «این چه کاری بود که با ما کردی؟ من به تو چه بدی کرده ام که کم بود تو این بلا را بر سر من و سرزمین من بیاوری؟ هیچ کس چنین کاری نمی کند که تو با من کردی.
Gene Dari 20:11  ابراهیم جواب داد: «من فکر کردم در این جا کسی از خدا نمی ترسد و مرا خواهند کشت تا زنم را از من بگیرند.
Gene Dari 20:12  در حقیقت او خواهر من هم هست. او دختر پدر من است، ولی دختر مادرم نیست و من با او ازدواج کرده ام.
Gene Dari 20:13  پس وقتی خدا مرا از خانۀ پدری ام به سرزمین بیگانه فرستاد، من به زنم گفتم: تو می توانی لطف خود را به من این طور نشان بدهی که به همه بگوئی: او برادر من است.»
Gene Dari 20:14  بعد از این ابی ملک ساره را به ابراهیم سپرد و علاوه بر آن گوسفندان و گاوها و بزها و غلامان بسیاری به او بخشید.
Gene Dari 20:15  همچنین به ابراهیم گفت: «تمام این سرزمین مال من است. در هر جای آن که می خواهی اقامت کن.»
Gene Dari 20:16  او به ساره گفت: «من به نشانۀ این که تو بی گناه هستی، هزار مثقال نقره به برادرت می دهم تا همه بدانند که تو هیچ کار خلافی نکرده ای.»
Gene Dari 20:17  به خاطر آنچه برای ساره، زن ابراهیم اتفاق افتاده بود، خداوند تمام زنان اهل خانۀ ابی ملک را نازا کرد. بنابرین ابراهیم برای ابی ملک دعا کرد و خدا او را با زن و کنیزانش شفا داد تا بتوانند صاحب اولاد شوند.
Gene Dari 20:18  به خاطر آنچه برای ساره، زن ابراهیم اتفاق افتاده بود، خداوند تمام زنان اهل خانۀ ابی ملک را نازا کرد. بنابرین ابراهیم برای ابی ملک دعا کرد و خدا او را با زن و کنیزانش شفا داد تا بتوانند صاحب اولاد شوند.
Chapter 21
Gene Dari 21:1  خداوند همان طوریکه وعده داده بود، ساره را برکت داد
Gene Dari 21:2  و در وقتی که ابراهیم پیر بود، ساره حامله شد و پسری برای او به دنیا آورد. این پسر در همان وقتی که خدا فرموده بود به دنیا آمد.
Gene Dari 21:3  ابراهیم اسم او را اسحاق گذاشت.
Gene Dari 21:4  وقتی اسحاق هشت روزه شد، ابراهیم طبق فرمودۀ خدا او را ختنه کرد.
Gene Dari 21:5  وقتی اسحاق متولد شد ابراهیم صد ساله بود.
Gene Dari 21:6  ساره گفت: «خدا برای من خوشی و خنده آورده است و هر کسی که این را بشنود با من خواهد خندید.»
Gene Dari 21:7  سپس اضافه کرد: «چه کسی باور می کرد که من روزی طفل ابراهیم را شیر بدهم؟ چون من در موقع پیری او پسری برایش به دنیا آورده ام.»
Gene Dari 21:8  طفل بزرگ شد و در روزی که او را از شیر جدا کردند، ابراهیم مهمانی بزرگی ترتیب داد.
Gene Dari 21:9  روزی ساره دید که اسماعیل، همان پسری که هاجر مصری برای ابراهیم بدنیا آورده بود ـ اسحاق، پسر ساره را ریشخند می کند.
Gene Dari 21:10  پس به ابراهیم گفت: «این کنیز و پسرش را بیرون کن. پسر این زن نباید از میراث تو که فقط حق اسحاق است سهمی ببرد.»
Gene Dari 21:11  این موضوع ابراهیم را بسیار ناراحت کرد، چون که اسماعیل هم پسر او بود.
Gene Dari 21:12  اما خدا به ابراهیم فرمود: «دربارۀ پسر و کنیزت هاجر نگران نباش. هر چه ساره به تو می گوید انجام بده، زیرا نسلی که من به تو وعده داده ام از طریق اسحاق می باشد.
Gene Dari 21:13  من به پسر کنیز تو هاجر هم فرزندان زیاد می دهم. از او هم ملت بزرگی به وجود می آید چون او هم پسر تو است.»
Gene Dari 21:14  صبح وقت روز بعد ابراهیم مقداری غذا و یک مشک آب بر پشت هاجر گذاشت و او را با طفلش بیرون کرد. هاجر آنجا را ترک کرد و رفت. او در بیابان های بئرشِبع می گشت.
Gene Dari 21:15  وقتی آب تمام شد، طفل را زیر یک بُته گذاشت
Gene Dari 21:16  و خودش به اندازۀ صد متر از آنجا دور شد. به خود می گفت: «من طاقت ندارم مردن پسرم را ببینم.» و همان طور که آنجا نشسته بود شروع کرد به گریه کردن.
Gene Dari 21:17  خدا صدای گریۀ طفل را شنید. فرشتۀ خدا از آسمان با هاجر صحبت کرد و گفت: «ای هاجر، چه مشکلی داری؟ نترس. خدا گریۀ طفل را شنیده است.
Gene Dari 21:18  برخیز، برو طفل را بردار و آرام کن. من از نسل او یک قوم بزرگ به وجود می آورم.»
Gene Dari 21:19  خدا چشم های او را باز کرد و او در آنجا چاهی دید. رفت مشک را پُر از آب کرد و مقداری آب به پسر خود داد.
Gene Dari 21:20  خدا با آن پسر بود و او بزرگ می شد.
Gene Dari 21:21  او در بیابان فاران زندگی می کرد و شکارچی ماهری شد. مادرش یک زن مصری برای او گرفت.
Gene Dari 21:22  در آن زمان ابی ملک با فیکول، قوماندان سپاهیان خود، نزد ابراهیم رفت و به او گفت: «در هر کاری که می کنی، خدا با تو است.
Gene Dari 21:23  بنابراین اینجا در حضور خدا قول بده که مرا یا فرزندان مرا و یا نسل مرا فریب ندهی. من نسبت به تو وفادار بوده ام، پس تو هم نسبت به من و این سرزمین که تو در آن زندگی می کنی وفادار باش.»
Gene Dari 21:24  ابراهیم گفت: «من قول می دهم.»
Gene Dari 21:25  ابراهیم دربارۀ چاهی که غلامان ابی ملک تصرف کرده بودند از او گِله کرد.
Gene Dari 21:26  ابی ملک گفت: «من نمی دانم چه کسی این کار را کرده است. تو هم چیزی در این باره به من نگفتی. این اولین باری است که من این را می شنوم.»
Gene Dari 21:27  پس از آن، ابراهیم تعدادی گاو و گوسفند به ابی ملک داد و هر دوی آن ها با هم عهد و پیمان بستند.
Gene Dari 21:28  ابراهیم هفت برۀ ماده از گله جدا کرد.
Gene Dari 21:29  ابی ملک پرسید: «چرا این کار را کردی؟»
Gene Dari 21:30  ابراهیم جواب داد: «این هفت بره را از من قبول کن. با این کار تو شاهد می باشی که من همان کسی هستم که این چاه را کنده ام.»
Gene Dari 21:31  به خاطر همین آنجا بئرشِبع نامیده شد، زیرا در آنجا بود که آن دو با هم پیمان بستند.
Gene Dari 21:32  بعد از اینکه آن ها در بئرشِبع با هم پیمان بستند، ابی ملک و فیکول به فلسطین برگشتند.
Gene Dari 21:33  ابراهیم در بئرشِبع درخت سرو کاشت و بنام خداوند، خدای جاودانی دعا کرد.
Gene Dari 21:34  ابراهیم در فلسطین مدت زیادی زندگی کرد.
Chapter 22
Gene Dari 22:1  مدتی بعد خدا ابراهیم را امتحان کرد و به او فرمود: «ابراهیم.» ابراهیم جواب داد: «بلی، خداوندا.»
Gene Dari 22:2  خدا فرمود: «پسر عزیزت اسحاق را که خیلی دوست می داری، بردار و به سرزمین موریا برو، آنجا او را بر سر کوهی که به تو نشان می دهم برای من قربانی کن.»
Gene Dari 22:3  روز بعد، ابراهیم صبح وقت برخاست. مقداری هیزم برای قربانی تهیه نمود و آن را بر سر خر بار کرد. اسحاق و دو نفر از نوکران خود را برداشت و به طرف جائی که خدا به او فرموده بود، براه افتاد.
Gene Dari 22:4  روز سوم، ابراهیم آن محل را از فاصلۀ دور دید.
Gene Dari 22:5  به نوکران خود گفت: «شما اینجا پیش خر بمانید. من و پسرم به آنجا می رویم تا عبادت کنیم. بعداً پیش شما بر می گردیم.»
Gene Dari 22:6  ابراهیم هیزم ها را بر دوش اسحاق گذاشت و خودش کارد و آتش برای روشن کردن هیزم برداشت و برای قربانی سوختنی با هم به راه افتادند.
Gene Dari 22:7  اسحاق گفت: «پدر.» ابراهیم جواب داد: «بلی پسرم؟» اسحاق پرسید: «می بینم که تو آتش و هیزم داری، پس برۀ قربانی کجا است؟»
Gene Dari 22:8  ابراهیم جواب داد: «خدا خودش آنرا آماده می کند.» هر دوی آن ها با هم رفتند.
Gene Dari 22:9  وقتی آن ها به جائی رسیدند که خدا فرموده بود، ابراهیم یک قربانگاه درست کرد و هیزم ها را روی آن گذاشت. پسر خود را بست و او را بر قربانگاه، روی هیزم ها قرار داد.
Gene Dari 22:10  سپس کارد را به دست گرفت تا او را قربانی کند.
Gene Dari 22:11  اما فرشتۀ خداوند از آسمان او را صدا کرد و گفت: «ابراهیم، ابراهیم.» او جواب داد: «بلی، خداوندا.»
Gene Dari 22:12  فرشته گفت: «به پسر خود صدمه نرسان و هیچ کاری با او نکن. من حالا فهمیدم که تو از خدا اطاعت می کنی و به او احترام می گذاری. زیرا تو پسر عزیز خود را از او دریغ نکردی.»
Gene Dari 22:13  ابراهیم به طرف صدا نگاه کرد. قوچی را دید که شاخ هایش به درختی گیر کرده است. رفت و آنرا گرفت و به عنوان قربانی سوختنی به جای پسر خود قربانی کرد.
Gene Dari 22:14  ابراهیم آنجا را «خداوند آماده می کند» نامید و حتی امروز هم مردم می گویند: «بر سر کوهها خداوند آماده می کند.»
Gene Dari 22:15  فرشتۀ خداوند برای بار دوم از آسمان ابراهیم را صدا کرد
Gene Dari 22:16  و گفت: «خداوند می گوید: من به تو وعده می دهم و به اسم خودم قسم می خورم که تو را به فراوانی برکت بدهم. زیرا تو این کار را کردی و پسر عزیز خود را از من دریغ نکردی.
Gene Dari 22:17  من وعده می دهم که نسل تو را مانند ستارگان آسمان و ریگ های ساحل بحر زیاد کنم. اولادۀ تو بر دشمنان خود پیروز می شوند.
Gene Dari 22:18  تمام ملت ها از من خواهند خواست همان طوری که نسل تو را برکت داده ام نسل آن ها را هم برکت دهم. فقط به خاطر اینکه تو از من اطاعت کردی.»
Gene Dari 22:19  ابراهیم پیش نوکران خود برگشت و آن ها با هم به بئرشِبع رفتند و ابراهیم در آنجا اقامت گزید.
Gene Dari 22:20  بعد از مدتی برای ابراهیم خبر دادند که مِلکه، زن ناحور برادر ابراهیم هشت پسر بدنیا آورده است:
Gene Dari 22:21  آن ها عبارت بودند از: عوز پسر اولباری و برادرش بوز و کموئیل پدر ارام،
Gene Dari 22:22  کاسد، حزو، پیلداش، یدلاف و بِتوئیل.
Gene Dari 22:23  بِتوئیل پدر ربکا است. مِلکه این هشت پسر را برای ناحور برادر ابراهیم بدنیا آورد.
Gene Dari 22:24  رئومه زن صورتی ناحور نیز طابح، جاحم، تاحش و معکه را به دنیا آورد.
Chapter 23
Gene Dari 23:1  ساره صد و بیست و هفت سال زندگی کرد.
Gene Dari 23:2  او در حبرون در سرزمین کنعان مُرد و ابراهیم برای مرگ او ماتم گرفت.
Gene Dari 23:3  ابراهیم جائی را که جنازۀ همسرش در آنجا بود ترک کرد و به نزد حِتیان رفت و گفت:
Gene Dari 23:4  «من در بین شما یک نفر بیگانه ای هستم. یک قطعه زمین به من بفروشید تا همسر خود را در آن دفن کنم.»
Gene Dari 23:6  «ای آقا، به سخنان ما گوش بده. ما تو را به حیث یک رهبر پُر قدرت می شناسیم. همسر خود را در بهترین مقبره هائی که ما داریم دفن کن. همۀ ما خوشحال می شویم که یک قبر به تو بدهیم تا همسرت را در آن دفن کنی.»
Gene Dari 23:7  ابراهیم پیش آن ها تعظیم کرد
Gene Dari 23:8  و گفت: «اگر شما به من لطف دارید و مایل هستید که همسر خود را اینجا دفن کنم، لطفاً از عفرون پسر صوحر
Gene Dari 23:9  بخواهید که مغارۀ مکفیله را که پهلوی مزرعه اش می باشد به من بفروشد. از او بخواهید که آنرا در مقابل همۀ شما به تمام قیمت به من بفروشد، تا صاحب آن مغاره بشوم.»
Gene Dari 23:10  عفرون خودش در آن جلسه با سایر حِتیان در دروازۀ شهر نشسته بود. او به طوری که همۀ حاضرین در آنجا بشنوند جواب داد:
Gene Dari 23:11  «ای آقا، گوش بده. من تمام مزرعه و مغاره ای را که در آن است به تو می دهم. اینجا در حضور تمام افراد قبیله ام، آنرا به تو می دهم تا همسر خود را در آن دفن کنی.»
Gene Dari 23:12  اما ابراهیم در مقابل حِتیان تعظیم کرد
Gene Dari 23:13  و طوری که همه بشنوند به عفرون گفت: «خواهش می کنم به حرف های من گوش بده. من تمام مزرعه را می خرم. قیمت زمین را از من قبول کن و من همسر خود را در آنجا دفن می کنم.»
Gene Dari 23:15  «ای آقا، قیمت زمین فقط چهار صد سکۀ نقره است. این برای ما چه ارزشی دارد؟ همسر خود را در آن دفن کن.»
Gene Dari 23:16  ابراهیم موافقت کرد و قیمتی را که عفرون گفته بود مطابق وزنی که در بازار آن روز رایج بود به عفرون داد. یعنی چهار صد سکۀ نقره که عفرون در مقابل همۀ افراد قبیلۀ خود تعیین کرده بود.
Gene Dari 23:17  به این ترتیب املاک عفرون که در مکفیله در مشرق ممری بود به ابراهیم رسید. این قطعه زمین عبارت بود از یک مزرعه و مغاره ای که در آن بود و تمام درختان مزرعه تا کنار زمین.
Gene Dari 23:18  این زمین در مقابل تمام حِتیانی که در آن مجلس حاضر بودند به عنوان ملکیت ابراهیم شناخته شد.
Gene Dari 23:19  بعد ابراهیم همسر خود ساره را در آن مغاره در سرزمین کنعان دفن کرد.
Gene Dari 23:20  بنابرین مزرعه ای که مال حِتیان بود و مغاره ای که در آن بود به نام آرامگاه به ملکیت ابراهیم در آمد.
Chapter 24
Gene Dari 24:1  ابراهیم بسیار پیر شده بود و خداوند به هر چه که او می کرد برکت می داد.
Gene Dari 24:2  او روزی به یکی از نوکران خود که از همه بزرگتر بود و اختیار همه چیز در دستش بود گفت: «دست خود را زیر ران من بگذار و قسم بخور.
Gene Dari 24:3  من می خواهم که تو به نام خداوند، خدای آسمان و زمین قسم بخوری که برای پسر من از مردم این سرزمین، یعنی کنعان زن نگیری.
Gene Dari 24:4  تو باید به سرزمینی که من در آن بدنیا آمده ام بروی و از آنجا از بین قوم من برای پسرم اسحاق زن بگیری.»
Gene Dari 24:5  آن نوکر پرسید: «اگر آن دختر حاضر نشود وطن خود را ترک کند و با من به این سرزمین بیاید چه کنم؟ آیا پسرت را به سرزمینی که تو از آنجا آمدی بفرستم؟»
Gene Dari 24:6  ابراهیم جواب داد: «تو نباید پسر مرا هیچ وقت به آنجا بفرستی.
Gene Dari 24:7  خداوند، خدای آسمان مرا از خانۀ پدرم و از سرزمین اقوامم بیرون آورد و بطور جدی به من قول داد که این سرزمین را به نسل من می دهد. او فرشتۀ خود را قبل از تو می فرستد. بنابرین، تو می توانی در آنجا زنی برای پسرم بگیری.
Gene Dari 24:8  اگر دختر حاضر نشد با تو بیاید، آن وقت تو از قولی که داده ای آزاد هستی. ولی تو در هیچ شرایطی نباید پسر مرا به آنجا ببری.»
Gene Dari 24:9  پس آن نوکر دست خود را زیر ران بادار خود، ابراهیم گذاشت و برای او قسم خورد که هر چه ابراهیم از او خواسته است، انجام دهد.
Gene Dari 24:10  آن نوکر، که اختیار دارائی ابراهیم در دستش بود، ده تا از شتر های بادار خود را گرفت و به شمال بین النهرین به شهری که ناحور در آن زندگی می کرد رفت.
Gene Dari 24:11  وقتی به آنجا رسید شترها را در کنار چشمه ای که بیرون شهر بود گذاشت. نزدیک غروب بود. وقتی که زنان برای بردن آب به آنجا می آمدند.
Gene Dari 24:12  او دعا کرد و گفت: «ای خداوند، خدای آقایم ابراهیم، امروز به من توفیق بده و رحمت خودت را با آقایم ابراهیم حفظ کن.
Gene Dari 24:13  من اینجا در کنار چشمه ای هستم که دختران این شهر برای بردن آب می آیند.
Gene Dari 24:14  به یکی از آن ها می گویم: «کوزۀ خود را پائین کن تا از آن بنوشم.» اگر او بگوید: «بنوش، من برای شتر هایت هم آب می آورم،» او همان کسی باشد که تو برای بنده ات اسحاق انتخاب کرده ای. اگر چنین شود من خواهم دانست که تو رحمت خود را با آقایم حفظ کرده ای.»
Gene Dari 24:15  قبل از اینکه او دعایش را تمام کند، رِبِکا با یک کوزۀ آب که بر شانه اش بود رسید. او دختر بِتوئیل بود و بِتوئیل پسر ناحور برادر ابراهیم بود و اسم زن ناحور، مِلکه بود.
Gene Dari 24:16  ربکا دختر بسیار زیبا و باکره بود. او از چشمه پائین رفت و کوزۀ خود را پُر کرد و برگشت.
Gene Dari 24:17  نوکر ابراهیم به استقبال او دوید و گفت: «لطفاً کمی آب از کوزه ات به من بده تا بنوشم.»
Gene Dari 24:18  او گفت: «بنوش، ای آقا» و فوراً کوزه را از شانه اش پائین آورد و نگهداشت تا او از آن بنوشد.
Gene Dari 24:19  وقتی آب نوشید، آن دختر به او گفت: «برای شتر هایت هم آب می آورم تا سیراب شوند.»
Gene Dari 24:20  او فوراً کوزۀ خود را در آبخور حیوانات خالی کرد و به طرف چشمه دوید تا برای همۀ شتران آب بیاورد.
Gene Dari 24:21  آن مرد در سکوت مراقب دختر بود تا ببیند آیا خداوند او را موفق خواهد کرد یا نه.
Gene Dari 24:22  وقتی آن دختر کارش تمام شد، آن مرد یک حلقۀ طلائی گران قیمت در بینی و همچنان دو عدد دستبند طلا به دست های دختر کرد.
Gene Dari 24:23  و به او گفت: «لطفاً به من بگو پدر تو کیست؟ آیا در خانۀ او برای من و برای مردان من جائی است تا شب را در آنجا بمانیم؟»
Gene Dari 24:24  دختر گفت: «پدر من بِتوئیل پسر ناحور و مِلکه است.
Gene Dari 24:25  در خانۀ ما، کاه و بیده فراوان و جا برای استراحت شما است.»
Gene Dari 24:26  پس آن مرد زانو زد و خداوند را پرستش نمود.
Gene Dari 24:27  او گفت: «سپاس بر خداوند، خدای آقایم ابراهیم که با وفاداری وعده ای را که به او داده است حفظ کرده است. خداوند مستقیماً مرا به خانۀ برادر آقایم راهنمائی کرده است.»
Gene Dari 24:28  دختر به طرف خانۀ مادر خود دوید و تمام داستان را تعریف کرد.
Gene Dari 24:29  ربکا برادری داشت بنام لابان. او به طرف بیرون دوید تا به چشمه ای که نوکر ابراهیم در آنجا بود برود.
Gene Dari 24:30  او حلقۀ بینی و دستبند ها را در دست خواهرش دیده بود و شنیده بود که آن مرد به دختر چه گفته است. او پیش نوکر ابراهیم که با شتر های خود کنار چشمه ایستاده بود رفت
Gene Dari 24:31  و به او گفت: «با من به خانه بیا. تو مردی هستی که خداوند او را برکت داده است. چرا بیرون ایستاده ای؟ من در خانه ام برای تو جا آماده کرده ام، برای شتر هایت هم جا هست.»
Gene Dari 24:32  پس آن مرد به خانه رفت و لابان شتر های او را باز کرد و به آن ها کاه و علف داد. سپس آب آورد تا نوکر ابراهیم و خادمان او پا های خود را بشویند.
Gene Dari 24:33  وقتی غذا آوردند، آن مرد گفت: «من تا منظور خود را نگویم غذا نخواهم خورد.» لابان گفت: «هر چه می خواهی بگو.»
Gene Dari 24:34  او گفت: «من نوکر ابراهیم هستم.
Gene Dari 24:35  خداوند، برکت و ثروت فراوان به آقایم بخشیده است. به او گله های گوسفند و بز و گاو و همچنین نقره و طلا و غلامان و کنیزان و شتران و خر های زیاد داده است.
Gene Dari 24:36  ساره، همسر آقایم در زمانی که پیر بود برای او پسری به دنیا آورد و آقایم هر چه داشت به او داده است.
Gene Dari 24:37  آقایم از من قول گرفته و مرا قسم داده است که از مردم کنعان برای پسرش زن نگیرم.
Gene Dari 24:38  بلکه گفت: «برو و از قبیلۀ پدرم، از میان اقوامم زنی برای او انتخاب کن.»
Gene Dari 24:39  من از آقایم پرسیدم: «اگر دختر نخواست با من بیاید چه کنم؟»
Gene Dari 24:40  او جواب داد: «خداوندی که همیشه او را اطاعت کرده ام فرشتۀ خود را با تو خواهد فرستاد و تو را موفق می کند. تو از میان قبیلۀ خودم و از میان فامیل پدرم، زنی برای پسرم می گیری.
Gene Dari 24:41  برای رهایی تو از این قسم فقط یک راه وجود دارد. اگر تو به نزد قوم من رفتی و آن ها تو را رد کردند آن وقت تو از قولی که داده ای، آزاد می شوی.»
Gene Dari 24:42  امروز وقتی به سر چشمه رسیدم، دعا کردم و گفتم: «ای خداوند، خدای آقایم ابراهیم. لطفاً در این کار به من توفیق عنایت کن.
Gene Dari 24:43  من اینجا سر چشمه می مانم. وقتی دختری برای بردن آب می آید از او می خواهم که از کوزۀ خود به من آب بدهد تا بنوشم.
Gene Dari 24:44  اگر او قبول کرد و برای شتر هایم هم آب آورد، او همان کسی باشد که تو انتخاب کرده ای تا همسر پسر آقایم بشود.»
Gene Dari 24:45  قبل از اینکه دعای خود را تمام کنم، ربکا با کوزۀ آبی که به شانه داشت آمد و به سر چشمه رفت تا آب بگیرد. به او گفتم: «لطفاً به من آب بده تا بنوشم.»
Gene Dari 24:46  او فوراً کوزه را از شانه اش پائین آورد و گفت: «بنوش، من شتر های ترا هم سیراب می کنم.» پس من نوشیدم و او شتر های مرا هم سیراب کرد.
Gene Dari 24:47  از او پرسیدم: «پدرت کیست؟» او جواب داد: «پدر من بِتوئیل پسر ناحور و مِلکه است.» سپس حلقه را در بینی او و دستبند ها را در دستش کردم.
Gene Dari 24:48  زانو زدم و خداوند را پرستش کردم. من خداوند، خدای آقایم ابراهیم را سپاس گفتم که مستقیماً مرا به خانۀ فامیل آقایم هدایت کرد. جائی که دختری برای پسر آقایم پیدا کردم.
Gene Dari 24:49  حالا اگر می خواهید به آقایم لطف بکنید، به من بگوئید تا بدانم وگرنه تصمیم بگیرم که چه باید بکنم.»
Gene Dari 24:50  لابان و بِتوئیل جواب دادند: «چون این امر از طرف خداوند است، ما حق نداریم تصمیم بگیریم.
Gene Dari 24:51  این تو و این ربکا. او را بگیر و برو. همان طوری که خداوند فرموده است او همسر پسر آقای تو بشود.»
Gene Dari 24:52  وقتی نوکر ابراهیم این را شنید، سجده کرد و خداوند را پرستش نمود.
Gene Dari 24:53  بعد رفت و رخت ها و هدایای طلا و نقره ای آورد و به ربکا داد. همچنین هدایای گران قیمتی نیز به برادر و مادرش داد.
Gene Dari 24:54  سپس نوکر ابراهیم و خادمان او خوردند و نوشیدند و شب را در آنجا به سر بردند. صبح وقتی بیدار شدند، او گفت: «اجازه بدهید پیش آقایم برگردم.»
Gene Dari 24:55  اما برادر و مادر ربکا گفتند: «بگذار دختر مدت یک هفته یا ده روز اینجا بماند و بعد برود.»
Gene Dari 24:56  آن مرد گفت: «ما را معطل مسازید. خداوند مرا در این سفر کامیاب گردانیده است. پس اجازه بدهید پیش آقایم برگردم.»
Gene Dari 24:57  آن ها جواب دادند: «بگذار دختر را صدا کنیم و ببینیم نظریۀ خودش چیست.»
Gene Dari 24:58  پس ربکا را صدا کردند و از او پرسیدند: «آیا می خواهی با این مرد بروی؟» او جواب داد: «بلی.»
Gene Dari 24:59  پس آن ها ربکا و دایه اش را، با نوکر ابراهیم و خادمان او فرستادند.
Gene Dari 24:60  آن ها برای ربکا دعای خیر کردند و گفتند: «تو، ای خواهر ما، مادر میلیون ها نفر شوی و نسل های تو شهر های دشمنان خود را به تصرف در آورند.»
Gene Dari 24:61  سپس ربکا و کنیزان او حاضر شدند. سوار شترها شده و همراه نوکر ابراهیم حرکت کردند.
Gene Dari 24:62  اسحاق در قسمت جنوبی کنعان زندگی می کرد. او یک روز هنگام غروب بیرون رفت تا در مزرعه قدم بزند. از بیابان های اطراف چاه «خدای زنده و بینا» می گذشت که آمدن شترها را دید.
Gene Dari 24:63  اسحاق در قسمت جنوبی کنعان زندگی می کرد. او یک روز هنگام غروب بیرون رفت تا در مزرعه قدم بزند. از بیابان های اطراف چاه «خدای زنده و بینا» می گذشت که آمدن شترها را دید.
Gene Dari 24:64  وقتی ربکا اسحاق را دید، از شتر خود پائین آمد
Gene Dari 24:65  و از نوکر ابراهیم پرسید: «آن مرد کیست که از مزرعه به طرف ما می آید؟» نوکر جواب داد: «او آقای من است.» پس ربکا صورت خود را با روبند پوشانید.
Gene Dari 24:66  نوکر هر چه که انجام داده بود برای اسحاق تعریف کرد.
Gene Dari 24:67  اسحاق ربکا را به خیمه ای که مادرش ساره در آن زندگی می کرد، بُرد و با او ازدواج نموده به او دل بست. اسحاق بعد از مرگ مادرش تسلی یافت.
Chapter 25
Gene Dari 25:1  ابراهیم با زن دیگری به نام قطوره ازدواج کرد.
Gene Dari 25:2  او زمران، یُقشان، مِدان، مدیان، یشباق و شوحا را به دنیا آورد.
Gene Dari 25:3  یُقشان پدر شیا و دَدان بود. آشوریم، لطوشیم و لئومیم از نسل دَدان بودند.
Gene Dari 25:4  عیفه، عیفر، حنوک، اَبیداع و اَلدَعَه فرزندان مدیان بودند. همۀ اینها فرزندان قطوره بودند.
Gene Dari 25:5  ابراهیم تمام دارائی خود را به اسحاق بخشید.
Gene Dari 25:6  ولی در زمان حیات خود یک قسمت از دارائی خود را هم به پسر های که از زنهای دیگر خود داشت داد و آن ها را از پیش اسحاق جدا کرد و به سرزمین مشرق فرستاد.
Gene Dari 25:7  ابراهیم در سن صد و هفتاد و پنج سالگی در حالیکه کاملاً پیر شده بود وفات یافت و به نزد اجداد خود رفت.
Gene Dari 25:8  ابراهیم در سن صد و هفتاد و پنج سالگی در حالیکه کاملاً پیر شده بود وفات یافت و به نزد اجداد خود رفت.
Gene Dari 25:9  پسران او اسحاق و اسماعیل او را در آرامگاه مکفیله در مزرعۀ مشرق ممری که متعلق به عفرون پسر زوحار حتی بود دفن کردند.
Gene Dari 25:10  این همان مزرعه ای بود که ابراهیم از حِتیان خریده بود. ابراهیم و زنش ساره هر دو در آنجا دفن شدند.
Gene Dari 25:11  بعد از وفات ابراهیم، خدا پسر او، اسحاق را برکت داد و او نزدیک چاه «خدای زنده و بینا» زندگی می کرد.
Gene Dari 25:12  پسران اسماعیل ـ کسی که هاجر، کنیز مصری ساره، برای ابراهیم به دنیا آورده بود ـ
Gene Dari 25:13  به ترتیب تولد شان عبارت بودند از: نبایوت، قیدار، اَدَبئیل، مِبسام،
Gene Dari 25:15  حداد، تیما، جتور، نافیش و قدمه.
Gene Dari 25:16  اینها پدران دوازده رئیس بودند و نام هر یک به قبیله و دهات و خیمه گاه آن ها داده شد.
Gene Dari 25:17  اسماعیل صد و سی و هفت ساله بود که مُرد و به نزد اجداد خود رفت.
Gene Dari 25:18  فرزندان اسماعیل در سرزمینی بین حویله و شور، در مشرق مصر، در راه آشور زندگی می کردند. و از فرزندان دیگر ابراهیم جدا بودند.
Gene Dari 25:19  این داستان اسحاق پسر ابراهیم است:
Gene Dari 25:20  اسحاق چهل ساله بود که با ربکا دختر بِتوئیل ارامی (از اهالی بین النهرین) و خواهر لابان ازدواج کرد.
Gene Dari 25:21  چون ربکا فرزندی نداشت، اسحاق نزد خداوند دعا کرد. خداوند دعای او را مستجاب فرمود و ربکا حامله شد.
Gene Dari 25:22  ربکا با دوگانگی حامله شده بود. قبل از اینکه اطفال به دنیا بیایند در شکم مادر شان به ضد یکدیگر دست و پا می زدند. ربکا گفت: «چرا باید چنین چیزی برای من به اتفاق بیفتد؟» پس رفت تا از خداوند بپرسد.
Gene Dari 25:23  خداوند به او فرمود: «دو ملت در شکم تو می باشند. تو دو قومی را که رقیب یکدیگر اند به دنیا می آوری. یکی از دیگری قویتر می باشند و بزرگتر کوچکتر را خدمت می کند.»
Gene Dari 25:24  وقت وضع حمل او فرا رسید. او دو پسر به دنیا آورد.
Gene Dari 25:25  اولی سرخ رنگ و پوستش مانند پوستین، پُر از مو بود. اسم او را عیسو گذاشتند.
Gene Dari 25:26  دومی وقتی به دنیا آمد کُری پای عیسو را محکم گرفته بود. اسم او را یعقوب گذاشتند. اسحاق در موقع تولد این پسرها شصت ساله بود.
Gene Dari 25:27  پسرها بزرگ شدند. عیسو شکارچی ماهری شد و صحرا را دوست می داشت، ولی یعقوب مرد آرامی بود که در خیمه گاه می ماند.
Gene Dari 25:28  اسحاق عیسو را بیشتر دوست می داشت، زیرا از حیواناتی که او شکار می کرد می خورد، اما ربکا یعقوب را بسیار دوست می داشت.
Gene Dari 25:29  یک روز وقتی یعقوب مشغول پختن آش بود، عیسو از شکار آمد و گرسنه بود.
Gene Dari 25:30  او به یعقوب گفت: «نزدیک است از گرسنگی بمیرم. مقداری از آن آش سرخ به من بده.» (به همین دلیل است که به او ادوم یعنی سرخ می گویند.)
Gene Dari 25:31  یعقوب به او گفت: «به این شرط از این آش به تو می دهم که تو حق نخست زادگی خود را به من بدهی.»
Gene Dari 25:32  عیسو گفت: «بسیار خوب، چیزی نمانده که از گرسنگی بمیرم. حق نخست زادگی چه فایده ای برای من دارد؟»
Gene Dari 25:33  یعقوب گفت: «اول برای من قسم بخور که حق خود را به من دادی.» عیسو، قسم خورد و حق خود را به یعقوب داد.
Gene Dari 25:34  بعد از آن یعقوب مقداری از آش را با نان به او داد. او خورد و نوشید و برخاست و رفت. به این ترتیب، عیسو نخست زادگی خود را بی ارزش شمرد.
Chapter 26
Gene Dari 26:1  در آن سرزمین قحطی شدیدی بغیر از قحطی ای که در زمان ابراهیم شده بود، پیدا شد. اسحاق به نزد ابی ملک پادشاه فلسطین به جرار رفت.
Gene Dari 26:2  خداوند بر اسحاق ظاهر شد و فرمود: «به مصر نرو. در همین سرزمین در جائی که من می گویم بمان.
Gene Dari 26:3  در اینجا زندگی کن. من با تو خواهم بود و تو را برکت خواهم داد. تمام این سرزمین را به تو و به اولادۀ تو خواهم داد و پیمانی را که با پدرت ابراهیم بسته ام حفظ می کنم.
Gene Dari 26:4  من اولادۀ تو را مانند ستارگان آسمان زیاد می کنم و تمام این سرزمین را به آن ها می دهم. تمام ملت ها از من می خواهند تا همانطوری که تو را برکت داده ام، آن ها را نیز برکت دهم.
Gene Dari 26:5  من تو را برکت می دهم چون که ابراهیم از من اطاعت کرد و تمام دستورات و اوامر مرا بجا آورد.»
Gene Dari 26:7  وقتی مردمان آنجا دربارۀ همسرش پرسیدند گفت که او خواهر من است. او نمی خواست بگوید که ربکا همسرش است چون می ترسید او را بکشند تا ربکا را که زن بسیار زیبائی بود، از او بگیرند.
Gene Dari 26:8  مدتی که از سکونت اسحاق در آنجا گذشت، روزی ابی ملک، پادشاه فلسطین، از کلکین اطاق خود به بیرون نگاه می کرد. او دید که اسحاق به ربکا ابراز محبت می کند.
Gene Dari 26:9  ابی ملک امر کرد و اسحاق را آوردند و به او گفت: «این زن همسر تو می باشد! چرا گفتی خواهر تو است؟» او جواب داد: «فکر کردم اگر بگویم او همسر من است، مرا خواهند کشت.»
Gene Dari 26:10  ابی ملک گفت: «این چه کاری بود که با ما کردی؟ شاید یکی از مردان من با همسر تو همبستر می شد. در آن صورت ما گناهکار می شدیم.»
Gene Dari 26:11  سپس ابی ملک به تمام مردم اخطار کرد که: «هر کس با این مرد یا همسرش بدرفتاری کند کشته خواهد شد.»
Gene Dari 26:12  اسحاق در آن سرزمین زراعت کرد و در آن سال صد برابر آنچه کاشته بود محصول به دست آورد، چون خداوند او را برکت داده بود.
Gene Dari 26:13  او روز به روز پیشرفت می کرد و مرد بسیار ثروتمندی شد.
Gene Dari 26:14  چون او گله های گاو و گوسفند و غلامان بسیاری داشت، فلسطینی ها به او حسادت کردند.
Gene Dari 26:15  آن ها تمام چاه هائی را که غلامان پدرش، ابراهیم در زمان حیات او کنده بودند، پُر کردند.
Gene Dari 26:16  ابی ملک به اسحاق گفت: «تو از ما قوی تر شده ای، پس کشور ما را ترک کن.»
Gene Dari 26:17  بنابرین، اسحاق از آنجا رفت و خیمه های خود را در اطراف درۀ جرار برپا کرد و مدتی در آنجا ماند.
Gene Dari 26:18  او چاه هائی را که در زمان ابراهیم کنده شده بود و فلسطینی ها آن ها را بعد از وفات ابراهیم پُر کرده بودند، دوباره کند و همان اسم را که ابراهیم بر آن چاه ها گذاشته بود دوباره بر آن ها گذاشت.
Gene Dari 26:19  غلامان اسحاق در سرزمین جرار چاهی کندند که آب داشت.
Gene Dari 26:20  چوپانان جرار با چوپانان اسحاق دعوا کردند و گفتند: «این آب مال ما است.» بنابرین اسحاق اسم آن چاه را «دعوا» گذاشت.
Gene Dari 26:21  غلامان اسحاق چاه دیگری کندند. به خاطر آن دعوای دیگری درگرفت. پس اسم آن چاه را «دشمنی» گذاشت.
Gene Dari 26:22  پس از آنجا کوچ کرد و چاه دیگری کند. به خاطر این چاه دیگر دعوائی نشد. پس اسم این چاه را «آزادی» گذاشت. او گفت: «خداوند به ما آزادی داده است تا در این سرزمین زندگی کنیم. ما در اینجا خوشبخت خواهیم شد.»
Gene Dari 26:23  اسحاق از آنجا کوچ کرد و به بئرشِبع آمد.
Gene Dari 26:24  آن شب خداوند بر او ظاهر شد و فرمود: «من هستم خدای پدرت ابراهیم. نترس. من با تو هستم. به خاطر وعده ای که به بنده ام ابراهیم داده ام، تو را برکت می دهم و فرزندان بسیاری به تو می بخشم.»
Gene Dari 26:25  اسحاق در آنجا قربانگاهی ساخت و خداوند را پرستش نمود. سپس خیمه های خود را در آنجا برپا کرد و غلامان او چاه دیگری کندند.
Gene Dari 26:26  ابی ملک به اتفاق مشاور خود، احُزات و قوماندان سپاه خود، فیکول از جرار به ملاقات اسحاق آمد.
Gene Dari 26:27  اسحاق پرسید: «تو با من غیر دوستانه رفتار کردی و مرا از سرزمین خود بیرون کردی. پس چرا حالا به دیدن من آمدی؟»
Gene Dari 26:28  آن ها جواب دادند: «ما حالا فهمیده ایم که خداوند با تو است و فکر می کنیم که باید یک پیمان صلح بین ما بسته شود. ما از تو می خواهیم که قول بدهی
Gene Dari 26:29  به ما صدمه ای نرسانی، همان طور که ما به تو صدمه نرساندیم. ما با تو مهربان بودیم و تو را به سلامتی روانه کردیم. حالا کاملاً واضح است که خداوند تو را برکت داده است.»
Gene Dari 26:30  اسحاق یک مهمانی به افتخار آن ها ترتیب داد. آن ها خوردند و نوشیدند.
Gene Dari 26:31  روز بعد وقتی برخاستند هر دوی آن ها بهم قول دادند و به خاطر آن قسم خوردند. اسحاق با آن ها خداحافظی کرد و دوستانه از هم جدا شدند.
Gene Dari 26:32  در آن روز غلامان اسحاق آمدند و به او خبر دادند که چاهی را که می کندیم به آب رسیده است.
Gene Dari 26:33  او اسم آن چاه را «قسم» گذاشت و به همین دلیل است که آن شهر بئرشِبع (یعنی: چاه سوگند) نامیده شد.
Gene Dari 26:34  وقتی عیسو چهل ساله شد با دو دختر حِتی بنام های یهودیه دختر بیری و بسمه دختر ایلون ازدواج کرد.
Gene Dari 26:35  آن ها زندگی را بر اسحاق و ربکا سخت کردند.
Chapter 27
Gene Dari 27:1  اسحاق پیر و نابینا شده بود. پس به دنبال پسر بزرگ خود عیسو فرستاد و به او گفت: «پسرم.» او جواب داد: «بلی.»
Gene Dari 27:2  اسحاق گفت: «می بینی که من دیگر پیر شده ام و نزدیک به مُردن هستم.
Gene Dari 27:3  تیر و کمان خود را بردار و به صحرا برو و حیوانی شکار کن.
Gene Dari 27:4  و از آن غذای خوشمزه ای را که من دوست دارم بپز و برایم بیاور تا آنرا بخورم و قبل از مردنم دعا کنم که خدا تو را برکت دهد.»
Gene Dari 27:5  وقتی اسحاق و عیسو صحبت می کردند، ربکا گفتگوی آن ها را می شنید. پس وقتی عیسو برای شکار بیرون رفت.
Gene Dari 27:6  ربکا به یعقوب گفت: «من شنیدم که پدرت به عیسو می گفت:
Gene Dari 27:7  «حیوانی برای من بیاور و آنرا بپز تا من بعد از خوردن آن پیش از آنکه بمیرم، دعا کنم که خداوند تو را برکت دهد.»
Gene Dari 27:8  حالا پسرم، به من گوش بده و هر چه به تو می گویم انجام بده.
Gene Dari 27:9  به طرف گله برو. دو بزغالۀ چاق را بگیر و بیاور. من آن ها را می پزم و از آن غذائی که پدرت بسیار دوست دارد درست می کنم.
Gene Dari 27:10  تو می توانی آن غذا را برای او ببری تا بخورد و قبل از مرگش، از خداوند برای تو برکت بطلبد.»
Gene Dari 27:11  اما یعقوب به مادر خود گفت: «تو می دانی که بدن عیسو موی زیاد دارد ولی بدن من مو ندارد.
Gene Dari 27:12  شاید پدرم مرا لمس کند و بفهمد که من او را فریب داده ام، در آن صورت بجای برکت لعنت نصیب من می شود.»
Gene Dari 27:13  مادرش گفت: «پسرم بگذار هر چه لعنت برای تو است به گردن من بیفتد. تو فقط آن چیزی که من می گویم انجام بده. برو و بزها را برای من بیاور.»
Gene Dari 27:14  پس او رفت و بزها را گرفت و برای مادر خود آورد. مادرش از آن ها غذائی را که پدرش دوست می داشت پخت.
Gene Dari 27:15  سپس او بهترین لباس های عیسو را که در خانه بود آورد و به یعقوب پوشانید.
Gene Dari 27:16  همچنین با پوست بزها بازو ها و قسمتی از گردن او را که مو نداشت پوشانید.
Gene Dari 27:17  سپس آن غذای خوشمزه را با مقداری از نانی که پخته بود به او داد.
Gene Dari 27:18  یعقوب پیش پدر خود رفت و گفت: «پدر.» او جواب داد: «بلی. تو کدام یک از پسرانم هستی؟»
Gene Dari 27:19  یعقوب گفت: «من پسر بزرگ تو عیسو هستم. کاری را که به من گفته بودی انجام دادم. لطفاً برخیز بنشین و غذائی را که برایت آورده ام بگیر و از خدا برایم برکت طلب کن.»
Gene Dari 27:20  اسحاق گفت: «پسرم. چطور توانستی به این زودی آنرا آماده کنی؟» یعقوب جواب داد: «خداوند، خدای تو، به من کمک کرد.»
Gene Dari 27:21  اسحاق به یعقوب گفت: «پیشتر بیا تا بتوانم تو را لمس کنم تا ببینم آیا تو واقعاً عیسو هستی؟»
Gene Dari 27:22  یعقوب پیشتر رفت. اسحاق او را لمس کرد و گفت: «صدای تو مثل صدای یعقوب است. اما بازو های تو مثل بازو های عیسو است.»
Gene Dari 27:23  او نتوانست یعقوب را بشناسد چون که بازو های او مثل بازو های عیسو مو داشت. او می خواست برای یعقوب دعای برکت بخواند
Gene Dari 27:24  ولی باز از او پرسید: «آیا تو، واقعاً عیسو هستی؟» او جواب داد: «بلی، من عیسو هستم.»
Gene Dari 27:25  اسحاق گفت: «مقداری از آن غذا را برای من بیاور تا بخورم و بعد از آن برای تو دعای برکت بخوانم.» یعقوب غذا و مقداری هم شراب برای او آورد.
Gene Dari 27:26  اسحاق بعد از خوردن و نوشیدن به او گفت: «پسرم، نزدیکتر بیا و مرا ببوس.»
Gene Dari 27:27  همین که آمد تا پدرش را ببوسد، اسحاق لباس های او را بو کرد. پس برای او دعای برکت خواند و گفت: «بوی خوش پسر من، مانند بوی مزرعه ای است که خداوند آنرا برکت داده است.
Gene Dari 27:28  خدا از آسمان شبنم و از زمین فراوانی نعمت و غله و شراب فراوان به تو بدهد.
Gene Dari 27:29  اقوام دیگر غلامان تو باشند و در مقابل تو تعظیم کنند. بر خویشاوندان خود حکمرانی کنی و فرزندان مادرت به تو تعظیم نمایند. لعنت بر کسی که تو را نفرین کند و متبارک باد کسی که برای تو دعای خیر کند.»
Gene Dari 27:30  دعای برکت اسحاق تمام شد. همین که یعقوب از آنجا رفت برادرش عیسو از شکار آمد.
Gene Dari 27:31  او غذای خوشمزه ای درست کرده و برای پدر خود آورده بود. عیسو گفت: «پدر، لطفاً برخیز بنشین و مقداری از غذائی که برایت آورده ام بخور و مرا برکت بده.»
Gene Dari 27:32  اسحاق پرسید: «تو کی هستی؟» او جواب داد: «من پسر بزرگ تو عیسو هستم.»
Gene Dari 27:33  تمام بدن اسحاق به لرزه افتاد و پرسید: «پس او که بود که حیوانی شکار کرد و برای من آورد؟ من آنرا خوردم و فقط پیش از این که تو بیائی او را برکت دادم. این برکت برای همیشه از آن او می باشد.»
Gene Dari 27:34  وقتی عیسو این را شنید با صدای بلند و به تلخی گریه کرد و گفت: «پدر، مرا هم برکت بده.»
Gene Dari 27:35  اسحاق گفت: «برادرت آمد و مرا فریب داد و برکت تو را از تو گرفت.»
Gene Dari 27:36  عیسو گفت: «این دفعۀ دوم است که او مرا فریب داده است. از همین خاطر است که نام او یعقوب است. او اول حق نخست زادگی مرا گرفت و حالا برکت مرا از من گرفته است. آیا دیگر برکتی نمانده است که به من بدهی؟»
Gene Dari 27:37  اسحاق گفت: «من او را بر تو برتری داده ام و تمام خویشاوندانش را غلامان او ساخته ام. به او غله و شراب داده ام و دیگر چیزی نمانده است که برای تو از خدا بخواهم.»
Gene Dari 27:38  عیسو زاری کنان به پدر خود گفت: «ای پدر، آیا تو فقط حق یک برکت داشتی؟ برای من هم از خدا برکت طلب کن!» و شروع کرد به گریه کردن.
Gene Dari 27:39  بنابرین اسحاق به او گفت: «برای تو نه شبنمی از آسمان می بارد نه غلۀ فراوان.
Gene Dari 27:40  با شمشیرت زندگی می کنی و غلام برادرت می باشی. اما سر انجام از قید او رهایی یافته، آزاد می شوی.»
Gene Dari 27:41  چون اسحاق به یعقوب برکت داده بود، عیسو با یعقوب دشمن شد. او با خود گفت: «پدرم بزودی می میرد و آنگاه یعقوب را می کشم.»
Gene Dari 27:42  ربکا از نقشۀ عیسو با خبر شد. دنبال یعقوب فرستاد و به او گفت: «برادرت عیسو نقشه کشیده است که تو را بکشد.
Gene Dari 27:43  حالا هر چه به تو می گویم انجام بده. برخیز و به حَران پیش برادرم فرار کن.
Gene Dari 27:44  برای مدتی پیش او بمان تا خشم برادرت فرو نشیند.
Gene Dari 27:45  وقتی او این موضوع را فراموش کرد، من یک نفر را می فرستم تا تو برگردی. چرا هر دوی شما را در یک روز از دست بدهم؟»
Gene Dari 27:46  ربکا به اسحاق گفت: «به خاطر زنهای عیسو که بیگانه هستند از زندگی خود سیر شده ام. حالا اگر یعقوب هم با یکی از همین دختران حیتی عروسی کند، دیگر برای من مرگ بهتر از زندگی است.»
Chapter 28
Gene Dari 28:1  اسحاق یعقوب را فرا خواند. با او احوالپرسی کرد و گفت: «با دختران کنعانی عروسی نکن.
Gene Dari 28:2  به بین النهرین به خانۀ پدر کلانت بِتوئیل برو و با یکی از دختر های مامای خود، لابان عروسی کن.
Gene Dari 28:3  تا خدای قادر مطلق عروسی تو را برکت دهد و فرزندان زیاد به تو بدهد. بنابراین، تو پدر ملت های بسیار می شوی.
Gene Dari 28:4  تا خدا همان طوری که ابراهیم را برکت داد، تو و فرزندان ترا نیز برکت دهد و مالک این سرزمینی که در آن زندگی می کنی و خدا آنرا به ابراهیم داده است، بشوی.»
Gene Dari 28:5  اسحاق یعقوب را به بین النهرین به نزد لابان پسر بِتوئیل ارامی فرستاد. لابان برادر ربکا، مادر یعقوب و عیسو، بود.
Gene Dari 28:6  عیسو فهمید که اسحاق برای یعقوب دعای برکت خوانده و او را به بین النهرین فرستاده است تا برای خود زن بگیرد. او همچنین فهمید، وقتی اسحاق برای یعقوب دعای برکت می خواند به او امر کرد که با دختران کنعانی عروسی نکند.
Gene Dari 28:7  او اطلاع داشت که یعقوب امر پدر و مادر خود را اطاعت کرده و به بین النهرین رفته است.
Gene Dari 28:8  او می دانست که پدرش از زنان کنعانی خوشش نمی آید.
Gene Dari 28:9  پس به نزد اسماعیل. پسر ابراهیم رفت و با محلت دختر اسماعیل که خواهر نبایوت بود ازدواج کرد.
Gene Dari 28:10  یعقوب بئرشِبع را ترک کرد و به طرف حَران رفت.
Gene Dari 28:11  هنگام غروب آفتاب به محلی رسید. همانجا سنگی را زیر سر خود گذاشت و خوابید.
Gene Dari 28:12  در خواب دید: زینه ای در آنجا است که یک سرش بر زمین و سر دیگرش در آسمان است و فرشتگان از آن بالا و پائین می روند
Gene Dari 28:13  و خداوند در کنار آن ایستاده و می گوید: «من هستم خداوند، خدای ابراهیم و اسحاق. من این زمینی را که روی آن خوابیده ای به تو و فرزندان تو می دهم.
Gene Dari 28:14  نسل تو مانند غبار زمین زیاد می شود. آن ها قلمرو خود را از هر طرف توسعه می دهند. من بوسیلۀ تو و فرزندان تو، همۀ ملت ها را برکت می دهم.
Gene Dari 28:15  به خاطر داشته باش که من با تو می باشم و هر جا بروی تو را محافظت می کنم و تو را به این سرزمین باز می آورم. تو را ترک نمی کنم تا همه چیزهای را که به تو وعده داده ام به انجام رسانم.»
Gene Dari 28:16  یعقوب از خواب بیدار شد و گفت: «خداوند در اینجا است. او در این مکان است و من این را نمی دانستم.»
Gene Dari 28:17  او ترسید و گفت: «این چه جای ترسناکی است. اینجا باید خانۀ خدا باشد. اینجا دروازۀ آسمان است.»
Gene Dari 28:18  یعقوب روز بعد، صبح وقت برخاست و سنگی را که زیر سر خود گذاشته بود برداشت و آنرا به عنوان یک ستون یاد بود در آنجا گذاشت. بر روی آن روغن ریخت تا به این وسیله آنرا برای خدا وقف کند.
Gene Dari 28:19  او آن شهر را که تا آن موقع به لوز مشهور بود، بیت ئیل (یعنی خانۀ خدا) نامید.
Gene Dari 28:20  بعد از آن یعقوب برای خداوند نذر گرفت و گفت: «اگر تو با من باشی و مرا در این سفر محافظت نمائی، به من خوراک و لباس بدهی
Gene Dari 28:21  و من به سلامتی به خانۀ پدرم باز گردم، تو خدای من می باشی.
Gene Dari 28:22  این ستون یاد بودی که برپا کرده ام محل پرستش تو می باشد و هر چه به من داده ای ده یک آنرا به تو می دهم.»
Chapter 29
Gene Dari 29:1  یعقوب به راه خود ادامه داد و به سرزمین مشرق رفت.
Gene Dari 29:2  در صحرا به سر چاهی رسید که سه گلۀ گوسفند در اطراف آن خوابیده بودند. از این چاه به گله ها آب می دادند. سنگ بزرگی بر سر چاه بود.
Gene Dari 29:3  وقتی همۀ گوسفند ها در آنجا جمع می شدند، چوپانان سنگ را از سر چاه بر می داشتند و به گله ها آب می دادند و بعد از آن دوباره سنگ را بر سر چاه می گذاشتند.
Gene Dari 29:4  یعقوب از چوپانان پرسید: «دوستان من، شما اهل کجا هستید؟» آن ها جواب دادند: «اهل حَران هستیم.»
Gene Dari 29:5  او پرسید: «آیا شما لابان پسر ناحور را می شناسید؟» آن ها جواب دادند: «بلی، می شناسیم.»
Gene Dari 29:6  او پرسید: «حالش خوب است؟» آن ها جواب دادند: «بلی خوب است. ببین، این دخترش راحیل است که همراه گلۀ خود می آید.»
Gene Dari 29:7  یعقوب گفت: «هنوز هوا روشن است و وقت جمع کردن گله ها نیست. چرا به آن ها آب نمی دهید تا دوباره به چراگاه برگردند؟»
Gene Dari 29:8  آن ها جواب دادند: «تا همۀ گله ها در اینجا جمع نشوند ما نمی توانیم به آن ها آب بدهیم. وقتی همه جمع شوند سنگ را از سر چاه بر می داریم و به آن ها آب می دهیم.»
Gene Dari 29:9  یعقوب با آن ها مشغول گفتگو بود که راحیل با گلۀ پدر خود لابان به آنجا آمد.
Gene Dari 29:10  وقتی یعقوب راحیل، دختر مامای خود را دید که با گله آمده است، بر سر چاه رفت. سنگ را از دهانۀ چاه پس زد و گوسفندان را آب داد.
Gene Dari 29:11  سپس راحیل را بوسید و از شدت خوشحالی گریه کرد.
Gene Dari 29:12  یعقوب به راحیل گفت: «من از خویشاوندان پدرت و پسر ربکا هستم.» راحیل دوید تا به پدر خود خبر بدهد.
Gene Dari 29:13  وقتی لابان خبر آمدن خواهرزادۀ خود، یعقوب را شنید، به استقبال او دوید. او را در آغوش کشید و بوسید و به خانه آورد. یعقوب تمام ماجرا را برای لابان شرح داد.
Gene Dari 29:14  لابان گفت: «تو در حقیقت رگ و خون من هستی.» یعقوب مدت یک ماه در آنجا ماند.
Gene Dari 29:15  لابان به یعقوب گفت: «تو نباید به خاطر اینکه خویشاوند من هستی، برای من مفت کار کنی. چقدر مزد می خواهی؟»
Gene Dari 29:16  لابان دو دختر داشت. نام دختر بزرگ لیه و نام دختر کوچک راحیل بود.
Gene Dari 29:17  لیه چشمان ضعیف داشت، ولی راحیل خوش اندام و زیبا بود.
Gene Dari 29:18  یعقوب راحیل را دوست می داشت. بنابراین به لابان گفت: «اگر اجازه دهی با دختر کوچک تو راحیل عروسی کنم، هفت سال برای تو کار می کنم.»
Gene Dari 29:19  لابان در جواب گفت: «اگر دخترم را به تو بدهم، بهتر از این است که به دیگران بدهم. همین جا پیش من بمان.»
Gene Dari 29:20  یعقوب برای اینکه با راحیل عروسی کند، هفت سال در آنجا کار کرد. اما چون راحیل را بسیار دوست می داشت، این مدت به نظرش مانند چند روز گذشت.
Gene Dari 29:21  بعد از ختم این مدت یعقوب به لابان گفت: «مدت قرارداد ما بسر رسیده است. دخترت را به من بده تا با او عروسی کنم.»
Gene Dari 29:22  لابان یک مجلس عروسی ترتیب داد و همۀ مردم آنجا را دعوت کرد.
Gene Dari 29:23  اما در آن شب لابان به جای راحیل، لیه را به یعقوب داد و یعقوب با او همخواب شد.
Gene Dari 29:24  (لابان کنیز خود زلفه را به دختر خود لیه بخشید.)
Gene Dari 29:25  یعقوب تا صبح روز بعد نفهمید که این دختر لیه است. صبح که فهمید پیش لابان رفت و به او گفت: «این چه کاری بود که تو کردی؟ من بخاطر راحیل برای تو کار کردم. ولی تو مرا فریب دادی.»
Gene Dari 29:26  لابان در جواب گفت: «در بین ما رسم نیست که دختر کوچک را قبل از دختر بزرگ شوهر بدهیم.
Gene Dari 29:27  تا روز هفتم جشن عروسی صبر کن. من راحیل را هم در مقابل هفت سال دیگر که برای من کار کنی به تو می دهم.»
Gene Dari 29:28  یعقوب قبول کرد. بعد از اینکه یک هفته گذشت لابان راحیل را هم به یعقوب داد.
Gene Dari 29:29  (لابان کنیز خود بلهه را هم به راحیل بخشید.)
Gene Dari 29:30  یعقوب با راحیل عروسی کرد و او را بیشتر از لیه دوست می داشت. یعقوب به خاطر راحیل هفت سال دیگر برای لابان کار کرد.
Gene Dari 29:31  چون خداوند دید که یعقوب لیه را کمتر از راحیل دوست دارد، به لیه قدرت بچه دار شدن بخشید، ولی راحیل نازا ماند.
Gene Dari 29:32  لیه حامله شد و پسری به دنیا آورد. او گفت: «خداوند زحمت مرا دیده است. حالا شوهرم مرا دوست می دارد.» بنابراین نام کودک را رئوبین گذاشت.
Gene Dari 29:33  لیه باز هم حامله شد و پسری زائید و گفت: «خداوند این پسر را هم به من داده است چون که می داند من محبوب شوهرم نیستم.» پس نام این پسر را شمعون گذاشت.
Gene Dari 29:34  بار دیگر او حامله شد و پسر دیگری زائید. او گفت: «حالا شوهرم به من دلبستگی بیشتری می داشته باشد چون که سه پسر برای او زائیده ام.» پس نام این پسر را لاوی گذاشت.
Gene Dari 29:35  او باز هم حامله شد و پسر دیگری بدنیا آورد و گفت: «این بار خداوند را سپاس می گویم.» اسم این پسر را یهودا گذاشت. لیه بعد از این دیگر حامله نشد.
Chapter 30
Gene Dari 30:1  راحیل نازا بود و به خاطر همین به خواهر خود حسادت می ورزید. او به یعقوب گفت: «یا به من طفلی بده یا من می میرم.»
Gene Dari 30:2  یعقوب از دست راحیل عصبانی شد و گفت: «من نمی توانم جای خدا را بگیرم. اوست که ترا نازا ساخته است.»
Gene Dari 30:3  راحیل گفت: «بیا و با کنیز من بلهه همبستر شو تا او بجای من طفلی بزاید و به این وسیله من مادر بشوم.»
Gene Dari 30:4  پس او کنیز خود بلهه را به شوهر خود داد و یعقوب با او همبستر شد.
Gene Dari 30:5  بلهه حامله شد و برای یعقوب پسری زائید.
Gene Dari 30:6  راحیل گفت: «خدا حق من را داده و دعای مرا شنیده است. او به من پسری داده است.» پس اسم این پسر را دان گذاشت.
Gene Dari 30:7  بلهه بار دیگر حامله شد و پسر دیگری برای یعقوب بدنیا آورد.
Gene Dari 30:8  راحیل گفت: «من با خواهر خود مبارزۀ سختی کرده ام و پیروز شده ام»؛ بنا بر این اسم آن پسر را نفتالی گذاشت.
Gene Dari 30:9  اما لیه وقتی دید که دیگر نمی تواند صاحب فرزند شود، کنیز خود زلفه را به یعقوب داد.
Gene Dari 30:10  پس زلفه پسری برای یعقوب زائید.
Gene Dari 30:11  لیه گفت: «من سعادتمند شده ام»؛ پس اسم او را جاد گذاشت.
Gene Dari 30:12  زلفه برای یعقوب پسر دیگری زائید.
Gene Dari 30:13  لیه گفت: «من چقدر خوشحال هستم. دیگر همۀ زنان مرا خوشحال خواهند خواند.» پس اسم او را اَشیر گذاشت.
Gene Dari 30:14  موقع درو گندم، رئوبین به مزرعه رفت. او مِهر گیاهی پیدا کرد و آنرا برای مادر خود لیه آورد. راحیل به لیه گفت: «خواهش می کنم مقداری از مِهر گیاه پسرت را به من بده.»
Gene Dari 30:15  لیه جواب داد: «آیا این کافی نیست که تو شوهر مرا تصاحب کرده ای؟ حالا هم کوشش می کنی که مِهر گیاه پسر مرا از من بگیری؟» راحیل گفت: «اگر مِهر گیاه پسرت را به من بدهی می توانی بجای آن امشب با یعقوب بخوابی.»
Gene Dari 30:16  وقت عصر بود، یعقوب از مزرعه می آمد. لیه به استقبال او رفت و گفت: «تو امشب باید با من بخوابی، زیرا من مِهر گیاه پسرم را برای این کار داده ام.» پس آن شب یعقوب با او خوابید.
Gene Dari 30:17  خدا دعای لیه را مستجاب کرد و او حامله شد و پنجمین پسر خود را بدنیا آورد.
Gene Dari 30:18  سپس لیه گفت: «خدا به من پاداش داده است. زیرا من کنیز خود را به شوهرم دادم.» پس او اسم پسرش را ایسَسکار گذاشت.
Gene Dari 30:19  لیه بار دیگر حامله شد و پسر ششم خود را برای یعقوب زائید.
Gene Dari 30:20  او گفت: «خدا هدیه ای عالی به من داده است. حالا دیگر مورد توجه شوهرم قرار می گیرم چون که شش پسر برای او زائیده ام.» پس نام او را زبولون گذاشت.
Gene Dari 30:21  بعد از آن دختری زائید و نامش را دینه گذاشت.
Gene Dari 30:22  خدا راحیل را به یاد آورد. دعای او را مستجاب کرد و به او فرزندی بخشید.
Gene Dari 30:23  او حامله شد و پسری زائید. راحیل گفت: «خدا پسری به من داده و به این وسیله ننگ مرا برطرف ساخته است.»
Gene Dari 30:24  بنابرین نام او را یوسف گذاشت و گفت: «خداوند پسر دیگری هم به من خواهد داد.»
Gene Dari 30:25  بعد از تولد یوسف یعقوب به لابان گفت: «اجازه بده به وطن خود و به خانه ام برگردم.
Gene Dari 30:26  زنان و فرزندان مرا که به خاطر آن ها برای تو کار کرده ام به من بده تا از اینجا بروم. البته تو خوب می دانی که چطور به تو خدمت کرده ام.»
Gene Dari 30:27  لابان به او گفت: «خواهش می کنم به حرف های من گوش کن: من فال گرفته ام و فهمیده ام که خداوند به خاطر تو مرا برکت داده است.
Gene Dari 30:28  پس حالا بگو مزدت چقدر است تا به تو بدهم.»
Gene Dari 30:29  یعقوب جواب داد: «تو می دانی که من چطور برای تو کار کرده ام و چطور از گله های تو نگهبانی نموده ام.
Gene Dari 30:30  وقتی من پیش تو آمدم اموال تو کم بود، ولی حالا زیاد شده است. خداوند به خاطر من تو را برکت داده است. حالا دیگر وقت آن است که من به فکر خودم باشم.»
Gene Dari 30:31  لابان پرسید: «چه چیزی باید به تو بدهم؟» یعقوب جواب داد: «من هیچ مزدی نمی خواهم. اگر با پیشنهاد من موافق باشی من به کارم ادامه می دهم و از گله های تو نگهبانی می کنم.
Gene Dari 30:32  امروز به میان گله های تو می روم و تمام بره های سیاه و بزغاله های ابلق را بجای مزد خود جدا می کنم.
Gene Dari 30:33  موقعی که بیائی تا آنچه را من به جای مزد خود بر می دارم ببینی به راحتی می توانی بفهمی که من با تو بی ریا و راست بوده ام. اگر گوسفندی که سیاه نباشد و یا بزی که ابلق نباشد پیش من دیدی، بدان که آنرا دزدیده ام.»
Gene Dari 30:34  لابان گفت: «درست است. همان طور که گفتی قبول دارم.»
Gene Dari 30:35  اما آن روز لابان تمام بز های نری که ابلق یا خالدار بودند و همچنین تمام بز های ماده ای که ابلق یا خالدار بودند و یا لکۀ سفید داشتند و همۀ گوسفندان سیاه را جدا کرد و به پسران خود داد تا آن ها را ببرند و از آن ها نگهبانی کنند.
Gene Dari 30:36  او با این گله سه روز سفر کرد و تا آنجائی که می توانست از یعقوب دور شد. اما یعقوب از باقیماندۀ گله پاسبانی می کرد.
Gene Dari 30:37  یعقوب شاخه های سبز درخت عرعر، بادام و چنار را برداشت و پوست آن ها را خط خط کرد تا سفیدی آن ها معلوم شود.
Gene Dari 30:38  وقتی گله برای نوشیدن آب می آمد، او این شاخه ها را در آبخور آن ها می انداخت. زیرا حیوانات موقعی که برای نوشیدن آب می آمدند، جفت گیری می کردند.
Gene Dari 30:39  وقتی بزها در مقابل این شاخه ها حامله می شدند بزغاله های آن ها ابلق و خالدار به دنیا می آمدند.
Gene Dari 30:40  یعقوب گوسفند ها را از بزها جدا می کرد و آن ها را در طرف دیگر در مقابل حیوانات ابلق و خالدار گلۀ لابان نگهداری می کرد. به این ترتیب او گلۀ خود را هر روزه زیاد می کرد و آن ها را از گلۀ لابان جدا نگهداری می کرد.
Gene Dari 30:41  موقعی که حیوانات قوی و سالم جفت گیری می کردند، یعقوب شاخه ها را در آبخور آن ها می گذاشت و آن ها در میان شاخه ها حامله می شدند.
Gene Dari 30:42  اما وقتی حیوانات ضعیف جفت گیری می کردند یعقوب شاخه ها را در آبخور آن ها نمی گذاشت. به این ترتیب حیوانات ضعیف به لابان می رسید و حیوانات قوی و سالم از یعقوب می شد.
Gene Dari 30:43  به این ترتیب یعقوب بسیار ثروتمند شد. او صاحب گله های بسیار شد، و غلامان و کنیزان و شتران و خر های بسیار داشت.
Chapter 31
Gene Dari 31:1  یعقوب شنید که پسران لابان می گویند: «تمام ثروت یعقوب مال پدر ما است. او تمام دارائی اش را از اموال پدر ما به دست آورده است.»
Gene Dari 31:2  همچنین یعقوب دید که لابان دیگر مانند سابق با او دوست نیست.
Gene Dari 31:3  سپس خداوند به او فرمود: «به سرزمین اجدادت یعنی جائی که در آن به دنیا آمدی برو. من با تو می باشم.»
Gene Dari 31:4  پس یعقوب برای راحیل و لیه پیغام فرستاد تا در مزرعه، جائی که گله ها هستند، پیش او بیایند.
Gene Dari 31:5  به آن ها گفت: «من فهمیده ام که پدر شما دیگر مثل سابق با من دوستانه رفتار نمی کند، ولی خدای پدرم با من بوده است.
Gene Dari 31:6  هر دوی شما می دانید که من با همۀ قدرتم برای پدر شما کار کرده ام.
Gene Dari 31:7  ولی پدر شما مرا فریب داده و تا به حال ده بار حق مرا تلف کرده است، ولی خدا نگذاشت که او به من صدمه ای بزند.
Gene Dari 31:8  هر وقت لابان می گفت: «بز های ابلق اجرت تو باشد»، تمام گله، بزغاله های ابلق می زائیدند. وقتی می گفت: «بز های خالدار و خط خطی اجرت تو باشد»، تمام گله، بز های خالدار و خط خطی می زائیدند.
Gene Dari 31:9  خدا گله های پدر شما را از او گرفته و به من داده است.
Gene Dari 31:10  موقع جفت گیری گله ها خوابی دیدم. دیدم که بز های نری که جفت گیری می کنند. ابلق، خالدار و خط خطی هستند.
Gene Dari 31:11  فرشتۀ خدا در خواب به من گفت: «یعقوب.» گفتم: «بلی.»
Gene Dari 31:12  او جواب داد: «ببین، تمام بز های نر که جفت گیری می کنند، ابلق، خالدار و خط خطی هستند. من این کار را کرده ام. زیرا تمام کارهای را که لابان با تو کرده است، دیده ام.
Gene Dari 31:13  من همان خدائی هستم که در بیت ئیل بر تو ظاهر شدم. در جائی که یک ستون سنگی بعنوان یاد بود بنا کردی و روغن زیتون بر آن ریختی. همان جائی که آن را برای من وقف کردی. حالا حاضر شو و به سرزمینی که در آن به دنیا آمدی، برگرد.»»
Gene Dari 31:14  راحیل و لیه در جواب یعقوب گفتند: «از پدر ما ارثی برای ما نرسیده است.
Gene Dari 31:15  او با ما مثل بیگانه ها رفتار کرده است. ما را فروخته و پولی را که از این بابت به دست آورده است برای خود نگاهداشته است.
Gene Dari 31:16  تمام این ثروتی که خدا از پدر ما گرفته است، مال ما و اطفال ما است و هر چه خدا به تو گفته است انجام بده.»
Gene Dari 31:17  پس یعقوب تمام گله ها و چیزهای را که در بین النهرین به دست آورده بود جمع کرد. زنها و فرزندان خود را سوار شتر کرد و آماده شد تا به سرزمین پدری خود، یعنی کنعان برگردد.
Gene Dari 31:18  پس یعقوب تمام گله ها و چیزهای را که در بین النهرین به دست آورده بود جمع کرد. زنها و فرزندان خود را سوار شتر کرد و آماده شد تا به سرزمین پدری خود، یعنی کنعان برگردد.
Gene Dari 31:19  لابان رفته بود که پشم گوسفندان خود را بچیند. وقتی او نبود، راحیل بتهای را که در خانۀ پدرش بود دزدید.
Gene Dari 31:20  یعقوب، لابان را فریب داد و به او نگفت که می خواهد از آنجا برود.
Gene Dari 31:21  او هر چه داشت جمع کرد و به عجله آنجا را ترک کرد. او از دریای فرات گذشت و به سمت تپه های جلعاد رفت.
Gene Dari 31:22  بعد از سه روز به لابان خبر دادند که یعقوب فرار کرده است.
Gene Dari 31:23  او مردان خود را جمع کرد و به تعقیب یعقوب پرداخت. بالاخره بعد از هفت روز در تپه های جلعاد به او رسید.
Gene Dari 31:24  آن شب خدا در خواب به لابان ظاهر شد و به او فرمود: «هوش کنی که به یعقوب خوب یا بد نگوئی.»
Gene Dari 31:25  یعقوب در کوه خیمه زده بود. لابان و خویشاوندان او هم در تپه های جلعاد خیمه زدند.
Gene Dari 31:26  لابان به یعقوب گفت: «چرا مرا فریب دادی و دختران مرا مانند اسیران جنگی با خود بردی؟
Gene Dari 31:27  چرا مرا فریب دادی و بی خبر فرار کردی؟ اگر به من خبر می دادی، با ساز و آواز برای خداحافظی می آمدم.
Gene Dari 31:28  تو حتی نگذاشتی که من نواسه ها و دختر هایم را ببوسم و با آن ها خداحافظی کنم. این کار تو احمقانه بود.
Gene Dari 31:29  من قدرت آنرا دارم که تو را جزا بدهم، اما دیشب خدای پدرت به من گفت که به تو چیزی نگویم.
Gene Dari 31:30  من می دانم تو علاقۀ زیادی داشتی که به وطنت برگردی. اما چرا بتهای مرا دزدیدی؟»
Gene Dari 31:31  یعقوب جواب داد: «من می ترسیدم که مبادا دختر هایت را با زور از من بگیری.
Gene Dari 31:32  اما پیش هر کس که بُتهایت را پیدا کنی، آن شخص باید کشته شود. اینجا در حضور خویشاوندان ما جستجو کن و هر چه از اموال خودت را دیدی بردار.» یعقوب نمی دانست که راحیل بتها را دزدیده است.
Gene Dari 31:33  لابان خیمه های یعقوب، لیه و کنیز های آن ها را جستجو کرد و چیزی پیدا نکرد. پس به خیمۀ راحیل رفت.
Gene Dari 31:34  راحیل بتها را زیر زین شتر پنهان کرده بود، و خودش هم روی آن نشسته بود. لابان تمام خیمۀ او را جستجو کرد، ولی آن ها را نیافت.
Gene Dari 31:35  راحیل به پدر خود گفت: «از من دلگیر نشو، چون که عادت ماهانۀ زنانگی دارم و نمی توانم در حضور تو بایستم.» لابان با وجود جستجوی زیاد نتوانست بتهای خود را پیدا کند.
Gene Dari 31:36  آنگاه یعقوب قهر شد و با لابان جنگ و دعوا کرد و گفت: «چه خطایی از من سر زده است که تو اینطور مرا تعقیب کردی؟
Gene Dari 31:37  تو تمام اموال مرا جستجو کردی. آیا چیزی از اسباب خانه ات را یافتی؟ هر چه پیدا کردی اینجا پیش خویشاوندان خودت و خویشاوندان من بگذار تا آن ها ببینند و بگویند حق با کدام یک از ما است.
Gene Dari 31:38  من مدت بیست سال با تو بودم. در این مدت حتی یکی از گوسفند ها و یا بز های تو نقصان نکرده است و من حتی یک میش از گلۀ تو برای خودم نگرفته ام.
Gene Dari 31:39  هرگز گوسفندی را که حیوان وحشی آنرا کشته بود پیش تو نیاوردم تا به تو نشان دهم، بلکه خودم عوض آنرا می دادم. تو آنهائی را که در شب و یا روز دزدیده می شدند، عوض آن ها را از من می گرفتی.
Gene Dari 31:40  بارها از گرمای روز و سرمای شب نزدیک بود از بین بروم و نمی توانستم بخوابم.
Gene Dari 31:41  همین طور بیست سال تو را خدمت کردم. چهارده سال برای دو دخترت و شش سال برای گله ات. با وجود این تو ده مرتبه اجرت مرا تغییر دادی.
Gene Dari 31:42  هرگاه خدای پدرانم، خدای ابراهیم و اسحاق با من نمی بود تو دست خالی مرا بیرون می کردی، ولی خدا زحمات مرا دیده است که چطور کار می کردم و دیشب تو را ملامت کرده است.»
Gene Dari 31:43  لابان در جواب یعقوب گفت: «این دختران، دختران من و اطفال آن ها اطفال من و این گله هم گلۀ من است. در حقیقت هر چه که اینجا می بینی مال من است. اما چون نمی توانم دختر هایم و اطفال آن ها را از تو بگیرم،
Gene Dari 31:44  حاضرم با تو پیمان ببندم. پس بیا تا یک ستون سنگی درست کنیم تا نشانۀ پیمان ما باشد.»
Gene Dari 31:45  پس یعقوب سنگی را برداشت و آنرا به عنوان یاد بود در آنجا گذاشت.
Gene Dari 31:46  او به خویشاوندان خود امر کرد تا چند تخته سنگ بیاورند و روی هم بگذارند. بعد از آن در کنار آن تخته سنگ ها با هم غذا خوردند.
Gene Dari 31:47  لابان نام آنجا را «یجرسهدوتا» گذاشت، ولی یعقوب آنجا را «جلعید» نامید.
Gene Dari 31:48  لابان به یعقوب گفت: «این ستون از امروز بین من و تو شاهد است.» به این سبب است که نام آنجا را جلعید گذاشتند.
Gene Dari 31:49  لابان همچنین گفت: «وقتی ما از یکدیگر جدا می شویم خداوند ناظر هردوی ما است.» پس آنجا را مِصفه (یعنی برج دیده بانی) هم نامیدند.
Gene Dari 31:50  لابان به سخنان خود ادامه داد و گفت: «اگر دختر های مرا اذیت کنی و یا بغیر از آن ها زن دیگری بگیری، هر چند که من ندانم، ولی بدان که خدا بین ما ناظر است.
Gene Dari 31:51  این تودۀ سنگ و این ستونی که بین ما است،
Gene Dari 31:52  هر دو شاهد پیمان ما خواهند بود. من هرگز از این ستون نمی گذرم تا به تو حمله کنم و تو هم هرگز از این ستون و یا تودۀ سنگ برای حمله به من عبور نمی کنی.
Gene Dari 31:53  خدای ابراهیم و خدای ناحور بین ما قضاوت می کند.» سپس یعقوب به نام خدائی که پدرش اسحاق او را پرستش می کرد قسم یاد کرد که این پیمان را حفظ کند.
Gene Dari 31:54  آنگاه یعقوب بالای آن کوه قربانی کرد و همراهان خود را برای غذا خوردن دعوت کرد. بعد از خوردن غذا آن ها شب را در کوه بسر بردند.
Gene Dari 31:55  روز بعد صبح وقت، لابان نواسه ها و دختر های خود را بوسید و برای آن ها دعای خیر کرد و به طرف خانۀ خود رفت.
Chapter 32
Gene Dari 32:1  وقتی یعقوب در راه بود، چند فرشته با او روبرو شدند.
Gene Dari 32:2  یعقوب آن ها را دید و گفت: «اینجا اردوگاه خدا است.» پس نام آنجا را محنایم (یعنی دو لشکر) گذاشت.
Gene Dari 32:3  یعقوب چند نفر قاصد به ادوم فرستاد تا پیش برادرش عیسو بروند.
Gene Dari 32:4  به آن ها گفت: «به آقایم عیسو بگوئید: من یعقوب، غلام تو هستم و تا به حال پیش لابان بودم.
Gene Dari 32:5  من در آنجا صاحب گاوها، خرها، گوسفندان، بزها و غلامان شدم. حالا برای تو پیغام فرستاده ام به این امید که مورد لطف و توجه تو قرار بگیرم.»
Gene Dari 32:6  وقتی قاصدان پیش یعقوب برگشتند گفتند: «ما پیش برادرت عیسو رفتیم. او حالا با چهار صد نفر به استقبال تو می آید.»
Gene Dari 32:7  یعقوب پریشان شد و ترسید. پس همراهان خود و گوسفندان و بزها و شتران خود را به دو دسته تقسیم کرد.
Gene Dari 32:8  او با خود گفت: «اگر عیسو بیاید و به دستۀ اول حمله کند، دستۀ دوم می توانند فرار کنند.»
Gene Dari 32:9  پس یعقوب دعا کرد و گفت: «ای خدای پدرم ابراهیم و خدای پدرم اسحاق، ای خداوندی که به من فرمودی که به سرزمین خود و به نزد فامیل خود برگردم و تو همه چیز را به خیر من می گردانی.
Gene Dari 32:10  من بندۀ تو هستم و ارزش این همه مهربانی و وفاداری که به من کرده ای ندارم. من فقط با یک عصاچوب از دریای اُردن عبور کردم، ولی حالا که برگشته ام مالک دو گروه هستم.
Gene Dari 32:11  حالا دعا می کنم که مرا از دست برادرم عیسو نجات بدهی. من می ترسم. می ترسم که او بیاید و به ما حمله کند و همۀ ما را با زنها و اطفالم از بین ببرد.
Gene Dari 32:12  تو قول دادی که همه چیز را به خیر من بگردانی و اولادۀ مرا مانند ریگ های کنار دریا آنقدر زیاد کنی که کسی نتواند آن ها را بشمارد.»
Gene Dari 32:13  او شب در آنجا ماند و سپس از آنچه داشت تحفه هائی برای برادر خود عیسو تهیه کرد.
Gene Dari 32:14  دو صد بز ماده و بیست بز نر، دو صد میش و بیست قوچ.
Gene Dari 32:15  سی شتر شیرده با چوچه های آن ها، چهل گاو ماده و ده گاو نر، بیست خر ماده و ده خر نر.
Gene Dari 32:16  آن ها را به چند گله و رمه تقسیم کرد و هر گله را به یکی از غلامان خود سپرد. به آن ها گفت: «شما پیشتر از من به دنبال هم بروید و بین هر گله فاصله بگذارید.»
Gene Dari 32:17  به غلام اول امر کرد: «وقتی برادرم عیسو تو را دید و پرسید: «آقایت کیست و از کجا می آئی، و این حیوانات مال کیست؟»
Gene Dari 32:18  تو باید بگوئی: «اینها مال نوکر تو یعقوب است. او اینها را به عنوان هدیه برای آقای خود عیسو فرستاده است. خود او هم پشت سر ما می آید.»»
Gene Dari 32:19  همین طور به دومی و سومی و به همۀ کسانی که مسئول این گله ها بودند گفت: «شما هم وقتی عیسو را دیدید باید همین را بگوئید.
Gene Dari 32:20  بگوئید: «خادم تو یعقوب پشت سر ما است.»» یعقوب فکر می کرد که با این تحفه هائی که قبل از خودش می فرستد ممکن است عیسو را خوشنود گرداند تا وقتی او را ببیند مورد بخشش او واقع شود.
Gene Dari 32:21  پس تحفه ها را پیشتر فرستاد و خودش شب در خیمه گاه بسر برد.
Gene Dari 32:22  همان شب یعقوب برخاست. دو زن و دو کنیز و یازده فرزند خود را از دریای یبوق تیر کرد.
Gene Dari 32:23  بعد از آن تمام دارائی خود را هم به آن طرف دریا فرستاد.
Gene Dari 32:24  اما خودش به تنهائی در آنجا ماند. سپس مردی آمد و تا طلوع صبح با یعقوب کشتی گرفت.
Gene Dari 32:25  وقتی آن مرد دید نمی تواند یعقوب را مغلوب کند، بر بالای ران او ضربه ای زد و ران یعقوب بیجا شد.
Gene Dari 32:26  پس آن مرد گفت: «بگذار بروم، چون هوا روشن می شود.» یعقوب گفت: «تا مرا برکت ندهی نمی گذارم بروی.»
Gene Dari 32:27  آن مرد گفت: «نام تو چیست؟» یعقوب گفت: «نام من یعقوب است.»
Gene Dari 32:28  آن مرد گفت: «بعد از این نام تو یعقوب نخواهد بود. تو با خدا و انسان مجاهده کردی و پیروز شدی. پس بعد از این نام تو اسرائیل خواهد بود.»
Gene Dari 32:29  یعقوب گفت: «حالا نام خودت را به من بگو.» اما او گفت: «چرا نام مرا می پرسی؟» و پس از آن یعقوب را برکت داد.
Gene Dari 32:30  یعقوب گفت: «من خدا را روبرو دیده ام و هنوز هم زنده ام.» پس نام آن محل را فنیئیل (یعنی چهرۀ خدا) گذاشت.
Gene Dari 32:31  وقتی یعقوب فنیئیل را ترک می نمود، آفتاب طلوع کرد. یعقوب به خاطر ضربه ای که به رانش خورده بود می لنگید.
Gene Dari 32:32  تا امروز هم بنی اسرائیل ماهیچۀ کاسۀ ران را نمی خورند. زیرا همین قسمت ران یعقوب ضربه خورده بود.
Chapter 33
Gene Dari 33:1  یعقوب دید که عیسو با چهار صد نفر مرد می آید. پس اطفال خود را بین راحیل و لیه و دو کنیز تقسیم کرد.
Gene Dari 33:2  کنیزها و اطفال آن ها را اول و پشت سر آن ها لیه و اطفال او را، راحیل و یوسف را هم در آخر گذاشت.
Gene Dari 33:3  یعقوب پیشتر از آن ها رفت و هفت مرتبه به خاک افتاد و سجده کرد تا به برادر خود رسید.
Gene Dari 33:4  ولی عیسو دوید و به استقبال یعقوب رفت. دست خود را به گردن او انداخت و او را بوسید. آن ها هر دو گریه می کردند.
Gene Dari 33:5  وقتی عیسو به اطراف نگاه کرد و زنها و اطفال را دید، پرسید: «این همراهان تو کی هستند؟» یعقوب گفت: «ای آقای من، اینها زنان و فرزندان من هستند که خدا از روی لطف به من داده است.»
Gene Dari 33:6  پس کنیزان و اطفال آن ها پیش آمدند و تعظیم کردند.
Gene Dari 33:7  سپس لیه و فرزندانش و آخر همه یوسف و راحیل پیش آمدند و تعظیم کردند.
Gene Dari 33:8  عیسو پرسید: «آن حیواناتی را که در راه دیدم برای چه بود؟» یعقوب گفت: «آن ها را برای تو آوردم تا مورد لطف تو قرار گیرم.»
Gene Dari 33:9  اما عیسو گفت: «برادر، من به اندازۀ کافی گله و رمه دارم. آن ها را برای خودت نگهدار.»
Gene Dari 33:10  یعقوب گفت: «نه. خواهش می کنم اگر به من لطف داری، تحفه های مرا قبول کن. دیدن روی تو برای من مثل این است که خدا را دیده ام. تو با من بسیار دوستانه رفتار کردی.
Gene Dari 33:11  لطفاً این تحفه ها را که برای تو آورده ام قبول کن. خدا به من لطف کرده و هر چه احتیاج داشته ام به من داده است.» یعقوب آنقدر اصرار کرد تا عیسو آن ها را قبول کرد.
Gene Dari 33:12  عیسو گفت: «پس حاضر شو تا برویم. من هم با شما می آیم.»
Gene Dari 33:13  یعقوب گفت: «ای آقای من، تو می دانی که کودکان ضعیف هستند و من هم باید از گوسفندان و گاوها و چوچه های آن ها نگهبانی کنم. اگر آن ها را بسرعت برانم، همۀ آن ها می میرند.
Gene Dari 33:14  ای آقای من لطفاً تو پیشتر برو، بنده هم آهسته طوری که گله و کودکان بتوانند بیایند به دنبال تو می آیم تا در ادوم به شما برسم.»
Gene Dari 33:15  عیسو گفت: «پس بگذار چند نفر از این مردانی که با من هستند پیش تو بگذارم.» اما یعقوب گفت: «ای آقای من، احتیاجی به آن ها نیست. فقط لطف تو برای من کافی است.»
Gene Dari 33:16  پس همان روز عیسو به طرف ادوم رفت.
Gene Dari 33:17  اما یعقوب به سُکوت رفت، در آنجا خانه ای برای خود ساخت و جائی هم برای گله درست کرد. به این سبب آن محل را سُکوت (یعنی سایبانها) نامیدند.
Gene Dari 33:18  پس یعقوب از بین النهرین به سلامتی به شهر شکیم در سرزمین کنعان رسید و در مزرعه ای نزدیک شهر خیمه زد.
Gene Dari 33:19  او آن مزرعه را از پسران حمور، پدر شکیم، به صد سکۀ نقره خرید.
Gene Dari 33:20  در آنجا قربانگاهی درست کرد و آنرا ایل اُلوهی اسرائیل (یعنی خداوند، خدای اسرائیل است) نامید.
Chapter 34
Gene Dari 34:1  روزی دینه ـ دختر یعقوب و لیه ـ به دیدار چند نفر از زنان کنعانی رفت.
Gene Dari 34:2  شکیم ـ پسر حمور حوی ـ که رئیس آن منطقه بود، او را دید و به زور او را گرفت و به او تجاوز کرد.
Gene Dari 34:3  اما متوجه شد که او دختر بسیار زیبا و دلربائی است و عاشق او شد. پس کوشش می کرد که هر طور شده دل او را به دست بیاورد.
Gene Dari 34:4  پس شکیم به پدر خود گفت: «از تو می خواهم که این دختر را برای من بگیری.»
Gene Dari 34:5  یعقوب فهمید که دامن دخترش دینه، لکه دار شده است، اما چون پسران او با گله رفته بودند، کاری نکرد تا آن ها برگردند.
Gene Dari 34:6  حمور، پدر شکیم به نزد یعقوب رفت تا با او مذاکره کند.
Gene Dari 34:7  در همین موقع پسران یعقوب از مزرعه آمدند. وقتی از ماجرا با خبر شدند به شدت غمگین و قهر شدند، زیرا که شکیم به دختر یعقوب تجاوز کرده بود و به این وسیله به قوم اسرائیل توهین شده بود.
Gene Dari 34:8  حمور به آن ها گفت: «پسر من شکیم عاشق دختر شما شده است. خواهش می کنم اجازه بدهید تا با او عروسی کند.
Gene Dari 34:9  بیائید با هم قرارداد ببندیم تا دختران و پسران ما با هم عروسی کنند.
Gene Dari 34:10  به این ترتیب شما می توانید در سرزمین ما بمانید و در هر جائی که بخواهید زندگی کنید. آزادانه به کسب و کار مشغول شوید و اموال فراوان برای خود به دست آورید.»
Gene Dari 34:11  سپس شکیم به پدر و برادران دینه گفت: «شما این لطف را در حق من بکنید. در عوض هر چه بخواهید به شما خواهم داد.
Gene Dari 34:12  هر چه پیشکش و هر قدر مَهر می خواهید من قبول دارم. شما فقط اجازه بدهید که من با دینه عروسی کنم.»
Gene Dari 34:13  پسران یعقوب، چون شکیم دامن خواهر شان دینه را لکه دار کرده بود، به شکیم و به پدرش حمور با حیله جواب دادند.
Gene Dari 34:14  آن ها گفتند: «ما نمی توانیم بگذاریم خواهر ما با مردی که ختنه نشده است عروسی کند. چون این کار برای ما ننگ است.
Gene Dari 34:15  ما فقط با این شرط می توانیم با شما موافقت کنیم و اجازه بدهیم که دختران و پسران ما با هم عروسی کنند که شما هم مثل ما بشوید و تمام مردان شما ختنه شوند. آن وقت ما در بین شما زندگی می کنیم و با شما یک قوم می شویم.
Gene Dari 34:16  ما فقط با این شرط می توانیم با شما موافقت کنیم و اجازه بدهیم که دختران و پسران ما با هم عروسی کنند که شما هم مثل ما بشوید و تمام مردان شما ختنه شوند. آن وقت ما در بین شما زندگی می کنیم و با شما یک قوم می شویم.
Gene Dari 34:17  اما اگر شرط ما را قبول نکنید و ختنه نشوید، ما دختر خود را می گیریم و اینجا را ترک می کنیم.»
Gene Dari 34:18  این شرط به نظر حمور و پسرش شکیم، جالب بود.
Gene Dari 34:19  آن مرد جوان به خاطر عشقی که به دختر یعقوب داشت برای انجام این شرط هیچ معطلی نکرد. شکیم در بین فامیل از همه عزیزتر بود.
Gene Dari 34:20  حمور و پسرش شکیم به محل اجتماع شهر که در دروازۀ شهر بود آمدند و به مردان شهر خود گفتند:
Gene Dari 34:21  «این مردم با ما دوست هستند. بگذارید اینجا در بین ما زندگی کنند و آزادانه رفت و آمد نمایند. این سرزمین آنقدر بزرگ است که برای هر دوی ما کافی می باشد. با دختران آن ها عروسی کنیم و دختران خود را به آن ها بدهیم.
Gene Dari 34:22  اما این مردم فقط به این شرط حاضرند در بین ما زندگی کنند و با ما یکی شوند که تمام مردان و پسران ما مثل آن ها ختنه شوند.
Gene Dari 34:23  در این صورت، آیا تمام دارائی آن ها و هر چه که دارند مال ما نمی شود؟ پس بیائید موافقه کنیم که آن ها بین ما زندگی کنند.»
Gene Dari 34:24  تمام مردم آن شهر با آنچه حمور و شکیم گفتند موافقه کردند و تمام مردان و پسران ختنه شدند.
Gene Dari 34:25  سه روز بعد، وقتی که مردان به خاطر ختنه شدن هنوز درد داشتند، دو پسر یعقوب، شمعون و لاوی، برادران دینه، شمشیر خود را برداشتند و بدون مقاومت به شهر حمله کردند و تمام مردم را کشتند.
Gene Dari 34:26  آن ها حمور و پسرش شکیم را هم کشتند و دینه را از خانۀ شکیم بیرون آوردند و رفتند.
Gene Dari 34:27  بعد از این کشتار، پسران دیگر یعقوب شهر را غارت کردند تا انتقام خواهر خود را که بی حرمت شده بود بگیرند.
Gene Dari 34:28  آن ها گله های گوسفند و گاو و خر و هر چه که در شهر و مزرعه بود گرفتند.
Gene Dari 34:29  آن ها تمام چیز های قیمتی را گرفتند و زنان و کودکان را اسیر کردند و هر چه در خانه ها بود بردند.
Gene Dari 34:30  یعقوب به شمعون و لاوی گفت: «شما مرا به دردسر انداخته اید. حالا کنعانیان و فرزیان و تمام کسانی که در این سرزمین هستند از من متنفر می شوند. عدۀ ما خیلی کم است. اگر همۀ آن ها با هم متحد شوند و به ما حمله کنند، تمام ما نابود خواهیم شد.»
Gene Dari 34:31  اما آن ها جواب دادند: «ما نمی توانیم بگذاریم که با خواهر ما مثل یک فاحشه رفتار کنند.»
Chapter 35
Gene Dari 35:1  خدا به یعقوب فرمود: «برخیز و به بیت ئیل برو و در آنجا باش. در آنجا قربانگاهی برای من بساز، برای خدائی که وقتی از دست برادرت عیسو فرار می کردی بر تو ظاهر شد.»
Gene Dari 35:2  پس یعقوب به خانواده و تمام کسانی که با او بودند گفت: «تمام بتهائی را که در میان شما است دور بیندازید. خود را پاک کنید و لباس نو بپوشید.
Gene Dari 35:3  ما از اینجا به بیت ئیل کوچ می کنیم. من در آنجا برای خدائی که هر جا رفتم با من بود، و در روز سختی به من کمک فرمود، قربانگاهی بنا خواهم کرد.»
Gene Dari 35:4  پس آن ها تمام بتهائی را که داشتند، همچنین تمام گوشواره هائی را که در گوش شان بود به یعقوب دادند. یعقوب آن ها را در زیر درخت بلوطی در شکیم پنهان کرد.
Gene Dari 35:5  وقتی یعقوب و پسرانش حرکت کردند، خوف خدا مردم شهر های اطراف را فرا گرفت. به این جهت آن ها پسران یعقوب را تعقیب نکردند.
Gene Dari 35:6  یعقوب با تمام همراهانش به لوز در سرزمین کنعان که امروز بیت ئیل نامیده می شود آمدند.
Gene Dari 35:7  او در آنجا قربانگاهی بنا کرد و نام آنجا را «خدای بیت ئیل» گذاشت، زیرا موقعی که او از دست برادر خود فرار می کرد، خدا خود را در آنجا بر او ظاهر کرد.
Gene Dari 35:8  دبوره، دایۀ ربکا مُرد. او را در زیر درخت بلوطی در جنوب بیت ئیل دفن کردند. به همین جهت نام آنرا «بلوط گریان» گذاشتند.
Gene Dari 35:9  وقتی یعقوب از بین النهرین برگشت، خدا دوباره بر او ظاهر شد و او را برکت داد.
Gene Dari 35:10  خدا به او فرمود: «نام تو یعقوب است، اما بعد از این نام تو اسرائیل است.» پس خدا نام او را اسرائیل گذاشت.
Gene Dari 35:11  خدا به او فرمود: «من خدای قادر مطلق هستم. تو صاحب فرزندان بسیار شو. اقوام و ملل از اولادۀ تو به وجود آیند و تو جد پادشاهان می شوی.
Gene Dari 35:12  من سرزمینی را که به ابراهیم و اسحاق دادم به تو و بعد از تو به فرزندان تو می دهم.»
Gene Dari 35:13  سپس خدا از نزد او به عالم بالا رفت.
Gene Dari 35:14  یعقوب در همان جائی که خدا با او گفتگو کرد یک ستون سنگی بر پا کرد و هدیۀ نوشیدنی و روغن زیتون بر آن ریخت و آنرا تقدیس نمود.
Gene Dari 35:15  او نام آنجا را بیت ئیل گذاشت، زیرا در آنجا خدا با او صحبت کرده بود.
Gene Dari 35:16  یعقوب و خانواده اش بیت ئیل را ترک کردند. هنوز تا فرات فاصلۀ زیادی داشتند که موقع وضع حمل راحیل رسید. وضع حمل او بسیار مشکل بود.
Gene Dari 35:17  موقعی که درد زایمان او بسیار شدید شده بود. قابله به او گفت: «نترس، این هم پسر است.»
Gene Dari 35:18  ولی او در حال مرگ بود و در همان حال نام پسر خود را بن اونی، یعنی «پسر غم من» گذاشت، ولی پدرش او را بنیامین، یعنی «پسر دست راست من» نامید.
Gene Dari 35:19  راحیل مُرد و او را در کنار راه افراته که حالا بیت لحم نامیده می شود، دفن کردند.
Gene Dari 35:20  یعقوب بر سر قبر او یک ستون سنگی بنا کرد که هنوز هم آن ستون بر روی قبر راحیل وجود دارد.
Gene Dari 35:21  اسرائیل از آنجا کوچ کرد و خیمه های خود را در طرف دیگر برج عِیدَر زد.
Gene Dari 35:22  وقتی یعقوب در آنجا سکونت داشت، رئوبین با بلهه یکی از زنهای صورتی پدر خود هم خواب شد و یعقوب این موضوع را فهمید. پسران یعقوب دوازده نفر بودند.
Gene Dari 35:23  پسران لیه عبارت بودند از: رئوبین (پسر بزرگ یعقوب)، شمعون، لاوی، یهودا، ایسَسکار و زبولون.
Gene Dari 35:24  یوسف و بنیامین پسران راحیل بودند.
Gene Dari 35:25  دان و نفتالی پسران بلهه کنیز راحیل بودند.
Gene Dari 35:26  جاد و اَشیر پسران زلفه کنیز لیه بودند. این پسران در بین النهرین متولد شدند.
Gene Dari 35:27  یعقوب به ممری نزدیک حبرون ـ جائی که ابراهیم و اسحاق زندگی می کردند ـ به دیدن پدر خود اسحاق رفت.
Gene Dari 35:29  او در حالیکه کاملاً پیر شده بود وفات یافت. پسرانش عیسو و یعقوب او را دفن کردند.
Chapter 36
Gene Dari 36:1  اسامی زنان و فرزندان عیسو یعنی ادوم
Gene Dari 36:2  که با دختران کنعانی ازدواج کرده بود عبارت اند از: عاده دختر ایلون حتی، اَهُولیبامه، دختر عنا، نواسۀ صبعون حوی
Gene Dari 36:3  و بسمات، دختر اسماعیل و خواهر نبایوت.
Gene Dari 36:4  عاده اَلیفاز را به دنیا آورد و بسمات رعوئیل را زائید.
Gene Dari 36:5  اَهُولیبامه یعوش، یَعلام و قورح را زائید. تمام این پسران در سرزمین کنعان برای عیسو متولد شدند.
Gene Dari 36:6  عیسو با زنان، پسران، دختران و تمام اهل خانه و همۀ گله ها و هر چه در کنعان به دست آورده بود گرفته از نزد برادر خود یعقوب به جای دیگر رفت.
Gene Dari 36:7  زیرا آن ها گله های زیاد داشتند و آن زمین برای هر دوی آن ها کافی نبود.
Gene Dari 36:8  پس عیسو در کوههای سعیر در ادوم ماند. عیسو همان ادوم است.
Gene Dari 36:9  اینها فرزندان عیسو، جد ادومیان، هستند.
Gene Dari 36:10  عاده زن عیسو پسری بنام اَلیفاز زائید. اَلیفاز پنج پسر داشت بنام های: تیمان، اُومار، صفو، جعتام و قناز. او یک پسر هم از زن خود تمناع داشت، بنام عمالیق. بسمات زن دیگر عیسو هم رعوئیل را به دنیا آورد و رعوئیل چهار پسر داشت به نام های: نحات، زارع، شمه و مزه.
Gene Dari 36:11  عاده زن عیسو پسری بنام اَلیفاز زائید. اَلیفاز پنج پسر داشت بنام های: تیمان، اُومار، صفو، جعتام و قناز. او یک پسر هم از زن خود تمناع داشت، بنام عمالیق. بسمات زن دیگر عیسو هم رعوئیل را به دنیا آورد و رعوئیل چهار پسر داشت به نام های: نحات، زارع، شمه و مزه.
Gene Dari 36:12  عاده زن عیسو پسری بنام اَلیفاز زائید. اَلیفاز پنج پسر داشت بنام های: تیمان، اُومار، صفو، جعتام و قناز. او یک پسر هم از زن خود تمناع داشت، بنام عمالیق. بسمات زن دیگر عیسو هم رعوئیل را به دنیا آورد و رعوئیل چهار پسر داشت به نام های: نحات، زارع، شمه و مزه.
Gene Dari 36:13  عاده زن عیسو پسری بنام اَلیفاز زائید. اَلیفاز پنج پسر داشت بنام های: تیمان، اُومار، صفو، جعتام و قناز. او یک پسر هم از زن خود تمناع داشت، بنام عمالیق. بسمات زن دیگر عیسو هم رعوئیل را به دنیا آورد و رعوئیل چهار پسر داشت به نام های: نحات، زارع، شمه و مزه.
Gene Dari 36:14  اَهُولیبامه، زن عیسو که دختر عنا پسر صبعون بود سه پسر برای عیسو زائید: یعوش، یَعلام و قورح.
Gene Dari 36:15  این قبیله ها از اولادۀ عیسو هستند و اَلیفاز که پسر اول عیسو است جد این قبیله ها بود: تیمان، اُومار، صفو، قناز،
Gene Dari 36:16  قورح، جعتام و عمالیق. همۀ اینها از نسل عاده زن عیسو هستند.
Gene Dari 36:17  رعوئیل پسر عیسو جد این قبیله ها بود: نحات، زِرَح، شمه و مزه. اینها همه از نسل بسمات زن عیسو بودند.
Gene Dari 36:18  اینها هم قبیله هائی از فرزندان اَهُولیبامه ـ دختر عنا ـ زن عیسو بودند: یعوش، یَعلام و قورح.
Gene Dari 36:19  تمام این قبیله ها از نسل عیسو بودند.
Gene Dari 36:20  مسکن اصلی سرزمین ادوم بین قبیله هائی که از نسل سعیر حوری بودند، تقسیم شد. این قبیله ها عبارت بودند از: لوتان، شوبال، صبعون، عنا، دیشون، اِیزر و دیشان.
Gene Dari 36:21  مسکن اصلی سرزمین ادوم بین قبیله هائی که از نسل سعیر حوری بودند، تقسیم شد. این قبیله ها عبارت بودند از: لوتان، شوبال، صبعون، عنا، دیشون، اِیزر و دیشان.
Gene Dari 36:22  لوتان جد قبیلۀ حوری و هیمام بود. (لوتان خواهری به نام تمناع داشت.)
Gene Dari 36:23  شوبال جد قبایل، علوان، مناحت، اِیبال، شفو و اُونام بود.
Gene Dari 36:24  صبعون دو پسر داشت: اَیَه و عنا. (این همان عنا است که موقعی که در بیابان خر های پدر خود را می چرانید چشمه های آب گرم پیدا کرد.)
Gene Dari 36:25  عنا پدر دیشون که جد قبیله های حمِدان، اشبان، یتران و کِران است، بود. عنا دختری داشت بنام اَهُولیبامه.
Gene Dari 36:26  عنا پدر دیشون که جد قبیله های حمِدان، اشبان، یتران و کِران است، بود. عنا دختری داشت بنام اَهُولیبامه.
Gene Dari 36:27  اِیزر جد قبیله های بِلهان، زَعوان و عقان بود.
Gene Dari 36:28  دیشان جد قبیله های عوص و اران بود.
Gene Dari 36:29  اینها قبیله های حوری در سرزمین ادوم هستند: لوتان، شوبال، صبعون، عنا، دیشون، اِیزر و دیشان.
Gene Dari 36:30  اینها قبیله های حوری در سرزمین ادوم هستند: لوتان، شوبال، صبعون، عنا، دیشون، اِیزر و دیشان.
Gene Dari 36:31  قبل از اینکه در اسرائیل پادشاهی سلطنت کند، این پادشاهان به این ترتیب در سرزمین ادوم سلطنت کردند: باِلَع پسر بِعور از دینهابه. یوباب پسر زارع از بُزره. حوشام از منطقۀ تیمان. هداد پسر بِداد از عویت. (هداد، موآبیان را در جنگی در سرزمین موآب شکست داد.) سَمله از مسریقه. شائول از رِحوبوت، دریای فرات. بعل حانان پسر اکبور. هداد از فاعو. (زن هداد، مهیتبئیل دختر مَطرِد و نواسۀ میذَهب بود.)
Gene Dari 36:32  قبل از اینکه در اسرائیل پادشاهی سلطنت کند، این پادشاهان به این ترتیب در سرزمین ادوم سلطنت کردند: باِلَع پسر بِعور از دینهابه. یوباب پسر زارع از بُزره. حوشام از منطقۀ تیمان. هداد پسر بِداد از عویت. (هداد، موآبیان را در جنگی در سرزمین موآب شکست داد.) سَمله از مسریقه. شائول از رِحوبوت، دریای فرات. بعل حانان پسر اکبور. هداد از فاعو. (زن هداد، مهیتبئیل دختر مَطرِد و نواسۀ میذَهب بود.)
Gene Dari 36:33  قبل از اینکه در اسرائیل پادشاهی سلطنت کند، این پادشاهان به این ترتیب در سرزمین ادوم سلطنت کردند: باِلَع پسر بِعور از دینهابه. یوباب پسر زارع از بُزره. حوشام از منطقۀ تیمان. هداد پسر بِداد از عویت. (هداد، موآبیان را در جنگی در سرزمین موآب شکست داد.) سَمله از مسریقه. شائول از رِحوبوت، دریای فرات. بعل حانان پسر اکبور. هداد از فاعو. (زن هداد، مهیتبئیل دختر مَطرِد و نواسۀ میذَهب بود.)
Gene Dari 36:34  قبل از اینکه در اسرائیل پادشاهی سلطنت کند، این پادشاهان به این ترتیب در سرزمین ادوم سلطنت کردند: باِلَع پسر بِعور از دینهابه. یوباب پسر زارع از بُزره. حوشام از منطقۀ تیمان. هداد پسر بِداد از عویت. (هداد، موآبیان را در جنگی در سرزمین موآب شکست داد.) سَمله از مسریقه. شائول از رِحوبوت، دریای فرات. بعل حانان پسر اکبور. هداد از فاعو. (زن هداد، مهیتبئیل دختر مَطرِد و نواسۀ میذَهب بود.)
Gene Dari 36:35  قبل از اینکه در اسرائیل پادشاهی سلطنت کند، این پادشاهان به این ترتیب در سرزمین ادوم سلطنت کردند: باِلَع پسر بِعور از دینهابه. یوباب پسر زارع از بُزره. حوشام از منطقۀ تیمان. هداد پسر بِداد از عویت. (هداد، موآبیان را در جنگی در سرزمین موآب شکست داد.) سَمله از مسریقه. شائول از رِحوبوت، دریای فرات. بعل حانان پسر اکبور. هداد از فاعو. (زن هداد، مهیتبئیل دختر مَطرِد و نواسۀ میذَهب بود.)
Gene Dari 36:36  قبل از اینکه در اسرائیل پادشاهی سلطنت کند، این پادشاهان به این ترتیب در سرزمین ادوم سلطنت کردند: باِلَع پسر بِعور از دینهابه. یوباب پسر زارع از بُزره. حوشام از منطقۀ تیمان. هداد پسر بِداد از عویت. (هداد، موآبیان را در جنگی در سرزمین موآب شکست داد.) سَمله از مسریقه. شائول از رِحوبوت، دریای فرات. بعل حانان پسر اکبور. هداد از فاعو. (زن هداد، مهیتبئیل دختر مَطرِد و نواسۀ میذَهب بود.)
Gene Dari 36:37  قبل از اینکه در اسرائیل پادشاهی سلطنت کند، این پادشاهان به این ترتیب در سرزمین ادوم سلطنت کردند: باِلَع پسر بِعور از دینهابه. یوباب پسر زارع از بُزره. حوشام از منطقۀ تیمان. هداد پسر بِداد از عویت. (هداد، موآبیان را در جنگی در سرزمین موآب شکست داد.) سَمله از مسریقه. شائول از رِحوبوت، دریای فرات. بعل حانان پسر اکبور. هداد از فاعو. (زن هداد، مهیتبئیل دختر مَطرِد و نواسۀ میذَهب بود.)
Gene Dari 36:38  قبل از اینکه در اسرائیل پادشاهی سلطنت کند، این پادشاهان به این ترتیب در سرزمین ادوم سلطنت کردند: باِلَع پسر بِعور از دینهابه. یوباب پسر زارع از بُزره. حوشام از منطقۀ تیمان. هداد پسر بِداد از عویت. (هداد، موآبیان را در جنگی در سرزمین موآب شکست داد.) سَمله از مسریقه. شائول از رِحوبوت، دریای فرات. بعل حانان پسر اکبور. هداد از فاعو. (زن هداد، مهیتبئیل دختر مَطرِد و نواسۀ میذَهب بود.)
Gene Dari 36:39  قبل از اینکه در اسرائیل پادشاهی سلطنت کند، این پادشاهان به این ترتیب در سرزمین ادوم سلطنت کردند: باِلَع پسر بِعور از دینهابه. یوباب پسر زارع از بُزره. حوشام از منطقۀ تیمان. هداد پسر بِداد از عویت. (هداد، موآبیان را در جنگی در سرزمین موآب شکست داد.) سَمله از مسریقه. شائول از رِحوبوت، دریای فرات. بعل حانان پسر اکبور. هداد از فاعو. (زن هداد، مهیتبئیل دختر مَطرِد و نواسۀ میذَهب بود.)
Gene Dari 36:40  عیسو جد این قبیله های ادومی بود: تمناع، علوه، یتیت، اَهُولیبامه، یله، فینون، قناز، تیمان، مِبسار، مَجدِیِئیل و عیرام. منطقه ای که هریک از این قبیله ها در آن زندگی می کردند به نام آن ها شناخته شد.
Gene Dari 36:41  عیسو جد این قبیله های ادومی بود: تمناع، علوه، یتیت، اَهُولیبامه، یله، فینون، قناز، تیمان، مِبسار، مَجدِیِئیل و عیرام. منطقه ای که هریک از این قبیله ها در آن زندگی می کردند به نام آن ها شناخته شد.
Gene Dari 36:42  عیسو جد این قبیله های ادومی بود: تمناع، علوه، یتیت، اَهُولیبامه، یله، فینون، قناز، تیمان، مِبسار، مَجدِیِئیل و عیرام. منطقه ای که هریک از این قبیله ها در آن زندگی می کردند به نام آن ها شناخته شد.
Gene Dari 36:43  عیسو جد این قبیله های ادومی بود: تمناع، علوه، یتیت، اَهُولیبامه، یله، فینون، قناز، تیمان، مِبسار، مَجدِیِئیل و عیرام. منطقه ای که هریک از این قبیله ها در آن زندگی می کردند به نام آن ها شناخته شد.
Chapter 37
Gene Dari 37:1  یعقوب به زندگی در کنعان که محل اقامت پدرش بود ادامه داد.
Gene Dari 37:2  و این داستان یعقوب و خانوادۀ او است: یوسف که جوان هفده ساله ای بود، به اتفاق برادران ناسکۀ خود ـ پسران بلهه و زلفه زنان پدرش ـ از گلۀ پدر خود نگهبانی می کرد. او از کارهای بدی که برادرانش می کردند به پدر خود خبر می داد.
Gene Dari 37:3  یعقوب، یوسف را از تمام پسران خود زیادتر دوست می داشت. زیرا یوسف در زمان پیری او به دنیا آمده بود. او برای یوسف چپن دراز و آستین داری دوخته بود.
Gene Dari 37:4  وقتی برادرانش دیدند که پدرشان یوسف را زیادتر از آن ها دوست دارد، از یوسف نفرت داشتند، به طوری که نمی توانستند با او دوستانه صحبت کنند.
Gene Dari 37:5  یک شب یوسف خوابی دید. وقتی خواب خود را برای برادران خود تعریف کرد، آن ها زیادتر بدبین او شدند.
Gene Dari 37:6  یوسف گفت: «گوش کنید چه خوابی دیده ام. ما همه در مزرعه مشغول بستن خوشه های گندم بودیم.
Gene Dari 37:7  خوشۀ گندم من بلند شد و راست ایستاد. خوشه های گندم شما دور خوشۀ گندم من ایستادند و در مقابل آن تعظیم کردند.»
Gene Dari 37:8  برادرانش گفتند: «آیا فکر می کنی که تو پادشاه و فرمانروای ما می شوی؟» پس به خاطر خوابی که یوسف دیده و برای آن ها تعریف کرده بود بدبینی آن ها از او زیادتر شد.
Gene Dari 37:9  بعد از آن یوسف خواب دیگری دید و به برادران خود گفت: «من خواب دیگری دیدم. خواب دیدم که آفتاب و مهتاب و دوازده ستاره به من تعظیم می کردند.»
Gene Dari 37:10  او این خواب را برای پدر خود هم تعریف کرد. پدرش او را سرزنش کرد و گفت: «این چه خوابی است که دیده ای؟ آیا فکر می کنی که من و مادرت و برادرانت آمده در مقابل تو تعظیم می کنیم؟»
Gene Dari 37:11  برادران یوسف بالای او قهر شدند، اما پدرش این موضوع را به خاطر سپرد.
Gene Dari 37:12  یک روز که برادران یوسف برای چراندن گله به شکیم رفته بودند،
Gene Dari 37:13  یعقوب به یوسف گفت: «برادرانت در شکیم مشغول چراندن گله هستند، بیا تو را در آنجا بفرستم.» یوسف گفت: «من حاضرم.»
Gene Dari 37:14  پدرش گفت: «برو از سلامتی برادرانت و از وضع گله برای من خبر بیاور.» پس پدرش او را از دشت حبرون به شکیم فرستاد. وقتی یوسف به شکیم رسید، در آنجا دنبال برادران خود می گشت.
Gene Dari 37:15  مردی او را دید و پرسید: «اینجا چه می کنی؟»
Gene Dari 37:16  یوسف گفت: «می خواهم برادرانم را پیدا کنم. آن ها برای چراندن گله رفته اند. آیا می دانی آن ها کجا هستند؟»
Gene Dari 37:17  آن مرد گفت: «از اینجا رفته اند. من از آن ها شنیدم که به دوتان می روند.» پس یوسف دنبال برادران خود رفت و آن ها را در دوتان پیدا کرد.
Gene Dari 37:18  برادرانش او را از دور دیدند و قبل از اینکه به آن ها برسد، نقشه کشیدند تا او را بکشند.
Gene Dari 37:19  آن ها به یکدیگر گفتند: «کسی که برای ما خواب دیده است، می آید.
Gene Dari 37:20  بیائید همین حالا او را بکشیم و در یکی از این چاه های خشک بیندازیم و بگوئیم حیوان درنده ای او را کشته است. آن وقت ببینیم تعبیر خوابهای او چه خواهد بود.»
Gene Dari 37:21  رئوبین وقتی این را شنید کوشش کرد تا او را نجات دهد. پس گفت: «او را نکشیم،
Gene Dari 37:22  بهتر است او را در یکی از این چاه ها بیندازیم و به او صدمه نرسانیم.» او این را به خاطری گفت تا او را نجات داده به پیش پدر خود برگرداند.
Gene Dari 37:23  وقتی یوسف پیش برادران خود آمد،
Gene Dari 37:24  آن ها او را گرفته و آن چپن آستین دراز را از جانش کشیدند. سپس او را در چاه خشک و بی آبی انداختند.
Gene Dari 37:25  وقتی آن ها مشغول غذا خوردن بودند، متوجه شدند که کاروان اسماعیلیان که از جلعاد به مصر می رود از آنجا می گذرد و بار شتران آن ها هم مرهم و مصالح دیگ و ادویه بود.
Gene Dari 37:26  یهودا به برادران خود گفت: «از اینکه برادر خود را بکشیم و موضوع قتل او را پنهان کنیم چه فایده ای به ما می رسد؟
Gene Dari 37:27  بیائید او را به این اسماعیلیان بدون اینکه به او صدمه ای برسانیم، بفروشیم. از اینها گذشته او برادر و رگ و خون ما است.» برادرانش به پیشنهاد او موافقت کردند.
Gene Dari 37:28  وقتی تاجر های مدیانی از آنجا می گذشتند آن ها یوسف را از چاه بیرون کشیدند و به قیمت بیست سکۀ نقره به اسماعیلیان فروختند. آن ها او را به مصر بردند.
Gene Dari 37:29  وقتی رئوبین به سر چاه آمد، دید که یوسف در آنجا نیست. از غصه لباس خود را پاره کرد.
Gene Dari 37:30  و به پیش برادران خود برگشت و گفت: «یوسف در آنجا نیست. حالا من چه کنم؟»
Gene Dari 37:31  آن ها بزی را کشتند و چپن یوسف را با خون آن آغشته کردند.
Gene Dari 37:32  سپس آن چپن خون آلود را به پیش پدر خود بردند و گفتند: «ما این را پیدا کرده ایم ببین آیا چپن پسر تو است؟»
Gene Dari 37:33  یعقوب آن چپن را شناخت و گفت: «بلی این چپن او است. حتماً حیوان درنده ای او را کشته است. پسرم یوسف پاره پاره شده است.»
Gene Dari 37:34  یعقوب از غصه لباس خود را پاره کرد و لباس ماتم پوشید و مدت درازی برای پسر خود ماتم گرفت.
Gene Dari 37:35  تمام پسرها و دختر های او آمدند تا او را تسلی بدهند. اما او آن ها را رد کرد و گفت: «من با این غم به گور می روم.» پس او به گریه و زاری برای پسر خود ادامه داد.
Gene Dari 37:36  اما تاجران مدیانی یوسف را به مصر بردند و او را به فوتیفار که قوماندان گارد فرعون بود فروختند.
Chapter 38
Gene Dari 38:1  در همان زمان یهودا برادران خود را ترک کرد و پیش شخصی بنام حیره که از مردم عدولام بود رفت و در آنجا به زندگی شروع کرد.
Gene Dari 38:2  یهودا در آنجا یک دختر کنعانی را دید که نام پدرش شوعه بود. او با آن دختر عروسی کرد.
Gene Dari 38:3  او حامله شده پسری بدنیا آورد. نام او را عیر گذاشتند.
Gene Dari 38:4  او دوباره حامله شد و پسری زائید که نامش را اونان گذاشتند.
Gene Dari 38:5  دوباره حامله شد و پسر دیگری بدنیا آورد. نام این پسر را شیله گذاشتند. در موقع تولد این پسر یهودا در اَکزِیب بود.
Gene Dari 38:6  یهودا برای پسر اول خود، عیر، زنی گرفت که نامش تامار بود.
Gene Dari 38:7  کارهای عیر شرارت آمیز بود و خداوند از او بیزار شد و او را کشت.
Gene Dari 38:8  پس یهودا به برادر عیر، اونان گفت: «برو و حق خود را، به حیث برادر شوهر، بجا بیاور و با زن برادرت همبستر شو تا بدین وسیله اولاده ای برای برادرت به وجود آید.»
Gene Dari 38:9  اما اونان چون می دانست که فرزندان تامار به او تعلق نخواهد داشت، پس هر وقت با او همبستر می شد آب مَنی را بر زمین می ریخت تا اولاده ای برای برادرش به وجود نیاید.
Gene Dari 38:10  این کار اونان، خداوند را ناراضی کرد و خداوند او را هم کشت.
Gene Dari 38:11  پس یهودا به عروس خود تامار گفت: «تو به خانۀ پدرت برگرد و همین طور بیوه بمان تا پسرم شیله بزرگ شود.» یهودا این را گفت چون ترسید مبادا شیله هم مثل برادران خود بمیرد. پس تامار به خانۀ پدر خود رفت.
Gene Dari 38:12  پس از مدتی زن یهودا مُرد. بعد از اینکه ایام سوگواری تمام شد. یهودا با دوست خود حیرۀ عدولامی به تِمنَه رفت، همان جائی که پشم گوسفندانش را می چیدند.
Gene Dari 38:13  یک نفر به تامار خبر داد: «پدر شوهرت برای چیدن پشم گوسفندانش به تِمنَه می رود.»
Gene Dari 38:14  چون تامار دید که شیله بزرگ شده و هنوز با او ازدواج نکرده است. لباس بیوه زنی خود را تبدیل کرد و چادری خود را پوشید. سپس بر دروازۀ دهکدۀ عنایم که در سر راه تِمنَه است، نشست.
Gene Dari 38:15  وقتی یهودا او را دید خیال کرد فاحشه است. چون که او روی خود را پوشانیده بود.
Gene Dari 38:16  پس پیش او رفت و خواست با او همبستر شود. (یهودا نمی دانست که آن زن عروس او است.) او پرسید: «چه دهی تا با من همبستر شوی؟»
Gene Dari 38:17  یهودا جواب داد که یک بزغاله از گله ام برایت می فرستم. او گفت: «تا وقتی که آنرا بفرستی، باید چیزی را پیش من گرو بگذاری؟»
Gene Dari 38:18  یهودا گفت: «چه چیزی برای گرو به تو بدهم؟» او گفت: «مُهر خود را با بند آن و عصایت را پیش من گرو بگذار.» یهودا آن ها را به او داد و با او همبستر شد و آن زن حامله گردید.
Gene Dari 38:19  تامار به خانه رفت و چادری خود را برداشت و دوباره لباس بیوه زنی خود را پوشید.
Gene Dari 38:20  یهودا دوست خود حیره را فرستاد تا بزغاله را ببرد و اشیای گروی را از آن زن پس بگیرد. اما حیره نتوانست او را پیدا کند.
Gene Dari 38:21  پس از چند نفر از مردانی که در عنایم بودند پرسید: «آن زن فاحشه ای که اینجا در سر راه می نشست کجا است؟» آن ها گفتند: «هیچ وقت فاحشه ای اینجا نبوده است.»
Gene Dari 38:22  او پیش یهودا برگشت و گفت: «من نتوانستم آن زن را پیدا کنم. مردان آنجا هم گفتند که هیچ وقت فاحشه ای آنجا نبوده است.»
Gene Dari 38:23  یهودا گفت: «بگذار آن زن آن ها را نگهدارد. ما نمی خواهیم که مردم به ما بخندند. من کوشش کردم که حق او را بدهم. ولی تو نتوانستی او را پیدا کنی.»
Gene Dari 38:24  بعد از سه ماه شخصی به یهودا گفت: «عروس تو تامار فاحشگی کرده و حامله شده است.» یهودا امر کرد تا او را بیاورند و بسوزانند.
Gene Dari 38:25  وقتی می خواستند او را بیاورند و بسوزانند، برای خسر خود پیغام فرستاد که من از صاحب این چیزها حامله شده ام. ببین این مُهر و بند آن و عصا از کیست؟
Gene Dari 38:26  یهودا آن ها را شناخت و گفت: «حق با او است. من به قولی که به او داده بودم وفا نکردم. من بایستی به او اجازه می دادم که با پسرم شیله عروسی کند.» یهودا بعد از آن هرگز با تامار همبستر نشد.
Gene Dari 38:27  چون وقت زایمان تامار رسید، معلوم شد که او با دوگانگی حامله است.
Gene Dari 38:28  در وقت زایمان یکی از بچه ها دست خود را بیرون آورد. قابله فوراً دستش را گرفت و تار سرخی دور آن بست و گفت: «این اول به دنیا آمد.»
Gene Dari 38:29  اما بچه دستش را به داخل کشید و برادرش اول به دنیا آمد. پس قابله گفت: «تو راه خود را یافتی.» پس نام او را فارِز گذاشتند.
Gene Dari 38:30  سپس برادرش با تاری که به دور دستش بسته شده بود به دنیا آمد. نام او را زِرَح گذاشتند.
Chapter 39
Gene Dari 39:1  اسماعیلیان یوسف را به مصر بردند و او را به فوتیفار که یکی از افسران و قوماندان گارد سلطنتی فرعون بود فروختند.
Gene Dari 39:2  خداوند با یوسف بود و او را در هر کاری موفق می ساخت. او در خانۀ آقای مصری خود ماند.
Gene Dari 39:3  فوتیفار دید که خداوند با یوسف است و او را در هر کاری موفق می سازد.
Gene Dari 39:4  از او خوش بود و او را خادم مخصوص خود مقرر کرد و تمام دارائی خود را به دست او سپرد.
Gene Dari 39:5  از آن ببعد خداوند به خاطر یوسف تمام دارائی آن مصری را چه در خانه و چه در صحرا بود برکت داد.
Gene Dari 39:6  فوتیفار هر چه داشت به دست یوسف سپرد و دیگر کاری به کارهای خانه نداشت مگر غذائی که می خورد. یوسف خوش اندام و خوش قیافه بود.
Gene Dari 39:7  بعد از مدتی زن آقایش به او دل بست و از او خواست تا با او همبستر شود.
Gene Dari 39:8  یوسف خواهش او را رد کرد و گفت: «ببین، بادارم به خاطر اطمینانی که به من دارد، همه چیز را به من سپرده است و هیچ چیزی را از من دریغ نکرده است.
Gene Dari 39:9  من دارای همان اختیاراتی هستم که او است. او بغیر از تو هیچ چیزی را از من مضایقه نکرده است. من چطور می توانم چنین کار خلافی را انجام بدهم و پیش خدا گناه کنم؟»
Gene Dari 39:10  اما او هر روز از یوسف می خواست که با او همبستر شود و یوسف قبول نمی کرد.
Gene Dari 39:11  اما یک روز وقتی یوسف داخل خانه رفت تا کارهای خود را انجام دهد، هیچ یک از خدمتگاران در خانه نبود.
Gene Dari 39:12  زن قوماندان به لباس یوسف چنگ انداخت و گفت: «بیا با من همبستر شو.» اما او فرار کرد و بیرون رفت.
Gene Dari 39:13  در حالیکه لباسش در دست آن زن ماند. وقتی او دید که یوسف لباس خود را رها نمود و از خانه فرار کرده،
Gene Dari 39:14  خدمتگاران را صدا کرد و گفت: «ببینید، این مرد عبرانی که شوهرم او را به خانه آورده است، می خواست با من عشقبازی کند. او داخل اطاق من شد و می خواست مرا فریب بدهد و به من دست درازی کند. اما من با صدای بلند فریاد کردم.
Gene Dari 39:15  وقتی او دید که من فریاد می کنم، فرار کرد و لباسش پیش من ماند.»
Gene Dari 39:16  آن زن لباس یوسف را پیش خود نگاه داشت تا شوهرش به خانه آمد.
Gene Dari 39:17  پس برای او هم جریان را این طور تعریف کرد: «این غلام عبرانی که تو او را آورده ای به اطاق من داخل شد و خواست مرا بفریبد و به من دست درازی کند.
Gene Dari 39:18  اما وقتی من فریاد کردم، او فرار کرد و لباسش پیش من ماند.»
Gene Dari 39:19  وقتی آقای یوسف این را شنید قهر شد.
Gene Dari 39:20  یوسف را گرفت و در زندانی که زندانیان پادشاه در آن بودند، زندانی کرد و او در آنجا ماند.
Gene Dari 39:21  اما خداوند یوسف را برکت داد.
Gene Dari 39:22  بنابرین، زندانبان از یوسف خوشش آمد. او یوسف را سرپرست همۀ زندانیان گماشت و او مسئول تمام چیز هائی شد که در زندان انجام می گرفت.
Gene Dari 39:23  زندانبان بعد از آن به چیز هائی که به دست یوسف سپرده شده بود کاری نداشت، زیرا خداوند با یوسف بود و او را در تمام کار هائی که می کرد موفق می ساخت.
Chapter 40
Gene Dari 40:1  مدتی بعد رئیس ساقی ها و رئیس نانوا های مخصوص فرعون، پادشاه مصر، گناهی کردند.
Gene Dari 40:3  و آن ها را به زندان قوماندان گارد، یعنی در همان زندانی که یوسف زندانی شده بود انداخت.
Gene Dari 40:4  آن ها مدت زیادی در آن زندان ماندند و رئیس زندان یوسف را مأمور خدمت آن ها کرد.
Gene Dari 40:5  یک شب رئیس ساقی ها و رئیس نانوا ها هر یک خوابی دید که تعبیر مختلفی داشت.
Gene Dari 40:6  صبح وقتی یوسف پیش آن ها آمد، دید که آن ها پریشان هستند.
Gene Dari 40:7  پرسید: «چرا امروز پریشان هستید؟»
Gene Dari 40:8  آن ها جواب دادند: «هر یک از ما خوابی دیده ایم و در اینجا کسی نیست که خواب ما را تعبیر کند.» یوسف گفت: «خدا قدرت تعبیر خوابها را می بخشد. بگوئید چه خوابی دیده اید؟»
Gene Dari 40:9  پس رئیس ساقی ها گفت: «خواب دیدم که یک درخت انگور پیش من است
Gene Dari 40:10  که سه شاخه دارد. به زودی برگها سبز شدند و خوشه کردند و انگور پخته بار دادند.
Gene Dari 40:11  من جام فرعون را پیش خود داشتم. پس انگور ها را در جام فشردم و آنرا به دست پادشاه دادم.»
Gene Dari 40:12  یوسف گفت: «تعبیر خواب تو این است: سه شاخه سه روز است.
Gene Dari 40:13  روز سوم فرعون گناه تو را می بخشد و تو مثل سابق که رئیس ساقی ها بودی دوباره جام را به دست فرعون خواهی داد.
Gene Dari 40:14  اما وقتی همه چیز برای تو به خوبی انجام شد، مرا بیاد بیاور. محبتی به من بکن و احوال مرا به فرعون بگو و کمک کن تا از این زندان آزاد شوم.
Gene Dari 40:15  در واقع مرا از سرزمین عبرانیان دزدیده اند و در اینجا هم بدون اینکه گناهی کرده باشم مرا در زندان انداخته اند.»
Gene Dari 40:16  وقتی رئیس نانوا ها دید که تعبیر خواب رئیس ساقی ها خوب بود، به یوسف گفت: «من هم در خواب دیدم که سه تکری نان را بر سرم می برم.
Gene Dari 40:17  در تکری بالائی انواع نان شیرینی برای فرعون وجود داشت و پرندگان آن ها را می خوردند.»
Gene Dari 40:18  یوسف گفت: «تعبیر آن این است: سه تکری سه روز است.
Gene Dari 40:19  روز سوم فرعون تو را از زندان بیرون می آورد. سرت را از تن جدا می کند و بدنت را بر دار می آویزد تا پرندگان گوشت تو را بخورند.»
Gene Dari 40:20  پس از سه روز، روز تولد فرعون بود. پس او یک مهمانی برای همۀ درباریان ترتیب داد. رئیس ساقی ها و رئیس نانوا ها را از زندان آزاد کرد و آن ها را پیش همه اهل دربار آورد.
Gene Dari 40:21  رئیس ساقی ها را بر سر کار سابقش مقرر کرد.
Gene Dari 40:22  اما رئیس نانوا ها را همان طور که یوسف گفته بود به دار آویخت.
Gene Dari 40:23  اما رئیس ساقی ها هرگز یوسف را به یاد نیاورد و او را بکلی فراموش کرد.
Chapter 41
Gene Dari 41:1  بعد از دو سال که از این جریان گذشت، فرعون در خواب دید که در کنار دریای نیل ایستاده است،
Gene Dari 41:2  که هفت گاو چاق و چله و براق از دریای نیل بیرون آمدند و در میان علف ها مشغول چریدن شدند.
Gene Dari 41:3  سپس هفت گاو دیگر بیرون آمدند که لاغر و استخوانی بودند. این گاوها در مقابل گاو های دیگر در کنار دریا ایستادند.
Gene Dari 41:4  گاو های لاغر گاو های چاق را خوردند. در این موقع فرعون از خواب بیدار شد.
Gene Dari 41:5  او دوباره خوابید و خواب دیگری دید که: هفت خوشۀ گندم پُر بار بر یک ساقه روئید.
Gene Dari 41:6  بعد از آن هفت خوشۀ گندم دیگر که باریک و از باد صحرا پژمرده شده بودند روئیدند
Gene Dari 41:7  و خوشه های بی بار، آن هفت خوشۀ پُر بار را بلعیدند. در این موقع فرعون از خواب بیدار شد و فهمید که خواب دیده است.
Gene Dari 41:8  صبح آن روز فرعون پریشان بود. پس امر کرد تا همۀ جادوگران و دانشمندان مصری را حاضر کنند. سپس خواب خود را برای آن ها بیان کرد. ولی هیچ کدام نتوانست خواب فرعون را تعبیر کند.
Gene Dari 41:9  در آن موقع رئیس ساقی ها به فرعون گفت: «امروز خطاهای گذشته ام بیادم آمد.
Gene Dari 41:10  وقتی فرعون بر من و سرپرست نانوا ها قهر شد و ما را به محبس قوماندان گارد انداختند.
Gene Dari 41:11  یک شب هردوی ما خواب دیدیم که تعبیر های مختلفی داشت.
Gene Dari 41:12  یک جوان عبرانی هم در آنجا بود که غلام قوماندان گارد بود. ما خوابهای خود را به او گفتیم و او آن ها را برای ما تعبیر کرد.
Gene Dari 41:13  همه چیز همانطوری که او گفته بود اتفاق افتاد. مرا به شغل سابقم مقرر کردید و سرپرست نانوا ها را به قتل رسانیدید.»
Gene Dari 41:14  فرعون فرستاد تا یوسف را فوراً از محبس بیرون بیاورند. یوسف ریش خود را تراشید و لباس خود را تبدیل نمود و بحضور فرعون آمد.
Gene Dari 41:15  فرعون به او گفت: «من خوابی دیده ام که هیچ کس نتوانست آنرا تعبیر کند. به من گفته اند که تو می توانی خوابها را تعبیر کنی.»
Gene Dari 41:16  یوسف در جواب گفت: «اعلیحضرتا، من نمی توانم. اما خدا قدرت تعبیر را می بخشد.»
Gene Dari 41:17  فرعون گفت: «خواب دیدم که در لب دریای نیل ایستاده ام.
Gene Dari 41:18  هفت گاو چاق و چله و براق از دریا بیرون آمدند و در میان علف ها مشغول چریدن شدند.
Gene Dari 41:19  پس از آن هفت گاو دیگر بیرون آمدند که لاغر و استخوانی بودند، به طوری که تا آن وقت گاوی به آن لاغری در هیچ جای مصر ندیده بودم.
Gene Dari 41:20  گاو های لاغر، گاو های چاق را خوردند.
Gene Dari 41:21  اما هیچ کس باور نمی کرد که آن ها آن گاو های چاق را خورده باشند، چون که فقط مثل پیشتر لاغر و بد شکل بودند. پس از خواب بیدار شدم.
Gene Dari 41:22  دوباره خوابیدم و خواب دیدم که هفت خوشۀ پُر بار گندم بر یک ساقه روئیدند.
Gene Dari 41:23  بعد از آن هفت خوشۀ دیگر که بی بار و از باد صحرا پژمرده شده بودند روئیدند.
Gene Dari 41:24  خوشه های پژمرده خوشه های پُر بار را بلعیدند. من خواب را برای جادوگران تعریف کردم. اما هیچ یک از آن ها نتوانست آنرا برای من تعبیر کند.»
Gene Dari 41:25  یوسف به فرعون گفت: «هر دو خواب یک معنی دارند. خدا از آنچه می خواهد بکند به شما خبر داده است.
Gene Dari 41:26  هفت گاو چاق هفت سال است و هفت خوشۀ پُر بار هم هفت سال است و هر دو خواب شما یکی است.
Gene Dari 41:27  هفت گاو لاغر و هفت خوشۀ بی بار که از باد صحرا پژمرده شده بودند، هفت سال قحطی و خشکسالی هستند.
Gene Dari 41:28  مقصد همان است که به فرعون گفتم. خدا از آنچه می خواهد بکند شما را آگاه ساخته است.
Gene Dari 41:29  مدت هفت سال در تمام مصر فراوانی می شود.
Gene Dari 41:30  بعد از آن، مدت هفت سال قحطی می آید.
Gene Dari 41:31  به طوری که آن هفت سال فراوانی فراموش می شود. زیرا قحطی سرزمین مصر را نابود می کند. قحطی بقدری شدید می شود که اثری از آن سال های فراوانی باقی نمی ماند.
Gene Dari 41:32  معنی اینکه دو مرتبه خواب دیده اید این است که این امر از طرف خدا مقرر گردیده و به زودی اتفاق می افتد.
Gene Dari 41:33  حالا باید شخصی را که دانا و حکیم باشد انتخاب نمائید و او را مأمور کنید
Gene Dari 41:34  تا به اتفاق یک عده ای دیگر در سراسر مصر در تمام مدت هفت سال فراوانی یک پنجم محصولات زمین را جمع آوری کنند.
Gene Dari 41:35  امر کن تا تمام غله ها را در سال های فراوانی جمع کرده و آن ها را زیر نظر شما در انبار شهرها ذخیره و نگهداری کنند.
Gene Dari 41:36  این آذوقه ها برای تأمین خوراک مردم در سال های قحطی ذخیره شود تا مردم از گرسنگی هلاک نشوند.»
Gene Dari 41:37  فرعون و همۀ اهل دربار، این پیشنهاد را پسندیدند.
Gene Dari 41:38  پس فرعون به آن ها گفت: «ما هرگز کسی را بهتر از یوسف پیدا نمی کنیم. او مردی است که روح خدا در او هست.»
Gene Dari 41:39  پس به یوسف گفت: «خدا همۀ این چیزها را به تو نشان داده است، پس کاملاً معلوم است که حکمت و فهم تو از همه زیادتر است.
Gene Dari 41:40  من تو را در سراسر کشور مأمور اجرای این کار می کنم و تمام مردم از فرمان تو اطاعت می کنند. بعد از من، تو دومین مرد قدرتمند این کشور هستی، ولی چون من صاحب تخت و تاج هستم، مقام من از تو بالا تر است.
Gene Dari 41:41  اکنون تو را صدراعظم مصر مقرر می کنم.»
Gene Dari 41:42  فرعون انگشتر خود را که روی آن مُهر مخصوص فرعون بود از دست خود کشید و به دست یوسف کرد و چپن کتانی قیمتی ای را به جانش و یک طوق طلا بر گردن او کرد.
Gene Dari 41:43  بعد دومین عراده گادی خود را به یوسف داد تا سوار شود و گارد احترام در پیشروی او می رفتند و فریاد می کردند: «زانو بزنید، زانو بزنید.» به این ترتیب یوسف صدراعظم مصر شد.
Gene Dari 41:44  فرعون به او گفت: «من فرعون هستم، در سراسر مصر هیچ کس حق ندارد بدون اجازۀ تو دست یا پای خود را دراز کند.»
Gene Dari 41:45  پس فرعون اسم یوسف را صفنات فعنیح گذاشت و برای او زنی گرفت به نام اسنات که دختر فوتی فارع، کاهن شهر اون بود.
Gene Dari 41:46  یوسف سی ساله بود که به خدمت فرعون مشغول شد. او قصر فرعون را ترک نموده در سرتاسر مصر سفر کرد.
Gene Dari 41:47  در مدت هفت سال اول، زمین محصول بسیار داد
Gene Dari 41:48  و یوسف تمام محصولاتی را که جمع آوری می کرد در شهرها ذخیره می نمود. او در هر شهر آذوقه را از اطراف همان شهر جمع آوری و ذخیره می کرد.
Gene Dari 41:49  غله به اندازۀ ریگ های بحر فراوان بود به طوری که یوسف دیگر آن ها را حساب نمی کرد.
Gene Dari 41:50  قبل از اینکه سال های قحطی برسد، یوسف از اسنات صاحب دو پسر شد.
Gene Dari 41:51  او گفت: «خدا تمام سختی ها و خانواده ام را از یاد من برده است.» پس اسم پسر اول خود را منسی گذاشت.
Gene Dari 41:52  او همچنین گفت: «خدا در سرزمینی که در آن سختی کشیدم به من فرزندانی داده است.» پس پسر دوم خود را افرایم نامید.
Gene Dari 41:53  هفت سال فراوانی در سرزمین مصر به پایان رسید
Gene Dari 41:54  و هفت سال قحطی، همان طور که یوسف گفته بود شروع شد. قحطی در کشور های دیگر هم شروع شد، اما در سرزمین مصر آذوقه فراوان بود.
Gene Dari 41:55  وقتی مصری ها گرسنه می شدند نزد فرعون می رفتند و از او خوراک می خواستند. فرعون هم به آن ها امر می کرد که پیش یوسف بروند و هر چه او به آن ها می گوید انجام دهند.
Gene Dari 41:56  قحطی به سختی سراسر مصر را فرا گرفت و یوسف تمام انبارها را باز کرده و غله را به مصریان می فروخت.
Gene Dari 41:57  مردم از سراسر دنیا به مصر می آمدند تا از یوسف غله بخرند زیرا قحطی همه جا را گرفته بود.
Chapter 42
Gene Dari 42:1  وقتی یعقوب فهمید در مصر غله پیدا می شود، به پسران خود گفت: «چرا طرف یک دیگر می بینید؟
Gene Dari 42:2  من شنیدم که در مصر غله فراوان است. به آنجا بروید و غله بخرید تا از گرسنگی هلاک نشویم.»
Gene Dari 42:3  پس ده برادر یوسف برای خرید غله به مصر رفتند.
Gene Dari 42:4  اما یعقوب بنیامین را که برادر سکۀ یوسف بود با آن ها نفرستاد، چون می ترسید بلائی بر سرش بیاید.
Gene Dari 42:5  پسران یعقوب به اتفاق عده ای دیگر برای خرید غله به مصر آمدند، زیرا در تمام سرزمین کنعان قحطی بود.
Gene Dari 42:6  یوسف صدراعظم مصر بود و غله را به تمام کسانی که از سراسر دنیا می آمدند می فروخت. پس برادران یوسف آمدند و در مقابل او سجده کردند.
Gene Dari 42:7  وقتی یوسف برادران خود را دید، آن ها را شناخت. اما طوری رفتار کرد که آن ها را نمی شناسد. یوسف با درشتی از آن ها پرسید: «شما از کجا آمده اید؟» آن ها جواب دادند: «ما از کنعان آمدیم تا آذوقه بخریم.»
Gene Dari 42:8  یوسف برادران خود را شناخت، ولی آن ها یوسف را نشناختند.
Gene Dari 42:9  یوسف خوابی را که دربارۀ آن ها دیده بود به یاد آورد و به آن ها گفت: «شما جاسوس هستید و آمده اید تا از ضعف کشور ما آگاه شوید.»
Gene Dari 42:10  آن ها گفتند: «نه، ای آقا، ما مثل غلامان تو برای خرید آذوقه آمده ایم.
Gene Dari 42:11  ما همه برادریم، جاسوس نیستیم، بلکه مردمان امین و راست گوئی هستیم.»
Gene Dari 42:12  یوسف به آن ها گفت: «نه، شما آمده اید تا از ضعف کشور ما آگاه شوید.»
Gene Dari 42:13  آن ها گفتند: «ای آقا، ما دوازده برادر بودیم. همه فرزندان یک مرد در سرزمین کنعان هستیم. یکی از برادران ما اکنون نزد پدر ما است و یکی هم مُرده است.»
Gene Dari 42:14  یوسف گفت: «به همین دلیل است که گفتم: شما جاسوس هستید.
Gene Dari 42:15  حالا شما را این طور امتحان می کنم: به جان فرعون قسم که تا برادر کوچک شما به اینجا نیاید شما را آزاد نمی کنم.
Gene Dari 42:16  یکی از شما برود و او را بیاورد. بقیۀ شما هم در اینجا زندانی می مانید تا راستی حرف شما ثابت شود. در غیر این صورت، به جان فرعون قسم می خورم که شما جاسوس هستید.»
Gene Dari 42:17  سپس آن ها را مدت سه روز در محبس انداخت.
Gene Dari 42:18  روز سوم یوسف به آن ها گفت: «من مرد خداترسی هستم، شما را به یک شرط آزاد می کنم.
Gene Dari 42:19  اگر شما راست می گوئید یکی از شما اینجا در همین محبس بماند و بقیۀ شما با غله ای که برای رفع گرسنگی خانوادۀ خود خریده اید برگردند.
Gene Dari 42:20  سپس شما باید برادر کوچک خود را نزد من بیاورید تا حرف های شما ثابت شود و من شما را هلاک نکنم.» آن ها با این پیشنهاد موافقت کردند
Gene Dari 42:21  و به یک دیگر گفتند: «ما حالا در نتیجۀ کاری که با برادر خود کردیم جزا می بینیم. چگونه با ترس و وحشت پیش ما زاری می کرد و ما گوش ندادیم، به خاطر همین است که ما اکنون دچار چنین جنجالی شده ایم.»
Gene Dari 42:22  رئوبین گفت: «من به شما گفتم که آن پسر را اذیت نکنید، ولی شما گوش ندادید و حالا به خاطر مرگ او مجازات می شویم.»
Gene Dari 42:23  یوسف فهمید که آن ها چه می گویند، ولی آن ها این را نمی دانستند، زیرا به وسیلۀ ترجمان با او صحبت می کردند.
Gene Dari 42:24  یوسف از پیش آن ها رفت و شروع کرد به گریه کردن و بعد دوباره پیش آن ها برگشت و با آن ها صحبت کرد. سپس شمعون را گرفت و در مقابل آن ها دست و پای او را بست.
Gene Dari 42:25  یوسف امر کرد تا جوال های برادرانش را پُر از غله کنند و پول هر کس را در جوال او بگذارند و آذوقۀ سفر به هر کدام شان بدهند. این امر انجام شد.
Gene Dari 42:26  سپس برادرانش جوال های غله را بر خر های خود بار کردند و به راه افتادند.
Gene Dari 42:27  در جائی که شب را منزل کرده بودند، یکی از آن ها جوال خود را باز کرد تا به خر خود خوراک بدهد، اما دید که پولش در بین جوال او است.
Gene Dari 42:28  سپس به برادران خود گفت: «پول من به من پس داده شده و حالا در جوال من است.» همه دل هایشان از حال رفت و از ترس از یکدیگر می پرسیدند: «این دیگر چه کاری است که خدا با ما کرده است؟»
Gene Dari 42:29  وقتی در کنعان به پیش پدر خود یعقوب رسیدند، هر چه بر آن ها اتفاق افتاده بود برای او تعریف کردند و گفتند:
Gene Dari 42:30  «صدراعظم مصر با درشتی با ما صحبت کرد و خیال کرد که ما برای جاسوسی به آنجا رفته بودیم.
Gene Dari 42:31  ما جواب دادیم که ما جاسوس نیستم، بلکه مردمان درست کاری هستیم.
Gene Dari 42:32  ما دوازده برادر بودیم همه فرزند یک پدر. یکی از برادر های ما مُرده است و برادر کوچک ما هم حالا در کنعان پیش پدر ما است.
Gene Dari 42:33  آن مرد جواب داد: اگر شما راست می گویید یک نفر از شما پیش من بماند و بقیه، برای رفع گرسنگی خانوادۀ خود غله بگیرید و بروید.
Gene Dari 42:34  سپس برادر کوچک خود را پیش من بیاورید. آن وقت می فهمم که شما جاسوس نیستید، بلکه مردمان درست کاری هستید و برادر شما را به شما پس می دهم. آن وقت شما می توانید در اینجا بمانید و داد و معامله کنید.»
Gene Dari 42:35  وقتی آن ها جوال های خود را خالی کردند، هر کس پول خود را در جوال خود پیدا کرد. وقتی پول ها را دیدند، آن ها و پدرشان ترسیدند.
Gene Dari 42:36  پدرشان به آن ها گفت: «آیا شما می خواهید که من همۀ فرزندانم را از دست بدهم؟ یوسف دیگر نیست، شمعون هم نیست و حالا می خواهید بنیامین را هم ببرید؟ این چه مصیبت است که به سر من آمده است؟»
Gene Dari 42:37  رئوبین به پدر خود گفت: «اگر من بنیامین را پس نیاورم، تو می توانی هر دو پسر مرا بکشی. تو او را به من بسپار، من خودم او را پس می آورم.»
Gene Dari 42:38  اما یعقوب گفت: «پسر من نمی تواند با شما بیاید. برادر او مُرده و او تنها مانده است. ممکن است در راه اتفاقی برای او بیفتد. من یک مرد پیر هستم و غم او مرا می کشد.»
Chapter 43
Gene Dari 43:2  وقتی خانوادۀ یعقوب تمام غله ای را که از مصر آورده بودند، خوردند، یعقوب به پسران خود گفت: «به مصر بر گردید و مقداری خوراک برای ما بخرید.»
Gene Dari 43:3  یهودا به او گفت: «آن مرد به ما شدیداً اخطار داد، تا ما برادر کوچک خود را نبریم، اجازه نداریم پیش او برویم.
Gene Dari 43:4  اگر تو حاضری برادر ما را با ما بفرستی، ما می رویم و برای تو آذوقه می خریم.
Gene Dari 43:5  اما اگر تو حاضر نیستی، ما هم نمی رویم. زیرا آن مرد به ما گفت که تا ما برادر خود را همراه خود نبریم اجازه نداریم پیش او دوباره برویم.»
Gene Dari 43:6  یعقوب گفت: «چرا شما به آن مرد گفتید ما برادر دیگری هم داریم و مرا به عذاب انداختید؟»
Gene Dari 43:7  آن ها جواب دادند: «آن مرد به دقت دربارۀ ما و اوضاع خانوادۀ ما سؤال می کرد. می پرسید: آیا پدر شما هنوز زنده است؟ آیا برادر دیگری هم دارید؟ ما هم به او جواب صحیح دادیم. از کجا می دانستیم که او می گوید که برادر خود را به آنجا ببریم؟»
Gene Dari 43:8  یهودا به پدر خود گفت: «پسر را با من بفرست تا برخیزیم و برویم و همۀ ما زنده بمانیم. نه ما می میریم نه تو و نه فرزندان ما.
Gene Dari 43:9  من زندگی خودم را نزد تو گرو می گذارم و تو او را به دست من بسپار. اگر او را صحیح و سالم پیش تو پس نیاوردم، برای همیشه گناه این کار به گردن من خواهد بود.
Gene Dari 43:10  اگر ما اینقدر صبر نمی کردیم، تا به حال دو مرتبه رفته و باز می آمدیم.»
Gene Dari 43:11  پدرشان یعقوب به آن ها گفت: «حالا که اینطور است، از بهترین محصولات این زمین با خود بردارید و به عنوان هدیه برای صدراعظم ببرید: کمی مرهم، عسل، مصالح دیگ، ادویه، پسته و بادام.
Gene Dari 43:12  پول هم دو برابر با خود ببرید. چون شما باید پولی را که در جوال های تان به شما پس داده شده است، با خود ببرید. ممکن است در آن مورد اشتباهی شده باشد.
Gene Dari 43:13  برادر خود را هم بگیرید و به پیش آن مرد بروید. امیدوارم،
Gene Dari 43:14  خدای قادر مطلق دل آن مرد را نرم کند تا نسبت به شما مهربان گردد و بنیامین و برادر دیگر تان را به شما پس دهد. اگر قسمت من این است که فرزندانم از دست بروند، باید تن به تقدیر دهم.»
Gene Dari 43:15  پس برادران تحفه ها و دو مقدار پول با خود گرفتند و با بنیامین به سوی مصر حرکت کردند. در مصر به حضور یوسف رفتند.
Gene Dari 43:16  یوسف وقتی بنیامین را با آن ها دید، به خدمتگزار مخصوص خانۀ خود امر کرده گفت: «این مردان را به خانۀ من ببر. آن ها نان چاشت را با من می خورند. یک حیوان را بکش و آماده کن.»
Gene Dari 43:17  خادم هر چه یوسف امر کرده بود انجام داد و برادران را به خانۀ یوسف برد.
Gene Dari 43:18  وقتی که آن ها را به خانۀ یوسف می بردند، آن ها ترسیدند و فکر می کردند که به خاطر پولی که دفعۀ اول در جوال های آن ها مانده بود آن ها را به آنجا می برند تا بطور ناگهانی حمله کنند، خر های شان را بگیرند و خودشان را به صورت غلام برای خدمت خود نگاه دارند.
Gene Dari 43:19  پس وقتی نزدیک خانه رسیدند، بطرف خادم رفتند.
Gene Dari 43:20  و به او گفتند: «ای آقا، ما قبلاً یک مرتبه برای خریدن غله به اینجا آمدیم.
Gene Dari 43:21  سر راه در جائی که استراحت می کردیم، جوال های خود را باز کردیم و هر یک پول خود را تمام و کامل در دهن جوال خود یافتیم. ما آنرا برای شما پس آوردیم.
Gene Dari 43:22  همچنان مقداری هم پول آورده ایم تا غله بخریم. ما نمی دانیم چه کسی پول های ما را در دهن جوال های ما گذاشته بود.»
Gene Dari 43:23  خادم گفت: «نگران نباشید و نترسید. خدا، خدای پدر شما، پول های شما را در دهن جوال های تان گذاشته است. من پول های شما را دریافت کردم.» سپس شمعون را هم پیش آن ها آورد.
Gene Dari 43:24  خادم تمام برادران را به خانه برد. برای آن ها آب آورد تا پاهای شان را بشویند و به خر های آن ها خوراک داد تا بخورند. هنگام ظهر پیش از اینکه یوسف به خانه بیاید،
Gene Dari 43:25  آن ها هدایای خود را حاضر کردند تا به او تقدیم کنند. زیرا شنیده بودند که نان چاشت را با یوسف می خورند.
Gene Dari 43:26  وقتی یوسف به خانه آمد، آن ها هدایای خود را برداشته و به خانه آمدند و در مقابل او به زمین افتادند و سجده کردند.
Gene Dari 43:27  یوسف از آن ها احوالپرسی کرد و سپس به آن ها گفت: «شما دربارۀ پدر تان که پیر است با من صحبت کردید، او چه حال دارد؟ آیا هنوز زنده است و حالش خوب است؟»
Gene Dari 43:28  آن ها جواب دادند: «غلام تو ـ پدر ما ـ هنوز زنده است و حالش خوب است.» سپس زانو زدند و در مقابل او تعظیم و سجده کردند.
Gene Dari 43:29  وقتی چشم یوسف به بنیامین ـ برادر سکه اش ـ افتاد، گفت: «پس این برادر کوچک شما است ـ همان کسی که درباره اش با من صحبت کردید ـ پسرم، خدا تو را برکت بدهد.»
Gene Dari 43:30  سپس ناگهان آنجا را ترک کرد، چون به خاطر علاقه ای که به برادر خود داشت گریه گلویش را گرفت. پس به اطاق خود رفت و گریه کرد.
Gene Dari 43:31  بعد روی خود را شست و برگشت و در حالیکه بر خود مسلط بود، امر کرد: «غذا بیاورند.»
Gene Dari 43:32  یوسف جدا غذا می خورد و برادرانش هم جدا. همچنان مصری هایی که آنجا غذا می خوردند، جدا بودند، زیرا مصری ها عبرانی ها را نجس می دانستند.
Gene Dari 43:33  برادران به ترتیب سن خود ـ از بزرگ به کوچک ـ روبروی یوسف نشسته بودند. وقتی آن ها دیدند که چطور نشسته اند، به یکدیگر نگاه کردند و تعجب نمودند.
Gene Dari 43:34  غذا را از میز یوسف تقسیم کردند، اما قسمت بنیامین پنج برابر بقیه بود. سپس آن ها با یوسف خوردند و نوشیدند و خوشی کردند.
Chapter 44
Gene Dari 44:1  یوسف به خادم مخصوص خود امر کرد: «جوال های آن ها را تا آنقدر که می توانند ببرند، از غله پُر کن و پول هر کس را هم در بالای جوالش بگذار.
Gene Dari 44:2  جام نقره ای مرا هم با پولی که برادر کوچک برای خرید غله آورده است در جوالش بگذار.» خادم تمام اوامر او را اجراء کرد.
Gene Dari 44:3  روز بعد صبح وقت، برادران را با خر های شان روانۀ وطن شان نمودند.
Gene Dari 44:4  هنوز فاصلۀ زیادی از شهر دور نشده بودند که یوسف به خادم امر کرد: «فوری عقب آن ها برو و وقتی به آن ها رسیدی بگو: چرا در مقابل نیکی بدی کردید؟
Gene Dari 44:5  چرا جام نقره ای آقایم را دزدیدید؟ این همان جامی است که آقای من از آن می نوشد و با آن فال می گیرد. شما کار بسیار بدی کرده اید.»
Gene Dari 44:6  وقتی خادم به آن ها رسید، این سخنان را به آن ها گفت.
Gene Dari 44:7  آن ها به او جواب دادند: «چه می گوئی؟ ما قسم می خوریم که چنین کاری نکرده ایم.
Gene Dari 44:8  تو می دانی که ما از سرزمین کنعان، پولی را که در دهن جوال های خود پیدا کردیم برای شما پس آوردیم. پس چرا باید طلا یا نقره از خانۀ آقای تو بدزدیم؟
Gene Dari 44:9  اگر آنرا پیش یکی از ما پیدا کردی، او باید کشته شود و بقیه هم غلامان شما می شویم.»
Gene Dari 44:10  او گفت: «من موافقم، اما جام در جوال هر کس که پیدا شود فقط آن شخص غلام من می شود و بقیۀ شما آزاد هستید که بروید.»
Gene Dari 44:11  همه فوراً جوال های خود را بر زمین گذاشتند و هر یک جوال خود را باز کرد.
Gene Dari 44:12  ناظر با دقت جستجو نمود. از بزرگتر شروع کرد تا کوچکتر و جام در جوال بنیامین پیدا شد.
Gene Dari 44:13  برادران از غصه لباس های خود را پاره کردند و خر های خود را بار کرده به شهر برگشتند.
Gene Dari 44:14  وقتی یهودا و برادرانش به خانۀ یوسف آمدند، او هنوز آنجا بود. آن ها در مقابل او سجده کردند.
Gene Dari 44:15  یوسف گفت: «این چه کاری بود که کردید؟ آیا نمی دانید که مردی مثل من با فال گرفتن شما را پیدا می کند؟»
Gene Dari 44:16  یهودا جواب داد: «ای آقا، ما چه می توانیم بگوئیم و چطور می توانیم بی گناهی خود را ثابت کنیم؟ خدا گناه ما را آشکار نموده است. حالا نه فقط کسی که جام در جوال او بود، بلکه همۀ ما غلامان تو هستیم.»
Gene Dari 44:17  یوسف گفت: «نه، نه، هرگز چنین کاری نمی کنم. فقط کسی که جام در جوال او پیدا شده غلام من می شود. بقیۀ شما می توانید صحیح و سالم نزد پدر تان برگردید.»
Gene Dari 44:18  یهودا پیش یوسف رفت و گفت: «ای آقا، لطفاً اجازه بدهید آزادانه صحبت کنم و نسبت به من عصبانی نشوید. شما مثل خود فرعون هستید.
Gene Dari 44:19  ای آقا، از ما پرسیدید که آیا ما پدر و یا برادر دیگر داریم؟
Gene Dari 44:20  ما جواب دادیم: پدری داریم که پیر است. برادر کوچکتری هم داریم که در زمان پیری پدر ما متولد شده. برادر آن پسر مُرده و او تنها فرزندی است که از مادر آن پسر برایش باقی مانده است. پدرش او را بسیار دوست دارد.
Gene Dari 44:21  ای آقا، شما فرمودید که او را اینجا بیاوریم تا او را ببینید.
Gene Dari 44:22  ما جواب دادیم که آن پسر نمی تواند پدر خود را ترک کند. اگر او را ترک کند، پدرش می میرد.
Gene Dari 44:23  سپس شما گفتید: «اجازه نداریم پیش شما باز بیائیم مگر اینکه برادر کوچک ما همراه ما باشد.»
Gene Dari 44:24  وقتی ما پیش پدر خود برگشتیم، هر چه شما فرموده بودید به او گفتیم.
Gene Dari 44:25  او به ما گفت: «بروید و مقداری خوراک بخرید.»
Gene Dari 44:26  ما جواب دادیم: «نمی توانیم برویم. ما اجازه نداریم پیش آن مرد برویم مگر اینکه برادر کوچک ما هم با ما باشد.»
Gene Dari 44:27  پدر ما گفت: «شما می دانید که همسرم راحیل فقط دو پسر برای من به دنیا آورد.
Gene Dari 44:28  یکی از آن ها از نزد من رفته و حتماً به وسیله یک حیوان وحشی دریده شده است، چون او وقتی مرا ترک کرده دیگر او را ندیده ام.
Gene Dari 44:29  حالا اگر شما این یکی را هم از من بگیرید و اتفاق بدی برای او بیفتد مو های سفید مرا با غم و اندوه به گور می برید.»
Gene Dari 44:30  حالا ای آقا، اگر من بدون این پسر پیش پدرم بروم، همین که ببیند پسرش با من نیست، می میرد. زندگی او به این پسر بسته است و ما با این کار پدر پیر خود را از دست می دهیم.
Gene Dari 44:31  حالا ای آقا، اگر من بدون این پسر پیش پدرم بروم، همین که ببیند پسرش با من نیست، می میرد. زندگی او به این پسر بسته است و ما با این کار پدر پیر خود را از دست می دهیم.
Gene Dari 44:32  دیگر اینکه من زندگی خود را برای این پسر پیش پدرم گرو گذاشته ام. اگر این پسر را به او بر نگردانم، همان طوری که گفته ام تا آخر عمر پیش پدرم گناهکار می باشم.
Gene Dari 44:33  حالا ای آقا، بجای او من اینجا می مانم و غلام شما می شوم.
Gene Dari 44:34  اجازه بدهید او با برادرانش بر گردد. من چطور می توانم پیش پدرم بروم اگر این پسر با من نباشد؟ من نمی توانم بلائی را که به سر پدرم می آید ببینم.»
Chapter 45
Gene Dari 45:1  یوسف دیگر نتوانست پیش خدمتگاران خود احساسات خود را پنهان کند. پس امر کرد تا همه از اطاق او بیرون بروند و موقعی که او خود را به برادران خود معرفی کرد، هیچ کسی آنجا نبود.
Gene Dari 45:2  او با صدای بسیار بلند گریه کرد به طوری که مصریان صدای او را شنیدند و این خبر به قصر فرعون رسید.
Gene Dari 45:3  یوسف به برادران خود گفت: «من یوسف هستم. آیا پدرم هنوز زنده است؟» اما وقتی برادرانش این را شنیدند، بقدری ترسیدند که نتوانستند جواب بدهند.
Gene Dari 45:4  سپس یوسف به آن ها گفت: «پیشتر بیائید» آن ها پیشتر آمدند. یوسف گفت: «من، برادر شما، یوسف هستم، همان کسی که او را به مصر فروختید.
Gene Dari 45:5  حالا از اینکه مرا به اینجا فروختید پریشان نباشید و خود را ملامت نکنید. در واقع این خدا بود که مرا قبل از شما به اینجا فرستاد تا زندگی مردم را نجات دهد.
Gene Dari 45:6  حالا فقط سال دوم قحطی است. تا پنج سال دیگر هم محصول دیگری نمی روید.
Gene Dari 45:7  خدا مرا قبل از شما به اینجا فرستاد تا از این راه عجیب به فریاد شما برسد و مطمئن سازد که شما و فرزندان تان زنده می مانید.
Gene Dari 45:8  پس در واقع شما نبودید که مرا به اینجا فرستادید، بلکه خدا بود. او مرا دارای بزرگترین مقام دربار فرعون و مسئول تمام کشور و صدراعظم مصر ساخته است.
Gene Dari 45:9  حالا فوراً پیش پدرم بروید و به او بگوئید: این سخنان پسرت یوسف است: «خدا مرا صدراعظم مصر مقرر کرده است. بدون معطلی پیش من بیا.
Gene Dari 45:10  تو می توانی در منطقۀ جوشن زندگی کنی ـ جائی که به من نزدیک باشی ـ تو، فرزندان تو، نواسه های تو، گوسفندانت و بز هایت، گاوها و هر چه که داری.
Gene Dari 45:11  اگر تو در جوشن باشی، من می توانم از تو غمخواری کنم. هنوز پنج سال دیگر از قحطی باقی مانده است. من نمی خواهم که تو و خانواده ات و گله هایت از بین بروید.»»
Gene Dari 45:12  یوسف به سخنان خود ادامه داد و گفت: «حالا همۀ شما و همچنین تو، بنیامین، می توانید ببینید که من واقعاً یوسف هستم.
Gene Dari 45:13  به پدرم بگوئید که من اینجا در مصر دارای چه قدرتی هستم. هر چه که دیده اید به پدرم بگوئید. سپس فوراً او را به اینجا بیاورید.»
Gene Dari 45:14  یوسف دست خود را به گردن برادر خود بنیامین انداخت و شروع کرد به گریه کردن. بنیامین هم در حالیکه یوسف را در بغل گرفته بود گریه می کرد.
Gene Dari 45:15  یوسف سپس در حالیکه هنوز می گریست، برادران خود را یکی یکی در بغل گرفت و بوسید. بعد از آن برادرانش با او به گفتگو پرداختند.
Gene Dari 45:16  وقتی خبر به قصر فرعون رسید که برادران یوسف آمده اند، فرعون و اهل دربار همه خوشحال شدند.
Gene Dari 45:17  فرعون به یوسف گفت: «به برادرانت بگو حیوانات خود را بار کنند و به کنعان برگردند.
Gene Dari 45:18  سپس پدر و خانواده های خود را بگیرند و به اینجا بیایند. من بهترین زمین مصر را به آن ها می دهم و آن ها زیادتر از آنچه که برای زندگی لازم باشد، می داشته باشند.
Gene Dari 45:19  به آن ها بگو چندین گادی از مصر با خود ببرند تا زنان و اطفال کوچک را سوار کنند و همراه پدرشان بیاورند.
Gene Dari 45:20  آن ها از بابت چیز هائی که نمی توانند با خود بیاورند غم نخورند، زیرا بهترین چیزها در سرزمین مصر متعلق به آن ها خواهد بود.»
Gene Dari 45:21  پسران یعقوب همان طوری که به آن ها گفته شد انجام دادند. یوسف طبق فرمان پادشاه چند گادی و خوراک برای سفر به آن ها داد.
Gene Dari 45:22  همچنین به هر کدام از آن ها یک دست لباس داد، اما به بنیامین سه صد سکۀ نقره و پنج دست لباس داد.
Gene Dari 45:23  یوسف ده بار خر از بهترین پیداوار مصر و ده بار غله و نان و آذوقه برای سفر پدر خود فرستاد.
Gene Dari 45:24  او برادران خود را روانه نمود و به آن ها گفت: «در راه با یکدیگر دعوا نکنید.»
Gene Dari 45:25  آن ها مصر را ترک کردند و به نزد پدر خود یعقوب در کنعان رفتند.
Gene Dari 45:26  به پدر خود گفتند: «یوسف هنوز زنده است. او صدراعظم مصر است!» یعقوب حیران ماند، زیرا نمی توانست حرف های آن ها را باور کند.
Gene Dari 45:27  اما وقتی آن ها تمام سخنان یوسف را به او گفتند و وقتی گادی هائی را که یوسف برای آوردن آن ها به مصر فرستاده بود دید، حرف های آن ها را باور کرد.
Gene Dari 45:28  او گفت: «پسرم یوسف هنوز زنده است. این تنها چیزی بود که می خواستم. می روم و قبل از مردنم او را می بینم.»
Chapter 46
Gene Dari 46:1  یعقوب هر چه داشت جمع کرد و به بئرشِبع رفت. در آنجا برای خدای پدر خود اسحاق قربانی ها کرد.
Gene Dari 46:2  شب خدا در رؤیا به او ظاهر شد و فرمود: «یعقوب، یعقوب.» او جواب داد: «بلی خداوندا.»
Gene Dari 46:3  خداوند فرمود: «من خدا هستم. خدای پدرت. از رفتن به مصر نترس، زیرا من در آنجا از تو قومی بزرگ به وجود می آورم.
Gene Dari 46:4  من با تو به مصر می آیم و از آنجا تو را باز به این زمین بر می گردانم. موقع مُردنت یوسف پیش تو خواهد بود.»
Gene Dari 46:5  یعقوب از بئرشِبع حرکت کرد. پسرانش، او و کودکان و زنان خود را در گادی هائی که فرعون فرستاده بود سوار کردند.
Gene Dari 46:6  آن ها گله ها و تمام اموالی را که در کنعان به دست آورده بودند گرفته به مصر رفتند.
Gene Dari 46:7  یعقوب تمام خانواده اش ـ پسرها، دخترها و نواسه های خود را ـ هم با خود به مصر برد.
Gene Dari 46:8  نام های پسران و نواسه های یعقوب که با او به مصر آمدند از این قرار اند:
Gene Dari 46:9  رئوبین پسر بزرگ او و پسرانش: حنوک، فَلو، حِزرون و کرمی.
Gene Dari 46:10  شمعون و پسرانش: یموئیل، یامین، اوهد، یاکین، صوحر و شائول. (مادر شائول کنعانی بود.)
Gene Dari 46:11  لاوی و پسرانش: جرشون، قهات و مراری.
Gene Dari 46:12  یهودا و پسرانش: عیر، اونان، شیله، فارِز و زِرَح. (اما عیر و اونان پیش از رفتن یعقوب به مصر، در کنعان مُردند.) پسران فارِز، حِزرون و حامول بودند.
Gene Dari 46:13  ایسَسکار و پسرانش: تولاع، فُوَه، یوب و شِمرون.
Gene Dari 46:14  زبولون و پسرانش: سارَد، ایلون و یاحلئیل.
Gene Dari 46:15  اینها پسران لیه هستند که برعلاوۀ دختر خود دینه، برای یعقوب در بین النهرین به دنیا آورد و تعداد فرزندان او سی و سه نفر بود.
Gene Dari 46:16  همراه اینها جاد و پسران او یعنی صفیون، حجی شونی، اصبون، عبری، ارودی و ارئیلی بودند.
Gene Dari 46:17  همچنین اشخاص ذیل هم در جمع آن ها بودند. پسران اَشیر: یِمنَه، یشوه، یشوی، بَریعه و خواهر شان سارَح. پسران بَریعه: حابر و ملکئیل.
Gene Dari 46:18  شانزده فرزند زلفه، کنیزی که لابان به دختر خود، لیه داد.
Gene Dari 46:19  دو پسر راحیل، زن یعقوب، یوسف و بنیامین.
Gene Dari 46:20  پسران یوسف: منسی و افرایم که اسنات دختر فوتی فارع، کاهن اون، برای یوسف در کشور مصر به دنیا آورد.
Gene Dari 46:21  پسران بنیامین: باِلَع، باکَر، اشبیل، جیرا، نعمان، ایحی، رُش، مفیم، حُفیم و آرد.
Gene Dari 46:22  اینها پسران راحیل و یعقوب بودند و تعدادشان چهارده نفر بود.
Gene Dari 46:24  پسران نفتالی: یحصیئیل، جونی، یزر و شلیم.
Gene Dari 46:25  اینها پسران بلهه، کنیزی که لابان به دختر خود راحیل داد و او برای یعقوب به دنیا آورد. تعدادشان هفت نفر بود.
Gene Dari 46:26  تعداد اولادۀ یعقوب ـ بغیر از پسران و زنهای آن ها ـ که با او به کشور مصر رفتند شصت و شش نفر بود.
Gene Dari 46:27  و با دو پسر یوسف که در مصر متولد شده بودند مجموع تعداد خانوادۀ یعقوب به هفتاد نفر می رسید.
Gene Dari 46:28  یعقوب یهودا را پیش از خود پیش یوسف فرستاد تا به او خبر بدهد که پدرش و خانوادۀ او در راه هستند و به زودی به جوشن می رسند.
Gene Dari 46:29  یوسف گادی خود را حاضر کرد و به جوشن رفت تا از پدر خود استقبال کند. وقتی یکدیگر را دیدند، یوسف دست های خود را به گردن پدر خود انداخت و مدت زیادی گریه کرد.
Gene Dari 46:30  یعقوب به یوسف گفت: «حالا دیگر برای مُردن حاضرم، من تو را دیدم و یقین دارم که هنوز زنده ای.»
Gene Dari 46:31  سپس یوسف به برادران خود و سایر اعضای خانوادۀ پدر خود گفت: «من باید به نزد فرعون بروم و به او خبر بدهم که برادرانم و تمام اهل خانۀ پدرم که در کنعان زندگی می کردند پیش من آمده اند.
Gene Dari 46:32  به او می گویم که شما چوپان هستید و حیوانات و گله ها و رمه های خود را با تمام دارائی خود آورده اید.
Gene Dari 46:33  وقتی فرعون از شما بپرسد که کار شما چیست؟
Gene Dari 46:34  بگوئید: ما از دوران کودکی مانند اجداد ما چوپان بودیم و از گله های خود نگاهبانی می کنیم. به این ترتیب او به شما اجازه می دهد که در منطقۀ جوشن زندگی کنید.» یوسف این را به خاطری گفت که مصری ها چوپانان را نجس می دانستند.
Chapter 47
Gene Dari 47:1  بعد از آن یوسف پنج نفر از برادران خود را نزد فرعون برد و به او گفت: «پدر و برادرانم با گله و رمه و هر چه دارند از کنعان به نزد من آمده اند و اکنون در منطقۀ جوشن هستند.»
Gene Dari 47:2  سپس برادران خود را به فرعون معرفی کرد.
Gene Dari 47:3  فرعون از آن ها پرسید: «وظیفۀ شما چیست؟» آن ها جواب دادند: «ما مانند اجداد خود چوپان هستیم
Gene Dari 47:4  و به خاطری به اینجا آمده ایم که در کنعان قحطی بسیار شدید است و ما علفزار برای چراندن گله های خود نداریم. حالا از شما تقاضا داریم اجازه بدهید که ما در منطقۀ جوشن زندگی کنیم.»
Gene Dari 47:5  فرعون به یوسف گفت: «پدر و برادرانت پیش تو آمده اند
Gene Dari 47:6  تمام سرزمین مصر در اختیار تو است. آن ها را در بهترین زمین ها در منطقۀ جوشن جا بده. اگر در بین آن ها مردان کاردانی هم هستند آن ها را سرپرست گله داران من بگمار.»
Gene Dari 47:7  سپس یوسف پدر خود یعقوب را بحضور فرعون آورد. یعقوب فرعون را برکت داد.
Gene Dari 47:8  فرعون از یعقوب پرسید: «تو چند سال داری؟»
Gene Dari 47:9  یعقوب گفت: «سال های عمرم که به سختی و سرگردانی گذشته است صد و سی سال است که البته به سن اجدادم نرسیده است.»
Gene Dari 47:10  سپس یعقوب فرعون را برکت داد و از پیش او رفت.
Gene Dari 47:11  یوسف همان طوری که پادشاه فرموده بود، پدر و برادران خود را در مصر در بهترین زمین های آنجا در نزدیکی شهر رعمسیس جا داد و در آنجا املاکی را به آن ها بخشید.
Gene Dari 47:12  یوسف برای پدر و برادران خود و تمام اعضای خانوادۀ آن ها برابر تعدادشان آذوقه تهیه کرد.
Gene Dari 47:13  قحطی بقدری شدید شده بود که در هیچ جا خوراک نبود. مردم مصر و کنعان گرسنه و بینوا شدند.
Gene Dari 47:14  یوسف تمام پول های آن ها را در مقابل فروش غله از آن ها گرفته و به خزانۀ فرعون گذاشته بود.
Gene Dari 47:15  وقتی تمام پول ها در مصر و کنعان تمام شد، مصری ها به نزد یوسف آمدند و گفتند: «پول ما تمام شده. تو به ما خوراک بده و کاری بکن که ما از گرسنگی نمیریم.»
Gene Dari 47:16  یوسف گفت: «اگر پول شما تمام شده، حیوانات خود را بیاورید و من در عوض آن ها به شما غله می دهم.»
Gene Dari 47:17  بنابراین آن ها حیوانات خود را پیش یوسف آوردند و یوسف در مقابل اسپ و گوسفند و بز و گاو و خر به آن ها غله داد. در آن سال یوسف در مقابل حیوانات به آن ها غله داد و آن ها را سیر نمود.
Gene Dari 47:18  سال بعد دوباره آن ها نزد یوسف آمدند و گفتند: «ای آقا، ما حقیقت را از تو پنهان نمی کنیم، پول ما تمام شده، همۀ حیوانات ما هم مال شما است. دیگر بغیر از خود ما و زمین های ما چیزی نداریم که به تو بدهیم.
Gene Dari 47:19  بیا خود و زمین های ما را هم به عوض غله بخر و مگذار که مزارع ما از بین بروند. ما غلامان فرعون می شویم و زمین های ما هم مال فرعون باشد. به ما غله بده تا بخوریم و نمیریم و در مزارع خود هم بکاریم تا از بین نروند.»
Gene Dari 47:20  یوسف تمام زمین های مصر را برای فرعون خرید و همۀ مصریان مجبور شدند که زمین های خود را بفروشند چون که قحطی بسیار شدید شده بود. به این ترتیب تمام زمین ها جزو املاک فرعون شد.
Gene Dari 47:21  یوسف همه مردم سر تا سر مصر را به غلامی فرعون در آورد.
Gene Dari 47:22  تنها زمینی را که یوسف نخرید زمین کاهنان بود. برای آن ها لازم نبود زمین خود را بفروشند، چون از طرف فرعون جیره ای برای آن ها تعیین شده بود.
Gene Dari 47:23  یوسف به مردم گفت: «ببینید، من شما و زمین های شما را برای فرعون خریده ام. اینجا تخم برای شما موجود است تا در زمین های خود بکارید.
Gene Dari 47:24  ولی موقع درو باید یک پنجم محصول را به فرعون بدهید و بقیه را برای خوراک خود و خانوادۀ تان و تخم برای کاشتن نگه دارید.»
Gene Dari 47:25  آن ها در جواب یوسف گفتند: «ای آقا، تو در حق ما نیکی کردی و جان ما را نجات دادی. حالا همۀ ما غلامان فرعون هستیم.»
Gene Dari 47:26  پس یوسف این را در سرزمین مصر قانونی کرد که یک پنجم محصول باید به فرعون داده شود. این قانون هنوز هم در مصر باقی است. بغیر از زمین کاهنان که جزو املاک فرعون نبود.
Gene Dari 47:27  بنی اسرائیل در مصر در منطقۀ جوشن زندگی کردند، جائی که ثروتمند و صاحب فرزندان بسیار شدند.
Gene Dari 47:28  یعقوب مدت هفده سال در مصر زندگی کرد و در آن زمان یک صد و چهل و هفت سال داشت.
Gene Dari 47:29  وقتی زمان مرگش فرا رسید، فرزند خود یوسف را فرا خواند و گفت: «دست خود را زیر ران من بگذار و برای من قسم بخور که مرا در زمین مصر دفن نکنی.
Gene Dari 47:30  من آرزو دارم پیش اجدادم دفن شوم. مرا از مصر ببر و در جائی که آن ها دفن شده اند به خاک بسپار.» یوسف گفت: «هر چه گفتی من همان طور انجام خواهم داد.»
Gene Dari 47:31  یعقوب گفت: «قسم بخور.» یوسف قسم خورد. پس یعقوب در حالیکه در بستر خود بود، دعا کرد.
Chapter 48
Gene Dari 48:1  مدتی بعد به یوسف خبر رسید که پدرش مریض است. پس او دو پسر خود، افرایم و منسی را به دیدن پدر خود برد.
Gene Dari 48:2  وقتی یعقوب شنید که پسرش یوسف به دیدن او آمده است، تمام قدرت خود را به کار برد و بر بستر خود نشست.
Gene Dari 48:3  یعقوب به یوسف گفت: «خدای قادر مطلق، در لوز کنعان به من ظاهر شد و مرا برکت داد.
Gene Dari 48:4  خداوند به من فرمود: «من به تو فرزندان بسیار می دهم و از فرزندان تو قوم های بسیار به وجود می آورم. من این سرزمین را به فرزندان تو برای همیشه تا ابد به میراث می دهم.»
Gene Dari 48:5  حالا دو پسر تو که قبل از آمدن من به مصر برای تو به دنیا آمدند، از من خواهند بود. افرایم و منسی مثل رئوبین و شمعون پسران من هستند و در این وعده شریک می باشند.
Gene Dari 48:6  اما پسرانی که بعد از این دو به دنیا بیایند از تو می باشند و میراث آن ها از طریق افرایم و منسی به آن ها می رسد.
Gene Dari 48:7  این به خاطر مادرت راحیل است. موقعی که من از بین النهرین می آمدم، در سر راه کنعان تا افراته فاصلۀ زیادی نبود، راحیل مُرد و من او را در کنار افراته که امروز بیت لحم نامیده می شود بخاک سپردم.»
Gene Dari 48:8  وقتی یعقوب پسران یوسف را دید، پرسید: «این پسرها که هستند؟»
Gene Dari 48:9  یوسف جواب داد: «اینها پسران من هستند که خدا در مصر به من داده است.» یعقوب گفت: «آن ها را پیش من بیاور تا آن ها را برکت بدهم.»
Gene Dari 48:10  چشمان یعقوب به خاطر پیری ضعیف شده بود و نمی توانست خوب ببیند. یوسف پسرها را پیش او آورد. یعقوب آن ها را به بغل گرفت و بوسید.
Gene Dari 48:11  یعقوب به یوسف گفت: «هرگز فکر نمی کردم که دوباره تو را ببینم. اما حالا خدا را شکر که حتی فرزندان تو را هم می بینم.»
Gene Dari 48:12  سپس یوسف آن دو را از روی زانو های یعقوب برداشت و در مقابل وی سجده کرد.
Gene Dari 48:13  یوسف افرایم را در طرف چپ و منسی را در طرف راست یعقوب قرار داد.
Gene Dari 48:14  اما یعقوب دست خود را طوری دراز کرد که دست راستش را بر سر افرایم که کوچکتر بود و دست چپ خود را بر سر منسی که بزرگتر بود گذاشت.
Gene Dari 48:15  سپس یوسف را برکت داد و گفت: «خدا، همان خدائی که پدرانم، ابراهیم و اسحاق او را بندگی کردند، این دو پسر را برکت بدهد. خدا، همان خدائی که تا امروز مرا رهبری کرده است، اینها را برکت دهد.
Gene Dari 48:16  همان فرشتۀ که مرا از تمام سختی ها و مشکلاتم نجات داد، اینها را برکت دهد تا نام من و نام پدرانم ابراهیم و اسحاق به وسیلۀ این پسران پایدار بماند و آن ها فرزندان و نسل های بسیار داشته باشند.»
Gene Dari 48:17  یوسف وقتی دید که پدرش دست راست خود را بر سر افرایم گذاشته ناراحت شد. پس دست پدرش را برداشت تا از سر افرایم بر سر منسی بگذارد.
Gene Dari 48:18  به پدر خود گفت: «این پسر بزرگتر من است. دست راست خود را بر سر او بگذار.»
Gene Dari 48:19  پدرش از این کار خود داری کرد و گفت: «می دانم پسرم، من می دانم. نسل منسی هم قوم بزرگی خواهد شد. اما برادر کوچکش از او بزرگتر می شود و نسل او ملتی بزرگ می گردد.»
Gene Dari 48:20  پس در آن روز یعقوب آن ها را برکت داد و گفت: «بنی اسرائیل موقع برکت، نام شما را به زبان می آورد. آن ها می گویند: خدا شما را مثل افرایم و منسی موفق بگرداند.» به این ترتیب یعقوب افرایم را بر منسی ترجیح داد.
Gene Dari 48:21  سپس یعقوب به یوسف گفت: «همان طوری که می بینی من به مرگ نزدیک شده ام، اما خدا با شما می باشد و شما را به سرزمین اجداد تان بر می گرداند.
Gene Dari 48:22  این فقط برای تو است نه برادرانت: من شکیم را که منطقۀ حاصلخیزی است و آنرا با شمشیر و کمان خودم از اموریان گرفته ام به تو می بخشم.»
Chapter 49
Gene Dari 49:1  یعقوب پسران خود را فرا خواند و گفت: «دور من جمع شوید تا به شما بگویم که در آینده چه اتفاقی برای شما می افتد.
Gene Dari 49:2  ای پسران یعقوب، دور هم جمع شوید و به سخنان پدر تان اسرائیل گوش بدهید:
Gene Dari 49:3  رئوبین، پسر بزرگ من، تو قدرت من و اولین ثمر دوران جوانی من هستی. از همۀ پسران من سرافراز و سربلندتری.
Gene Dari 49:4  تو مانند امواج خروشان بحر هستی، ولی برتر از همه نخواهی شد، زیرا با زن صورتی من همبستر شدی و به بستر من بی احترامی کردی.
Gene Dari 49:5  شمعون و لاوی مانند یکدیگر اند، آن ها شمشیر های خود را برای ظلم به کار می برند.
Gene Dari 49:6  در گفتگو های محرمانۀ آن ها شرکت نمی کنم و هرگز در محفل آنها نمی روم، زیرا آن ها مردم را در حالت غضب کشتند و برای سرگرمی خود پاهای گاوان را بریدند.
Gene Dari 49:7  لعنت بر خشم آن ها، زیرا خشم شان بسیار وحشتناک است. لعنت بر غضب آن ها چون در حالت غضب بسیار بی رحم می شوند. من آن ها را در سرزمین اسرائیل متفرق و در میان مردمانش پراگنده می کنم.
Gene Dari 49:8  ای یهودا، برادران تو، تو را ستایش می کنند. بر دشمنان خود غالب می شوی و برادرانت در مقابل تو تعظیم می کنند.
Gene Dari 49:9  یهودا، مانند شیری است که شکار خود را کشته و به کمینگاه خویش برگشته، دراز کشیده و خوابیده است و هیچ کس جرأت نمی کند او را بیدار سازد.
Gene Dari 49:10  یهودا، عصای سلطنت را نگاه می دارد. اولادۀ او همیشه فرمانروائی می کند تا به شیلو بیاید و همۀ اقوام از او اطاعت می کند.
Gene Dari 49:11  او، کُرۀ خویش را به تاک، و خر خود را، به بهترین تاک انگور بسته و لباس های خود را در شراب سرخ شسته.
Gene Dari 49:12  چشمانش از شراب، سرختر و دندان هایش از شیر، سفیدتر است.
Gene Dari 49:13  زبولون، در ساحل بحر زندگی می کند. ساحل او بندرگاه کشتی ها می شود و حدود او تا صیدون می رسد.
Gene Dari 49:14  ایسَسکار، یک خر قوی است که در طویلۀ گوسفندان خوابیده است.
Gene Dari 49:15  او دید که جای استراحت او خوب و زمین آن دلگشا است. او پشت خود را برای بار خم کرده و مجبور شده که مثل یک غلام کار کند.
Gene Dari 49:16  دان، بر قوم خود ـ مانند یکی از قبیله های اسرائیل ـ فرمانروائی می کند.
Gene Dari 49:17  دان مانند ماری در کنار راه و مثل اژدها در کنار جاده خواهد بود که کُری پای اسپ را می گزد و سوارش از پشت آن می افتد.
Gene Dari 49:18  من منتظر نجات از طرف خداوند هستم.
Gene Dari 49:19  گروهی راهزن بر جاد، حمله می کنند، ولی او برگشته به تعقیب آن ها می رود.
Gene Dari 49:20  محصول زمین اَشیر عالی و غذایش شاهانه می باشد.
Gene Dari 49:21  نفتالی آهوئی است که آزاد می دود و آهو بره های قشنگ می زاید.
Gene Dari 49:22  یوسف یک درخت پُر ثمری در کوهساران است.
Gene Dari 49:23  دشمنانش وحشیانه به او حمله کردند، به سویش تیر انداختند و او را اذیت کردند.
Gene Dari 49:24  اما کمان او همچنان در قوّت خود باقی است و بازوان او به وسیلۀ خدای قادر یعقوب ـ که چوپان و نگهبان اسرائیل است ـ توانا شده است.
Gene Dari 49:25  او خدای پدر تو است که تو را کمک می کند. خدای قادر مطلق تو را برکت می دهد ـ برکت از آسمان و از زیر زمین، برکت بر پستان ها و بر رحم ها ـ
Gene Dari 49:26  برکات پدرت که از برکت کوههای جاودانی و تپه های ابدی بهتر است، بر سر یوسف و بر پیشانی او باد، که از برادرانش جدا شد.
Gene Dari 49:27  بنیامین مانند گرگ درنده است که از صبح تا شام می کشد و پاره می کند.»
Gene Dari 49:28  اینها دوازده قبیلۀ اسرائیل هستند و این سخنانی بود که پدرشان در موقع برکت دادن، مناسب حال هر یک به آن ها گفت.
Gene Dari 49:29  سپس یعقوب به پسران خود وصیت کرده فرمود: «حالا که من می میرم و به نزد اقوام خود می روم، مرا در مغاره ای که در مزرعۀ عفرون حتی ـ در مکفیله در شرق ممری در سرزمین کنعان است ـ به خاک بسپارید. ابراهیم این مغاره و مزرعۀ آنرا برای آرامگاه از عفرون خریداری کرده بود.
Gene Dari 49:30  سپس یعقوب به پسران خود وصیت کرده فرمود: «حالا که من می میرم و به نزد اقوام خود می روم، مرا در مغاره ای که در مزرعۀ عفرون حتی ـ در مکفیله در شرق ممری در سرزمین کنعان است ـ به خاک بسپارید. ابراهیم این مغاره و مزرعۀ آنرا برای آرامگاه از عفرون خریداری کرده بود.
Gene Dari 49:31  این همان جائی است که ابراهیم و زنش سارا و هم چنین اسحاق و زنش ربکا را در آن بخاک سپرده اند و من هم لیه را در آنجا دفن کرده ام.
Gene Dari 49:32  آن مغاره و مزرعه اش از حِتیان خریداری شده است. مرا در آنجا به خاک بسپارید.»
Gene Dari 49:33  وقتی یعقوب وصیت خود را به پسرانش تمام کرد در رختخواب خود خوابید و مُرد و به نزد اجداد خود رفت.
Chapter 50
Gene Dari 50:1  یوسف بر سر پدر خود افتاده گریه می کرد و روی او را می بوسید.
Gene Dari 50:2  سپس به داکتر های مخصوص خود فرمود تا جنازۀ پدرش را مومیایی کنند.
Gene Dari 50:3  مومیایی کردن او مطابق مراسم آن زمان چهل روز طول کشید و مصریان مدت هفتاد روز برای او ماتم گرفتند.
Gene Dari 50:4  وقتی روز های ماتم تمام شد، یوسف به درباریان فرعون گفت: «لطفاً پیغام مرا به فرعون برسانید و بگوئید:
Gene Dari 50:5  پدرم در موقع فوت خود مرا قسم داده است که جنازۀ او را در سرزمین کنعان در قبری که قبلاً تهیه کرده است به خاک بسپارم. پس خواهش می کنم اجازه بفرمائید بروم و جنازۀ پدرم را به خاک بسپارم و برگردم.»
Gene Dari 50:6  فرعون گفت: «برو و همان طوری که به پدرت قول داده ای جنازۀ او را به خاک بسپار.»
Gene Dari 50:7  پس یوسف رفت تا پدر خود را دفن کند. تمام اهل دربار و همۀ بزرگان و رهبران مصر با یوسف رفتند.
Gene Dari 50:8  خانوادۀ یوسف، برادران و تمام کسانی که اهل خانۀ پدرش بودند، همه با او رفتند. فقط اطفال کوچک و گله ها و رمه ها در منطقۀ جوشن باقی ماندند.
Gene Dari 50:9  عراده سوارها و اسپ سواران نیز همراه یوسف رفتند. تعداد آن ها بسیار زیاد بود.
Gene Dari 50:10  وقتی آن ها به خرمنگاه اطاد که در شرق اُردن است رسیدند، با صدای بلند گریه و زاری کردند و مدت هفت روز برای پدر خود مراسم عزاداری بر پا کردند.
Gene Dari 50:11  وقتی مردم کنعان دیدند که این مردم در اطاد مراسم عزاداری بر پا کرده اند، گفتند: «مصریان چه عزای بزرگی گرفته اند.» به همین دلیل است که آنجا «آبل مِسرایِم» (یعنی ماتم مصریان) نامیده شد.
Gene Dari 50:12  بنابرین، پسران یعقوب، همان طوری که او به آن ها فرموده بود عمل کردند.
Gene Dari 50:13  آن ها جنازۀ او را به کنعان بردند و در آرامگاه مکفیله ـ در شمال ممری در مزرعه ای که ابراهیم از عفرون حتی برای آرامگاه خریده بود ـ به خاک سپردند.
Gene Dari 50:14  وقتی یوسف جنازۀ پدر خود را به خاک سپرد، با برادران خود و همۀ کسانی که برای مراسم تدفین با او آمده بودند به مصر برگشت.
Gene Dari 50:15  برادران یوسف بعد از مرگ پدرشان گفتند: «مبادا یوسف هنوز نسبت به ما کینه داشته باشد و بخواهد به خاطر بدی هائی که به او کرده ایم، ما را به جزای اعمال ما برساند؟»
Gene Dari 50:16  پس برای یوسف پیغام فرستادند که: «پدر ما قبل از اینکه بمیرد،
Gene Dari 50:17  به ما گفت از تو خواهش کنیم که گناه ما را ببخشی، زیرا ما با تو رفتار بد کردیم. حالا از تو تقاضا می کنیم، خطائی را که ما غلامان خدای پدرت به تو کرده ایم ببخشی.» یوسف وقتی این پیغام را شنید گریه کرد.
Gene Dari 50:18  سپس برادران او خودشان آمدند و در مقابل یوسف تعظیم کردند و گفتند: «ما اینجا مانند غلامان تو در برابر تو هستیم.»
Gene Dari 50:19  ولی یوسف به آن ها گفت: «نترسید، من نمی توانم خودم را جای خدا بگذارم.
Gene Dari 50:20  شما برای من نقشۀ بد کشیدید، ولی خدا آنرا به خیر تغییر داد تا چنان که امروز می بینید، جان عدۀ زیادی حفظ شده است.
Gene Dari 50:21  دیگر دلیلی ندارد که بترسید. من از شما و فرزندان شما نگهداری می کنم.» پس یوسف حرف های دلگرم کننده به آن ها زد و دوباره آن ها را مطمئن ساخت.
Gene Dari 50:22  یوسف به اتفاق خانوادۀ پدر خود به زندگی در مصر ادامه داد و موقعی که فوت کرد صد و ده سال داشت.
Gene Dari 50:23  یوسف فرزندان افرایم و نواسه های او را هم دید. او همچنین تا زمان تولد فرزندان ماخیر، پسر منسی هم زنده بود که وقتی تولد شد او را به زانوان یوسف قرار داد.
Gene Dari 50:24  او به برادران خود گفت: «من در حال مرگ هستم. اما بطور یقین خدا از شما نگهبانی می کند و شما را از این سرزمین به جائی که به ابراهیم و اسحاق و یعقوب وعدۀ ملکیت آنرا داده بود می برد.»
Gene Dari 50:25  بعد برادران خود را قسم داد و گفت: «خدا یقیناً حافظ شما می باشد و وعده بدهید که وقتی به کنعان بر می گردید، استخوان های مرا با خود ببرید.»
Gene Dari 50:26  یوسف به عمر یکصد و ده سالگی وفات یافت. بعد از آنکه جسد او را مومیایی کردند، آنرا در تابوتی در کشور مصر قرار دادند.